فرهنگ و تاریخ تاریخ و فرهنگ - مطالبی در زمینه فرهنگ و تاریخ ایران و جهان اخبار فرهنگی و ... در این تالار قرار میگیرد |

03-17-2010
|
 |
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677
9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
مرجعیت و سیاست
زمان و مكان در سیاست دینی
در مسأله مرجعيت و سياست, اين نكته را بايد در نظر داشت كه هر زمانى و مكانى وضعيّت و ظرفيّت ويژه خود را دارد و به تناسب همان شرايط و اوضاع است كه شيوه ها و روشهاى مختلفى اتخاذ مى شود. ترديدى نيست كه زمان و مكان در فهم مسايل سياسى و اجتماعى و مشى عملى فقها و مراجع تقليد نيز, دخالت اساسى داشته است.
ارزيابى مواضع سياسى و اجتماعى علماى بزرگ, بدون شناخت مقتضيات و شرايطى كه در آن مى زيسته اند, عجولانه و ناصواب خواهد بود.
همان گونه كه در سيره پيامبر(ص) و پيشوايان معصوم(ع), در نظر گرفتن اوضاع و احوال سياسى اجتماعى, كمى و زيادى رهرروان, نتيجه گيرى مثبت و ناكام ماندن حركت,اهرمهاى اصلى در قيام و سكوت آنان بوده است, همين شيوه نيز در موضع گيرى فقها ومراجع در طول تاريخ انعكاس يافته است. درست است كه امامان شيعه, در اصول وخطوط كلى, از قبيل: لزوم مبارزه با طاغوت, استقامت و صلابت, واقع بينى, بهره گيرى از امكانات, حفظ اهداف و اصول ارزشها, مراعات اولويتها و رعايت الأهم فالأهم و... با يكديگر اختلاف و تفاوتى نداشته اند, اما در شيوه برخورد با قدرتها و اتخاذ سياست و روش مبارزه, همواره, از اصل زمان و مكان سود مى جسته اند و بدان پايبند بوده اند:
(وقتى اوضاع زمانه آن گونه است كه شناخت حق از باطل دشوار و صعب مى گردد,اصلى ترين وظيفه رهبر دينى نشان دادن صراط مستقيم ومبارزه با انحرافها و تحريفهاست . اگر امام حسين(ع), در زمان امام صادق(ع) و يا امام رضا(ع) مى بود, بى ترديد همان گونه عمل مى كرد كه آن دو بزرگوار عمل مى كردند...).1
شايد, سخن و فرمايش رسول اكرم(ص كه فرمود:
(انباى هذان امامان قاما او قعدا).2
دو فرزند من: [امام حسن و امام حسين(ع)] هر دو پيشوا و امام مردمان هستند, چه قيام كنند و چه نكنند.
اشاره اى باشد به همين اصل اساسى كه بدان اشارت كرديم.
مرجعيّت, استمرار همان خط رسالت و امامت است.
نقش زمان و مكان و شرايط و اوضاع سياسى و اجتماعى در شيوه برخورد و مراجع تقليد با حاكمان زمان و دولتهاى حاكم بر ملتها, تأثير سرنوشت ساز و اساسى داشته است.
از اين روى, مى بينيم عالمان ربانى و مراجع بزرگوار تشيّع, در بستر تاريخ, مواضع متفاوت و مختلفى در رابطه با مسائل سياسى و اجتماعى عصر خويش, در پيش گرفته اند.
برخى از آنان, ورود مستقيم در مبارزات انقلابى را صلاح و مصلحت ندانسته و بر اين باور بوده اند كه اگر اقدام كنند, از حمايت مردم برخوردار نخواهند شد و در نتيجه حركت و مبارزه آنان ناكام وناتمام خواهد ماند.
به همين جهت, تلاشهاى سياسى اجتماعى خود را در حفظ حوزه هاى علميه و پرورش شاگردان و گسترش فرهنگ و معارف شيعه, متمركز ساخته اند.
برخى ديگر, با توجه به بينش سياسى و اجتماعى و شناختى كه از مسائل زندگى و مردم زمان خويش داشته اند, بر اين باور بوده اند كه مرجعيت محور و اساس حركتهاى سياسى و مردمى است و اگر در اين ميدان پيش قدم گردند, مردم به يارى او خواهند شتافت. به همين دليل,اينان, همواره به اقدامات بنيادى و زير بناى انديشيده و آن را پى مى گرفته اند.
اين دو بينش, كه برخاسته از اختلاف در درك و فهم شرايط اجتماعى است, از آغاز تا كنون, در ميان فقهاى بزرگ و مراجع عاليقدر تشيع, وجود داشته و همين اختلاف در بينش و برداشت, موجب اختلاف در موضع گيرى آنان شده است. گفتگوى امام خمينى با آية اللّه العظمى حكيم3, در ابتداى ورود ايشان به حوزه علميه نجف اشرف, گوياى دو نوع طرز تفكر از دو مرجع تقليد در مسائل سياسى, اجتماعى است. آية اللّه حكيم, شرايط حاكم و ظرفيتهاى اجتماعى و پذيرش مردمى را مانند زمان امام حسن(ع) مى بيند و از حمايت مردم نامطمئن و نااميد است.
امّا امام خمينى, اقدام و قيام عليه طاغوت زمان را يك وظيفه و تكليف اجتماعى براى مقام مرجعيّت مى داند و به حمايت و مساعدت مردم نيز,اميد دارد. از اين روى, اين وظيفه را در هر شرايطى گوشزد نموده و سمت و سوى در س و بحث حوزوى را نيز به آن هدف نزديك مى سازد و پس از مدتى, مبحث ولايت فقيه) و حكومت اسلامى را در سطح عالى طرح و آن را مستدل مى نمايد.
گذشته از اختلاف بينش اين واقعيت را نيز نبايد ناديده انگاشت كه شيعه همواره يك اقليت مبارز و درگير بوده و از سوى حاكمان جور و عالمان و نويسندگان كينه ورز و متعصب, مورد حمله و هجوم ناجوانمردانه قرار گرفته است.
نسبتهاى نارواى شهرستانى در كتاب ملل و نحل و برخى نويسندگان قبل و بعد از او, نمونه هاى بارز اين تلاش ظالمانه نسبت به پيروان مكتب اهل بيت است. از همان آغاز, خلفاى بنى اميه و بنى عباس دروغ پراكنى درباره شيعه را شيوه خود كرده بودند و از هر وسيله اى براى سركوبى شيعه و طرفداران اهل بيت دريغ نداشتند.
زندانها, شكنجه ها فشارهاى جسمى و روحى كه شيعه در طول تاريخ حيات خود ديده و كشيده, نشان دهنده عناد و خصومت دشمنان اوست. عالمان دين و فقيهان راستين, بيشترين آزار و اذيتها را به تن تحمل كرده اند, زيرا در خط مقدم بوده اند
آنان, با توجه به شرايط هر عصر و مصرى به دفاع از كيان تشيع و حيات شيعه پرداخته اند. گاهى بذل جان و مال كرده و زمانى از حيثيت و آبروى اجتماعى خود مايه گذاشته اند. زمانى تعليم و تعلّم كتاب (جهاد النفس) را وظيفه مى شمرده اند و زمانى,علاوه بر آن, آموزش كتاب (جهاد العدو) و عمل به آن را تكليف مى دانسته اند. آن زمانى كه شيعه در حاشيه قدرت مى زيست و در معادلات سياسى و اجتماعى به حساب نمى آمد و از مناصب و موقعيت اجتماعى نيز محروم بود,با زمانى كه دسترسى به قدرت پيدا كرد و مذهب رسمى شد و مورد توجه قدرتها قرار گرفت متفاوت بود. فقهاء و مراجع مى بايست مطابق با مصلحت شيعه و تشيع و با توجه به زمان و مكان, در پهنه سياسى و اجتماعى حضور يابند و همين نكته موجب مى گشت كه مواضع متفاوت و مختلفى را در پيش گيرند.
بنابراين, در كيفيت و كميت دخالت مرجعيت در امور سياسى و اجتماع از اين اصل اساسى نبايد غفلت كرد.
با توجه به محورهاى ياد شده و روشن شدن اين حقيقت, كه دين و سياست پيوندى ناگسستنى دارند و شرايط زمان و مكان و اوضاع و احوال اجتماعى و سياسى, نقش تعيين كننده اى در اتخاذ موضع ايفا مى كنند و بالآخره اذعان به اين كه تشيع از آغاز,مورد حمله نا بخردان و ناآگاهان و قلم به مزدهاى كينه توز بوده است, به خوبى مى توان سير تاريخى دخالت فقها و مراجع را در امور سياسى و اجتماعى, ارزيابى كرد. البته ما در اين نوشتار در صدد تحليل موضع گيريهاى آنان نيستم, بلكه برآنيم كه گذرى و نگاهى داشته باشيم بر اين واقعيت تاريخى كه مرجعيت, با توجه به شرايط سياسى,اجتماعى كه در آن مى زيسته و با رعايت اصل: (لا هم فالأهم), همواره, از حريم دين و ديانت و فرهنگ شيعه و شريعت پاسدارى نموده است. از اين روى, اين موضوع را بر طبق مراحل تاريخى بررسى خواهيم كرد.
فصلنامه حوزه -شماره 56و57
تنظیم:امید واضحی آشتیانی.حوزه علمیه تبیان
پی نوشتها:
1 . (نهضتهاى صد ساله اخير), شهيد مطهرى, 183/, نشر عصر, قم.
2 . (بحار الأنوار), علامه مجلسى, ج278/43, مؤسسة الوفاء, بيروت.
3 . (نهضت امام خمينى), حميد روحانى, ج151/2 ـ 152, واحد فرهنگى بنياد شهيد.
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم
به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم
چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم
زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم
خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم
استاد فاضل نظری
ویرایش توسط رزیتا : 03-17-2010 در ساعت 02:28 PM
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|

03-17-2010
|
 |
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677
9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
مرجعیت سیاسی علمای شیعه
مرجعیت سیاسی علمای شیعه
حوزه بغداد
از اوايل قرن چهارم و آغاز غيبت كبرى (329هـ . ق) تا اواخر قرن پنجم (447 هـ . ق), يعنى سال ورود سلجوقيان به بغداد و برانداختن آخرين پادشاه آل بويه, حوادث و تحولات گوناگونى براى شيعيان, بويژه فقها و عالمان دينى پديد آمد. با آغاز عصر غيبت, كار دشوار شد و مسؤوليت شيعه و عالمان شيعى دشوارتر.
از سويى امام معصوم(ع), كه قطب و محور امور و ملجاٌ و مرجع شيعيان در حواث و ناملايمات بوده, حضو نداشت; و از ديگر سوى, دولت عباسى, بر سرتاسر ممالك اسلامى قدرت شوم خود را گسترش داده بود.
در اين مقطع, حوزه هاى علمى شيعى و مراجع و فقهاى بزرگوارى در قم, رى, بغداد و ... حفظ ميراث اهل بيت(ع) و تثبيت هويت مستقل تشيع رنجهاى فراوانى را متحمل شدند.
مهمترين كار سياسى و اجتماعى در اين دوران, اين بود كه شيعه بتواند خود را به عنوان يك واقعيت بقبولاند. با ظهور دولت مقتدر آل بويه, فضاى مناسبى براى اين كار فراهم شد.
(آنان, نخستين خاندان ايرانى شيعه مذهب بودند كه با قدرت تمام فرمان راندند و بر خلفاى عباسى چيره شدند, نفوذ خليفه را از بين بردند. در احترام اشراف علوى سخت كوشيدند, شعارهاى شيعه را آشكار ساختند به علم و علما توجه بسيارى كردند. بسيارى از افراد آن خاندان, درس خوانده و با معلومات بودند. مجالس بحث و مناظره ترتيب مى دادند و از علماى دين درخواست مناظره با معاندان مى كردند. در عين حالى كه خود پيرو مذهب تشيع بودند, به شيعه و سنى به يك چشم نگاه مى كردند....)1
در اين عصر, شيعه توانست افكار و انديشه هاى خود را مطرح سازد و تجديد قوا نمايد. از چهره هايى كه در اين برهه از تاريخ, نقش اساسى داشت, شيخ مفيد بود.
شيخ مفيد, علاوه بر اين كه فقيهى بزرگ و نامور بود و در بسيارى ازعلوم تبحر و مهارت كامل داشت, عالمى سياسى و حاضر در متن حوادث و جريانات اجتماعى عصر خويش نيز بود. او با مشرب سياسى ويژه اى كه داشت, توانست حمايت شديد آل بويه را جلب كند.
در آن اوضاع آشفته و وضعيت فرهنگى شيعه و رقيبان سرسختى كه داشت, رياست حوزه علمى بغداد را به دست گرفت بنيه فقهى و كلامى تشيع را استوار ساخت و موقعيت شيعه را تثبيت نمود.
بى شك, تلاش اين فقيه بزرگ, در آن دوره حساس و سرنوشت ساز تاريخ, كمتر از جهاد و درگيرى مستقيم با جباران نبوده است. چه زيبا ترسيم كرده است اين حقيقت را مقام معظم رهبرى آية اللّه خامنه اى:
(پس از آغاز دوران غيبت و بويژه بعد از انتهاء دوره 74 ساله غيبت صغرى و انقطاع كامل شيعيان از امام غايب, ارواحنا فداه , يكى از خطرهاتى كه كليت مكتب اهل بيت را تهديد مى كرد اين بود كه: اشتباه و انحراف عمدى و يا غير عمدى كسانى از منسوبين به اين مكتب, چيزهايى از آن كاسته يا به آن بيافزايد... اين جاست كه يكى از مهمترين وظايف رهبران امت در آن برهه از زمان, رخ مى نمايد. وظيفه اى كه با درست به انجام رسيدن مى توانسته است به معناى حفظ مذهب و معادل جهادى سرنوشت ساز باشد. و آن وظيفه, عبارت است از اين كه تشيع, به مثابه يك نظام فكرى و عملى مرزبندى شود.
و براى آن از لحاظ عقيدتى و عملى با استفاده از ميراث ارزشمند سخنان ائمه(ع), چهارچوبى ترسيم گردد و بدين گونه هويت مستقل و مرزبندى شده مذهب اهل بيت(ع) مشخص گشته, در معرض فهم و استفاده پيروانش قرار گيرد...
بى شك, اين كار, تا پيش از زمان مفيد, انجام نشده است....
اهميت كار شيخ مفيد, به عنوان كسى كه مرزبندى مكتب اهل بيت را به عهده گرفت, آشكار مى شود. اين نابغه بزرگوار, با احساس نياز زمان و با تكبه بر قدرت علمى خود, وارد اين ميدان دشوار شد و كارى بى سابقه و بس مهم و حساس را آغاز كرد و به حق بايد اذعان كرد كه از عهده اين كار بزرگ بر آمده است.)2
موقعيت شيخ در آن فضاى اجتماعى و سياسى, آتش كينه و حسادت دشمنان را بر انگيخت و در كشاكش حوادث و درگيريها, آن بزرگوار, حداقل سه مرتبه تبعيد شد و توهينها و آزارهاى فراوانى را به جان خريد.3
پس از رحلت شيخ مفيد, زعامت و مرجعيت شيعه به شاگردان وى: سيد رضى و سيد مرتضى, منتقل شد. آنان, ضمن هدايت گسترى و تبيين فرهنگ و فقه شيعى از سرنوشت شيعيان و حضور در مسائل سياسى و اجتماعى غافل نماندند و نسبت به حوادث و جريانات جارى عصر خويش, توجه و اهتمام كامل داشتند. رسماً (نقابت علويان) را عهده دار بودند.
(نقابت, منصبى بزرگ بود و به شريفترين سيد دانشمند پارساى شهر, يا عصر تعلق مى گرفت. نقابت يعنى سرپرستى مردان و زنانى كه به حضرت ابى طالب نسبت مى رسانند و لذا به آن, نقابت طالبين مى گفتند.)4
در دوره آل بويه نقابت علويان در اختيار شيعه قرار گرفت.5
اين منصب سياسى, اجتماعى, پيش از سيد رضى و سيد مرتضى در اختيار پدرشان بود. پس از درگذشت وى, سيد رضى به نقابت علويان دست يافت و بر او لباس سياه پوشانده شد.6 پس از فوت او, سيد مرتضى مناصب نقابت علويان, امارت حج و ديوان مظالم را عهده دار گشت.7
روشن است كه قبول اين مناصب, در آن عصر, به معناى حضور مستقيم در مسائل سياسى و اجتماعى بود.
رياست حوزه علميه و مرجعيت شيعه را بعد از سيد مرتضى, فقيه نامور شيعه, شيخ طوسى, به عهده گرفت.
وى از شاگردان شيخ مفيد و سيد مرتضى به شمار مى آمد. زندگى پربار و در عين حال, پرحادثه اى را پشت سر نهاد. مبارزات سياسى و فرهنگى او در تاريخ مرجعيت, حياتى و سرنوشت ساز بود. چهل سال در حوزه علميه بغداد اقامت داشت و در آن ايام. بر اثر تعصبات گروهى از مردم افراطى اهل سنّت, حوادث و اتفاقات ناگوارى براى شيعيان اتفاق افتاد كه از زمان جوانى شيخ مفيد تا هجرت شيخ طوسى ادامه داشت.
در سال 447 هـ . ق. با ورود سلاطين سلجوقى به بغداد, اوضاع سياسى و اجتماعى خاصّى به وجود آمد. آل بويه رو به افول داشت. در اين مقطع, اذيت و آزارهاى فراوانى به شيعيان, بويژه شيخ طوسى وارد آمد كه از آن جمله است به آتش كشيدن كتابخانه ده هزار جلدى شيخ طوسى كه توسط شاپور اردشير, وزير دانشمند آل بويه, تأسيس شده بود8 اين حوادث و مانند آن سبب شد كه شيخ طوسى به نجف اشرف, كه در آن زمان قريه اى بيش نبود, مهاجرت كند.
با اين هجرت, نجف, نشاط و رونق ويژه اى پيدا كرد. اهل فضل و معرفت, از اطراف و اكناف, بدان جا روى آوردند تا از خرمن پرفيض شيخ كه ملجاٌ شيعيان بود, بهره گيرند.
با دست با كفايت و توانمند اين فقيه, حوزه نجف, پايه ريزى شد. آراء فقهى و كلامى او, به شكل مبسوط و گسترده ترى در سطح جهان اسلام مطرح گرديد. فقه شيعه, مرحله جديدى را آغاز نمود و شيعيان با تقويت بنيه علمى و فرهنگى حضور فعالتر و ملموسترى در محافل اجتماعى و فرهنگى پيدا كردند.
حوزه حلّه
بعد از وفات شيخ طوسى, حوزه ديگرى در (حلّه), درخشيد. عالمان و مراجع بزرگى را در خود پروراند, كه هر كدام استوانه اى علمى و دژ نفوذ ناپذيرى در برابر قدرتهاى متجاوز به شمار مى آمدند.
شيعه در اين دوران, موقعيت اجتماعى حساس را پشت سر مى گذاشت. مغولها, شهرها و ديار مسلمانان را, يكى پس از ديگرى اشغال مى كردند و حلّه نيز از اين هجوم وحشيانه در امان نبود.
مرجعيت شيعه در حوزه حلّه, با سياست و تدبير شايسته, توانست از هر شيعه و جان شيعيان دفاع كند و در آن اوضاع آشفته, از پراكندگى و نابودى آنان جلوگيرى نمايد.
فقيه برجسته اى كه در آن شرايط شيعه را حفظ كرد. پدر علامه حلى, معروف به: سديد الدين يوسف بن المطهر بود. وى, كه از اعاظم عصر و از اوتاد آن حوزه به شمار مى رفت, همراه با ديگر فقهاى آن حوزه, طرحى ريختند كه حلّه, كوفه و ساير شهرهاى مذهبى, از هجوم مغولان و لشكر خونخوار و متجاوز آنان, در امان مانند آن برنامه بدين شرح بود:
(چون سلطان هلاكو به بغداد رسيد, بيش از آن كه شهر را فتح كند, اهالى حلّه, جز اندكى از آن شهر گريختند. از جمله افرادى كه در آن شهر باقى ماندند, سديد الدين حلّى, سيد بن طاووس و ابن ابى الغراء بودند. آن سه فقيه, بعد از مشورت, به اين نتيجه رسيدند كه: به سلطان نامه اى نوشته و آمادگى همكارى خود را به وى اعلام دارند. هلاكو, بعد از وصول نامه آنان, برايشان پيام فرستاد كه اگر قلب و زبانتان يكى است, به نزد من آييد. آنان, چون از تصميم وى آگاهى نداشتند, يك نفرشان به نام سديدالدين حلى, را روانه به سوى سلطان كردند. سلطان مغول, به وى گفت: چگونه جرأت كرديد به من نامه بنويسيد و سپس به نزد من آيى و حال آن كه از تصميم من اطلاعى نداشتيد؟
سديدالدين حلى, پدر علامه حلى, در پاسخ, ضمن نقل حديثى مفصل از على بن ابى طالب(ع), كه معروف به خطبه (زوراء) است, گفت: ما بر اين باوريم كه نجات دهنده اى كه على(ع) بشارت داده شماييد و... اين امر, سبب شد كه وى دستور عمومى صادر كرد و اهل حلّه را از هجوم غارت لشكر مغول در امان داشت...)9
بى شك اين حركت, در آن مرحله حساس و شرايط سياسى و اجتماعى, تنها راه بود و نشان دهند ديد و بصيرت سياسى آن بزرگواران و گرنه به درستى مى دانستند كه تسلط كفار بر بلاد اسلامى نارواست. با توجه به ضعف قدرت دولت عباسى و عدم توانايى برابرى با لشكر مغول, اگر اين اقدام صورت نمى يافت, مال و جاى و ناموس مسلمانان در معرض خطر جدّى قرار مى گرفت.پس از فوت سديدالدين حلى, فرزندش ابومنصور الحسن بن يوسف الحلّى, رياست حوزه و مرجعيت را به دست گرفت. در زمان حيات اين مرجع نيز, وقايع سياسى مهمى به وقوع پيوست. از حوادث سياسى اجتماعى جالب در اين مقطع تاريخى, مناظرات و مباحثات علامه با علماى اهل تسنن و گرايش سلطان اولجايتو (كه بعد مروف به سلطان خدابنده شد) به تشيع است.10
اين حادثه تاريخى و سرنوشت ساز, سبب شد كه سلطان براى علامه مدرسه سيّارى تشكيل داد و علامه توانست از اين راه, تشيع را به اقصى نقاط عالم آن روز, گسترش دهد.11
زمينه هاى سياسى و اجتماعى مناسبى كه در آن عصر به وجود آمد, به گونه اى بود كه فقيه و عالم فرزانه اى, همچون خواجه نصير الدين طوسى, به وزارت رسيد و خدمتهاى فراوانى به اسلام و مسلمانان كرد.
از رجال برجسته و فقيهان فرزانه حوزه حلّه, محمد بن جمال الدين مكى, معروف به شهيد اول است. وى, بعد از وفات فخر المحققين(771) به مرجعيت عامه دست يافت. در اين مقطع, مرجعيت وارد مرحله جديدى گرديد كه از لحاظ سياسى و اجتماعى داراى اهميت فراوان بود.
تا آن زمان, مرجعيت به صورت پراكنده و متعدد وجود داشت و هركس در هر نقطه اى كه مى زيست, به عالم و فقيه آن منطقه رجوع مى كرد و پاسخ خود را دريافت مى نمود.
امّا در زمان شهيد اول, مرجعيت از شكل فردى به شيوه نهادى تكامل يافت و اين فقيه بزرگ, نفوذ كلمه و شخصيت برجسته اى كه داشت, توانست دايره مرجعيّت خويش را گسترش بدهد.
سفرهاى تبليغى و سياسى او, به مكه, مدينه, بغداد, مصر, دمشق و بيت المقدس و حضور وى در مجامع علمى و مباحثه و مناظره با علماى ساير مذاهب, به وى شهرت جهانى بخشيد.
قلمرو تلاش و فعاليت اين مرجع بزرگ, در دو زمينه چشمگير بود.
1 . ايجاد وحدت كلمه در ميان مسلمانان. در روزگارى كه او مى زيست, اختلافات شيعه و سنى, تعصبات شديد به اوج خود رسيده بود. او با حضور در مجامع فرهنگى و سفر به كشورهاى مختلف اسلامى, بسيارى از زمينه هاى سوء تفاهم را از بين برد.
2 . رسيدگى به امور شيعيان و رفع گرفتاريهاى آنان. وى به خاطر پايگاه علمى و نفوذ مردمى كه داشت, توانست توجه حاكمان را به سوى خود جلب كند. از اين روى, هرگاه مردم, مشكلى در رابطه با حكومت و يا غير آن داشتند, به وى مراجعه مى كردند و او با نفوذ كلمه اى كه داشت به رفع مشكلات آنان مى پرداخت. علاوه, با فرستادن نمايندگان مذهبى به اطراف و اكناف, حلقه اتصال و ارتباط بين مرجعيت و مردم را به بهترين صورت بر قرار كرده بود و از اين راه, از اوضاع و احوال شيعيان آگاه مى شد.
يكى از روشنترين اقدامات سياسى و اساسى وى, ارتباط با (سربداران) و آخرين امير آنان: على بن مؤيد, است. مقاومت سربداران, در سال 737هـ. ق. در برابر سلطه مغولان و ايجاد يك دولت شيعى در سبزوار و خراسان, از حوادث مهم زمان اين مرجع و فقيه بزرگ بود. در اين دوران بين شهيد اول و سلطان على بن مؤيد ارتباط, بر قرار گشته بود.12
على بن مؤيد, از وى خواست به خراسان برود و تشيع را ترويج و شيعيان را از پراكندگى نجات بدهد و رهبرى دينى آنان را به عهده گيرد.
ولى شهيد اول, بنا به عللى از اين پيشنهاد امتناع ورزيد.13
لكن (اللمعة الدمشقيه) را كه در فقه اماميه نگاشته بود, براى خواجه على مؤيد فرستاد, تا طبق آن عمل كنند.
حوادث دردناك و تغيير و تحولات سياسى, حسادت دشمنان سبب گشت كه اين مرجع تقليد در شهر شام به جرم تشيع علوى به شهادت رسيد و بدن بى جانش به آتش كشيده شد!
در قرن دهم, فقيه فرزانه و وارسته اى قدم در عرصه فقاهت و سياست نهاد كه بعدها به (شهيد ثانى) معروف گرديد. وى زين الدين بن على ابن احمد عاملى, از نوابع نامى و مفاخر فقها و مراجع عالم تشيع بود...(ادامه دارد)
فصلنامه حوزه -شماره 56و57
تنظیم:امید واضحی آشتیانی.حوزه علمیه تبیان
پی نوشتها:
1 . (آل بويه, على اصغر فقيهى 443, انتشارات صبا.
2 . روز نامه (جمهورى اسلامى), 72/1/29.
3 . مجله (حوزه), شماره, 54, 3 ـ 20.
4 . (مفاخر اسلام), على دوانى, ج286/3, انتشارات اميركبير.
5 . (الكامل فى التاريخ), ابن اثير, ج182/9, دار صادر, بيروت.
6 . (همان مدرك) 242/.
7 . (همان مدرك) 263/.
8 . (مفاخر اسلام), ج383/3.
9 . (ارشاد الأذهان الى احكام الأيمان), علامه حلى, تحقيق الشيخ فارس الحسُّون, ج32/1 ـ 32,مقدمه, انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسين.
10 . (همان مدرك), 135/.
11 . همان مدرك), 136/.
12 . (مفاخر اسلام), ج340/4.
13 . (همان مدرك) 348/ ـ 349.
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم
به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم
چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم
زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم
خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم
استاد فاضل نظری
|

03-17-2010
|
 |
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677
9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
ورود مرجعيت در سياست
ورود مرجعيت در سياست
در قرن دهم, فقيه فرزانه و وارسته اى قدم در عرصه فقاهت و سياست نهاد كه بعدها به (شهيد ثانى) معروف گرديد. وى زين الدين بن على ابن احمد عاملى, از نوابع نامى و مفاخر فقها و مراجع عالم تشيع بود.
دوران مرجعيت اين فقيه نستوه, مصادف بوده است با جنگهاى دولت عثمانى, دولت صفوى در عهد شاه طهماسب. در نقاطى كه حكومت عثمانى سيطره داشت, جاسوسهاى دولتى, مردم را مى پاييدند و جريانهاى سياسى و اجتماعى را زير نظر داشتند. در چنين جوّى, شيعه, به خاطر سابقه مبارزاتى, بيش از هر گوره ديگرى تحت مراقبت بود. وجود فقيهى نامور و مسلط بر مذاهب پنجگانه و اقبال و استقبال پرشور مردم از وى, براى حكومتگران ناخوشايند بود.
از اين روى فشارها و مراقبتها درباره وى, روز به روز افزايش مى يافت. بالآخره, او, كه رأس و عضو حياتى حركتهاى شيعى شناخته مى شد, از دشنه زهرآلود كينه توزان عثمانى در امان نماند و بعد از مدتى زندگى مخفيانه, دستگير و به دستور پادشاه عثمانى به شهادت رسيد.1
روشن است, در مقطعى چنين هراس انگيز, حفاظت از هويت تشيع و مكتب اهل بيت(ع) در رأس مسائل سياسى و اجتماعى قرار دارد و استقامت اين فقيه بزرگوار, در برابر دستگاه ستم پيشه و دفاع از حريم تشيع و رواج انديشه ناب محمدى, حركتى است عميقاً, سياسى.
دوران صفويان
عثمانيان از سال 699 هـ . ق. تا 1342هـ . ق. حدود شش قرن, حكومت كردند. اينان, نخست به صورت حكومت محلى در قسمتى از روم شرقى پديد آمدند و به تدريج تمام روم شرقى و بخش اعظمى از ممالك اروپا را به زير سلطه خود در آوردند و امپراطورى عظيم عثمانى را پى افكندند در حلول اين شش قرن تعصب و خشونت سنّى گرايى به اوج رسيد.
در اين ميان, تنها ايران شيعى بود كه مانع بزرگى براى امپراطورى عثمانى به شمار مى آمد. اين كشور, توانست همچون جزيره اى در اقيانوس متلاطم امپراطورى عثمانى, از خطرات مصون و محفوظ بماند. اين وضعيّت در جهان اسلام ادامه داشت تا اين كه كم كم زمينه هايى آماده شد و نهضت قزلباش با مايه تشيع, صفويه را به قدرت رساند.2
صفويان, از 709هـ. ق. تا 1148 هـ .ق. حكومت كردند. پس از تأسيس سلسله صفويان, شرايط به سود شيعه تغيير يافت.
حكومتگران, چون در محاصره جدى دشمن بودند, خود را ناگزير ديدند, از اقيانوس عظيم تشيّع و از شيعيان غيور, كه ساليان سال, سنيان حاكم, به آنان ظلم كرده بودند, بهره ببرند و به عالمان شيعى نزديك بشوند و از آنان در راه تقويت بنيّه ملّى و مقاومت در برابر دشمن, كمك بگيرند. از اين روى هم به مذهب تشيّع بهاى بسيار مى دادند و هم به عالمان شيعه, ميدان عمل.
شرايط, مناسب شد و عالمان شيعى به نشر و ترويج شيعه پرداختند و شيعه به شكل مذهب رسمى در ايران جلوه گر شد.
ميزان دخالت مرجعيت در سياست, در اين روزگار, به خاطر شرايطى كه پيش آمده بود, بسيار بالا بود. البته اين بهره بردارى عالمان تشيّع, از وضعيّتى كه به وجود آمده بود, هيچ گاه به معناى توجيه مفاسد و مظالم آنان نبود. بلكه مى بينيم در همين برهه, كه شاهان صفوى خود را اسلام پناه مى خواندند و روى خوش به تشيّع نشان مى دادند, عالمان و فقيهان از خرده گيرى و انتقاد و امر به معروف و نهى از منكر باز نايستاده و به وظيفه خود عمل مى كردند.
كسانى كه خواسته اند بهره بردارى عالمان را از شرايط موجود, كه قهراً يكسوى ارتباطات و رفت و آمدها و... هم در پى دارد, حمل وابستگى عالمان به دربارها كنند, تحليل درستى از قضايا ندارند. زيرا هدف از حرمت نهادن عالمان به امراى وقت, حفظ قدرت و هويت تشيع در برابر دشمن لجوج و متعصب بوده است.3
امام خمينى در اين باره مى فرمايد:
(به صرف اين ارتباط نمى شود آنان را دربارى پنداشت; زيرا آنان براى مصالح مهمترى وارد آن دستگاه شدند).4
به هر حال, در اين مقطع تاريخى چهره هاى درخشان و فقيهان فرزانه اى را مى يابيم كه با حضور در صحنه هاى سياسى و استفاده از زمينه هايى كه به وجود آمده بود, وظيفه دينى و ملى خويش را به خوبى انجام دادند.
از آن جمله است نورالدين على بن حسين بن عبد العالى, كه به واسطه مقام و مكانت علمى اش او را (محقق ثانى) مى گويند. وى, تقريبا ده سال از ظهور شاه اسماعيل صفوى, بنيانگذار دولت صفويه در ايران مى گذشت كه از جبل عامل به ايران مهاجرت كرد و منشأ تحولات اساسى در مهد تشيع گرديد. كارى كه خواجه نصيرالدين طوسى در زمان هلاكو خان در ايران آغاز كرد و شاگرد بزرگش, علامه حلى, در عصر سلطان محمد خدابنده دنبال كرد, به دست تواناى محقق ثانى, در آغاز دولت صفويه و بيشتر در زمان شاه طهماسب, تثبيت و تعميق شد.
و سر انجام ايران زمين, به صورت كانون تشيع در سطح جهان در آمد. صاحب احسن التواريخ, كه از معاصرين اين فقيه بزرگوار بوده چنين نوشته است:
(بعد از خواجه نصيرالدين طوسى, هيچ كس مانند محقق ثانى, در راه اعلاء مذهب شيعه و مرام ائمه طاهرين سعى و كوشش به عمل نياورده است. وى, در جلوگيرى از فحشاء و منكرات و ريشه كن نمودن اعمال نامشروع, مانند شرابخوارى و قمار بازى و غيره و ترويج فرائض الهى و محافظت اوقات نماز جمعه وجماعات و بيان احكام نماز و روزه و تفقد از علما و دانشمندان و رواج اذان در شهرهاى ايران و قلع و قمع مفسدان و ستمگران مساعى جميله و مراقبتهاى سخت به عمل آورد.)5
وى, گذشته از تعليم و تربيت و تأسف و تصنيف, مصلحى نامى و مدبّر و سياستمدارى روشن بين بوده است. شاه طهماسب صفوى, در سال 939هـ . ق. در فرمان تاريخى خود به نام وى, همه را ملزم كرد از احكام ولايى اين فقيه تبعيّت نموده و به عزل و نصبهاى وى گردن نهند.6 اين مسأله نشان دهنده اوج دخالت اين فقيه در امور سياسى و اجتماعى مى باشد.
بعد از ورود محقق ثانى به ايران و دخالت مستقيم وى در امور سياسى و ادارى اجتماع و رواج و تقويت فرهنگ تشيع, فقها و علماى بزرگوارى از ايران و كشورهاى لبنان عراق و بحرين, كار محقق را دنبال نمودند:
شيخ عبد الصمد, پدر شيخ بهايى, شيخ بهايى, شيخ لطف اللّه ميسى, شيخ حر عاملى, و از ايران, مير داماد, صدرالمتألهين ملامحسن فيض, ملامحمد تقى مجلسى اول و فرزندش علامه مجلسى و ملاعبد اللّه شوشترى.
اينان, از چهره هاى برجسته و فقهاى وارسته اى بودند كه در دوران حكومت صفويه, با توجه به شرايط زمان و مكان, اقدام به اداى تكليف نموده و ضمن ارشاد و هدايت خلق, به نشر و تعليم و انتقال فرهنگ تشيع در سطح اجتماع و دخالت در امور سياسى و اجتماعى, دست يازيدند و دين خود را نسبت به دين خدا به نيكى ادا كردند.
دوران قاجاريان
پس از انقراض سلسله صفويه, در سال 1148هـ . ق. دوران فترت چند ساله اى پيش آمد و در سال 1193, قاجاريان به حكومت دست يافتند. اولين شاه قاجار, آقا محمد خان و دومين آن فتحلى شاه بود كه مجموعاً اين دو, پنجاه و هشت سال حكومت كردند.
در اين دوران, شرايط ويژه اى براى حضور مراجع و فقهاى اسلام در امور سياسى و اجتماعى, به وجود آمده بود, از سويى انديشه نيابت عامه فقيه ونقش مجتهدين در مسأله رهبرى و حكومت مطرح گرديد كه به فقيه اجازه مى داد مستقيماً و با پشتوانه و پشتگرمى مردم, تدبير امور را عهده دار گردد. و از سويى حكومت قاجاريان, در ديدگاه عالمان و فقيهان عصر, مشروع نبود و نمى توانست مورد تأييد قرار بگيرد.
در اين مقطع, به نگرشى بر مى خوريم كه فقيه به سلطان ولايت مى دهد تا در امور سياسى و اجتماعى دخالت كرده و به نيابت از مجتهد به رتق و فتق امور بپردازد. البته از طرز تفكر, بيش از آن كه مشروعيتى براى سلطان باشد, در حقيقت حوزه نفوذ و لايت فقيه را مى رساند كه مشروعيت سلطان نيز, در گرو تنفيذ و امضاء ولى فقيه است. از روشن ترين مصاديق اين طرز تفكر و بينش فقيه نسبت به مسائل اجرايى و سياسى و اجتماعى و حتى نظامى, اجازه اى است كه مرحوم آية اللّه العظمى شيخ جعفر كاشف الغطاء, در زمان جنگ ايران با روس, به فتحلى شاه داده است:
[در زمانى كه دشمن به كشورهاى اسلامى تجاوز كرده است] اگر امام(ع) غايب باشد يا ظاهر باشد, ولى گرفتن اذن جهاد از او ممكن نباشد, بر مجتهدان واجب است به جهاد دفاعى قيام كنند و مجتهد افضل مقدم است كه بايد خودش يا كسى كه او اذنش دهد رهبرى جنگ را به عهده گيرد و جايز نسيت كه غير مجتهد زمام جنگ را به دست گيرد و بر مردم واجب است از مجتهدى كه قيام به جهاد مى كند اطاعت كنند و مخالفت با او, مخالفت با امام است.
و اگر مجتهد وجود ندارد, يا وجود دارد, ولى دستور گرفتن از او, و رجوع به او ممكن نيست, بر افراد بصير و مدبّرى كه از دقايق سياست و رهبرى جنگ آگاهى دارند, واجب كفايى است كه قيام به جهاد دفاعى كنند و اگر نكنند, همه آنان گناهكار و مستحق عقابند و اگر فقط يك نفر هست كه قابليّت و لياقت رهبرى جنگ را دارد, بر آن يك نفر واجب عينى است كه با دشمن زشت سيرت روسيّه و غير روسيّه كه تجاوز كرده اند, بجنگد. و چون اذن گرفتن از مجتهد, با احتياط موافقتر و به رضاى خدا و تواضع و خضوع در پيشگاه پروردگار نزديكتر است, من اگر مجتهد هستم و قابليت نيابت از سادات زمان [ائمه عليهم السلام] را دارم به سلطان بن سلطان.... فتحعلى شاه... اذن مى دهم كه آنچه براى هزينه جنگ و سركوبى اهل كفر و طغيان نياز دارد از خراج و درآمد زمينهاى مفتوح العنوة ونظير آن و نيز از زكات طلا و نقره و جو و گندم و خرما و كشمش و شتر و گاو و گوسفند بگيرد و اگر اينها خرج جنگ را تأمين نكرد و راه ديگرى براى تأمين هزينه جنگ و دفع شرّ اين دشمنان شقاوتمند وجود ندارد, مجاز است از اموال مردم سرحدّات و مرز نشينان بگيرد تا از جان و ناموس آنان دفاع كند و اگر باز هم خرج جنگ تأمين نشد, از اموال مردم ديگر كه از مرز دورند به اندازه هزينه جنگ بگيرد و بر هر مسلمانى واجب است امر سلطان را [در دادن مال و اعزام نيرو] اطاعت كند.)7
اين تلقى را كه شاه نماينده مجتهد است, شاهان قاجار نيز در اوائل پذيرفته بودند و بدان افتخار مى كردند. فتحعلى شاه مى گفت:
(سلطنت ما به نيابت مجتهدين عهد و ما را به سعادت خدمت ائمه هادين مهتدين سعى و جهد است.)8
در جواب مرحوم ميرزا مهدى مجتهد براى رفع محاصره از مشهد نوشته اند كه:
فتحعلى شاه, به سيد محمد طباطبايى ارادت تمام داشت و در همه امور از وى اطاعت مى كرد.9
حجة الاسلام شفتى در اصفهان در نصب و عزل حاكمان دخالت مى كرد و شاه به او اعتناى فراوان داشت. در صدور فتوا و اجراى و ظيفه امر بمعروف و نهى از منكر, از استادش, مرحوم ميرزا ابوالقاسم قمى دست كمى نداشت. رساله اى در لزوم اجراى شريعت در دوران غيبت امام زمان نوشت و خود مستقيما اجراى حدود را به عهده گرفت.10
ملا احمد نراقى, از جمله فقيهانى بود كه در عصر فتحعلى شاه در كاشان مى زيست و حاكم و والى ستمگر و ظالم آن سامان را به خاطر ظلم و تعديش به مردم از آن ديار بيرون راند.11 از كسانى كه در آن زمان, به گونه مفصل و مستدل, ولايت فقيه را بحث كرده, همين فقيه مجاهد است كه مبانى علمى و نظرى و حوزه دخالت ولايت فقيه را به شيوه اى ابتكارى و گسترده مطرح نموده و طرح نظام امامت را در شكل ولايت فقيه, قابل اجرا و عمل دانسته است.12
(ادامه دارد)
فصلنامه حوزه -شماره 56و57
تنظیم:امید واضحی آشتیانی.حوزه علمیه تبیان
پی نوشتها:
1 . (آداب تعليم و تعلم در اسلام, سيد محمد باقر حجتى 31/ ـ 32, دفتر نشر فرهنگ اسلامى.
2 . ( انقلاب اسلامى و ريشه هاى آن), عميد زنجانى 217/, نشر كتاب سياسى, وابسته به كتاب طوبى.
4 . (نهضتهاى صدساله اخير), شهيد مطهرى 20/, نشر عصر, قم.
5 . (در جستجوى راه از كلام امام), دفتر ششم, روحانيت 207/ ـ 208, امير كبير.
6 . (مفاخر اسلام),على دوانى, ج442/4, امــير كبيــر. به نقل از(احسن التواريخ), ذيل حوادث سال 93.
7 . (شهـدا الفضــيله), علامه اميـنى, ترجــمه جلال الـدين فارسى 202/.
8 . (ولايت فقيه, حكومت صالحان), صالحى نجف آبادى 296/, مؤسسه خدمات فرهنگى رسا به نقل از (كـشـف الغطاء 394/.
9 . (دين و دولت در ايران), حامد الگار, ترجمه ابوالقاسم سرّى 103/, انشارات توس.
10 . (همان مدرك), 104/.
11. (همان مدرك), 108/ ـ 111.
12 . (همان مدرك), 104/.
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم
به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم
چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم
زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم
خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم
استاد فاضل نظری
|

03-17-2010
|
 |
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677
9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
چهره های سیاسی مرجعیت
چهره های سیاسی مرجعیت
از چهره هاى درخشان و فقيهان و الا مقامى كه علماً و عملاً در عصر قاجار وارد صحنه هاى سياسى اجتماعى و حتى نظامى شد, مرحوم آية اللّه سيد محمد مجاهد است.
هنگامى كه سر دودمان سلسله قاجار, آقا محمد خان, به قتل رسيد و ايران دچار بى نظمى وهرج و مرج شد, روس, به بهانه حمايت از سلطان گرجستان, قسمتى از قفقاز را اشغال كرد. فتحعلى شاه, كه در اين هنگام حاكم بر ايران بود, عزم فتح دوباره گرجستان را كرد. آتش جنگ بين روس و ايران, شعله ور شد. برترى با روسها بود. ازاين روى مردم هراسان و بيمناك از عاقبت كار, براى حل قضيّه به مرحوم آية اللّه آقا سيد محمد طباطبايى (سيد مجاهد), كه از اعلم علماى وقت و مقيم شهر مقدس كربلا بود, متوسل شدند و از وى خواستند كه با صدور فتواى جهاد, دست روسيه اشغالگر و متجاوز را از سر آنان كوتاه سازد. آن فقيه مجاهد نيز ضمن صدور فتواى جهاد, باجماعت بسيارى از علما و طلاب و مردم متعهد, به طرف جبهه جنگ روانه شد.1
گرچه بر اثر سوء تدبير حكومت اين جنگ به شكست انجاميد و موجب تبليغات سوء عليه علما و از جمله اين فقيه عاليقدر و نستوه گرديد كه بر اثر همين حادثه دق كرد و چشم از دنيا فرو بست, ولى اين قضيه نشان مى دهد كه همواره فقيهان بيدار دل به ديده بانى امت و نگهبانى شريعت همت ورزيده و در هر زمانى به گونه اى دست به اقدام و اداى تكليف زده اند.
بالآخره, از اوايل سلطنت قاجاريه تا آخر سلطنت فتحعلى شاه, حضور سياسى و اجتماعى علما و فقهايى مانند: ميرزا ابوالقاسم قمى, سيد مهدى بحر العلوم, ملاعلى نورى, حاج محمد ابراهيم كلباسى, ملا احمد نراقى و سيد محمد طباطبائى و... كاملاً محسوس و مشهور بوده است. تا اين زمان شاه قدرت و سلطنت خود را مرهون عنايت وتأييد مجتهدان مى دانسته و خود را مجرى دستور و فتواى آنان به شمار مى آورده است.
اما از زمان سلطنت محمد شاه, به بعد, ارتباط فقهاء, با دولت قاجار, دگرگون مى شود و مخالفتهاى علنى و سختى بين محمد شاه و عالمان دينى به وجود مى آيد. و اين وضعيّت, در زمان ناصر الدين شاه, كه سعى در غربى كردن كشور داشت و سفرهاى پرهزينه به فرنگ انجام مى داد, به اوج خود رسيد.
در مجموع, مى توان گفت گر چه در اوايل سلطنت قاجار, عده اى از فقهاء, همكارى خود بانظام حاكم را اعلام داشتند, اما اين همكارى دوام نداشت و به تدريج, به مقابله منفى و سپس مثبت با آن انجاميد.
مرجعيّت و نهضت تنباكو
خانواده قاجار,سرزمين ايران را ملك طلق خود مى دانستند و مردم را غلام زرخريد خويش.
استبداد و خودكامگى به اوج خود رسيده بود. قاجاريان, براى حفظ سلطه خود, بيش از پيش, به بيگانگان روى آوردند. قرار دادهاى ننگينى به امضا رسيد. در اين ميدان, چنان افراط كردند كه عصر قاجار, عصر امتيازات نام گرفت.
اين مسائل , در دوران ناصرى, سرعت دو چندان به خود گرفت.دوران او دوران عهدنامه هاى ننگين و هموار سازى نفوذ غربيان بر ايران زمين بود:
(دوران ناصرالدين شاه, زمان وحدت استعمار خارجى و استبداد داخلى عليه ملت بود. از اين روى, پايگاه مردمى حكومت, به هيچ رسيده بود و بسيار احساس تزلزل مى كرد.)2
ايران در آستانه سقوط قرار گرفته بود. هر روز استعمار به منابع اقتصادى بيشترى دست مى يافت. بالآخره در سال 1306, ناصرالدين شاه به انگليس رفت.
دولت انگليس به گرمى از او استقبال كرد و هديه هاى فراوانى به او و همراهانش داد. درازاى اين استقبال گرم و هدايا كه بهتر است بگوئيم رشوه ها, امتياز تنباكو را از شاه بى خبر يا بى وطن گرفت.
تحقير و فلاكت ايرانيان, در حساسترين شرايط, آغاز گرديد كمپانى انگليس در ايران با كمال قدرت وآزادى عمل مى كرد. موج فسادى كه از فرنگ سرچشمه گرفته بود, مى رفت كه تمام ايران را در كام خود فر ببرد. حضور فرنگيان در بسيارى از زمينه هاى اقتصادى, فرهنگى, اخلاقى و دينى و سياسى تأثير سوء مى گذاشت. آداب و رسوم فرنگى رواج مى يافت و تعصب ملى و دينى كم فروغ مى گشت و...
در اين روزگار, كه انگليس استعمارگر به ايران راه يافته بود و هويت ملى و دينى ايرانيان را مورد هجوم قرار داده بود, روحانيت شيعه و مرجعيّت تقليد, به سان ديده بانى بيدار و هوشيار, بيش از پيش به صحنه آمد و از عزت مردم و استقلال كشور به بهترين وجه دفاع نمود. روحانيت راستين, جلودار مبارزه با نگليس و دست نشانده داخلى او, ناصر الدين شاه شدند و دليرانه مقاومت كردند تضاد روحانيت و شاه به اوج خود رسيد.
در رأس اين مقاومت نستوه و اين نهضت عظيم, مرجع بزرگوار مرحوم آية اللّه ميرزا حسن شيرازى قرار داشت از سامراء تير خلاص را رها كرد و طلسم استبداد را شكست و دست استعمار را از سر اين ملت و كشور كوتاه ساخت. او با صدور فتواى يك سطرى و مختصر, امّا كوبنده و بنيان برافكن خود, بساط كمپانى رژى را درهم ريخت ضربه نهايى و سرنوشت ساز را بر آن وارد ساخت.
علما و فقهاى ايران نيز همت كردند و در اسرع وقت, فتواى ميرزا را به اقصى نقاط كشور رساندند. در اصفهان آية اللّه شيخ محمد تقى نجفى و برادرش آية اللّه حاج آقا نور اللّه, به همراهى عالمان بزرگى, همچون: مرحوم فشاركى, جويبارى, دهكردى, زنجانى و... در شيراز, مرحوم فال اسيرى, در تبريز, مرحوم جواد آقا, در مشهد بزرگانى مانند: شيخ محمد تقى بجنوردى, حاج حبيب مجتهد شهيدى و در تهران, مرحوم آية اللّه آشتيانى كانون انقلاب بودند.3
اين حركت, نشان داد كه روحانيت و مرجعيت شيعه, همواره پشتيبان ملت و استقلال كشور است.
نه تنها دخالت در سياست را دون شأن نفى داند كه آن را در برخى از برهه ها, از اهم وظايف خويش به شمار مى آورد.
مرجعيّت و نهضت استقلال عراق
مبارزه مرجعيت شيعه و حوزه هاى علميه با انگلستان, كه در آن زمان محور فتنه ها و فسادها بود, منحصر به جريان تحريم تنباكو نشد, بلكه در كشور مسلمان عراق نيز, به دست تواناى شاگردان ميرزا و ساير مراجع و فقها تداوم يافت.
در جريان جنگ جهانى اول, كه قدرت عثمانيها درهم شكسته شد و روس و انگليس, هر يك, جداگانه نقشه تصرف عراق را در سر مى پروراندند, با ورود لشكر 16 انگلستان اشغال عراق توسط نيروهاى انگليسى آغاز گرديد. باز مرجعيت شيعه بود كه در خط اوّل مبارزه قرار گرفت و با فتوا و عمل, از حيثيت ملى و دينى مردم دفاع نمود.
يكى از چهره هاى درخشان اين حركت, مرحوم آية ميرزا محمد تقى شيرازى است كه از شاگردان برجسته ميرزاى بزرگ بود و بعد از فوت وى, به مرجعيت عامه شيعيان رسيد. او سياست را در رأس برنامه هاى خويش قرار داد و با تمام گرفتاريهايى كه داشت, از امور سياسى و اجتماعى امت اسلامى غافل نماند و در نتيجه به اقدامهاى عظيم و مثبت اجتماعى دست يازيد. فتواهاى انقلابى و تاريخى وى, در برابر هجوم انگليس و بيرون راندن آن از مملكت اسلامى, گوياى اين واقعيت است او, در ضمن فتواى وجوب دفاع و جهاد با انگليس چنين فرمود:
(مطالبة الحقوق واجبة على العراقيين ويجب عليهم فى ضمن مطالباتهم رعاية السلم والأمن ويجوز لهم التوسل بالقوة الدفاعية الذ امتنع الاٌنكليز عن قبول مطالباتهم...)4
بر مردم عراق, مطالبه حقوق خويش, واجب است. همين طور واجب است در خلال اقدامات حق طلبانه خود, صلح و امنيت را در نظر داشته باشند. اما اگر دولت انگليس از پذيرفتن پيشنهادهاى آنان سرباز زد, مردم مى توانند از اسلحه استفاده كنند و با دشمن بجنگند.
و در همين راستا بود فتواى انقلابى ديگرش كه اين گونه نوشت:
(ان المسلم لايجوز له ان يختار غير المسلم حاكما عليه.)5
روا نيست كه مسلمان غير مسلمان را به حاكميت خويش, برگزيند.
در جريان استقلال عراق و مبارزه با انگليس, مراجع و فقهايى بزرگ ديگرى نيز همكارى و هميارى كردند كه به ذكر نام آنان بسنده مى كنيم: آيات عظام: خالصى, سيد محمد كاظم يزدى, مصطفى كاشانى, ابوالحسن اصفهانى, شيخ الشريعه اصفهانى, ميرزا حسين نائينى و...
در مجموع مى توان گفت كه در سده 1300 ـ 1400 مراجع بزرگ و پر صلابت فراوانى وجود داشته اند كه دين و حقيقت را آشكار ساخته و واقعيت پليد حاكمان را شناسانده اند. چهره شوم استبداد را افشا كرده و به مبارزه دليرانه با استعمار هزار چهره برخاسته اند. از اين ميان نام چندتن از فقها و مراجع درخشندگى ويژه اى دارد.
مرحوم آية اللّه محمد حسين كاشف الغطاء, مرجع و فقيه فرزانه اى كه از پرچمداران مبارزه با ستعمار انگليس و از پيشگامان مبارزه با صهيونيسم و آمريكا است. او, مصلحى بود كه با حلم و تبليغ و با اقدام سياسى و اجتماعى, در برابر عوامل انحراف و انحطاط ايستادگى كرد. ناخدايى بود كه كشتى متلاطم جهان اسلام را از سقوط نجات بخشيد. به اتحاد و اقتصاد مسلمانان توجه تمام داشت و دشمن نيز به موقعيت حياتى وى پى برده بود. شيطان صفتان فتنه گر از او پرسيدند:
(ما بال سماحة الأمام كاشف الغطاء يتدخل فى السياسة وهو رجل دينى و روحانى؟)
پيشواى مسلمانان و روحانى دينى را با سياست چه كار؟
او در جواب گفت:
(اگر معناى سياست خيرخواهى و خدمت به خلق و راهنمايى و جلوگيرى از فساد و خيانت است, ما تا فرق سرمان در آن غرقيم و اين از واجبات است.... اين سياست همان (نيابت عامه) و زعامت و خلافت الهى است كه فرمود: (يا داود انا جعلناك خليفة فى الأرض فاحكم بين الناس بالحق...) سياست ما سياست پيغمبر و ائمه است, سياستى كه از هرگونه هوى و هوس و طمع و آلودگى پاك است.)6
با اين بينش و انديشه سياسى و اجتماعى و شناختى كه از اسلام داشت, دخالت در سياست را عين ديانت مى دانست و در موارد لزوم , فتوا صادر مى كرد. آمريكا را دشمن خدا مى دانست و صهيونيسم را خطرناكترين دشمن مسلمانان, به شمار مى آورد:
(شكى نيست كه دولت آمريكا, دشمن خدا و رسول خداست و از جاده عدل و داد تجاوز كرده و نسبت به مسلمين, عموما, و نسبت به عرب, خصوصا, به ظلم و جور دست زده. فلسطين را از ايشان به زور گرفته و به يهود بخشيده و با اسلحه و پول آنها را كمك و تقويت كرده است.... آمريكا از سران استعمار است و جز ننگ و نيستى و پستى و پستى و بيچارگى براى ملتها هديه اى ندارد...)7
فقيه فرزانه ديگرى كه در اين سده از مصلحان دلسوز و از مجتهدان بزرگ بود و در برابر استعمار و بويژه استعمار فرانسه ايستاد, مرحوم آية اللّه سيد عبد الحسين شرف الدين است.
او, علاوه بر كسب مدارج علمى و فقهى و قرآنى و گرفتن اجازه اجتهاد از بزرگان نجف, قولاً و عملاً فلسفه سياسى اسلام را رواج داد و بر اتحاد مسلمانان تأكيد بسيار داشت. وى, بر اين باور بود كه:
(فرقتهما السياسة فلتجمعها السياسة).8
شيعه و سنى را از روز نخست, سياست و مطامع سياسى از هم دور كرد و اكنون بايد سياست و مصالح سياسى اسلام و مسلمانان آنان را در كنار هم گردآورد.
به همين منظور, مسافرتهاى سياسى به كشورهاى اسلامى داشت. همزمان با درگيرى مراجع نجف, با سياست استعمارگر انگليس, او به مقابله يا سلطه سياسى و فرهنگى فرانسويها در لبنان پرداخت.
با شناختى كه از اسلام داشت, آن را مجموعه اى به هم پيوسته مى دانست كه تكاليف فردى آن از تكاليف سياسى و اجتماعيش جدا نيست.
روشهاى مبارزه ويژه اى براى رفع نابسامانيهاى اجتماع در پيش گرفت و بر اين باور بود كه:
(لاينتشر الهدى الامن حيث انتشار الضّلال).9
هدايت گسترده نمى شود جز از راهى كه گمراهى انشار يافته است.
بر اين اساس بود كه همواره از ذهنيت و خيال مى گريخت و به عينيّت و اجتماع روى مى آورد. مشكلات مردم را لمس مى كرد, دردها را مى شناخت و راه درمان آن را ارائه مى داد. فعاليتهاى اجتماعى و سياسى وى, چنان عميق و گسترده بود كه فرانسويها حكم اعدام او را صادر كردند و به خانه او هجوم بردند.10
فصلنامه حوزه -شماره 56و57
تنظیم:امید واضحی آشتیانی.حوزه علمیه تبیان
پی نوشتها:
1 . (نهضت روحانيون مبارز, على دوانى ج59/1 به بعد, بنــياد فرهنـگى امام رضا(ع).
2 . (ميراث خوار استعمار) مهدى بهار 501/.
3 . (مجله حوزه), شماره 50 ـ 350/51 ـ 353.
4و 5. (بيدارگران اقاليم قبله, محمد رضا حكيمى 113/ ـ 115, دفتر نشر فرهنگ اسلامى
6 و 7. (حماسه فتوا, 53, ويژه نامه روزنامه جمهورى اسلامى, 70/12/7.
8 . (شرف الدين), محمد رضا حكيمى, 175/, دفتر نشر فرهنگ اسلامى.
9 . (همان مدرك), 198/.
10 . (همان مدرك),175/.
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم
به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم
چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم
زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم
خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم
استاد فاضل نظری
|

03-17-2010
|
 |
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677
9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
مرجعيّت و نهضت مشروطيّت
مرجعيّت و نهضت مشروطيّت
قسمت ششم
پس از نهضت ميرزاى شيرازى و تحريم تنباكو, فضاى باز و جو مناسبى براى حركتهاى آزاديبخش در ايران به وجود آمد و يكى از بارورترين مراحل تفكر و تحرك اجتماعى و سياسى ايرانيان آغاز شد. فتواى تحريم تنباكو از موضع مرجعيّت شيعه, ضربه اساسى بر پيكر استعمار و استبداد فرود آورد و نيز زمينه اى شد براى نهضت ديگرى, به نام مشروطيت.
نهضت مشروطيت در شرايطى رخ داد كه بين شاهان قاجار و علما و مراجع, ناسازگارى شديدى بوجود آمده بود و با تحريم تنباكو مفهوم تازه اى از رهبرى علما و مراجع تقليد در اذهان شكل گرفته بود.
بى ترديد, نهضت مشروطيت در ايران, از حماسه هاى به ياد ماندنى اين كشور است. اين حركت در اواخر دوره قاجار آغاز شد. نقش فعّال حوزه هاى علميه و مرجعيّت, بويژه مراجع نجف, در پيشبرد اين نهضت, بر هيچ كس پوشيده نيست فتاواى مراجع در مراحل گوناگون آن, سند گويا و روشنى از اين واقعيّت است.
ما در اين جا, در صدد تحليل و بررسى زمينه ها و ابعاد گسترده اين نهضت و پيامدهاى آن نيستيم, بلكه نگاهى داريم به نقش مرجعيّت شيعه در آن. در بعد هدايت و رهبرى سه نفر از فقهاى نامدار و مراجع پرنفوذ نقش اساسى داشته اند كه به (اركان ثلاثه) يا (مثلث رهبرى) معروف شده اند:
1 . آية اللّه آخوند ملا محمد كاظم خراسانى.
2 . آية اللّه حاج ميرزا حسين خليلى تهرانى.
3 . آية اللّه ملا عبد اللّه مازندرانى.
ميرزا خليل, از شاگردان شيخ انصارى و صاحب جواهر بود. بعد از ميرزاى اول, در نود سالگى, زعامت شيعه را عهده دار گيرديد و با ورود در مسائل سياسى و اجتماعى, رونق و شكوه فراوانى به مرجعيت داد.1
دوّمين چهره از اركان سه گانه رهبرى, مرحوم آخوند خراسانى, شاگرد برجسته ميرزا محمد حسن شيرازى بود. وى, بعد از هجرت ميرزا به سامراء, در نجف ماند و حوزه درسى پربار و با شكوهى را تشكيل داد كه مدرّس و نائينى از ثمرات آن به شمار مى روند. هنگامى كه مرجعيّت و زعامت شيعه, به وى منتقل شد, نه تنها از امور سياسى و اجتماعى غافل نماند, كه آن را جزء تكاليف اساسى خود قرار داد و در برابر ظلم و تعدّى شاهان قاجار, تمام مراحل امر به معروف و نهى از منكر را پياده كرد. آن گاه كه احساس كرد, نصيحت و خيرخواهى بى اثر است, فتواى خلع و عزل محمد شاه قاجار را صادر كرد:
(بسم اللّه الرحمن الرحيم, به عموم ملت ايران حكم خدا را اعلام مى داريم. اليوم, همت در رفع اين سفاك جبار و دفاع از نفوس و اموال ميهن از اهم واجبات و دادن ماليات به گماشتگان او از اعظم محرمات و بذل و جهد در استحكام و استقرار مشروطيت, به منزله جهاد در راه امام زمان, ارواحنا فداه, و مويى مخالت و مسامحه به منزله خذلان و محاربه با آن حضرت, صلوات اللّه عليه, است. اعاذ نا اللّه والمسلمين من ذلك.)2
چهره سوم اين نهضت كه از اعاظم و اكابر علماى نجف به شمار مى آمد مرحوم ملا عبد اللّه مازندرانى است. فتواى او و همرزمانش را كه در چند سطر پيش بدان اشارت كرديم, درك و لمس والاى او از مسائل زمان و حوادث واقعه را مى رساند.
گذشته از اين سه مرجع, كه نقش محورى در نهضت مشروطيت داشتند, فقهاى نامدار و مجاهد ديگرى نيز بوده اند كه هر يك به سهم خود قدمهاى مثبت و سرنوشت سازى در رشد و پيشرفت اين نهضت بر داشته اند, از جمله: آية الله نائينى كه با نوشتن كتاب (تنبيه الامة وتنزية الملّة) مشكلات نظرى و عقيدتى نهضت را گشود و با طرح اساس و شيوه حكومت اسلامى, ابعاد گسترده مسائل سياسى و اجتماعى اسلام را روشن ساخت.
علاوه بر حوزه نجف, در ايران نيز فقهاى بزرگى مى زيستند كه رهبرى نهضت مشروطيت را از نزديك به عهده داشتند و با فتوا و عمل در راه پيشبرد آن كوشيدند, كه از آن جمله است, آية اللّه سيد محمد طباطبائى, آية اللّه سيد عبد اللّه بهبهانى, آية اللّه شيخ فضل اللّه نورى و... اينان در آغاز نهضت همگام و هم هدف بودند گرچه در ادامه, بر سر مشروطه مطلق و مشروطه مشروعه از هم جدا شدند. آية اللّه سيد عبد الحسين لارى, در منطقه لارستان, از پيشگامان بود. فتوا به لزوم انحلال دستگاه قاجار داد:
(واجب است تبديل سلطنت امويه قاجاريه به دولت حقه اسلاميه.)3
انقلاب مشروطيت آغازى پرشكوه و انجامى تلخ و اسف انگيز داشت. در سپيده دم مشروطيت, استعمار با عوامل داخلى اش, به برج و باروى اسلام يورش برد. تاريخ را واژگون كردند. هر چه در خور خودشان بود به روحانيت بستند, و حوزه ها را از مدار خارج ساختند. مجتهد بزرگ شهر را سربرهنه با تن پوشى مندرس از منزل بيرون كشيده و شادى كنان به پاى دار آوردند و در بين ارمنيان و جلو چشم پير و جوان و زن و مرد به دار آويختند...
روشنفكران غرب زده, كه از جنبش تنباكو قدرت روحانيت را در يافته بودند, از اين فرصت استفاده كردند, جوّ آفريدند, زهر پاشيدند و روز روشن را با مد غليظ افتراء و شايعه به شب تار تبديل كردند. آفاق را غم فرا گرفته بود غيور مردان, به داس استبداد درو شده بودند و همه مات و مبهوت مانده بودند.4
نفوذ افراد ناباب و روى كار آمدن برخى از فرصت طلبان و معلوم الحالها و نيز دخالت بعضى از افراد مجهول الحال و از همه مهمتر دسيسه دشمنان خارجى براى به انحراف كشيدن اهداف نهضت, جوّ نامناسبى را به وجود آورده بود.
در اين مقطع حساس, مرجعيّت و فقيهانى كه در آغاز مهر تأييد و موافقت بر مشروطه زده بودند, به چند گروه تقسيم شدند:
برخى بر ادامه (مشروطه) پاى فشردند و مخالفت با آن را حرام شرعى دانستند (آخوند خراسانى). بعضى بر (مشروطه مشروعه) اصرار ورزيدند و تا پاى جان از آن دفاع نمودند (شيخ فضل اللّه نورى) برخى هم خط سومى را برگزيده و به همان اندازه كه با مشروطه خواهان مبارزه مى كردند, با دربار و استبداد قاجار به مقابله بر مى خاستند.
از طرفداران شيوه سوم, مرحوم آية اللّه قربانعلى زنجانى است كه از شناخته ترين مراجع تقليد عصر مشروطيت بوده و بعد از درگذشت ميرزاى شيرازى اوّل, تقريباً همه شيعيان قفقاز, آذربايجان, زنجان و قزوين مقلد وى بوده اند. او, در حلول حكومت قاجار, نه به حضور حاكمى رفت و نه حاكمى را به حضور پذيرفت:
(.... اين آخوند نيز دلداده (حكومت شرعى) مى بود و خود در زنجان و آن پيرامونها فرمان مى راند; زيرا به رعايا رسيدگى كردى فتوا دادى, قصاص كردى, و حد زدى و زكات و مال امام گرفتى و بى تاج و تخت پادشاهى كردى.)5
گروه چهارمى از فقها نيز چون ديدند كه آرمانهاى نهضت عملى نشد و به قول طلبگى (ما وقع لم يقصد و ما قصد لم يقع) نتوانسته جلو انحرافها و اميال فرصت طلبان را بگيرند, از آن كناره گيرى كردند, تا ارزشها مخدوش نگردد و بر انحرافها صحه گذاشته نشود. مانند: مرحوم آية اللّه سيد موسى زرآبادى.6
بالآخره, بر اثر حوادث و عللى كه پيش آمد, جوّ تاريك و نامطلوبى پديد آمد و كار به جايى رسيد كه فقيه بزرگ و توانمند شيعه, مرحوم آخوند خراسانى, كه از رهبران اصلى مشروطه به شمار مى آمد, مورد سبّ و لعن قرار گرفت!
(عرب بيابانى آمد و ديد آخوند نماز مى خواند. زمانى خيره شد و بهت زده نگاه كرد و از روى تعجب گفت:
سلون؟ يصلى هذ الشيخ [مگر اين شيخ نماز هم مى خواند] بعد از مقدارى نگاه كردن به آن غريق بحر اخلاص گريه كنان گفت:
واللّه عده كثيرى آمدند و گفتند: (هذا الشيخ لايصوم ولايصلى!)7
تو خود حديث مفصّل بخوان از اين مجمل
مجموعه اين رخدادها و نيز ناتوانى مديران امور, گسترش اختلاف, هرج و مرج, فقر و فساد و پيامدهاى خانمان سوز جنگ جهانى اول, بريدگى و دلمردگى را نسبت به سياست و حكومت, در ميان افراد سياستمدار و برخى از فقهاى روشن ضمير و.... به وجود آورد.
اينها باعث شد كه زمينه براى فردى كه بتواند به اين اوضاع پايان دهد, فراهم آيد. رضاخان ميرپنج, عامل دست نشانده انگليس, پا به عرصه حكومت بر مردم گذارد.
او در آغاز, با چهره اى ملى و مذهبى خود را نماياند. از اين روى مبارزه مستقيم با او, آن گونه كه بايد و شايد, پذيرش اجتماعى نداشت. يا حداقل انگليس و جيره خواران آن, جوّ اجتماعى را اين گونه ساخته و پرداخته بودند. در اين روزگار, پيامهاى تند و فتواهاى بنيان برافكن و دعوت به خيزش عمومى, از جانب روحانيان و عالمان دين, چه از حوزه نجف و چه از حوزه قم, ديده نمى شود.
آنچه هست, مبارزه منفى و مخفى است كه اين جا و آن جا, مطرح مى شود.
(تا نوروز 1306, رضاخان تواسنته بود به هر تدبير, روابط خود با روحانيت را (به جز مدرس), محترمانه نگهدارد, تا برخورد, ظاهرى نشود. در عين حال, او كه مى دانست نخواهد توانست, [آية الله العظمى] آقاى حائرى و در نتيجه حوزه علميه قم را با خود همراه گرداند, از موقعيت مهاجرت علماى نجف به تهران, استفاده كرد, به آقا سيد ابوالحسن اصفهانى و آقاى نائينى نهايت نزديك شد...)8
به تدريج, وقتى چراغ سبزى از طرف عالمان دين نديد, برنامه هايى را كه انگليس انجام آن را از او مى خواست و اساساً براى اجراى آنها به اين پست گماره شده بود, يكى پس از ديگرى, به مورد اجرا گذارد.
مقابله روحانيان و مؤمنان با او و او با آنان, آغاز شد.
قم, اولين واكنشها را, در برابر خانواده سلطنتى كه حجاب را مراعات نمى كردند, از خود بروز داد.
(رضاخان خود وارد قم شد. با رسيدن او به قم, آشوبى برخاست, استثنايى در صحن حرم. شاه خود هر معممى را كه ديد به چوب مى بست, تا بالآخره آقاى بافقى, پيرد مرد محترم را به فلك بستند و حكومت نظامى در قم برپا شد, [آية اللّه العظمى] حائرى كه مى دانست ديكتاتور, در انتظار بهانه اى است, تا قم را به توپ ببندد... دستور داد هيچ كس درباره شيخ محمد رضا بافقى, سخن نگويد...)9
آرى, سردار سپه كه در ابتداى كار, پيشاپيش دسته هاى عزادار گِل و گاه بر سر مى ريخت و به تمثال حضرت على مفتخر بود, در برابر روحانيت و مظاهر شريعت موضع گرفت.
مرجعيّت, در اين دوران, كه رعب و وحشت همه جا را فرا گرفته بود و كسى در ميدان نمانده بود مگر عده اى انگشت شمار, ساكت ننشست و در برابر ديكتار و كارهاى خلاف شرع او, ايستادگى و تا حد توان از مظالم و مفاسد جلوگيرى نمود.
پی نوشتها:
1 . مجله (ياد) شماره 144/26.
2 . (مرگى در نور), زندگى آخوند خراسانى, مجيد كفايى 141/, انتشارات زوار.
3 . مجله (نور علم), شماره 30.
4 . برگرفته از سرمقاله مجلّه (حوزه), شماره 43 ـ 44.
5 . (تاريخ مشروطه ايران), احمد كسروى ج402/2.
6 . مجله (حوزه) شماره 94/53.
7 . (سيماى فرزانگان, رضا مختارى 290/, دفتر تبليغات اسلامى, قم.
8. (از سيد ضياء تا بختيار), مسعود بهنود 95 ـ 96, سازمان انتشارات جاويدان.
9 . (همان مدرك).
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم
به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم
چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم
زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم
خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم
استاد فاضل نظری
|

03-17-2010
|
 |
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677
9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
رهبران بزرگ
رهبران بزرگ
در اين زمان, آية اللّه العظمى حائرى با اراده اى آهنين, براى عمارت مدرسه دين, دست به كار شد و كاروان دين باوران را در زير سقف وجود خود جاى داد. پايه هاى پرورش حوزويان را بنا كرد. از هويت حوزه كه مى رفت به دست رضاخان نابود گردد, باهمتى بلند پاسدارى نمود و در برابر سياست خشن رضاخان نيز, موضع روشن داشت.
قسمت آخر
آية اللّه العظمى نجفى مرعشى, اوضاع آن روزگار را اين گونه تصوير كرده است:
( او,[آية اللّه العظمى حائرى]... به اهل علم وفضيلت, عشق و علاقه عميق مى ورزيد. معتقد به حفظ اسرار روحانيت بود. در مورد كشف حجاب, به رضاشاه تلگراف مخابره كرد و در جواب, فحش و ناسزا و بى ادبى شنيد. و معلوم شد كه اعتراض فايده نداشت. او, در اواخر عمرش, شش ماه در منزلش منزوى و گوشه نشين بود و در كمتر مجامع حضور پيدا مى كرد. و مى توان گفت كه: از دست حكومت دست نشانده, دق مرگ شد...)1
از اقدامات خائنانه و ضد اسلامى رضاخان, مسأله (كشف حجاب) بود. در اين جريان, مرجعيت شيعه به اداى تكليف پرداخت و در برابر آن موضع روشن و قاطع گرفت.
آية اللّه حاج حسين قمى, كه از چهره هاى برجسته آن عصر بود و در مشهد مى زيست, با اين كه در منزلش زير نظر مأموران دولتى به سر مى برد, اعلام كرد:
(چنانچه براى جلوگيرى از كشف حجاب اجبارى, ده هزار نفر, كه يكى از آنها من باشم, كشته شود جائز است.)2
حوزه اصفهان نيز در كنار مردم قرار گرفت. اين حوزه كه خارى بود در چشم رضاخان و اربابانش, همواره مورد حقد و كينه كهنه كاران انگليسى بود. كينه توز انگليسى گفته بود:
(اگر بخواهيم در اين طبقه از دستگاه حاكمه ايران نفوذ كنيم بايد مركز دينى اصفهان را متلاشى سازيم.)3
مرحوم آية اللّه حاج آقانور اللّه اصفهانى, از دهها فقيهى بود كه در اين حوزه مى زيست و در برابر سياست خفقان و آزادى برانداز رضا خان, مقاومت مى كردند.
امام خمينى, در اين باره مى گويد:
( در زمان اين مرد سوادكوهى, اين رضاخان قلدر نانجيب, يك قيام از علماى اصفهان شد كه ما, در واقعه حاضر بوديم.
علماى اصفهان, آمدند قم و علماى بلاد هم از اطراف جمع شدند در قم و بر خلاف دستگاه, نهضت كردند.)
(علماى اصفهان, قيام كردند و رأسشان, مرحوم حاج آقا نور اللّه بود.)4
وى, از فقهايى بود كه براى نظارت بر قوانين مجلس شوراى ملى, از طرف مردم, برگزيده شده بود.
امّا به مجلس نرفت و همواره با حاكميّت عناصر غرب زده درگير بود. عملاً, در اصفهان به رتق و فتق امور مى پرداخت, خود كفايى را ترويج مى كرد. با تأسيس شركت اسلاميه, بيمارستان و انتشار روزنامه, معاش و معاد و ديانت و سياست را به هم آميخت و مراجع عصر نيز از سياست و روش سياسى و اجتماعى وى حمايت نموند.
مرحوم آية اللّه العظمى آقا سيد ابوالحسن اصفهانى, در پيامى به علماى اصفهان نوشت:
(... غرض آن است كه, شَهِدَ اللّه, دل ما هم خون است و اگر راهى براى اصلاح و انجام بعضى از مطالب داشته باشيم كه رفع مفاسد بشود, بلكه احداث فساد بلاد نتيجه نشود, حاضر و فداكاريم.)5
مراجع بزرگوار ديگر, مانند: آية اللّه سيد اسماعيل صدر, آية اللّه آخوند خراسانى, آية اللّه سيد كاظم يزدى و شيخ الشريعه اصفهانى ضمن اعلاميه هايى, از اقدامات اين فقيه زمان شناس و مرد دين و سياست حمايت قاطع نمودند.6
به هر حال, اين بزرگمرد نيز, به گونه اى مشكوك و به دست عوامل رضاخان, به خيل شهيدان كوى دوست پيوست.
فقيه مبارز و مجتهد مجاهد ديگرى كه در عصر ديكتاتورى رضاخان مى زيست و با تمام وجود در برابر او ايستاد, مرحوم آية اللّه سيد حسن مدرس است. شعار (ديانت ما عين سياست ماست و سياست ما عين ديانت ما) را به همگان آموخت و خود مظهر كامل آن شد. او, از راست قامتانى بود كه از (ترس) و (طمع) به دور بود و به همين جهت, در برابر سياستهاى شيطانى و ديكته شده راضاخانى موضع قاطع گرفت. خارى بود در چشم سردار سپه و مانع بزرگى بود بر سر راه آن مرد خشن و مستبد.
بارها و بارها نقشه ترورش را كشيدند و به سويش هجوم بردند, امّا خدا خواست كه جان سالم به در برد. سرانجام, طاغوت زمان, وى را به تبعيدگاه فرستاد و پس از سالها رنج و هجران به وصال دوست شتافت و به دست عمال رضاخان, در شهر كاشمر به درجه شهادت نائل آمد.
امام خمينى درباره اين مرد بزرگ, چنين مى گويد:
(او [رضاخان] با مرحوم مدرس روزگارى گذراند و تماس خصوصى داشت و فهميد كه با هيچ چيز نمى توان او را قانع كرد, نه با تطميع و نه با تهديد و نه با قوه منطق, مدرس يك ملاى دين دار بود... بعد از مردن خود, شرافت و بزرگى به جاى گذاشت.)7
دوران 16 ساله (1304 ـ 1320) حكومت رضاخان, كه دوران استبداد مطلق و اوج خفقان عمومى بود, به پايان رسيد در اين دوران سياه, بزرگانى از حوزه قدم به ميدان سياست گذاشتند و فرياد آزاديخواهى و شرافت طلبى نيز دادند و در اين راه, آزار و شكنجه, تبعيد و زندان و شهادت را به جان خريدند.
پس از شهريورى 20 و حكومت محمد رضا پهلوى, تا پيروزى انقلاب اسلامى نيز, حوادث تلخ و ناگوارى در ايران به وقوع پيوست كه مرجعيت و روحانيت اولين قربانيان را در آن وقايع تقديم اسلام نمودند.
اين مقطع تاريخى را به دو بخش مهم و سرنوشت ساز مى توان تقسيم كرد:
1 . از سقوط رضاخان تا كودتاى 28 مراد 1332.
2 . از 28 مرداد, تا انقلاب اسلامى.
اين سالها, فقها و مراجع مبارزه و مجاهدى مى زيستند كه با مبارزه منفى و مثبت خود, سدّ راه مقاصد استعمار و استبداد شدند و به وظيفه سياسى و اجتماعى خود,عمل كردند.
از چهره هاى برجسته اين دوران, سيد ابوالقاسم كاشانى است.
اين فقيه مبارز, كه در نهضت استقلال عراق عليه انگليس, شركت كرده بود و همراه آيات عظام تقليد آن ديار, به مقابله با قدرتهاى حاكم زمان برآمده بود, تحت تعقيب قرار گرفت و به ايران بازگشت.
او, از همان آغاز ديكتاتورى رضاخانى, حركت سياسى خود را آغاز كرد و تا سال 1340, كه به لقاى رب پيوست, لحظه اى آرام نگرفت.
در اين مدت, زندانها و تبعيدهاى متعدد را متحمل شد و براى اصلاح مملكت و دولتمردان, خون جگرها خورد. از سوى دوستان و حوزه ها بى مهرى فراوان ديد و از ناحيه نادانان تهمتها شنيد. امّا هيچ كدام سدّ راه او نگشت. با عزمى راسخ و روحيه خستگى ناپذير, در برابر فشار استعمار خارجى و استبداد داخلى مقاومت نمود.
شرح مبارزات اين فقيه مجاهد و نقش هدايت و رهبريهاى او در طول زندگى, در اين نوشتار نمى گنجد و فرصتى ديگر مى طلبد. از اين روى به همين مقدار بسنده مى كنيم و طالبان اين مباحث را به تاريخ مدون مبارزات ايشان ارجاع مى دهيم.8
پس از درگذشت مؤسس حوزه علميه قم, آية العظمى حائرى و سپس, آيات عظام: سيد محمد تقى خوانسارى, آية اللّه حجت و آية اللّه صدر, مرجعيت و زعامت حوزه, به عهده آية اللّه العظمى بروجردى قرار گرفت.
مرجعيت گسترده و فراگير آن بزرگمرد و محبوبيّت و مقبوليت وى در ميان حوزويان و مردمان, به گونه اى ريشه در اعماق دلها دوانيده بود كه بدكنشان را ياراى ايستادن در مقابل وى و مخالف بانظرات او نبود.
او, با واقع نگرى و هشيارى, همواره دستگاه و اعمال او را زير نظر داشت و هر گاه احساس مى كرد حركتى ناسازگار با دستورات اسلام در حال تكوين است, شجاعانه موضع مى گرفت. گرچه اوضاع و احوال اجتماعى در نظر وى براى حركتى بنيادين و اساسى آماده نبود, امّا اين باعث نمى شد كه در برابر قانون شكنيها و خودكامگيهاى رژيم شاه, بى تفاوت باشد.
در زمان وى جلو بسيارى از اهداف شيطنت آميز شاه, كه از جانب دشمنان اسلام ديكته مى شد, گرفته شد. تلاشهاى آن بزرگوار در آن دوران زمينه ساز انقلاب اسلامى و موجب حفظ و حيات حوزه هاى علمى گرديد.9
با در گذشت آية اللّه بروجردى رفت و آمدهاى بين تهران و قم, فزونى گرفت. شاه مى خواست در روند انتخاب مرجع آينده, اثر بگذارد. حاصل حركتهاى پشت پرده شاه و دار و دسته او, تلگرام وى به نجف بود. در اين تلگرام, آرزوى ديرينه اى نهفته بود و آن, دور شدن مرجعيّت تامه شيعيان, از ايران و كم اهميت شدن حوزه علمى قم بود.
در اين ايّام, براى اولين بار, روزنامه ها نام مبارك امام خمينى را نوشتند و آنچه شاه از آن خوف داشت اتفاق مى افتاد.
هنگامى كه امينى به نخست وزيرى رسيد, در هر فرصتى به قم مى رفت و بامراجع ديدار مى كرد. در يكى از سفرها, به منزل امام خمينى راه يافت ونصايح امام را, كه عمل به قوانين اسلام و شريعت بود, شنيد. دربازگشت به تهران, در ملاقاتى باشاه, او را از در افتادن با حضرت امام برحذر داشت:
(در صورت يك اشتباه كوچك و به زندان انداختن اين مرد, حتى براى يك روز, ديگر هيچ عاملى قادر نخواهد بود رژيم راحفظ كند.)10
با روى كار آمدن دولت عَلَم, كه خود را سپر بلاى اعليحضرت مى دانست, طرحها ولايحه هاى ضد مردمى و ضداسلامى تصويب و اعلام مى شد. انقلاب سفيد, كه در حقيقت انقلاب سياه و شوم بود, بر سر زبانها افتاد. لايحه كاپيتولاسيون و مسأله انجمنهاى ايالتى و ولايتى مطرح شد. در اين شرايط بود كه مراجع تقليد, به ميدان آمده و در برابر شاه و دولت او موضع گرفتند.آن كه از همه بيشتر و صريح تر اعلاميه مى داد و افشاگرى مى كرد, امام خمينى بود.
او, كه سينه خود را براى گلوله ها آماده كرده بود; امّا براى زورگوييها, نه. با كمال قاطعيّت در برابر دستگاه ايستاد. در آغاز, با نصايح و مواعظ, كه روشى است پيامبرانه, با شاه برخورد كرد. خطر اسرائيل و آمريكا را گوشزد نمود. روحانيت و حوزه ها را بيدار كرد و نسبت به وظايفشان هشدار داد. امّا افسوس كه سخنان آن فقيه حكيم و عالم آگاه در قلب سخت تراز سنگ شاه و اطرافيانش اثر نكرد و اين شير مرد دلاور را در نيمه شب دستگير و پيش از طلوع آفتاب, به تهران بردند و زندانى كردند. مردم وقتى آگاه شدند به خيابانها آمدند و فرياد آزادى مرجع تقليدشان را سردادند. رژيم سفاك و بى منطق, آنان را به گلوله بست و حادثه 15 خرداد 42 را به وجود آورد. اين جا بود كه مبارزه امام خمينى دارد مرحله جديدى شد. و پايه هاى انقلاب اسلامى در آن سالها پى ريزى گرديد. امام به تركيه وعراق تبعيد شد. حوزه نجف را آرام آرام به تحرك وا داشت. نه تنها در آن حوزه هضم نشد كه آن جا را مركز و كانون رهبرى و هدايت مجاهدان و مبارزان قرار داد و هسته هاى مقاومت و نيروهاى فداكار را به بهترين صورت, به سوى اهداف و آرمانهاى اسلامى رهنمون مى گشت.
امام فرياد رسا و پرطنينى بود كه نقاب ظلم را دريد و آزادى را بشارت داد. انقلابى را كه از سالها پيش آغاز كرده بود, به برگ و بار آورد. فرهنگ تسليم و حصار ترس را فرو ريخت و ملتى را به سرچشمه ارزشها و فضيلتها رهنمون شد.
او, كه فقيهى اسلامى و مظهر ايمان و اعتماد مردم بود, غبار يأس را از چهره زدود و در ميان ملت, شور و خروشى ديگر آفريد و آثار دلمردگى و نااميدى را زدود. كلام و پيام او, كه كلامى آشنا و همسو با فطرت بود, ديوار سكوت قرنها را شكست و مرگ را در نظر كسانى كه به او اميد بسته بودند, حقير و بى مقدار ساخت. آخرين فصل مبارزه امام, بر ضد رژيم, از اوائل 56 تا 22 بهمن 57, سرشار از حوادث و وقايع بود كه در همه آنها امام راه گشاى راه بود و به زيباترين وجه ممكن, ملت را رهبرى مى نمود.
و اين چنين بود كه آن شمع جمع و آن مشعلدار بزرگ, مصداق كامل و روشن (مرجعيت و سياست) شد و راه را براى رهروان هموار ساخت و به ملت, بويژه حوزه ها حركت و حيات مجدّد بخشيد.
پی نوشتها:
1 . (يكصد سال مبارزه روحانيت مترقى), عقيقى بخشايشى, ج443.
2 . (مجله نور علم), دوره دوم شماره يك.
3 . (انديشه سياسى و تاريخ نهضت بيدارگرانه حاج آقا نوراللّه اصفهانى, موسى نجفى 33.
4 . (همان مدرك), 23 ـ 24.
5 . (همان مدرك), 25/.
6 . (حماسه فتوا) 51/.
7 . (در جستجوى راه از كلام امام), دفتر هشتم, 205/ و 24.
8 . از جمله , ر . ك: (مجله حوزه) شماره 115/15 مقاله روحانيت و روشنفكران.
90 . براى اطلاع بيشتر و دقيق تر, ر . ك: مجله (حوزه) شماره 43 ـ 44 و يژه نامه آية اللّه بروجردى.
10 . (از سيد ضياء تا بختيار), مسعود بهنود 465/, سازمان انتشارات جاويدان.
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم
به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم
چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم
زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم
خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم
استاد فاضل نظری
|
کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
|
|
مجوز های ارسال و ویرایش
|
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد
|
|
|
اکنون ساعت 10:13 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.
|