پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   شعر (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=55)
-   -   تقدیم به وطن... (http://p30city.net/showthread.php?t=5186)

ساقي 02-23-2011 04:48 PM

تقديم به وطنم
 
تقديم به وطنم




ز پوچ جهان هیچ اگر دوست دارم
ترا ای کهن بوم و بر دوست دارم

ترا ای کهن پیر جاوید برنا
ترا دوست دارم، اگر دوست دارم

ترا ای گرانمایه، دیرینه ایران
ترا ای گرامی گهر دوست دارم

ترا ای کهن زاد بوم بزرگان
بزرگ آفرین نامور دوست دارم

هنروار اندیشه ات رخشد و من
هم اندیشه ات، هم هنر دوست دارم

اگر قول افسانه یا متن تاریخ
و گر نقد و نقل سیر دوست دارم

اگر خامه تیشه ست و خط نقر در سنگ
بر اوراق کوه و کمر دوست دارم

و گر ضبط دفتر ز مشکین مرکب
نئین خامه یا کلک پر دوست دارم

گمان های تو چون یقین می ستایم
عیان های تو چون خبر دوست دارم

هم اورمزد و هم ایزدانت پرستم
هم آن فره و فروهر دوست دارم

به جان پاک پیغمبر باستانت
که پیری است روشن نگر دوست دارم

گرانمایه زرتشت را من فزونتر
ز هر پیر و پیغامبر دوست دارم


بشر بهتر از او ندید و نبیند
من آن بهترین از بشر دوست دارم

سه نیکش بهین رهنمای جهان ست
مفیدی چنین مختصر دوست دارم


{پپوله}
...
..
.
{پپوله}


yad 03-07-2011 04:13 PM

شبی دل بود و دلدار خردمند
دل از ديدار دلبر شاد و خرسند
که با بانگ بنان و نام ايران
دو چشمم شد ز شور عشق گريان
چو دلبر شور اشک شوق را ديد
به شيرينی زمن مستانه پرسيد
بگو جانا که مفهوم وطن چيست
که به مهرش دلی گر هست دل نيست
به زير پرچم ايران نشستيم
و در را جز به روی عشق بستيم
به يمن عشق در ناب سفتم
و در وصف وطن اينگونه گفتم
وطن خاکی سراسر افتخار است
که از جمشيد و از کی يادگار است
وطن يعنی نژاد آريايی
نجابت مهرورزی با صفايی
وطن خاک اشوزرتشت جاويد
که دل را می برد تا اوج خورشيد
وطن يعنی اوستا خواندن دل
به آيين اهورا ماندن دل
وطن تير و کمان آرش ماست
سياوشهای غرق آتش ماست
وطن منشور آزادی کورش
شکوه جوشش خون سياوش
وطن نقش و نگار تخت جمشيد
شکوه روزگار تخت جمشيد
وطن فردوسی و شهنامه اوست
که ايران زنده از هنگامه اوست
وطن آوای رخش و بانگ شبديز
خروش رستم و گلبانگ پرويز
وطن شيرين و خسرو پرور ماست
صدای تيشه ها افسونگر ماست
وطن چنگ است بر چنگ نکيسا
سرود باربدها خسرو آسا
وطن يعنی سرود رقص آتش
به استقبال نوروزی فره وش
وطن يعنی درختی ريشه در خاک
اصيل و سالم و پر بهره و پاک
وطن يعنی سرود پاک بودن
نگهبان تمام خاک بودن
وطن را لاله های سرنگون است
که از خون شهيدان لاله گون است
وطن شوش و چغارنبيل و کارون
ارس زاينده رود و موج جيهون
وطن خرم ز دين بابک پاك
که رنگين شد ز خونش چهره خاک
وطن يعقوب ليث آرد پديدار
و يا نادر شه پيروز افشار
به يک روزش طلوع مازيار است
دگر روزش ابومسلم به کار است
وطن يعنی صفای روستايی
زلال چشمه های بی ريايی
وطن يعنی دو دست پينه بسته
به پای دار قالی ها نشسته
وطن يعنی هنر يعنی ظرافت
نقوش فرش در اوج لطافت
وطن در هی هی چوپان کرد است
که دل را تا بهشت عشق برده است
وطن يعنی تفنگ بختياری
غرور ملی و دشمن شکاری
وطن يعنی بلوچ با صلابت
دلی عاشق نگاهی با مهابت
وطن يعنی خروش شروه خوانی
ز خاک پاک ميهن ديده بانی
ز عطر خاک ميهن گر شوی مست
کوير لوت ايران هم عزيز است
وطن يعنی بلندای دماوند
ز قهر ملتش ضحاک در بند
وطن يعنی سهند سرفرازی
چنان ستارخانش پاکبازی
مرا نقش وطن در جان جان است
همان نقشی که در نقش جهان است
وطن يعنی سخن يعنی خراسان
سرای جاودان عشق و عرفان
وطن گلواژه های شعر خيام
پيام پر فروغ پير بسطام
وطن يعنی کمال الملک و عطار
يکی نقاش و آن يک محو ديدار
در اين ميهن دو سيمرغ است در سير
يکی شهنامه ديگر منطق الطير
يکی من را زدشمن می رها ند
يکی دل را به دلبر می رساند
خراسان است و نسل سر بداران
زجان بگذشتگان در راه ايران
وطن خون دل عين القضاتست
نيايشنامه پير هراتست
وطن يعنی شفا قانون اشارات
خرد بنشسته در قلب عبارات
نظامی خوش سرود آن پير کامل
(( زمين باشد تن و ايران ما دل))
وطن آوای جان شاعر ماست
صدای تار بابا طاهر ماست
اگر چه قلب طاهر را شکستند
و دستش را به مکر و حيله بستند
ولی ماييم و شعر سبز دلدار
دو بيت طاهر و هيهات بسيار
وطن يعنی تو و گنجينه راز
تفال از لسان الغيب شيراز
وطن آوای جان می پرستان
سخن از بوستان و از گلستان
وطن دارد سرود مثنوی را
زلال عشق پاک معنوی را
تو دانی مولوی از عشق لبريز
نشد جز با نگاه شمس تبريز
وطن يعنی سرود مهربانی
وطن يعنی شکوه همزبانی
وطن يعنی درفش کاويانی
سپيد و سرخ و سبزی جاودانی
به پشت شير خورشيدی درخشان
نشان قدرت و فرهنگ ايران
وطن شور و نشاط هستی ما
وطن ميخانه ما مستی ما
وطن دار الفون ميرزا تقی خان
شهيد سرفراز فين کاشان
وطن يعنی بهارستان ، مصدق
حضوری بی ريا چون صبح صادق
ز خاک پاک ها پروين بخيزد
بهار پير مهر آين بخيزد
که از جان ناله با مرغ سحر کرد
دل شوريده را زير و زبر کرد
وطن يعنی صدای شعر نيما
طنين جان فزای موج دريا
وطن يعنی خزر، صياد ، جنگل
خليج فارس ، رقص نور ، مشعل
وطن يعنی تجلی گاه ملت
حضور زنده آگاه ملت
وطن يعنی ديار عشق و اميد
ديار ماندگار نسل خورشيد
کنون ای هموطن ، ای جان جانان
بيا با ما بگو پاينده ايران

مصطفی بادکوبه ای

mohammad.90 03-05-2012 11:17 PM

اه ... اه اي خانه ي ويران من تا ابد جا مانده اي در ياد من
قامتم خم ميشود بر خاك تو مي زنم بوسه به روي پاك تو
من تو را اباد ميسازم وطن من برايت ميدهم اين جان و تن
من برايت قصه مي گويم ز ايران كهن از زنان و مردماني خوش سخن
روزگاري خاك ما آباد بود از همه نيرنگ ها آزاد بود
روزگاري راستي در دين ما جشن و شادي و سرور ، آيين ما
هم وطن بيدار شو ، بيدار شو در تن ايران فروشان خار شو
مشت باش و بكوبش بر دهان بر دهان خائنان اين زمان
روزگاري را ز ديرين ياد كن بر فراز قله ها فرياد كن :
من تو را آباد ميسازم وطن من برايت ميدهم اين جان و تن ..

http://iranfb.ir/i/attachments/1/130...21817_orig.jpg

mohammad.90 04-09-2012 02:55 PM

سفر
 
نكنه روز سفرم
خاتون خونه مادرم
وقت روبوسي آخرم
دستپاچه شد آب و نريخت پشت سرم
واسه اينه كه در به درم
با غصه ها همسفرم

نكنه روز سفرم
همسايه ها دور و برم
هديه مي دادن ببرم
كاسه آب خالي نشد پشت سرم
واسه اينه كه در به درم
با غصه ها همسفرم

مادرم وقت نمازش
لحظه راز و نيازش
اسمم و مي گفت و اشكاش
مي ريخت رو صورت نازش

قسمم مي داد بمونم
قدر ايران و بدونم
راست مي گفت حالا ميدونم
كشورم بسته به جونم

به كسي كه اينجا دارم
نوشتم مي رم ديارم
حالا بيشتر از هميشه
واسه خونه بي قرارم

قسمش دادم به جونم
نوشتم خواهشي دارم
پشت سرم آب و نريزي
فكر بازگشتي ندارم

نكنه روز سفرم
خاتون خونه مادرم
وقت روبوسي آخرم
دستپاچه شد آب و نريخت پشت سرم
واسه اينه كه در به درم
با غصه ها همسفرم
چي شد چي اومد به سرم
كه عمري در به درم
__________________

yad 04-12-2012 04:37 AM

ای فلات باستانی

بوی هجران می‌دهی

روی دست نارفیقان

عاقبت جان می‌دهی!



چلستونت بی‌سُتون شد

بیستونت غرق خون،

تخت جمشیدت شکست

این‌گونه تاوان می‌دهی!



از کران تا بی‌کران

مُلک سواران تو بود

پس چرا این روزها

بوی کلاغان می‌دهی؟



گوسفندان می‌چرند

در طاق بستانت کنون،

ارگ بم را از چه رو

کابین دیوان می‌دهی؟



سرزمین آریایی

پرچمت بی‌رنگ شد

یاد مرگ باغ‌های

سبز شِمران می‌دهی!



چارباغت زرد شد

زاینده رودت، خشک رود

ای دریغ، آه، ای وطن،

کی بوی باران می‌دهی؟



بوی بنگ است و عَفَن،

حمام خون

هر طرف را بنگری،

بی‌هوده جولان می‌دهی



کورش‌ات کو؟

خسروانت چون شدند؟

جای باده شوکران

در کام یاران می‌دهی



ترک و کرد و لر

اسیری می‌کشند

بهر اقوامت کنون

شام غریبان می‌دهی



از پس ِتاریخ

رستم سوگواری می‌کند

ای دریغا این‌چنین

مزد دلیران می‌دهی



زارعان در کوه و جُمله

شاعران در حبس و شیران

در قفس، این چه تقدیریست

بر قوم پریشان می‌دهی؟



اشک نادر خون‌چکان شد

حافظ از شیراز رفت!

پس تو کی امّید

بر این مُلک ویران می‌دهی؟



مام میهن من کنون

از مرگ می‌گویم سخن

تو نشان از هِی هِی

تازه سواران می‌دهی



تیر آرش گر نشیند

بر فراز کوهسار

بار دیگر مام من

بوی بهاران می‌دهی



ترسم این است تا نبینی

روزگار و نوبهار

ای صُراحی، بی‌خِرد،

چون بوی زندان می‌دهی!


ایلیا صُراحی





mohammad.90 04-29-2012 09:15 PM

صبح امید وطن
 

نام جاوید وطن

صبح امید وطن


جلوه کن در آسمان

همچو مهر جاودان


وطن ای هستی من

شور و سرمستی من


جلوه کن در آسمان

همچو مهر جاودان


بشنو سوز سخنم

که هم آواز تو منم


همه جان و تنم

وطنم وطنم وطنم


بشنو سوز سخنم

که نواگر این چمنم


همه جان و تنم

وطنم وطنم وطنم


همه با یک نام و نشان

به تفاوت هر رنگ و زبان


همه شاد و خوش و نغمه زنان

ز صلابت ایران جوان

ز صلابت ایران جوان

ز صلابت ایران جوان


مینا جوجو 04-30-2012 02:24 AM

دریغا که ایران ویران شود
کنام پلنگان وشیران شود
کمی شعرو به بزرگیتون ببخشید

mohammad.90 05-14-2012 02:52 PM


تو خزر تو نبض هامون من جزیره عین مجنوت

تو تموم فکر آرش تو دلیل سجده بر خون

وقتی از تو می نویسم نفسم حماسه میشه

یه ارس یه رود کارون توی رگ هام خلاصه میشه

دنیای من ایران

از ریشه (!) خاک من

فردای من ایران

همیشه خاک من

ای خلیج تا ابد فارس ای غرور باور من

مگه می ذارم یه لحظه م اسم تو ازم بگیرن ؟

دنیای من ایران

از ریشه (!) خاک من

فردای من ایران

همیشه خاک من


ساقي 05-27-2012 10:58 PM

چقدر دلگیرم ازت ... _:2:

افسون 13 07-20-2012 12:28 PM

شرف نامه

بیا به بزم وطن شور و عشق بر پاكن
سبوی غم بشكن می به جام مینا كن

شراب پاک مغان نوش و در كمال ادب
دو جرعه نیز نثار ره اهورا كن

سرود پاكی و نیكی به گوش یار بخوان
و در بلوغ خرد ، یادی از اوستا كن

بیا و زند بخوان تا سپیده با زرتشت
شكوه جلوه‌ی خورشید را تماشا كن

بگو كه نیک بیندیش و نیک كن گفتار
چو نیک شد همه كردار، شكر مزدا كن

بگو كه ملت ما سرفراز تاریخ است
و دشمنان وطن را خفیف و رسوا كن

پیام عز و شرف را بخوان ز شهنامه
و رمز و راز شرفنامه را هویدا كن

نبسته دست ترا فتنه‌های چرخ بلند
مقام خویش در اوج حماسه پیدا كن

بیا و پهنه‌ی این خطه‌‌ی خدایی را
برای جشن خرد پیشگان مهیا كن

اگرچه گوش ستم از چرا گریزان است
بیا تمام سخن را چرا و آیا كن

چرا ز خون سیاوش برآمده ضحاک؟
بیا به علم و خرد حل این معما كن

تو قطره‌ای و منم قطره و وطن دریا
بیا و قطره‌ی جان را نثار دریا كن

به شوق دیدن فردای عشق و آزادی
به نور دانش امروز ، فكر فردا كن

امید « می‌چكد از ابر « اتحاد » بیا
و بوستان وطن را دوباره احیا كن

*مصطفی بادکوبه ای*

yad 07-23-2012 09:22 PM

این خانه قشنگ است ولی خانه من نیست

این خاک چه زیباست ولی خاک وطن نیست

آن دختـــــــــــر چشم آبی گیسوی طلایی

طناز سیه چشــــــــــم چو معشوقه من نیست


آن کشور نو آن وطــــن دانش و صنعت

هرگز به دل انگیــــــــــزی ایران کهن نیست

در مشهد و یزد و قم و سمنان و لرستان

لطفی است که در کلگری و نیس و پکن نیست

در دامن بحر خزر و ساحل گیلان

موجی است که در ساحل دریای عدن نیست

در پیکر گلهای دلاویز شمیران

عطری است که در نافه ی آهوی ختن نیست

آواره ام و خسته و سرگشته و حیران

هرجا که روم هیچ کجا خانه من نیست

آوارگی وخانه به دوشی چه بلاییست

دردی است که همتاش در این دیر کهن نیست

من بهر که خوانم غزل سعدی و حافظ

در شهر غریبی که در او فهم سخن نیست.

هرکس که زند طعنه به ایرانی و ایران

بی شبهه که مغزش به سر و روح به تن نیست.

پاریس قشنگ است ولی نیست چو تهران

لندن به دلاویزی شیراز کهن نیست.

هر چند که سرسبز بود دامنه آلپ

چون دامن البرز پر از چین وشکن نیست

این کوه بلند است ولی نیست دماوند

این رود چه زیباست ولی رود تجن نیست

این شهرعظیم است ولی شهرغریب است

این خانه قشنگ است ولی خانه من نیست

دکتر خسرو فرشید ورد
{پپوله}

ماهین 07-23-2012 09:42 PM

مام میهن

با تو گویم میهنم
این بار هم گل میکنم
آسمانت را پل پرواز سنبل میکنم
در سر پیری جوان میگردمی همچون بهار
کوچه باغت را پر از آواز بلبل می کنم
جاودانه میهنم
این بار هم می سازمت
چون درفش کاویان هر جای می افرازمت
همچو رستم
میکنم دیو پلیدی را ز جای
چون فریدون شوکت دیرینه می پردازمت
با تو مام میهنم
دیرینه پیمان میکنم
گر که ایرانم نباشد، ترک این جان میکنم
همچو ارش
بر پر البرز جان بر کف به پای
کوهساران را پر از آواز ایران میکنم
با تو گویم میهنم
این بار هم گل می کنم

مازیار قویدل

افسون 13 10-17-2012 09:37 AM


وقتی تو می گویی وطن من خاک بر سر می کنم
گویی شکست شیر را از موش باور می کنم
وقتی تو می گویی وطن بر خویش می لرزد قلم
من نیز رقص مرگ را با او به دفتر می کنم
وقتی تو می گویی وطن یکباره خشکم می زند
وان دیده ی مبهوت را با خون دل تَر می کنم
بی کوروش و بی تهمتن با ما چه گویی از وطن
با تخت جمشید کهن من عمر را سر می کنم
وقتی تو می گویی وطن بوی فلسطین می دهی
من کی نژاد عشق با تازی برابر می کنم
وقتی تو می گویی وطن از چفیه ات خون می چکد
من یاد قتل نفس با الله و اکبر می کنم
وقتی تو می گویی وطن شهنامه پرپر می شود
من گریه بر فردوسی آن پیر دلاور می کنم
بی نام زرتشت مَهین ایران و ایرانی مبین
من جان فدای آن یکتا پیمبر می کنم
خون اوستا در رگ فرهنگ ایران می دود
من آیه های عشق را مستانه از بر می کنم
وقتی تو می گویی وطن خون است و خشم و خودکشی
من یادی از حمام خون در تَلِ زَعتَر می کنم
ایران تو یعنی لباس تیره عباسیان
من رخت روشن بر تن گلگون کشور می کنم
ایران تو با یاد دین ، زن را به زندان می کشد
من تاج را تقدیم آن بانوی برتر می کنم
ایران تو شهر قصاص و سنگسار و دارهاست
من کیش مهر و عفو را تقدیم داور می کنم
تاریخ ایران تو را شمشیر تازی می ستود
من با عدالتخواهی ام یادی ز حیدر می کنم
ایران تو می ترسد از بانگ نوایِ نای و نی
من با سرود عاشقی آن را معطر می کنم
وقتی تو می گویی وطن یعنی دیار یار و غم
من کی گل "امید" را نشکفته پر پر می کنم

"مصطفی بادکوبه ای"

مستور 10-17-2012 06:13 PM


این وطن مهد اهوراست اگر دریابند
خطه ايزد يكتاست, اگر دريابند


دشت عشق است,كزان بوي محبت خيزد
مهر در مهريه ماست ,اگر دريابند

دشت ما غمزده خون سياوشهان است
شاهدش لاله صحراست,اگر دريابند

قصه پاكي عشق از لب شيرين بشنو
عفتش رشك زليخاست ,اگر دريابند

در دل ما سخن از كينه و خونريزي نيست
خانه عشق همينجاست,اگر در يابند

هر كس از عشق وطن گفت,شود عين وطن
قطره اينجا خود درياست,اگردريابند

مام ميهن نگران طب و تاب من و توست
فصل مجنوني ليلاست, اگر دريابند

شعر آزادي انسان به لب كوروش بود
غزل مهر فريباست ,اگر دريابند

مرزبان وطنم جام هزاران ارش
كه كماندار كمانهاست ,اگر دريابند

سيلي بابك ما خورده به گوش تازي
سرخي چهره چه زيباست, اگر دريابند

هفت خوان ديدن و چون رستم از آن بگذشتن
پنجه در پنجه دنياست ,اگر دريابند

عارفان عاشق اين مرز سراسر گهرند
شيخ در معركه تنهاست, اگر دريابند

مايه وحدت ما عشق وطن باشد و بس
شور اين عشق هويداست, اگر دريابند

انكه بر تازي و شمشير كجش ميتازد
شعر فردوسي والاست اگر دريابد

گل اميد كه روييده در وادي سبز
شعر آزادي فرداست, اگر دريابند

دكتر مصطفي بادكوبه اي

افسون 13 12-26-2012 03:58 PM

خونه یعنی ؛ تیر آرش
وقتی از فاصله رد شد

خونه یعنی ؛ چشم رستم
وقتی گریه رو بلد شد

خونه یعنی ؛ زخم تیشه
رد شدن از دل آتش

خونه یعنی ؛ مرگ سهراب
سر بریدن سیاوش

خونه رو خونی نمی خوام
قلب من یه سرزمینه
هر جا میرم اون باهامه
معنی خونه همینه

خونه یعنی ؛ بُغض حافظ
غزلای نانوشته
فرش زیبای گلستان
پاره پاره ، رشته رشته

خونه یعنی ؛ اشک مادر
خونه یعنی ؛ داغ لاله

خونه یعنی ؛ خشم پنهان
مرثیه های مچاله

خونه رو خونی نمی خوام
قلب من یه سرزمینه
هر جا میرم اون باهامه
معنی خونه همینه ...

مستور 12-26-2012 06:14 PM


دارا جهان ندارد،
سارا زبان ندارد

بابا ستاره ای در
هفت آسمان ندارد

کارون ز چشمه خشکید
البرز لب فرو بست

حتا دل دماوند،
آتش فشان ندارد

دیو سیاه دربند
آسان رهید و بگریخت

رستم در این هیاهو
گرز گران ندارد

روز وداع خورشید،
زاینده رود خشکید

زیرا دل سپاهان،
نقش جهان ندارد

بر نام پارس دریا
نامی دگر نهادند

گویی که آرش ما
تیر و کمان ندارد

دریای مازنی ها
بر کام دیگران شد

نادر ز خاک برخیز
میهن جوان ندارد

دارا ! کجای کاری
دزدان سرزمینت

بر بیستون نویسند
دارا جهان ندارد

آییم به دادخواهی
فریادمان بلند است

اما چه سود،
اینجا نوشیروان ندارد

سرخ و سپید و سبز است
این بیرق کیانی

اما صد آه و افسوس
شیر ژیان ندارد

کو آن حکیم توسی
شهنامه ای سراید

شاید که شاعر ما
دیگر بیان ندارد

هرگز نخواب کوروش
ای مهرآریایی

بی نام تو ، وطن نیز
نام و نشان ندارد

سیمین بهبهانی

مستور 01-17-2013 12:37 PM





وطن! وطن!
نظر فکن به‌من که من
به هر کجا غریب‌وار
که زیر آسمان دیگری غنوده‌ام
همیشه با تو بوده‌ام، همیشه با تو بوده‌ام
اگر که حال پرسی‌ام
تو نیک می شناسی‌ام
من از درون قصّه‌ها و غصّه‌ها برآمدم:
حکایت هزار شاه با گدا
حدیث عشق ناتمام آن شبان
به دختر سیاه‌چشم کدخدا
ز پشت دود کشت‌های سوخته
درون کومه ی سیاه
ز پیش شعله‌های کور‌ه‌ها وکارگاه
تنم ز رنج عطر و بو گرفته است
رخم به سیلی زمانه خو گرفته است
اگر چه در نگاه اعتنای کس نبوده‌ام
یکی ز چهره‌های بی‌شمار توده‌ام
چه غمگنانه سال‌هاکه بال‌ها
زدم به روی بحر بی‌کناره‌ات
که در خروش آمدی
به جنب و جوش آمدی
به اوج رفت موج‌های تو
که یاد باد اوج‌های تو!
در آن میان که جز خطر نبود
مرا به تخته پاره‌ها نظر نبود
نبودم از کسان که رنگ و آب دل ربودشان
به گودهای هول
بسی صدف گشوده‌ام
گهر ز کام مرگ در ربوده‌ام
بدان امید تا که تو
دهان و دست را رها کنی
دری ز عشق بر بهشت این زمین دل فسرده وا کنی
به بند مانده‌ام
شکنجه دیده‌ام
سپید هر سپیده، جان سپرده‌ام
هزار تهمت و دروغ وناروا شنوده‌ام
اگر تو پوششی پلید یافتی
ستایش من از پلید پیرهن نبود
نه جامه، جان پاک انقلاب را ستوده‌ام
کنون اگر که خنجری میان کتف خسته‌ام
اگر که ایستاده‌ام
و یا ز پا فتاده‌ام
برای تو، به راه تو شکسته‌ام
اگر میان سنگ‌های آسیا
چو دانه های سوده‌ام
ولی هنوز گندمم
غذا و قوت مردمم
همانم آن یگانه‌ای که بوده‌ام
سپاه عشق در پی است
شرار و شور کارساز با وی است
دریچه‌های قلب باز کن
سرود شب شکاف آن، ز چار سوی این جهان
کنون به گوش می رسد
من این سرود ناشنیده را
به خون خود سروده‌ام
نبود و بود برزگر را چه باک
اگر بر آید از زمین
هر آنچ او به سالیان
فشانده یا نشانده است
وطن! وطن!
تو سبز جاودان بمان که من
پرنده‌ای مهاجرم که از فراز باغ با صفای تو
به دور دست مه گرفته پر گشوده‌ام


اکنون ساعت 07:01 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)