پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   شعر (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=55)
-   -   اشعار زیبا - اشعاری که دوستشان داریم برای تقدیم به عزیزانتان یا برای دل خودتان (http://p30city.net/showthread.php?t=1851)

مهدی 07-23-2010 01:43 AM

تو که رفتی
 
همون که فکر نمیکردیم نموندش
دیدی رفت و دل ما را سوزوندش
دیدی عشقی نبود در تار و پودش
دیدی گفت عاشقه عاشق نبودش

امشب همه جا حرف از آسمون و مهتابه
تموم خونه ها بیدار این خونه فقط خوابه
تو که رفتی تو که رفتی هوای خونه تب داره
داره از در و دیوارش غم عشق تو میباره
دارم میمییرم از بس غصه خوردم
بیا برگرد تا از عشقت نمردم
دارم میمییرم از بس غصه خوردم
بیا برگرد تا از عشقت نمردم

همون که فکر نمیکردیم نموندش
دیدی رفت و دل ما را سوزوندش

حیاط خونه دلگیره درختا همه خاموشن
به جای کفتر و گنجشک کلاغای سیاه پوشن
چراغ خونه خوابیده توی دنیای خاموشی
دیگه ساعت رو طاغچه شده کارش فراموشی
شده کارش فراموشی
تو که رفتی تو که رفتی هوای خونه تب داره
داره از در و دیوارش غم عشق تو میباره

دیگه بارون نمیباره اگرچه ابر بسیاره
تو که نیستی تو این خونه دیگه آشفته بازاره
تموم گُلا خشکیدن مثل خاره بیابونا
دیگه از رنگ و رو رفته کوچه و خیابونا
امید و شوق و دلگرمی همه رفته از این خونه
بی تو زندگی سخته اما مردن چه آسونه
اما مردن چه آسونه
تو که رفتی تو که رفتی هوای خونه تب داره
داره از در و دیوارش غم عشق تو میباره

حیاط خونه دلگیر و درختا همه خاموشن
به جای کفتر و گنجشک کلاغای سیاه پوشن
چراغ خونه خوابیده توی دنیای خاموشی
دیگه ساعت رو طاغچه شده کارش فراموشی
تو که رفتی تو که رفتی هوای خونه تب داره
داره از در و دیوارش غم عشق تو میباره

shokofe 07-25-2010 09:11 AM

سلام
تو آرامی تو آشوبی تو خوبی
تو می آیی که زشتی را بروبی
تو چون ماهی ولی کاهش نداری
تو خورشیدی ولیکن بی غروبی


مهدی 07-25-2010 03:53 PM

قایقی خواهم ساخت،
خواهم انداخت به آب.
دور خواهم شد از این خاك غریب
كه درآن هیچكسی نیست كه در بیشه عشق
قهرمانان را بیدار كند.
***
قایق از تور تهی
و دل از آرزوی مروارید،
همچنان خواهم راند.
نه به آبی ها دل خواهم بست
نه به دریا - پریانی كه سر از آب بدر می آرند
و در آن تابش تنهایی ماهی گیران
می فشانند فسون از سر گیسوهاشان.
***
همچنان خواهم راند.
همچنان خواهم خواند:
دور باید شد، دور.
مرد آن شهر اساطیر نداشت.
زن آن شهر به سرشاری یك خوشه انگور نبود.
هیچ آیینه تالاری، سرخوشی ها را تكرار نكرد.
چاله آبی حتی، مشعلی را ننمود.
دور باید شد، دور.
شب سرودش را خواند،
نوبت پنجره هاست.
***
همچنان خواهم خواند.
همچنان خواهم راند.
پشت دریاها شهری است
كه در آن پنجره ها رو به تجلی باز است.
بام ها جای كبوترهایی است، كه به فواره هوش بشری می نگرد.
دست هر كودك ده ساله شهر، شاخه معرفتی است.
مردم شهر به یك چینه چنان می نگرند
كه به یك شعله، به یك خواب لطیف.
خاك، موسیقی احساس ترا می شنود
و صدای پر مرغان اساطیر می آید در باد.
***
پشت دریاها شهری است
كه در آن وسعت خورشید به اندازه چشمان
سحر خیزان است.
شاعران وارث آب و خرد و روشنی اند.
***
پشت دریاها شهری است!
قایقی باید ساخت.



سهراب سپهری

behnam5555 07-26-2010 12:09 PM

کبوتر

ای کبوتر از آشیان کرانه کردی
بی سبب چرا ترک آشیانه کردی
یادی از رفیقان آشنا نکردی
زین مکان که با عاشقان درآن چمیدی از آن چه دیدی
ناگهان چرا سوی دیگران پریدی
ترک یار نالان و ترک خانه کردی
بد گمان گشتم بر تو باری
بی وفا نبودی به یاری
در کف بازان شکاری به صد زخم کاری همانا دچاری
از فراقت من می کنم شیون
دلبر من نگارین پر من ، نگارین پر من
کی بود جانا کز وفا گردی
همسر من نشینی بر من
بد گمان گشتم بر تو باری
بی وفا نبودی به یاری
در کف بازان شکاری به صد زخم کاری همانا دچاری
از فراقت من می کنم شیون
دلبر من نگارین پر من ، نگارین پر من
کی بود جانا کز وفا گردی
همسر من نشینی بر من
ای کبوتر از آشیان کرانه کردی
بی سبب چرا ترک آشیانه کردی
یادی از اسیران آشنا نکردی

(زنده یاد ملک الشعرای بهار)

SHeRvin 07-26-2010 02:30 PM

ای دل چه اندیشیده‌ای در عذر آن تقصیرها

زان سوی او چندان وفا زین سوی تو چندین جفا


زان سوی او چندان کرم زین سو خلاف و بیش و کم
زان سوی او چندان نعم زین سوی تو چندین خطا
زین سوی تو چندین حسد چندین خیال و ظن بد
زان سوی او چندان کشش چندان چشش چندان عطا
چندین چشش از بهر چه تا جان تلخت خوش شود
چندین کشش از بهر چه تا دررسی در اولیا
از بد پشیمان می‌شوی الله گویان می‌شوی
آن دم تو را او می‌کشد تا وارهاند مر تو را
از جرم ترسان می‌شوی وز چاره پرسان می‌شوی
آن لحظه ترساننده را با خود نمی‌بینی چرا
گر چشم تو بربست او چون مهره‌ای در دست او
گاهی بغلطاند چنین گاهی ببازد در هوا
گاهی نهد در طبع تو سودای سیم و زر و زن
گاهی نهد در جان تو نور خیال مصطفی
این سو کشان سوی خوشان وان سو کشان با ناخوشان
یا بگذرد یا بشکند کشتی در این گرداب‌ها

چندان دعا کن در نهان چندان بنال اندر شبان

کز گنبد هفت آسمان در گوش تو آید صدا

مولانا

فرگل 07-26-2010 02:35 PM

به خارزار جهان ، گل به دامنم ، با عشق
صفاي روي تو ، تقديم مي كنم ، با عشق
درين سياهي و سردي بسان آتشگاه
هميشه گرمم ، هميشه روشنم با عشق
همين نه جان به ره دوست مي فشانم شاد
به جان دوست ، كه غمخوار دشمنم با عشق
به دست بسته ام اي مهربان ، نگاه مكن
كه بيستون را از پا در افكندم ، با عشق
دواي درد بشر يك كلام باشد و بس
كه من براي تو فرياد مي زنم : با عشق

فريدون مشيري

فرگل 07-26-2010 02:40 PM

  • از خدا پرسيدم دوست داريد بندگانتان چه بياموزند؟
  • گفت: "بياموزند كه آنها نمي توانند كسي را وادار كنند، عاشقشان باشد"
  • "بياموزند كه انسانهايي هستند كه آنها را دوست دارند اما نمي دانند كه چگونه عشقشان را ابراز كنند..."

مهدی 07-26-2010 02:41 PM

کس به اميد وفا ترک دل و دين مکناد
که چنانم من از اين کرده پشيمان که مپرس


به يکی جرعه که آزار کسش در پی نيست
زحمتی می‌کشم از مردم نادان که مپرس


زاهد از ما به سلامت بگذر کاين می لعل
دل و دين می‌برد از دست بدان سان که مپرس


behnam5555 07-28-2010 12:28 PM

سرگذشت
می خروشد دریا.
هیچكس نیست به ساحل پیدا.
لكه ای نیست به دریا تاریك
كه شود قایق
اگر آید نزدیك.
مانده بر ساحل
قایقی ریخته شب بر سر او،
پیكرش را ز رهی ناروشن
برده در تلخی ادراك فرو.
هیچكس نیست كه آید از راه
و به آب افكندش.
و در این وقت كه هر كوهة آب
حرف با گوش نهان می زندش،
موجی آشفته فرا می رسد از راه كه گوید با ما
قصة یك شب طوفانی را.
رفته بود آن شب ماهی گیر
تا بگیرد از آب
آنچه پیوندی داشت.
با خیالی در خواب.
صبح آن شب، كه به دریا موجی
تن نمی كوفت به موجی دیگر،
چشم ماهی گیران دید
قایقی را به ره آب كه داشت
بر لب از حادثة تلخ شب پیش خبر.
پس كشاندند سوی ساحل خواب آلودش
به همان جای كه هست
در همین لحظة غمناك بجا
و به نزدیكی او
می خروشد دریا
وز ره دور فرا می رسد آن موج كه می گوید باز
از شبی طوفانی
داستانی نه دراز.
(سهراب سپهری)

behnam5555 07-28-2010 12:30 PM

مرگ رنگ



رنگی كنار شب


بی حرف مرده است.


مرغی سیاه آمده از راه های دور


می خواند از بلندی بام شب شكست.


سر مست فتح آمده از راه


این مرغ غم پرست.



در این شكست رنگ


از هم گسسته رشتة هر آهنگ.


تنها صدای مرغك بی باك


گوش سكوت ساده می آراید


با گوشوار پژواك.



مرغ سیاه آمده از راه های دور


بنشسته روی بام بلند شب شكست


چون سنگ، بی تكان.


لغزانده چشم را


بر شكل های درهم پندارش.


خوابی شگفت می دهد آزارش:


گل های رنگ سر زده از خاك های شب.


در جاده های عطر


پای نسیم مانده ز رفتار.


هر دم پی فریبی، این مرغ غم پرست


نقشی كشد به یاری منقار.



بندی گسسته است.


خوابی شكسته است.


رؤیای سرزمین


افسانة شكفتن گل های رنگ را


از یاد برده است.


بی حرف باید از خم این ره عبور كرد:


رنگی كنار این شب بی مرز مرده است.



(سهراب سپهری)



اکنون ساعت 11:00 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)