تقديم به وطنم
تقديم به وطنم ز پوچ جهان هیچ اگر دوست دارم ترا ای کهن بوم و بر دوست دارم ترا ای کهن پیر جاوید برنا ترا دوست دارم، اگر دوست دارم ترا ای گرانمایه، دیرینه ایران ترا ای گرامی گهر دوست دارم ترا ای کهن زاد بوم بزرگان بزرگ آفرین نامور دوست دارم هنروار اندیشه ات رخشد و من هم اندیشه ات، هم هنر دوست دارم اگر قول افسانه یا متن تاریخ و گر نقد و نقل سیر دوست دارم اگر خامه تیشه ست و خط نقر در سنگ بر اوراق کوه و کمر دوست دارم و گر ضبط دفتر ز مشکین مرکب نئین خامه یا کلک پر دوست دارم گمان های تو چون یقین می ستایم عیان های تو چون خبر دوست دارم هم اورمزد و هم ایزدانت پرستم هم آن فره و فروهر دوست دارم به جان پاک پیغمبر باستانت که پیری است روشن نگر دوست دارم گرانمایه زرتشت را من فزونتر ز هر پیر و پیغامبر دوست دارم بشر بهتر از او ندید و نبیند من آن بهترین از بشر دوست دارم سه نیکش بهین رهنمای جهان ست مفیدی چنین مختصر دوست دارم {پپوله} ... .. . {پپوله} |
شبی دل بود و دلدار خردمند
دل از ديدار دلبر شاد و خرسند که با بانگ بنان و نام ايران دو چشمم شد ز شور عشق گريان چو دلبر شور اشک شوق را ديد به شيرينی زمن مستانه پرسيد بگو جانا که مفهوم وطن چيست که به مهرش دلی گر هست دل نيست به زير پرچم ايران نشستيم و در را جز به روی عشق بستيم به يمن عشق در ناب سفتم و در وصف وطن اينگونه گفتم وطن خاکی سراسر افتخار است که از جمشيد و از کی يادگار است وطن يعنی نژاد آريايی نجابت مهرورزی با صفايی وطن خاک اشوزرتشت جاويد که دل را می برد تا اوج خورشيد وطن يعنی اوستا خواندن دل به آيين اهورا ماندن دل وطن تير و کمان آرش ماست سياوشهای غرق آتش ماست وطن منشور آزادی کورش شکوه جوشش خون سياوش وطن نقش و نگار تخت جمشيد شکوه روزگار تخت جمشيد وطن فردوسی و شهنامه اوست که ايران زنده از هنگامه اوست وطن آوای رخش و بانگ شبديز خروش رستم و گلبانگ پرويز وطن شيرين و خسرو پرور ماست صدای تيشه ها افسونگر ماست وطن چنگ است بر چنگ نکيسا سرود باربدها خسرو آسا وطن يعنی سرود رقص آتش به استقبال نوروزی فره وش وطن يعنی درختی ريشه در خاک اصيل و سالم و پر بهره و پاک وطن يعنی سرود پاک بودن نگهبان تمام خاک بودن وطن را لاله های سرنگون است که از خون شهيدان لاله گون است وطن شوش و چغارنبيل و کارون ارس زاينده رود و موج جيهون وطن خرم ز دين بابک پاك که رنگين شد ز خونش چهره خاک وطن يعقوب ليث آرد پديدار و يا نادر شه پيروز افشار به يک روزش طلوع مازيار است دگر روزش ابومسلم به کار است وطن يعنی صفای روستايی زلال چشمه های بی ريايی وطن يعنی دو دست پينه بسته به پای دار قالی ها نشسته وطن يعنی هنر يعنی ظرافت نقوش فرش در اوج لطافت وطن در هی هی چوپان کرد است که دل را تا بهشت عشق برده است وطن يعنی تفنگ بختياری غرور ملی و دشمن شکاری وطن يعنی بلوچ با صلابت دلی عاشق نگاهی با مهابت وطن يعنی خروش شروه خوانی ز خاک پاک ميهن ديده بانی ز عطر خاک ميهن گر شوی مست کوير لوت ايران هم عزيز است وطن يعنی بلندای دماوند ز قهر ملتش ضحاک در بند وطن يعنی سهند سرفرازی چنان ستارخانش پاکبازی مرا نقش وطن در جان جان است همان نقشی که در نقش جهان است وطن يعنی سخن يعنی خراسان سرای جاودان عشق و عرفان وطن گلواژه های شعر خيام پيام پر فروغ پير بسطام وطن يعنی کمال الملک و عطار يکی نقاش و آن يک محو ديدار در اين ميهن دو سيمرغ است در سير يکی شهنامه ديگر منطق الطير يکی من را زدشمن می رها ند يکی دل را به دلبر می رساند خراسان است و نسل سر بداران زجان بگذشتگان در راه ايران وطن خون دل عين القضاتست نيايشنامه پير هراتست وطن يعنی شفا قانون اشارات خرد بنشسته در قلب عبارات نظامی خوش سرود آن پير کامل (( زمين باشد تن و ايران ما دل)) وطن آوای جان شاعر ماست صدای تار بابا طاهر ماست اگر چه قلب طاهر را شکستند و دستش را به مکر و حيله بستند ولی ماييم و شعر سبز دلدار دو بيت طاهر و هيهات بسيار وطن يعنی تو و گنجينه راز تفال از لسان الغيب شيراز وطن آوای جان می پرستان سخن از بوستان و از گلستان وطن دارد سرود مثنوی را زلال عشق پاک معنوی را تو دانی مولوی از عشق لبريز نشد جز با نگاه شمس تبريز وطن يعنی سرود مهربانی وطن يعنی شکوه همزبانی وطن يعنی درفش کاويانی سپيد و سرخ و سبزی جاودانی به پشت شير خورشيدی درخشان نشان قدرت و فرهنگ ايران وطن شور و نشاط هستی ما وطن ميخانه ما مستی ما وطن دار الفون ميرزا تقی خان شهيد سرفراز فين کاشان وطن يعنی بهارستان ، مصدق حضوری بی ريا چون صبح صادق ز خاک پاک ها پروين بخيزد بهار پير مهر آين بخيزد که از جان ناله با مرغ سحر کرد دل شوريده را زير و زبر کرد وطن يعنی صدای شعر نيما طنين جان فزای موج دريا وطن يعنی خزر، صياد ، جنگل خليج فارس ، رقص نور ، مشعل وطن يعنی تجلی گاه ملت حضور زنده آگاه ملت وطن يعنی ديار عشق و اميد ديار ماندگار نسل خورشيد کنون ای هموطن ، ای جان جانان بيا با ما بگو پاينده ايران مصطفی بادکوبه ای |
اه ... اه اي خانه ي ويران من تا ابد جا مانده اي در ياد من قامتم خم ميشود بر خاك تو مي زنم بوسه به روي پاك تو من تو را اباد ميسازم وطن من برايت ميدهم اين جان و تن من برايت قصه مي گويم ز ايران كهن از زنان و مردماني خوش سخن روزگاري خاك ما آباد بود از همه نيرنگ ها آزاد بود روزگاري راستي در دين ما جشن و شادي و سرور ، آيين ما هم وطن بيدار شو ، بيدار شو در تن ايران فروشان خار شو مشت باش و بكوبش بر دهان بر دهان خائنان اين زمان روزگاري را ز ديرين ياد كن بر فراز قله ها فرياد كن : من تو را آباد ميسازم وطن من برايت ميدهم اين جان و تن .. http://iranfb.ir/i/attachments/1/130...21817_orig.jpg |
سفر
نكنه روز سفرم__________________ |
ای فلات باستانی
بوی هجران میدهی روی دست نارفیقان عاقبت جان میدهی! چلستونت بیسُتون شد بیستونت غرق خون، تخت جمشیدت شکست اینگونه تاوان میدهی! از کران تا بیکران مُلک سواران تو بود پس چرا این روزها بوی کلاغان میدهی؟ گوسفندان میچرند در طاق بستانت کنون، ارگ بم را از چه رو کابین دیوان میدهی؟ سرزمین آریایی پرچمت بیرنگ شد یاد مرگ باغهای سبز شِمران میدهی! چارباغت زرد شد زاینده رودت، خشک رود ای دریغ، آه، ای وطن، کی بوی باران میدهی؟ بوی بنگ است و عَفَن، حمام خون هر طرف را بنگری، بیهوده جولان میدهی کورشات کو؟ خسروانت چون شدند؟ جای باده شوکران در کام یاران میدهی ترک و کرد و لر اسیری میکشند بهر اقوامت کنون شام غریبان میدهی از پس ِتاریخ رستم سوگواری میکند ای دریغا اینچنین مزد دلیران میدهی زارعان در کوه و جُمله شاعران در حبس و شیران در قفس، این چه تقدیریست بر قوم پریشان میدهی؟ اشک نادر خونچکان شد حافظ از شیراز رفت! پس تو کی امّید بر این مُلک ویران میدهی؟ مام میهن من کنون از مرگ میگویم سخن تو نشان از هِی هِی تازه سواران میدهی تیر آرش گر نشیند بر فراز کوهسار بار دیگر مام من بوی بهاران میدهی ترسم این است تا نبینی روزگار و نوبهار ای صُراحی، بیخِرد، چون بوی زندان میدهی! ایلیا صُراحی |
صبح امید وطن
|
دریغا که ایران ویران شود
کنام پلنگان وشیران شودکمی شعرو به بزرگیتون ببخشید |
|
چقدر دلگیرم ازت ... _:2: |
شرف نامه
بیا به بزم وطن شور و عشق بر پاكن سبوی غم بشكن می به جام مینا كن شراب پاک مغان نوش و در كمال ادب دو جرعه نیز نثار ره اهورا كن سرود پاكی و نیكی به گوش یار بخوان و در بلوغ خرد ، یادی از اوستا كن بیا و زند بخوان تا سپیده با زرتشت شكوه جلوهی خورشید را تماشا كن بگو كه نیک بیندیش و نیک كن گفتار چو نیک شد همه كردار، شكر مزدا كن بگو كه ملت ما سرفراز تاریخ است و دشمنان وطن را خفیف و رسوا كن پیام عز و شرف را بخوان ز شهنامه و رمز و راز شرفنامه را هویدا كن نبسته دست ترا فتنههای چرخ بلند مقام خویش در اوج حماسه پیدا كن بیا و پهنهی این خطهی خدایی را برای جشن خرد پیشگان مهیا كن اگرچه گوش ستم از چرا گریزان است بیا تمام سخن را چرا و آیا كن چرا ز خون سیاوش برآمده ضحاک؟ بیا به علم و خرد حل این معما كن تو قطرهای و منم قطره و وطن دریا بیا و قطرهی جان را نثار دریا كن به شوق دیدن فردای عشق و آزادی به نور دانش امروز ، فكر فردا كن امید « میچكد از ابر « اتحاد » بیا و بوستان وطن را دوباره احیا كن *مصطفی بادکوبه ای* |
این خانه قشنگ است ولی خانه من نیست این خاک چه زیباست ولی خاک وطن نیست آن دختـــــــــــر چشم آبی گیسوی طلایی طناز سیه چشــــــــــم چو معشوقه من نیست آن کشور نو آن وطــــن دانش و صنعت هرگز به دل انگیــــــــــزی ایران کهن نیست در مشهد و یزد و قم و سمنان و لرستان لطفی است که در کلگری و نیس و پکن نیست در دامن بحر خزر و ساحل گیلان موجی است که در ساحل دریای عدن نیست در پیکر گلهای دلاویز شمیران عطری است که در نافه ی آهوی ختن نیست آواره ام و خسته و سرگشته و حیران هرجا که روم هیچ کجا خانه من نیست آوارگی وخانه به دوشی چه بلاییست دردی است که همتاش در این دیر کهن نیست من بهر که خوانم غزل سعدی و حافظ در شهر غریبی که در او فهم سخن نیست. هرکس که زند طعنه به ایرانی و ایران بی شبهه که مغزش به سر و روح به تن نیست. پاریس قشنگ است ولی نیست چو تهران لندن به دلاویزی شیراز کهن نیست. هر چند که سرسبز بود دامنه آلپ چون دامن البرز پر از چین وشکن نیست این کوه بلند است ولی نیست دماوند این رود چه زیباست ولی رود تجن نیست این شهرعظیم است ولی شهرغریب است این خانه قشنگ است ولی خانه من نیست دکتر خسرو فرشید ورد {پپوله} |
مام میهن
با تو گویم میهنم این بار هم گل میکنم آسمانت را پل پرواز سنبل میکنم در سر پیری جوان میگردمی همچون بهار کوچه باغت را پر از آواز بلبل می کنم جاودانه میهنم این بار هم می سازمت چون درفش کاویان هر جای می افرازمت همچو رستم میکنم دیو پلیدی را ز جای چون فریدون شوکت دیرینه می پردازمت با تو مام میهنم دیرینه پیمان میکنم گر که ایرانم نباشد، ترک این جان میکنم همچو ارش بر پر البرز جان بر کف به پای کوهساران را پر از آواز ایران میکنم با تو گویم میهنم این بار هم گل می کنم مازیار قویدل |
|
دكتر مصطفي بادكوبه اي |
|
|
|
اکنون ساعت 07:01 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)