آخر یک روز پرینت قلبمو میگیرم که بدونی با هرنفسم صد بار میگم دوست دارم .....
|
شکنجه گاه این دنیاست جایم به جزم زندگی این شد سزایم!
آه ای خدایم٬ بشنو صدایم مرا بگذار بااین ماجرایم نمی پرسم چرا این شد سزایم!الهی کیفرم را میپذیرم که از تو ذات خود را پس بگیرم!آه ای خدایم٬ بشنو صدایمگلویم مانده از فریاد و فریاد ندارد کس غم مرگ صدا را به بغض در نفس پیچیده سوگند به گل های به خون غلتیده سوگند به مادر سوگوار جاودانه که داغ نوجوانان دیده سوگندخدایا حادثه در انتظار است به هر سو باد وحشی درگذار استبه فکر قتل عام لاله ها باش که خواب گل به گل کابوس خار است!خدایم٬ ای پناه لحظه هایم صدایت میزنم٬ با گریه هایم صدایت میزنم٬ بشنو صدایمالهی در شب فقرم بسوزان ولی محتاج نامردان مگردان کمک کن تا که با ناحق نسازم برای عشق و آزادی بمیرمخدایم٬ ای پناه لحظه هایمصدایت میزنم٬ با گریه هایم صدایت میزنم٬ بشنو صدایم! |
ستاره باران شب
بر بستر سفید خیال من صورت تو را نقش میکند . |
بر لب جو بود ديواري بلند
بر سر ديوار تشنهء دردمند مانعش از آب آن ديوار بود از پي آب او چو ماهي زار بود ناگهان انداخت او خشتي در آب بانگ آب آمد به گوشش چون خطاب چون خطاب يار شيرين لذيذ مست كرد آن بانگ آبش چون نبيذ از صفاي بانگ آب آن ممتحن گشت خشتانداز از آنجا خشتكن آب ميزد بانگ يعني هي ترا فايده چه زين زدن خشتي مرا تشنه گفت آبا مرا دو فايدهست من ازين صنعت ندارم هيچ دست فايده اول سماع بانگ آب كو بود مر تشنگان را چون رباب بانگ او چون بانگ اسرافيل شد مرده را زين زندگي تحويل شد يا چو بانگ رعد ايام بهار باغ مييابد ازو چندين نگار يا چو بر درويش ايام زكات يا چو بر محبوس پيغام نجات چون دم رحمان بود كان از يمن ميرسد سوي محمد بي دهن يا چو بوي يوسف خوب لطيف ميزند بر جان يعقوب نحيف فايده ديگر كه هر خشتي كزين بر كنم آيم سوي ماء معين كز كمي خشت ديوار بلند پستتر گردد بهر دفعه كه كند پستي ديوار قربي ميشود فصل او درمان وصلي ميبود سجده آمد كندن خشت لزب موجب قربي كه واسجد واقترب تا كه اين ديوار عاليگردنست مانع اين سر فرود آوردنست سجده نتوان كرد بر آب حيات تا نيابم زين تن خاكي نجات بر سر ديوار هر كو تشنهتر زودتر بر ميكند خشت و مدر هر كه عاشقتر بود بر بانگ آب او كلوخ زفتتر كند از حجاب او ز بانگ آب پر مي تا عنق نشنود بيگانه جز بانگ بلق |
من از اين شهر
نه! از اين جهنم مي روم اين خيابان ها اين محله ها من از يادشان نمي روم اكنون كه مي روم جيب هاي من آرزوي دستان تو را دارند من اين شهر را نه اين جهنم را در دستان تو به جاي مي گذارم |
دلم برای کسی تنگ است که چشمانم ، چشمانش را می طلبد
|
به تو عادت کرده بودم ای به من نزديک تر از من
ای حضورم از تو تازه ای نگاهم از تو روشن به تو عادت کرده بودم مثل گلبرگی به شبنم مثل عاشقی به غربت مثل مجروحی به مرهم لحظه در لحظه عذابه لحظه های من بی تو تجربه کردنه مرگه زندگی کردن بی تو من که در گريزم از من به تو عادت کرده بودم از سکوت و گريه ی شب به تو هجرت کرده بودم با گل و سنگ و ستاره از تو صحبت کرده بودم خلوت خاطره هامو با تو قسمت کرده بودم خونه لبريز سکوته خونه از خاطره خالی من پر از ميل زوالم عشق من تو در چه حالی |
نفرين بر تو غريبه ... يادت مي آيد آن روزي را كه با هم ابرها را پلكاني قرار داده تا خود را به خورشيد تابان برسانيم و آنجا خوشه هاي زرين از انوارش را چيديم و لحظه هايمان را به مانند رنچين كمان رنگ عشق كرديم و تو گفتي كه مرا مالك تمام زيباييها ميكني حال ميبينم از آن همه زيبايي سهم من زشتي و سياهي عشقي نافرجام بود كه شروع نشده به پايان رسيد و مرا در زندان و قفس تنهاييم محبوس كرد عشقي كه به سرعت جاي خود را به گدازه هاي آتشين خشم و نفرت داد...
|
نميتونم بگم كه دنياي مني ...... چون دنيا يه روز تمام ميشه
نميتونم بگم كه مثل گلي ..........چون گل هم يه روز پژمرده ميشه نميتونم بگم سياهي چشمانت مثل شبهاي پر ستارست ..... چون شب هم تمام ميشه نميتونم بگم كه مثل آب زلال و پاكي ...... چون آب هميشه زلال و پاك نيست نميتونم بگم دوستت دارم ...... چون اصلادوستت ندارم .... بلكه...... عاشقتم |
چه دوريم از هم... تو بيستون برف پوشي و من تيشه يخ بسته ي فرهاد ... |
اکنون ساعت 10:40 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)