![]() |
انعکاس ما
می خواهم عشق بماند و اشک بماند و لبخندی که هدیه ی لبهای توست می خواهم تو باشی و من باشم و زندگی و سیارگان سرشاری از انعکاس ما |
با این همه
شباهتمان راز آشکاری است در ارتفاع پیشانی و لحن چشم ها در آمیخته با صدای نبض هایمان شباهتمان در خواب هایی ست که دیده ایم با این همه خویشی مان را شناسنامه انکار می کند |
بازی تمام
تو را کشان کشان بردند عریان از تمام نقش هایی که با تو روی صحنه می رفتند حالا برای زمین و زمان چه فرق می کند که خون و استخوان بوده ای یا سنگ |
برآیند صفر
آغاز می شوی در انتظاری که گاه به درازا می کشد و پرتاب می شوی سر سطر سفری پر مخاطره و بعد ها به ارث می بری بر آیند صفر کلماتی را که دورمان می کنند نزدیک مان می کنند تا زمینی که تو روی آن راه می روی در تعادل بی نظیر خویش بگردد به دور خورشیدی که من می پرستم |
تا آبی
لبریزم می کنی از ترانه سرشارت می کنم از غرور دو دل دست می گشایی و یک دل می فشرم دستهایت را می رویم تا نشانی ارغوانی ابری و آبی بر می گردیم |
تمام راههای جهان
فصل سوم سالی صبور باران می آید در ماه آب ها و ابرها و چترهای بیب خورده چرت می زنند با مفاصل دردناکشان کنار بخاری باران می آید و کسی روی بخار شیشه با کلمات خیس کلمات ممنوع طوری نوشته که انگار تمام راههای جهان به تو می رسند |
خبری نیست
عزیز ترینم شهر همچنان در امن و امان است از مرگ و قحطی و تهمت و دیوانگی خبری نیست از دزد و روسپی از سایه های شغال و مار و افعی و عقرب اما دروغ چرا؟ حالم بد است هر چند لحظه سرم سوت می کشد دیگر به سکوت هیچ دیواری اعتماد ندارم دکتر خیال می کند این تهوع از پوچی است تجویز کرده تمام پرده های خانه را بسوزانم و با پلک های باز بخوابم مِن بعد از ترس اشباح این شب بی سپیده بگو چگونه نلرزم؟ عزیز ترینم حالا برو برای خودت بخواب و ستاره سوا کن و چند لحظه بعد در انتهای نامه صدای گریه می آید |
در می زنند
در می زنند کسی کسانی که تنهایی شان بر دوش و فراخ حوصله شان تنگ من خسته ام لبالب از میل عمیق فروشدن در خویش در می زنند کسی کسانی کلید قفلهای جهان را به آب های رفته سپردم من خسته ام از گشودن درهای بی دلیل از دیدن و شنیدن و گفتن |
رو به رو
منسوخ باد بی تو ننگ و عشق و ضیافت رو به رویم بنشین اگر نه بی تو رو به روی کدام قبله ؟ چه نغمه ای ؟ از گلوی کدام بریده ؟ رو به رویم بنشین اگر چه مرا جسارت نیست |
سایه
دیر کرده ای تلخ و تیره پشت می کنم به آفتاب نور می وزد و سایه پرت می شود به جلو سایه ام مرا کشان کشان به خانه میبرد میان راه ، سوت می زند و گاه گاه پرده ای کنار می رود میان راه ، سیب های پرت می خرد حساب می کند چه قدر مانده نور ؟ چه قدر مانده شوق ؟ و موقعی که لب به خنده باز می کنم خدای من چه قدر سایه ذوق می کند |
اکنون ساعت 01:23 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)