پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   شعر (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=55)
-   -   مولانا : خاموش پرگفتار ، اشعار مولانا ، اشعار حضرت مولوی (http://p30city.net/showthread.php?t=1679)

ماهین 10-31-2012 12:29 PM

مولانا
 
حق پدید است از میان دیگران
همچو ماه اندر میان اختران

گر نبینی این جهان معدوم نیست
عیب جز انگشت نفس شوم نیست

دو سر انگشت خود بر دو چشم نه
هیچ بینی از جهان انصاف ده

رو سر در جامه ها پیچیده ای
لاجرم با دیده و نادیده ای


مستور 10-31-2012 08:42 PM

این مستی من ز باده ی حمرا نیست
این باده به جز در قدح سودا نیست
تو آمده ای که باده ی من ریزی
من آن هستم که باده ام پیدا نیست

ماهین 10-31-2012 11:08 PM

ای توبه ام شکسته از تو کجا گریزم ؟
ای در دلم نشسته از تو کجا گریزم ؟
ای نور هر دو دیده بی تو چگونه ببینم ؟
وی گردنم ببسته از تو کجا گریزم ؟
ای شش جهت ز نورت چون آیینه ست شش رو
وی روی تو خجسته از تو کجا گریزم ؟
دل بود از تو خسته جان بود از تو رسته
جان نیز گشت خسته از تو کجا گریزم ؟
گر بندم این بصر را ور بسکلم نظر را
از دل نه ای گسسته از تو کجا گریزم ؟

مستور 10-31-2012 11:15 PM

ای دریغا عرصه ی افهام خلق
سخت تنگ آمد ندارد خلق حلق
کوه طور اندر تجلی حلق یافت
تا که می نوشید و می را برنتافت
لقمه بخشی آید از هر کس به کس
حلق بخشی کار یزدان است و بس
این گهی بخشد که اجلالی شوی
از دغا و از دغل خالی شوی
گوش آنکس نوشد اسرار جلال
کو چو سوسن ده زبان افتاده لال

ماهین 11-01-2012 09:48 AM

مولانا
 
بی گاه شد بی گاه شد خورشید اندر چاه شد
خیزید ای خوش طالعان وقت طلوع ماه شد

ساقی به سوی جام رو ای پاسبان بر بام رو
ای جان بی آرام رو کان یار خلوت خواه شد

اشکی که چشم افروختی صبری که خرمن سوختی
عقلی که راه آموختی در نیم شب گمراه شد

جان های باطن روشنان شب را به دل روشن کنان
هندوی شب نعره زنان کان ترک در خرگاه شد

باشد ز بازی های خوش بی ذوق رود فرزین شود
در سایه فرخ رخی بیدق برفت و شاه شد

شب روح ها واصل شود مقصود ها حاصل شود
چون روز روشن دل شود هر کو ز شب آگاه شد

ای روز چون حشری مگر وی شب شب قدری مگر
یا چون درخت موسی کو مظهر الله شد

شب ماه خرمن می کند ای روز زین بر گاو نه
بنگر که راه کهکشان از سنبله پر کاه شد

در چاه شب غافل مشو در دلو گردون دست زن
یوسف گرفت آن دلو را از چاه سوی جاه شد

در تیره شب چون مصطفی می رو طلب می کن صفا
کان شه ز معراج شبی بی مثل و بی اشتباه شد

خاموش شد عالم به شب تا چست باشی در طلب
زیرا که بانگ و عربده تشویش خلوتگاه شد

ای شمس تبریزی که تو از پرده شب فارغی
لاشرقی و لاغربیی اکنون سخن کوتاه شد

مولانا

مستور 11-01-2012 08:57 PM

یک تک بیتی از مولانا
گوش خر بفروش دیگر گوش خر
ایـن سخن را در نیــابد گوش خر


مستور 11-15-2012 12:52 AM

ای عشق منم از تو سرگشته و سودائی
وندر همه ی عالم مشهور به شیدایی
در نامه مجنون از نام من آعازند
زین پیش اگر بودم سر دفتر دانایی
ای باده فروش من سرمایه ی جوش من
ای از تو خروش من ، من نایم تو نایی
گر زندگیم خواهی در من نفسی دردم
من مرده ی صد ساله تو روح مسیحایی
اول تو آخر تو باطن تو ظاهر تو
مستور ز هر عیبی در عین هویدایی

افسون 13 11-15-2012 08:25 AM

معشوقه به سامان شد تا باد چنین بادا
کفرش همه ایمان شد تا باد چنین بادا
ملکی که پریشان شد از شومی شیطان شد
باز آن سلیمان شد تا باد چنین بادا

یاری که دلم خستی در بر رخ ما بستی
غمخواره یاران شد تا باد چنین بادا
هم باده جدا خوردی هم عیش جدا کردی
نک سرده مهمان شد تا باد چنین بادا

زان طلعت شاهانه زان مشعله خانه
هر گوشه چو میدان شد تا باد چنین بادا
زان خشم دروغینش زان شیوه شیرینش
عالم شکرستان شد تا باد چنین بادا

شب رفت صبوح آمد غم رفت فتوح آمد
خورشید درخشان شد تا باد چنین بادا
از دولت محزونان وز همت مجنونان
آن سلسله جنبان شد تا باد چنین بادا

عید آمد و عید آمد یاری که رمید آمد
عیدانه فراوان شد تا باد چنین بادا
ای مطرب صاحب دل در زیر مکن منزل
کان زهره به میزان شد تا باد چنین بادا

درویش فریدون شد هم کیسه قارون شد
هم کاسه سلطان شد تا باد چنین بادا
آن باد هوا را بین ز افسون لب شیرین
با نای در افغان شد تا باد چنین بادا

فرعون بدان سختی با آن همه بدبختی
نک موسی عمران شد تا باد چنین بادا
آن گرگ بدان زشتی با جهل و فرامشتی
نک یوسف کنعان شد تا باد چنین بادا

شمس الحق تبریزی از بس که درآمیزی
تبریز خراسان شد تا باد چنین بادا
از اسلم شیطانی شد نفس تو ربانی
ابلیس مسلمان شد تا باد چنین بادا

آن ماه چو تابان شد کونین گلستان شد
اشخاص همه جان شد تا باد چنین بادا
بر روح برافزودی تا بود چنین بودی
فرِّ تو فروزان شد تا باد چنین بادا

قهرش همه رحمت شد زهرش همه شربت شد
ابرش شکرافشان شد تا باد چنین بادا
از کاخ چه رنگستش وز شاخ چه تنگستش
این گاو چو قربان شد تا باد چنین بادا

ارضی چو سمایی شد مقصود سنایی شد
این بود همه آن شد تا باد چنین بادا
خاموش که سرمستم بربست کسی دستم
اندیشه پریشان شد تا باد چنین بادا


مستور 11-15-2012 10:34 AM

از شبنم عشق خاک آدم گل شد
صد فتنه و شور در جهان حاصل شد
صدنشتر عشق بر رگ روح رسید
یک قطره چکید و نامش دل شد


ماهین 11-15-2012 12:49 PM

عاشق شدم و مجنون ، دیوانه شدم اکنون
 
عاشق شدم و مجنون ، دیوانه شدم اکنون
در کوی ره جانان،افسانه شدم افسون
دیوانه شدم مدهوش،خاموش شدم بیهوش
از عشق سخن گفتم ، پروانه شدم اکنون
نالان شدم و گریان ، طوفان شدم و باران
با عشق سفر کردم، مستانه شدم افسون
از غم گریزانم، من قصه نمی خوانم
باشد که شبی جانا، جانانه شوم مجنون
مولانا


اکنون ساعت 11:29 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)