پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   مطالب آزاد (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=11)
-   -   تاپیک مخصوص شب زنده داران سایت (http://p30city.net/showthread.php?t=22430)

فرانک 02-23-2010 10:30 PM

تاپیک مخصوص شب زنده داران سایت
 
سلام دوستای گلم:53:

هر کی یی خوابی می زنه به سرش بیاد اینجا!

این تاپیک مخصوص شب زنده داران سایته . درش از ساعت یک باز می شه تا شش صبح!!!

هر چه می خواهد دل تنگت بگو....

Omid7 02-23-2010 11:45 PM

این تایپیک خوبیه، ولی چرا اینجا، تو مطالب آزاد می بود بهتر نبود؟

ولی به هر حال تایپیک خوبیه

یار تنها 02-24-2010 12:39 AM

سلام خوشحال می شم با هم بیشتر آشنا بشیم

منتظر حضور گرم و دریافت نظرات و جواب سوالم در مورد آشنایی و رفاقت بیشترمون هستم:53::53::53::65:{جشن پتو}

******************
ویرایش توسط ناظر

دوست عزیز شما میتوانید در اینجا به فعالیت های مختلف و مورد علاقه خود بپردازید.
خواهشا از گذاشتن ایمیل و وبلاگ در مطالبتون خودداری کنید.
میتوانید در اینجا خودتان را معرفی کنید.
با تشکر

فرانک 02-28-2010 01:01 AM

سلام به دوستای بیدارم :53::53:
اونایی هم که خوابن الهی آسوده بخوابن .من که خوابم نمی آد .
ولی از شانس بدم روناک مهمونمه هی داره غر میزنه و میگه مزاحم خوابمی
از این اتاقم بیرون نمیره
مجبورم برم .

amir ahmadi 02-28-2010 02:17 AM

به نام خدایی که نه شب خواب اورا فرا می گیرد نه روز .شب بیدارا چند نمونه اند :دسته ای از بیکاری روزا می خوابن شبا بیدارن یه دسته شغلشون ایجاب می کنه که شب بیدار باشند.یه عده هم عاشقن از شوق دیدار معشوق خواب به چشمشون نمی ره .منم که الان که ساعت 2.15 بعد از نیمه شبه بیدارم دارم به این سه دسته فکر می کنم رادیو هم روشنه برای گوشم شبکه سه هم فوتبال بارسا نشون می ده برای چشمام حواسمم که مشغول تایپکه .اینم هی میگه مسی مسی اعتماد به نفس بیش از حد داره .

amir ahmadi 02-28-2010 02:23 AM

قسمت اول راه شب که میگه شب و سکوت و... من خیلی گوش می دم یه جورایی دوستش دارم هم صدایی که می خونه هم متنش اینم گل سوم بارسا خوش به حال طرفداراش .

amir ahmadi 02-28-2010 02:44 AM

اگر می شد پرده شب کنار بره ادم دیدنی ها یی می دید که دیگه چشماش روی همه دیدنی های اطرافش می بست.خوب اگر خدا پاداش گذاشته برا همینه که ندید اطاعت کنی اگر می فهمیدی که چه خبره که از ترسم بود فرمان می بردی .

فرانک 03-02-2010 12:11 AM

کودکی ام راباسطل وبیلچه ای لاجوردی کنارساحل جاگذاشته ام.
آن سالها که گریه رانمیفهمیدیم کریستال اشکهایمان بهانه بودبرای خواسته های کودکانه.
چقدرخندیدن خوب بود.
چشمهای آبی پدرپربودازبادبادکهای الوان آینده.
وچه خیال انگیزباکبوترهایش بازی میکرد.
مادربزرگ درباغچه ی جوانه های ارغوانی امیدمیکاشت.
پدربزرگ هنوزپشت آن باران گریه ناک نرفته بودبه بهشت.
میهمانی های دوره ای.
خنده،خاطره ورقص.
عشقهای مقدس بچگی.
لبوهای صورت من وقتی ازندانسته هایم خجالت میکشیدم.
یادم هست آن وقتهاهمه چیزباخداراشکرتمام میشد.
سفیدهای بارش برف چه دلنشین وشادی آمیزبودبرای ما.
فکرمدرسه نرفتن وبادخترهمسایه روی ایوان بازی کردن.
دوچرخه آبی پدروقتی می آمدبرشانه هایش برکت داشت.
ومادراین تکرارخستگی ناپذیروعاشق ما.
وعاشق پدر.
کاش میشدهمین امشب رادرکودکی هایم بمانم.
فقط همین امشب.

GolBarg 03-02-2010 01:57 PM

سلام به دوستان

این تاپیک بنا به خواسته مدیر خوب سایت مون به بخش تاپیک های سریالی منتقل شد.

فرانک 03-20-2010 01:29 AM

الهی خفتگان را نعمت بیداری ده و بیدارات را توفیق شب زنده داری و گریه و زاری.
الهی از خواندن نمازم شرم دارم و از نخواندن آن شرم بیشتر.
الهی من بیچاره ام و تو چاره ای
من هیچ کاره ام و تو کاره ای.
الهی آمدم ردم مکن آتشینم کرده ای سردم مکن.
الهی شکر

آريانا 03-20-2010 03:50 AM

ای ببسته خواب‌ها امشب بیا
خواب ما را بین چو وصلت بی‌نشان

هر شهی را بندگانش حارسند
شاه ما مر بندگان را پاسبان

شاه ما از خواب و بیداری برون
در میان جان ما دامن کشان

چه نشستی دور چون بیگانگان
اندرآ در حلقه دیوانگان

شرم چه بود عاشقی و آن گاه شرم
جان چه باشد این هوس و آن گاه جان

می‌فروشد او به جانی بوسه‌ای
رو بخر کان رایگان است رایگان

آنک عشقش خانه‌ها برهم زده‌ست
آمد اندر خانه همسایگان

کف برآورده‌ست این دریا ز عشق
سر فروکرده‌ست آن مه ز آسمان

شمس تبریز است باغ عشق را
هم طراوت هم نما هم باغبان

مولانا

فرانک 04-03-2010 12:47 AM

در خیابان سنگفرش شده می رود با خیال پوشالی
مرد پاییزهای پی درپی ، مرد افسانه های خوشحالی

ساعت صفر سالهای جنون کوک شد روی خستگی هایش
تیک و تیک از تلاش می افتد عقربکهای صفحه خالی

یک خیابان عبورمی خواهد تا دلش را کمی ورق بزند
یک عبور سراسر از تکرار : باز آمد ستاره ی هالی !

تب هفتاد آرزو سوزاند استخوان شقیقه هایش را
وسط فکرهای سرگردان ، بین لبخند های تو خالی -

- یک نفر پشت چشم نازک کرد ،هی نگاهش تلو تلو خورد و
- گفت : مردم ستاره می سوزد از غم مبهم خوش اقبالی !

خنده خندید در گلوی شهر ، گریه از بس که دستپاچه نشد
پهن شد روی دست سرد زمین ، ناگهان نخ نما تر از قالی

رج به رج طرح غصه هایش را قصه کردند و خوب خوابیدند
مردم شهر خوابشان خوب است مثل افکار سالوادور دالی !

صبح با تیغ آفتابی تیز ،نبض اخبار از نفس افتاد :
یک غزال گرسنه افتاده در پی ببرهای بنگالی !

شهر با شهد شور شادی باز ،کام شیرین کوچه را دزدید
گس شد از طعم آب همسایه ، میوه عاشقانه ی کالی ...

فرانک 04-03-2010 12:57 AM

خدايا
آبادي دنيا را به خرابي آخرت نخواهم

رضايت کسي را به خشم تو نبخشم
و استواري در زمين را به لغزش در صراط ندهم.
بارالها:
کمک کن دور شوم از آنچه که از تو دورم مي کند.
ياري ام کن جبران کنم اين همه فاصله را!
يگانه ام:
همه عاشقانه هايم از آن توست
زيرا جز تو کسي لايق عشق ورزيدن نيست...

فرانک 04-25-2010 01:08 AM

کسی دیگر نمی کوبد در این خانه متروکه ویران را
کسی دیگر نمی پرسد چرا تنهای تنهایم!!!
ومن شمع می سوزم ودیگر هیچ چیز از من نمی ماند
ومن گریان ونالانم ومن تنهای تنهایم !!!
درون کلبه ی خاموش خویش اما
کسی حال من غمگین نمی پرسد!!!
و من دریای پر اشکم که توفانی به دل دارم
درون سینه ی پرجوش خویش اما!!!
کسی حال من تنها نمی پرسد
ومن چون تک درخت زرد پاییزم !!!
که هر دم با نسیمی میشود برگی جدا از او
ودیگر هیچی از من نمی ماند!!!

فرانک 04-25-2010 01:12 AM

دلم تنگ است دلم تنگ است
دلم اندازه حجم قفس تنگ است
سکوت از کوچه لبریز است
صدایم خیس و بارانی است
نمی دانم چرا در قلب من پاییز طولانی است ...

مهدی 08-14-2010 03:25 AM

مثل اینکه اینجا کسی شب بیدار نمی مونه :d:d:d

اگه بیدارید این تاپیک رو راه بندازید{داش مشتی}

{جشن پتو}{جشن پتو}{جشن پتو}

مهدی 09-25-2010 12:02 AM

چقدر برو بچ خوبند زود میخوابند:d


رزیتا 09-25-2010 12:49 AM

من پایه م
امضا: شب زنده دار ترین کاربر سال:65:

مهدی 09-25-2010 12:53 AM

منم خیلی وقت بود پایه بودم ولی چون کسی نیومد منم زود میگیرم میخوابم:d
کمال همنشینی در من اثر کرد
وگرنه من هم شب زندار بودم


آخر قافیه شد.{جشن پتو}

مهدی 09-25-2010 01:01 AM

اكنون نه وقتِ خواب و خور ، پيمانه گرديده ست پّر
اي عاشقان ،

اي بيشماران ! پيروان ! راهي دراز و بي كران
من خسته ام اي نازنين . در خواب خلقي ناتوان
شب زنده داران را كجا ؟


رزیتا 09-25-2010 01:08 AM

يادمان باشد زنده بودن را به بيداري بگذرانيم
چرا كه زماني دراز به اجبار خواهيم خفت ....

مهدی 09-25-2010 01:09 AM

شعر حضرت حافظ برا شب زنده دارها



من از رنگ صلاح آن دم به خون دل بشستم دست
که چشم باده پیمایش صلا بر هوشیاران زد
کدام آهن دلش آموخت این آیین عیاری
کز اول چون برون آمد ره شب زنده داران زد


********
شکرانه را که چشم تو روی بتان ندید
ما را به عفو و لطف خداوندگار بخش
ساقی چو شاه نوش کند باده صبوح
گو جام زر به حافظ شب زنده دار بخش

رزیتا 09-25-2010 01:35 AM

خاطر بی آرزو از رنج یار آسوده است
خار خشک از منت ابر بهار آسوده است
گر به دست عشق نسپاری عنان اختیار
خاطرت از گریه بی اختیار آسوده است
هرزه گردان از هوای نفس خود سرگشته اند
گر نخیزد باد غوغا گر غبار آسوده است
پای در دامن کشیدن فتنه از خود راندن است
گر زمین را سیل گیرد کوهسار آسوده است
کج نهادی پیشه کن تا وارهی از دست خلق
غنچه را صد گونه آسیب است و خار آسوده است
هر که دارد شیوه نامردمی چون روزگار
از جفای مردمان در روزگار آسوده است
تا بود اشک روان از آتش غم باک نیست
برق اگر سوزد چمن را جویبار آسوده است
شب سرآمد یک دم آخر دیده بر هم نه رهی
صبحگاهان اختر شب زنده دار آسوده است

رهی معیری

مهدی 09-25-2010 01:37 AM

بدامان گلستانی شبانگاه
چنین میکرد بلبل راز با ماه
که ای امید بخش دوستداران
فروغ محفل شب زنده‌داران
ز پاکیت، آسمان را فر و پاکی
ز انوارت، زمین را تابناکی
شبی کز چهره، برقع برگشائی
برخسار گل افتد روشنائی
مرا خوشتر نباشد زان دمی چند
که بر گلبرگ، بینم شبنمی چند
مبارک با تو، هر جا نوبهاریست
مصفا از تو، هر جا کشتزاری است
نکوئی کن چو در بالا نشستی
نزیبد نیکوان را خودپرستی
تو نوری، نور با ظلمت نخوابد
طبیب از دردمندان رخ نتابد


پروین اعتصامی

MAHDI 09-25-2010 01:48 AM

شبون گریه کنم روزون بخندُم
که تا دشمن ندونه حال دردُم

اگر دشمن بدونه حال دردُم
برم زیر گلی که بر نگردُم

رزیتا 12-03-2010 02:24 AM

شب زنده داران عزیز همگی خسته نباشید:53:
با اجازه تون من دیگه میرم

فرانک 01-28-2011 01:16 AM

http://i.ganjoor.net/manoochehri.gif
منوچهری » دیوان اشعار » قصاید و قطعات

شبی گیسو فروهشته به دامن

پلاسین معجر و قیرینه گرزن


بکردار زنی زنگی که هرشب

بزاید کودکی بلغاری آن زن


کنون شویش بمرد و گشت فرتوت

از آن فرزند زادن شد سترون


شبی چون چاه بیژن تنگ و تاریک

چو بیژن در میان چاه او من


ثریا چون منیژه بر سر چاه

دو چشم من بدو چون چشم بیژن


همی‌برگشت گرد قطب جدی

چو گرد بابزن مرغ مسمن


بنات النعش گرد او همی‌گشت

چو اندر دست مرد چپ فلاخن


دم عقرب بتابید از سر کوه

چنانچون چشم شاهین از نشیمن


یکی پیلستگین منبر مجره

زده گردش نقط از آب روین


نعایم پیش او چون چار خاطب

به پیش چار خاطب چار مؤذن


مرا در زیر ران اندر کمیتی

کشنده نی و سرکش نی و توسن


عنان بر گردن سرخش فکنده

چو دو مار سیه بر شاخ چندن


دمش چون تافته بند بریشم

سمش چون ز آهن پولاد هاون


همی‌راندم فرس را من به تقریب

چو انگشتان مرد ارغنون زن


سر از البرز برزد قرص خورشید

چو خون‌آلوده دزدی سر ز مکمن


به کردار چراغ نیم مرده

که هر ساعت فزون گرددش روغن


برآمد بادی از اقصای بابل

هبوبش خاره در و باره افکن


تو گفتی کز ستیغ کوه سیلی

فرود آرد همی احجار صد من


ز روی بادیه برخاست گردی

که گیتی کرد همچون خز ادکن


چنان کز روی دریا بامدادان

بخار آب خیزد ماه بهمن


برآمد زاغ رنگ و ماغ پیکر

یکی میغ از ستیغ کوه قارن


چنانچون صدهزاران خرمن تر

که عمدا در زنی آتش به خرمن


بجستی هر زمان زان میغ برقی

که کردی گیتی تاریک روشن


چنان آهنگری کز کورهٔ تنگ

به شب بیرون کشد تفسیده آهن


خروشی برکشیدی تند تندر

که موی مردمان کردی چو سوزن


تو گفتی نای رویین هر زمانی

به گوش اندر دمیدی یک دمیدن


بلرزیدی زمین لرزیدنی سخت

که کوه اندر فتادی زو به گردن


تو گفتی هر زمانی ژنده پیلی

بلرزاند ز رنج پشگان تن


فرو بارید بارانی ز گردون

چنانچون برگ گل بارد به گلشن


و یا اندر تموزی مه ببارد

جراد منتشر بر بام و برزن


ز صحرا سیلها برخاست هر سو

دراز آهنگ و پیچان و زمین کن


چو هنگام عزایم زی معزم

به تک خیزند ثعبانان ریمن


نماز شامگاهی گشت صافی

ز روی آسمان ابر معکن


چو بردارد ز پیش روی اوثان

حجاب ماردی دست برهمن


پدید آمد هلال از جانب کوه

بسان زعفران آلوده محجن


چنانچون دو سر از هم باز کرده

ز زر مغربی دستاورنجن


و یا پیراهن نیلی که دارد

ز شعر زرد نیمی زه به دامن


رسیدم من به درگاهی که دولت

ازو خیزد، چو رمانی ز معدن


به درگاه سپهسالار مشرق

سوار نیزه‌باز خنجر اوژن


علی‌بن محمد میر فاضل

رفیع‌البینات صادق‌الظن


جمال ملکت ایران و توران

مبارک سایهٔ ذوالطول والمن


خجسته ذوفنونی رهنمونی

که درهر فن بود چون مرد یکفن


سیاست کردنش بهتر سیاست

زلیفن بستنش بهتر زلیفن


یگانه گشته از اهل زمانه

به الفاظ متین و رای متقن


تهمتن کارزاری کو به نیزه

کند سوراخ در گوش تهمتن


فروزان تیغ او هنگام هیجا

چنان دیبای بوقلمون ملون


به طول و عرض و رنگ و گوهر و حد

چو خورشیدی که در تابد ز روزن


که گر زین سو بدو در بنگرد مرد

بدانسو در زمین بشمارد ارزن


اگر بر جوشن دشمن زند تیغ

به یک زخمش کند دو نیمه جوشن


چوپرگاری که از هم باز دری

ز هم باز اوفتد اندام دشمن


الا یا آفتاب جاودان تاب

هنرور یارجوی حاسد افکن


شنیدم من که برپای ایستاده

رسیدی تا به زانو دست بهمن


رسد دست تو از مشرق به مغرب

ز اقصای مداین تا به مدین


زنان دشمنان از پیش ضربت

بیاموزند الحانهای شیون


چنانچون کودکان از پیش الحمد

بیاموزند ابجد را و کلمن


نسب داری حسب داری فراوان

ازیرا نسبتت پاکست و مسکن


الا تا مؤمنان گیرند روزه

الا تا هندوان گیرند لکهن


به دریابار، باشد عنبر تر

به کوه اندر، بود کان خماهن


نریزد از درخت ارس کافور

نخیزد از میان لاد لادن


زیادی خرم و خرم زیادی

میان مجلس شمشاد و سوسن


انوشه خور، طرب کن، جاودان زی

درم ده، دوست خوان دشمن پراکن


به چشم بخت روی ملک بنگر

به دست سعد پای نحس بشکن


به دولت چهرهٔ نعمت بیارای

به نعمت خانهٔ همت بیاکن


همه ساله به دلبر دل همی‌ده

همه ماهه به گرد دن همی‌دن


همه روزه دو چشمت سوی معشوق

همه وقته دو گوشت سوی ارغن

فرانک 02-10-2011 11:52 PM

از بار فراق تو مرا، کار خراب است


دریاب، که کار من از این بار، خراب است



پرسید، که حال بیمار تو چون است؟

چون است میپرسید، که بیمار خراب است



کی چشم تو با حال من افتد که شب و روز؟

او خفته و مست است و مرا کار خراب است



هشیار سری، کز می سودای تو مست، است

آباد دلی، کز غم دلدار خراب است



من مستم و فارغ ز غم محتسب امروز

کو نیز چو من، بر سر بازار، خراب است



تنها نه منم، مست، ز خمخانه عشقت

کز جرعه جامش، در و دیوار خراب است



سلمان ز می جام الست، است چنین مست

تا ظن نبری کز خم خمار، خراب است



زاهد چه دهی پند مرا جامی ازین می؟

درکش که دماغ تو، زپندار، خراب است

shokofe 02-11-2011 12:41 AM

من امشب بسیار زنده ماندم;)
و جالب تر اینکه اینجا را تازه کشفیدم:d(اینم از مزایای شب زنده داری)
و جالب تر تر این که خیلی خوابم میاد ولی نمیتونم از پشت کام پاشم_:2:
خوب اینم یه جور خودآزاریه دیگه ،خوابت میاد پاشو برو بخواب{قاط}

راستی حالا که زندم (بیدارم) یه چیزی تعریف کنم
من 2روزه لبم باد کرده و امروز داره به تب خال زیبایی _:2:تبدیل میشه نمیدونستم علتش چیه که یهو یادم اومد که براتون میگم:

شب سه شنبه اول خوابم بود من جای پسرم خوابیده بودم اون رفته بود جای من تو اتاقش یه چراغ خواب هست که یه جوریه ولی خودش دوست داره (در ضمن من کلا یه ذره ترسو هستم)
خلاصه بنده در اوایل خواب نفهمیدم چرا چشمم و باز کردم یهو دیدم یه چیزی تو مایه های روح وسط اتاقه طوری جیغ زدم که اون روح بیچاره که همون پسرم بود که خوابش نمیبرد هم از جیغ من ترسید و یه جیغ هم اون زد
من تا نیم ساعت نفسم سر جاش نمیومد چون اون چراغ خواب نورش تو صورت پسرم افتاده بود منم فکر کردم ازراییلی،روحی ، جنی ،چیزی تو همین مایه هاست
خلاصه این تب خال زیبا را پسرم به بنده هدیه دادن و البته یه اتمام حجت که دیگه بی صدا نصف شب بالا سر من نیاد:d



sharareh1 02-17-2011 01:42 AM

چه تاپیک خوبی الان دیدم
من شعر بلد نیستم بگم اما نمیدونم چرا شبا خوابم نمیبره
اینقده که فکر و خیال به سرم میزنه ترجیح میدم اینجا باشم....

فرانک 02-18-2011 01:45 AM

بنشين، مرو، چه غم كه شب از نيمه رفته است

بگذار تا سپيده بخندد به روي ما

بنشين، ببين كه دختر خورشيد "صبحگاه"

حسرت خورد ز روشني آرزوي ما

***

بنشين، مرو، هنوز به كامت نديده ايم

بنشين، مرو، هنوز كلامي نگفته ايم

بنشين، مرو، چه غم كه شب از نيمه رفته است

بنشين، كه با خيال تو شب ها نخفته ايم

***

بنشين، مرو، كه در دل شب، در پناه ماه

خوش تر ز حرف عشق و سكوت و نگاه نيست

بنشين و جاودانه به آزار من مكوش

يكدم كنار دوست نشستن گناه نيست

***

بنشين، مرو، حكايت "وقت دگر" مگوي

شايد نماند فرصت ديدار ديگري

آخر، تو نيز با منت از عشق گفتگوست

غير از ملال و رنج از اين در چه مي بري؟

***

بنشين، مرو، صفاي تمناي من ببين

امشب، چراغ عشق در اين خانه روشن است

جان مرا به ظلمت هجران خود مسوز

بنشين، مرو، مرو كه نه هنگام رفتن است!...

***

اينك، تو رفته اي و من از راه هاي دور

مي بينمت به بستر خود برده اي پناه!

مي بينمت - نخفته - بر آن پرنيان سرد

مي بينمت نهفته نگاه از نگاه ماه

***

درمانده اي به ظلمت انديشه هاي تلخ

خواب از تو در گريز و تو از خواب در گريز

ياد منت نشسته برابر - پريده رنگ -

با خويشتن - به خلوت دل - مي كني ستي

مهدی 02-18-2011 02:09 AM

چونک درآییم به غوغای شب
گرد برآریم ز دریای شب
خواب نخواهد بگریزد ز خواب
آنک بدیدست تماشای شب
بس دل پرنور و بسی جان پاک
مشتغل و بنده و مولای شب
شب تتق شاهد غیبی بود
روز کجا باشد همتای شب
پیش تو شب هست چو دیگ سیاه
چون نچشیدی تو ز حلوای شب
دست مرا بست شب از کسب و کار
تا به سحر دست من و پای شب
راه درازست برانیم تیز
ما به درازا و به پهنای شب
روز اگر مکسب و سوداگریست
ذوق دگر دارد سودای شب
مفخر تبریز توی شمس دین
حسرت روزی و تمنای شب

مولوی

فرانک 02-27-2011 01:02 AM

امشب که ستاره شدی

تا اوج آسمان بال گرفتم

پر زدن با سیمرغی که نبود

و قاف،استوار

در میانه کاغذ های اساطیری

خفته

که من خوابم نمی برد

و هزار مرغ

سیمرغ وار پرواز می کردند

ستاره ها که چشمک می زدند

ماه عاشق می شد

من با همه ستاره ها قهر بودم

تو که ستاره شده بودی

نماندی توی آسمان

اوج که می گرفتم

بیشتر فاصله می گرفتی

ماه که لبخند می زد

یا شاید ریشخند

لجم می گرفت

ماه عاشقت شده بود

و من عاشقت مانده بودم

دلبرکم

عاشقانه هایم را ماه می شنید

و شنیده بود

شبان و روزهای پیش

ماه عاشقت شده بود

و دل من می شکست

نمی توانم درد دل کنم

باشد تا خورشید سر برآورد.






فرانک 03-27-2011 12:11 AM

شب معراج
سلام حق ;شبی خوش تر ز روز وصل یاران ;نشاط افزا چو ایّام بهاران
;بِنامیزد شبی رشک شب قدر ;که برد از روشنی رشک از شب بدر
;شب قدری که می گویند آن بود ;که عاشق راه کوی دوست پیمود
;شبی زین سان که کردم وصف آن را ;ز وصفش ساختم مشکین زبان را
;ابوالقاسم محمد شاه لولاک ;که گردید از طفیلش خلق ادراک
;چو جان در قالب و چون نور در دل ;به کاخ امّ هانی داشت منزل
;به ظاهر خواب و باطن بود بیدار ;که آمد جبرئیل از رب دادار
;سلامش کرد و گفت ای جان جان ها ;طفیل تو زمین و آسمان ها
;سلامت می رساند ایزد پاک ;که رخ برتاب از این توده خاک
;مزیّن ساز کاخ نه فلک را ;سرافراز از قدومت کن ملک را
;سرای لامکان، از غیر خالی است ;مکان در آن سرا کن مانعت چیست

فرانک 04-11-2011 11:41 PM

من آن شب سیاهم کز ماه خشم کردم
من آن گدای عورم کز شاه خشم کردم

از لطفم آن یگانه می خواند سوی خانه
کردم یکی بهانه وز راه خشم کردم
گر سر کشد نگارم ور غم برد قرارم
هم آه برنیارم از آه خشم کردم
گاهم فریفت با زر گاهم به جاه و لشکر
از زر چو زر بجستم وز جاه خشم کردم
ز آهن ربای اعظم من آهنم گریزان
وز کهربای عالم من کاه خشم کردم
ما ذره‌ایم سرکش از چار و پنج و از شش
خود پنج و شش کی باشد ز الله خشم کردم
این را تو برنتابی زیرا برون آبی
گر شبه آفتابی ز اشباه خشم کردم

فرانک 04-14-2011 02:28 AM

آدمك آخر دنياست ، بخند

آدمك مرگ همينجاست ، بخند

آن خدايي كه بزرگش خواندي

به خدا مثل تو تنهاست ، بخند

دست خطي كه تو را عاشق كرد

شو‌خي ِ كاغذي ِ ماست ، بخند

فكر كن درد تو ارزشمند است

فكر كن گريه چه زيباست ، بخند

صبح فردا به شبت نيست كه نيست

تازه انگار كه فرداست ، بخند

راستي آنچه به يادت داديم

پر زدن نيست كه درجاست ، بخند

آدمك نغمه ي آغاز نخوان

به خدا آخر دنياست ، بخند

فرانک 04-14-2011 02:30 AM

بنشين، مرو، چه غم كه شب از نيمه رفته است

بگذار تا سپيده بخندد به روي ما

بنشين، ببين كه دختر خورشيد "صبحگاه"

حسرت خورد ز روشني آرزوي ما



***

بنشين، مرو، كه در دل شب، در پناه ماه

خوش تر ز حرف عشق و سكوت و نگاه نيست

بنشين و جاودانه به آزار من مكوش

يكدم كنار دوست نشستن گناه نيست

فرانک 04-16-2011 12:42 AM

الهی! اگر یکبار گویی بنده من، از عرش بگذرد خنده من.
الهی! همه از تو ترسند و عبدالله از خود زیرا که از تو همه نیک آید و از عبدالله بد.
الهی! گفتی کریمم امید برآن تمام است. چون کرم تو در میان است نا امیدی حرام است.
الهی! اگر امانت را نه امینم، آن روز که امانت می نهادی می دانستی که چنینم.
الهی! همچو بید می لرزم که مبادا به هیچ نیرزم.
فریاد از معرفت رسمی و عبارت عاریتی و عبادت عادتی و حکمت تجربتی و حقیقت حکایتی.
الهی! اقرار کردم به مفلسی و هیچکسی. ای یگانه ای که از همه چیز مقدسی.
چه شود اگر مفلسی را به فریاد رسی.
الهی! اگر با تو نمی گویم افکار می شوم. چون با تو می گویم سبکبار می شوم.
الهی! ترسانم از بدی خود بیامرز مرا به خوبی خود.
الهی! بر تارک ما خاک خجالت نثار مکن و ما را به بلای خود گرفتار مکن.
پادشاها گریخته بودیم تو خواندی، ترسان بودیم بر خوان ''لاتقنطوا ...'' تو نشاندی.

الهی! بر سر از خجالت گرد داریم و رخ از شرم گناه زرد داریم.
الهی! اگر دوستی نکردیم، دشمنی هم نکردیم.
اگر چه بر گناه مصریم بر یگانگی حضرت تو مقریم.

الهی! در سر خمار تو داریم و در دل اسرار تو داریم و به زبان استغفار تو داریم.
الهی! اگر گوییم ثنای تو گوییم و اگر جوییم رضای تو جوییم.
الهی! بنیاد توحید ما خراب مکن و باغ امید ما را بی آب مکن و به گناه روی ما را سیاه مکن.

الهی! تقوایی ده که از دنیا ببریم، روحی ده که از عقبی برخوریم.
یقینی ده که در آز بر ما باز نشود و قناعتی ده تا صعوه حرص ما باز نشود.

الهی! دانایی ده که از راه نیفتیم و بینایی ده تا در چاه نیفتیم.
دست گیر که دستاویزی نداریم، بپذیر که پای گریزی نداریم.

الهی! درگذر که بد کرده ایم و آزرم دار که آزرده ایم.
الهی! مگوی که چه کرده ایم که دردا شویم و مگوی که چه آورده یی که رسوا شویم.
الهی! توفیق ده تا در دین استوار شویم. عقبی ده تا از دنیا بیزار شویم.
بر راه دار تا سرگردان نشویم.

ترنم 04-16-2011 02:06 AM

سلام به شب زنده داران جای جالبی ولی حیف وصد حیف شب زنده داری ندیدم
دست گلتونم به خاطر شعرای جالب درد نکنه:53:

فرانک 04-18-2011 11:21 PM

شبی در حال مستی تکیه بر جای خدا کردم

شبی در حال مستی تکیه بر جای خدا کردم
در آن یک شب خدایا من عجایب کارها کردم
جهان را روی هم کوبیدم از نو ساختم گیتی
ز خاک عالم کهنه جهانی نو بنا کردم
کشیدم بر زمین از عرش، دنیادار سابق را
سخن واضح تر و بهتر بگویم کودتا کردم
خدا را بنده ی خود کرده خود گشتم خدای او
خدایی با تسلط هم به ارض و هم سما کردم
میان آب شستم سهر به سهر برنامه پیشین
هر آن چیزی که از اول بود نابود و فنا کردم
نمودم هم بهشت و هم جهنم هردو را معدوم
کشیدم پیش نقد و نسیه، بازی را رها کردم
نمازو روزه را تعطیل کردم، کعبه را بستم
حساب بندگی را از ریاکاری جدا کردم
امام و قطب و پیغمبر نکردم در جهان منصوب
خدایی بر زمین و بر زمان بی کدخدا کردم
نکردم خلق ، ملا و فقید و زاهد و صوفی
نه تعیین بهر مردم مقتدا و پیشوا کردم
شدم خود عهده دار پیشوایی در همه عالم
به تیپا پیشوایان را به دور از پیش پا کردم
بدون اسقف و پاپ و کشیش و مفتی اعظم
خلایق را به امر حق شناسی آشنا کردم
نه آوردم به دنیا روضه خوان و مرشد و رمال
نه کس را مفتخور و هرزه و لات و گدا کردم
نمودم خلق را آسوده از شر ریاکاران
به قدرت در جهان خلع ید از اهل ریا کردم
ندادم فرصت مردم فریبی بر عباپوشان
نخواهم گفت آن کاری که با اهل ریا کردم
به جای مردم نادان نمودم خلق گاو و خر
میان خلق آنان را پی خدمت رها کردم
مقدر داشتم خالی ز منت، رزق مردم را
نه شرطی در نماز و روزه و ذکر و دعا کردم
نکردم پشت سر هم بندگان لخت و عور ایجاد
به مشتی بندگان آْبرومند اکتفا کردم
هر آنکس را که میدانستم از اول بود فاسد
نکردم خلق و عالم را بری از هر جفا کردم
به جای جنس تازی آفریدم مردم دل پاک
قلوب مردمان را مرکز مهر ووفا کردم
سری داشت کو بر سر فکر استثمار کوبیدم
دگر قانون استثمار را زیر پا کردم
رجال خائن و مزدور را در آتش افکندم
سپس خاکستر اجسادشان را بر هوا کردم
نه جمعی را برون از حد بدادم ثروت و مکنت
نه جمعی را به درد بی نوایی مبتلا کردم
نه یک بی آبرویی را هزار گنج بخشیدم
نه بر یک آبرومندی دوصد ظلم و جفا کردم
نکردم هیچ فردی را قرین محنت و خواری
گرفتاران محنت را رها از تنگنا کردم
به جای آنکه مردم گذارم در غم و ذلت
گره از کارهای مردم غم دیده وا کردم
به جای آنکه بخشم خلق را امراض گوناگون
به الطاف خدایی درد مردم را دوا کردم
جهانی ساختم پر عدل و داد و خالی از تبعیض
تمام بندگان خویش را از خود رضا کردم
نگویندم که تاریکی به کفشت هست از اول
نکردم خلق شیطان را عجب کاری به جا کردم
چو میدانستم از اول که در آخر چه خواهد شد
نشستم فکر کار انتها را ابتدا کردم
نکردم اشتباهی چون خدای فعلی عالم
خلاصه هرچه کردم خدمت و مهر و صفا کردم
زمن سر زد هزاران کار دیگر تا سحر لیکن
چو از خود بی خود بودم ندانسته چه ها کردم
سحر چون گشت از مستی شدم هوشیار
خدایا در پناه می جسارت بر خدا کردم
شدم بار دگر یک بنده درگاه او گفتم
خداوندا نفهمیدم خطا کردم .


اکنون ساعت 12:58 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)