حس عشق و عاشقانه ها
عشق فراموش کردن نيست بلکه بخشيدن است عشق گوش کردن نيست بلکه درك كردن است عشق ديدن نيست بلکه احساس کردن است عشق جا زدن و کنار کشيدن نيست بلکه صبر کردن و ادامه دادن است
عشق مثل آب ميمونه.....که ميتونی توي دستت قايمش کنی..آخرش يه روز دستت رو باز ميکنی ميبينی نيست... قطره قطره چکيده بی انکه بفهمی.. اما دستت پر ازخیسی خاطره است عشق را وارد کلام کنيم تا به هر عابري سلام کنيم و به هر چهره اي تبسم داشت ما به آن چهره احترام کنيم زندگي در سلام و پاسخ اوست عمر را صرف اين پيام کنيم عابري شايد عاشقي باشد پس به هر عابري سلام کنيم انسان عاشق زيبايي نمي شود بلكه آنچه عاشقش مي شود در نظرش زيباست |
گريه هايم بي صداست عشق من بي انتهاست ردپاي اشک هايم را بگير تابداني خانه عاشق کجاست
|
غرور هديه شيطان است و عشق هديه خداوند، و ما هديه شيطان را بهم مي دهيم ولي هديه خداوند را از يکديگر پنهان مي کنيم
|
مرا کم دوست داشته باش اما همیشه دوست داشته باش این وزن آواز من است اگر مرا بسیار دوست بداری شاید حس تو صادقانه نباشد کمتر دوستم بدار تا عشقت ناگهان به پایان نرسد من به کم هم قانعم و اگر عشق تو اندک، اما صادقانه باشد من راضی ام دوستی پایدار، از هر چیزی بالاتر است بگو تا زمانی که زنده ای، دوستم داری! و من تمام عشق خود را به تو پیشکش می کنم
|
آرزويم اين است نرود اشك در چشم تو هرگز مگر از شوق زياد......نرود لبخند از عمق نگاهت هرگز........و به اندازه ي هر روز تو عاشق باشي........عاشق آنكه تو را مي خواهد.......و به لبخند تو از خويش رها مي گردد...... و ترا دوست بدارد به همان اندازه كه دلت مي خواهد
|
سوختم باران بزن شايد تو خاموشم کني / شايد امشب سوزش اين زخم ها را کم کني آه باران من سراپاي وجودم آتش است / پس بزن باران بزن شايد تو خاموشم کني http://us.i1.yimg.com/us.yimg.com/i/...ticons7/63.gif
|
مرده ام در کوچه هاي بي کسي سنگ قبرم را نمي سازد کسي سوختم خاکسترم را باد برد بهترين يارم مرا از ياد برد
مي روم از رفتن من شاد باش از عذاب ديدنم آزادباش گر چه تو تنها تر از ما مي روي آرزو دارم ولي عاشق شوي آرزو دارم بفهمي درد را تلخي برخوردهاي سرد را |
من تنهاترین فریاد در اوج صدایم من عاشقانه ترین نگاه در کشتی وجود تو ام من می خواهم زنده بمانم تا با تو باشم با تو بخوانم
عمري با غم عشقت نشستم ........ به تو پيوستم واز خود گسستم ...... وليکن سرنوشتم اين سه حرف بود ....... تو را ديدم. پرستيدم . شکستم چقدر سخت است گل آرزوهايت را در باغ ديگري ببيني و هزار بار در خودت بشكني و آن وقت آرام زير لب بگويي گل من باغچه ي نو مبارك |
ميدوني چرا وقتي گريه ميکني چشمت رو مي بندي؟ وقتي ميخواي بخندي،وقتي ميخواي کسي رو ببوسي وقتي ميخواي تو رويا بري چشمت رو مي بندي؟ چون قشنگترين چيزاي اين دنيا ديدني نيستند
ياد گرفتم که عشق با تمام عظمتش دو سه ماه بيشتر زنده نيست ياد گرفتم که عشق يعني فاصله و فاصله يعني دو خط موازي که هيچگاه به هم نمي رسند ياد گرفتم در عشق هيچکس به اندازه خودت وفادار نيست و ياد گرفتم هر چه عا شق تري ، تنهاتري |
عاشقي را شرط اول ناله وفرياد نيست
تا کسي از جان شيرين نگذرد فرهاد نيست عاشقي مقدورهر عياش نيست غم کشيدن صنعت نقاش نيست اتش دوست اگر در دل ما خانه نداشت . عمر بي حاصل ما اين همه افسانه نداشت برای عشق تمنا كن ولی خار نشو. برای عشق قبول كن ولی غرورت را از دست نده. برای عشق گریه كن ولی به كسی نگو. برای عشق مثل شمع بسوز ولی نگذار پروانه ببینه. برای عشق پیمان ببند ولی پیمان نشكن. برای عشق جون خودتو بده ولی جون كسی رو نگیر. برای عشق وصال كن ولی فرار نكن. برای عشق زندگی كن ولی عاشقانه زندگی كن. برای عشق بمیر ولی كسی رو نكش. برای عشق خودت باش ولی خوب باش |
بس كه ديوار دلم كوتاه است هر كه ازكوچه ي تنهايي من مي گذرد به هواي هوسي هم كه شده سركي مي كشد و مي گذرد
كاش هرگزدرمحبت شك نبود ؛ تك سوارمهرباني تك نبود ؛ كاش برلوحي كه برجان دل است ؛ واژه تلخ خيانت حك نبود صدايم در برابر صدايت بي صداست، چشمانم در برابر چشمانت نابيناست، خنده هايم در كنار خنده هايت خاليست، پس بدان بي تو هيچم، تنهايم نگذار تا با تو هم آواز شوم |
تكيه به شونه هام نكن... من از تو افتاده ترم.... ما كه به هم نميرسيم... بسه ديگه! بذار برم..... كي گفته بود به جرم عشق؟ يه عمري پرپرت كنم... يه گوشه اي كنج قفس... چادر غم سرت كنم.... من نه قلندر ميشمو.... نه قهرمان قصه ها.... نه برده ء حلقه به گوش.... نه مثل اون فرشته ها... من عاشقم...همينو بس! غصه نداره...بي كسيم! قشنگيه قسمت ماست! كه ما به هم نميرسيم
|
خوشبختي را ديروز به حراج گذاشتند حيف من زاده ي امروزم. خدايا جهنمت فرداست پس چرا امروز مي سوزم
عشق از هر گل سرخي دلپذير تر است ، اما خارهاي آن قلب تو را عميق تر از هر خاري سوراخ مي كند محبت مثل يک سکه ميمونه که اگه بيفته تو قلک قلب ديگه نميشه درش آورد اگر هم بخواي درش بياري بايد اونو بشکني |
گريه کردم که بدوني زندگي بي غم نميشه اگر دست مو بگيري از غرورت کم نميشه
|
اگه قرار بود لیلی و مجنون به هم ميرسيدن كه ديگه نه ليلي ليلي بود نه مجنون مجنون عشق واسه رسيدن نيست . عشق حسرت رسيدنهhttp://us.i1.yimg.com/us.yimg.com/i/...ticons7/63.gif
چه زيباست بخاطر تو زيستن و برای تو ماندن و به پاي تو سوختن و چه تلخ و غم انگيز است دور از تو بودن برای تو گريستن و به عشق و دنيای تو نرسيدن ... ای كاش ميدانستی بدون تو و به دور از دستهای مهربانت زندگی چه ناشكيباست ... |
میخوام به سردی شبهام بخندم... میخوام به پوچی فردام بخندم... وقتی میبینمت با دیگرونی... تو اوج گریه هام میخوام بخندم... میخوام داد بزنم تنهای تنهام... میخوام وقتی میگم تنهام بخندم
دستانم تشنه ی دستان توست شانه هایت تکیه گاه خستگی هایم با تو می مانم بی آنکه دغدغه های فردا داشته باشم زیرا می دانم فردا بیش از امروز دوستت خواهم داشت |
بازي روزگار را نميفهمم! من تو را دوست مي دارم، تو ديگري را، ديگري مرا... و ما همه تنهاييم اي دوست دلت هميشه زندان من است آتشكده عشق تو از آن من است آن روز كه لحظه وداع من و توست آن شوم ترين لحظه پايان من است اگر ان شب نگاهم نمي کردي اگر در ان شب تاريک بر اين تنهاتر از تنهايي چشمک نمي زدي اگر در اولين حرفم باورم نمي کردي اگر نمي ماندي و مي رفتي من ديگر اين که هستم نبودم |
اي آفتاب خوبان، ميجوشد اندرونم يك ساعتم بگنجان در سايه عنايت غلام همت آن رند عاقبت سوزم كه در گدا صفتي كيمياگري داند هيچ کس ويرانيم را حس نکرد... وسعت تنهائيم را حس نکرد... در ميان خنده هاي تلخ من.. گريه پنهانيم را حس نکرد... در هجوم لحظه هاي بي کسي... درد بي کس ماندنم را حس نکرد... آن که با آغاز من مانوس بود... لحظه پايانيم را حس نکرد |
سكوتم را به باران هديه كردم/ تمام زندگي را گريه كردم/ نبودي در فراق شانههايت / به هر خاكي رسيدم تكيه كردم
|
عشق=زندگی، ترس=مرگ. هیچ حد وسطی برای آن وجود ندارد.
عشق با دوست داشتن خودتان آغاز می شود. بخشش عشق را نباید روی تابلوی امتیازات برآورد کرد |
عشق، وقتی که انتظارش را ندارید در خانه تان را می زند.
·- برای عاشق شدن، هر روز و همیشه باید تمرین کنید. ·- عشق یک نبرد است، با آن به همین صورت برخورد کنید. ·- قرار عشقی مثل دوچرخه سواری است؛ شما هیچوقت فراموش نمی کنید که چطور باید آن را انجام دهید. |
عشق شخصی دیگر باید متمم ما باشد نه مکمل ما.
عشق واقعی بی قید و شرط است. عشق بهترین هدیه ای است که می توانید به کسی بدهید، مخصوصاً به خودتان ترس نمی گذارد عشق را به طور کامل تجربه کنید. جایی در درون همه ی ماست که به ما اجازه می دهد به عشق رجوع کنیم. |
عشق واقعی با هیچ رشته ای به هم متصل نمی شود، هیچ توقعی هم وجود ندارد.
برای اینکه عاشق شویدباید بتوانید گذشت کنید، گذشتی کامل و بی قید و شرط. رابطه های عاشقانه مستلزم تعهد است هیچگاه نخواهید توانست آن رابطه ی عاشقانه ای که می خواهید را با کسی داشته باشید، مگر اینکه برای رسیدن به آن سعی و تلاش کنید. وقتی عشق در یک رابطه فروکش می کند، حس آشنایی و آسایش چیزی است که زوج ها را کنار هم نگاه می دارد. حس آشنایی و آسودگی بدترین دلیل برای کنار هم ماندن است |
هیچ کس اشکی برای ما نریخت ...هر که با ما بود از ما می گریخت ...چند روزی ست حالم دیدنیست... حال من از این و آن پرسیدنیست... گاه بر روی زمین زل می زنم... گاه بر حافظ تفاءل می زنم... حافظ دیوانه فالم را گرفت... یک غزل آمد که حالم را گرفت: ... ما زیاران چشم یاری داشتیم... خود غلط بود آنچه می پنداشتیم
چه غريبانه ميگريست آن شب بي تو تکه ابري که سکوت وجودم رو فهميد و چه غريبانه خنديدم آن روز که بي تو مرگم را فهميدhttp://us.i1.yimg.com/us.yimg.com/i/...oticons7/2.gif کاش بودي تا دلم تنها نبود تا اسير غصه ي فردا نبود کاش بودي تا براي قلب من زندگي اين گونه بي معنا نبود کاش بودي تا لبان سرد من بي خبر از موج و از دريا نبود کاش بودي تا فقط باور کني بعد تو اين زندگي زيبا نبود |
من نبردم از یاد لحظه ی زیبایی که تو من را به فراسوی نگاهت بردی ودر آن لحظه ی روییدن عشق من فقط غرق در آهنگ صدایت بودم ولی افسوس که بردی از یاد قلب تنها وترک خورده ی من که فقط مال تو بود
اگر کسي را دوست داشته باشي ،نمي توني توي چشم هاي اون زل بزني... نمي توني دوريش را تحمل کني... نمي توني بهش بگي که چقدر دوستش داري... نمي توني بهش بگي چقدر بهش نياز داري ... واسه همينه که عاشق ها ديوونه ميشن مرا اینگونه باور کن... کمی تنها ، کمی بی کس ، کمی از یادها رفته... خدا هم ترک ما کرده ، خدا دیگر کجا رفته...؟! نمی دانم مرا آیا گناهی هست..؟ که شاید هم به جرم آن ، غریبی و جدایی هست..؟؟؟ |
براي مرگ خود يک بهانه ميخواهم ... يک بهانه ي پوچ عاشقانه مي خواهم ... از غمي که مي داني .. با تو بودنم مرگ ست .. بي تو بودنم هرگز! .. اگر بهانه اين باشد .. من بهانه مي گيرم و عاشقانه ميميرم
زمان طولاني ميشودبراي کساني که غصه دارند.کوتاه ميشود براي کساني که شاد هستند. دير مي گذرد براي کساني که منتظر هستند زود مي گذرد براي کساني که عجله دارند اما.................... اما ابدي ميشودبراي کساني که عاشق هستند آرزويم اين است نرود اشك در چشم تو هرگز مگر از شوق زياد......نرود لبخند از عمق نگاهت هرگز........و به اندازه ي هر روز تو عاشق باشي........عاشق آنكه تو را مي خواهد.......و به لبخند تو از خويش رها مي گردد......... و ترا دوست بدارد به همان اندازه كه دلت مي خواهد ////////////////////////// سعي كن تنها باشي زيرا تنها بدنيا امدي و تنها از دنيا خواهي رفت.بگذار عظمت عشق را درك نكني.زيرا انقدر عظيم است كه تورا نابود خواهد |
هيچکس تنهاييم را حس نکرد لحظه ويرانيم را حس نکرد در تمام لحظه هايم هيچکس وسعت حيرانيم را حس نکرد آن که سامان غزلهايم از اوست بي سر و سامانيم را حس نکرد http://us.i1.yimg.com/us.yimg.com/i/...ticons7/46.gif
وقتي اشكهايم بر روي زمين ريخت تو هرگز نديدي كه چگونه مي گريم . تو دلم را با بي كسي تنها گذاشتي و چشمانم را به انتظار نگاهت گريان گذاشتي لبريزتر از هزار پيمانه شديم ديوانهتر از هزار ديوانه شديم ديديم گلي به روي ما ميخندد از پيله درآمديم و پروانه شديم |
از دور چه زيباست امواج آبيه عشق اما دريغ و افسوس چون مي رسي سراب است
|
هرگز چشمانت را براي کسي که معني نگاهت را نمي فهمد گريان نکن
-+-+-+-+-+-+-+-+-+- کاشکي بدوني چشمات و به صدتا دنيا نميدم يه موج گيسوي تورو به صدتا دريا نميدم -+-+-+-+-+-+-+-+-+- مي شه بعضي ها رو مثل اشک از چشمات بندازي.... اما نمي توني جلوي اشکي رو بگيري که با رفتن بعضي ها از چشمات جاري مي شه...... -+-+-+-+-+-+-+-+-+- دوستش مي دارم چرا که مي شناسمش به دوستي و يگانگي هنگامي که دستان مهربانش را به دست مي گيرم تنهايي غم انگيزش را در مي يابم و انگاه در مي يابم که مرا ديگر از او گريزي نيست -+-+-+-+-+-+-+-+-+- هرگز نديدم بر لبي لبخند زيباي تو را هرگز نميگيرد كسي در قلب من جاي تو را آبي تر از آنيم كه بي رنگ بميريم شيشه نبوديم كه با سنگ بميريم تقصير كسي نيست كه اينگونه غريبيم شايد كه خدا خواست كه دلتنگ بميريم -+-+-+-+-+-+-+-+-+- ميدونستيد که هيچ بلور برفي شبيه اون يکي نيست؟مثل اثر انگشت آدمها...يکبار تو کوه يکي از بچه ها زير برف بهم گفت:انگار فرشته ها نشستند اون بالا و دارن اينارو قالب ميزنند! هر وقت برف مياد يادش م? افتم...بعضي حرفها چقدر تو ذهن آدما ميمونه -+-+-+-+-+-+-+-+-+- شكايت نمي كنم ، اما ايا واقعا نشد كه درگذر همين هميشه بي شكيب ، دمي دلواپس تنهايي دستهاي من شوي؟ نه به اندازه تكرار ديدار و همصدايي نفسهامان ! به اندازه زنگي ..... واقعا نشد؟؟؟؟ |
تو به من خنديدي و نمي دانستي
من به چه دلهره از باغچه ي همسايه سيب را دزديدم باغبان از پي من تند دويد سيب را در دست تو ديد غضب الوده كرد نگاه و تو رفتي و هنوز سالهاست كه در گوش من ارام ارام خش خش گام تو تكرار كنان مي دهد ازارم و من انديشه كنان غرق اين پندارم كه چرا خانه ي كوچك ما سيب نداشت -+-+-+-+-+-+-+-+-+- دوسِت داشتم ولي هرگز نگفتم نگفتــم تـا ز چشــــم تـو نيفتـم نگفـتـم تــا نــدوني عاشـــقم مــن نـدوني بعــدِ تــو از پـا مي افتـم خيــال کـردم اگـــه روزي بـــدوني مي ري شعر جدايي رو مي خـوني مي ري تنها ميشم با بغض و گـريه تــوي شهــــر و ديـــار بي نشــوني -+-+-+-+-+-+-+-+-+- نديدي چشمهايم زير پايت جان سپرد آخر گلويم از صداي، هاي هايت جان سپرد آخر نفهميدي صدايم بغض سنگيني به دوشش بود اما از جفايت جان سپرد آخر نترسيدي بگويد عاشقي نفرين به آيينت كه از چشمان جادويت خدايت جان سپرد آخر نمي داني و مي دانم كه دل در خواهش آن انزوايت جان سپرد آخر چقدر عزلت نشيني از براي يار دلگير است بخوان شعرم كه شعرم در هوايت جان سپرد آخر |
چشم در راه كسي هستم كوله يارش بر دوش ، آفتابش در دست خنده بر لب ، گل به دامن ، پيروز كوله بارش سرشار از عشق ، اميد آفتابش نوروز باسلامش ، شادي در كلامس ، لبخند از نقس هايش گُل مي بارد با قدم هايش گُل مي كارد مهربان ، زيبا ، دوست روح هستي با اوست !
-+-+-+-+-+-+-+-+-+- اي سر آغازهمه خوبي ها مينويسم از تو تو که سر سبز ترين منظره ايي تو که سر شارترين عاطفه ايي برترين خواهش و احساس نياز وبدان تا به ابد دوستت ميدارم دوستت ميدارم از زمين تا بخدا از همين نقطه ي خاکي تا عرش |
داستان من و تو ، افسانه ء قشنگي است.
يک افسانه قشنگ ، پايان قشنگي دارد؛ يا ندارد؟ يادم نيست. زمان ، حافظه اش خوب است ؛ مطمئنم مي داند. برايش صبر مي کنم ، تا افسانه ء قشنگمان را به پايان برساند. مي داني، من مي دانم- هر چه که پيش آيد - هر کسي هر روز هر جايي داستان من و تو را بخواند ، به خودش خواهد گفت : داستان من و تو ، افسانه ء قشنگي است. |
پرنده
نیستم اما از قفس بَدَم می آید دلم می خواهد آفتاب که سر می زند پرندگان همه از شادی بال در بیاورند و مرا هم که خواب صبحگاهی ام بی شک در بسته وُ تکراریست بیدار کنند . پرنده ی قفس نشین نه با طلوع آفتاب شاد می شود نه از غروب آن دلگیر . |
از دلم می پرسم:
آیا همچنان در عشق ناچاری؟ من تپش های دلم را می شناسم پاسخش آری ست |
تو مرا میترسانی
بی آنکه بدانی خیال من اینگونه از تو نمیگذرد نمیتواند بگذرد! این جذر و مد به ناگاه دیوانه ام می کند. . |
جهان از آن من است
من عاشقم و هیچ کس نمی تواند مرا بکشد حتی مرگ |
امشب نيامدى اى عشق
عطر بهار ليمو مثل گلاب در گلابدان شاخه نشسته است تا مگر تو دست بيارى و كفى از آن را به روى و موى بپاشى و جان و جامه معطر كنى ۲ امشب نيامدى اى عشق و جهان بى تو پيريست در جامه ى سياه ماتم در گوشه ى اتاقى تاريك ملول و دل آزرده هيچ نمى داند بايد چه كرد؟ حتى نمى تواند برخيزد و چراغ را روشن كند ۳ امشب كجايى اى عشق حرفى بزن چيزى بگو در خاموشى تو سكوت تمام زمين را مى ترساند |
پیراهنی از برگ گل از بهر یارم دوختم از بس لطیف است آن بدن ترسم که آزرش دهد پروانه امشب پر نزن اندر حریم یار من ترسم صدای شهپرت خوابست و بیدارش کند ای گربه خوش خط وخال امشب نیا بالین یار ترسم صدای پای توخوابست وبیدارش کند باد صبامحض خدا امشب نیا در باغ ما ترسم صدای شاخه ها خوابست وبیدارش کند. |
گر چه خسته ام؛
اگر چه دل شکسته ام؛ باز هم گشوده ام دری به روی انتظار... تا بگویمت هنوز هم به آن صدای آشنا امید بسته ام ، دل جدا زیاد تو آشیانه ای خراب وبی صفاست یاد سبز وروحبخش تو یاد لطف بی نهایت خداست . کوچه باغ سینه ام ای گل محمدی به عطر نامت آشناست. آنکه بی بهانه ی تو زنده نیست کیست؟ آنکه در پی تو نیست کجاست ...؟ |
دوستت نمی دارم چنان که گل سرخی باشی از نمک زبرجد باشی یا پرتاب آتشی از درون گل میخک دوستت می دارم آن چنان که گاهی چيزهای غريبی را ميان سايه و روح با رمز و راز دوست می دارند تو را دوست دارم همانند گلی که هرگز شکفته نشد ولی در خود نور پنهان گلی را دارد. ممنون از عشق تو شمیم راستینی از عطر برخاسته از زمین که می روید در روحم سیاه دوستت می دارم بی آنکه بدانم چه وقت و چگونه و از کجا دوستت می دارم ساده و بی پيرايه، بی هيچ سد و غروری؛ اين گونه دوست می دارمت، چرا که برای عشق ورزيدن راهی جز اين نمی دانم که در آن من وجود ندارم و تو... چنان نزدیکی که دستهای تو روی سینه ام، دست من است چنان نزدیکی که چشمهایت بهم می آیند وقتی به خواب میروم... پابلو نرودا |
اکنون ساعت 08:57 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)