پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   شعر (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=55)
-   -   اشعار احمدرضا احمدی (http://p30city.net/showthread.php?t=40141)

افسون 13 06-05-2014 01:40 PM

اشعار احمدرضا احمدی
 
http://media.farsnews.com/media/Uplo...360_PhotoL.jpg
احمد رضا احمدی در سال 1319 در کرمان به دنیا آمد . وی دوره آموزشهای دبستانی را در کرمان گذراند و 7 سال بعد به همراه خانواده راهی تهران شد و در مدرسه دارالفنون تحصیل کرد .

ذوق کودکی‌ اش در بزرگسالی او را به شعر کشاند .
آشنایی عمیق او با شعر و ادبیات کهن ایران و شعر نیما دستما یه‌ای شد تا حرکتی کاملاً متفاوت را در شعر معاصر آغاز و پی‌ریزی کند .

وی نخستین مجموعه شعرش را با عنوان طرح در سال 1340 منتشر کرد که توجه بسیاری از شاعران و منتقدان دهه 40 را جلب کرد .
احمدی ، پس از آن به یکی از شاعران تأثیرگذار معاصر بعد از نیما و شاملو در میان شاعران پس از خود مبدل شد .

حضور فعال وی در عرصه شعر ، ادبیات کودکان ، دکلمه شعر و هنر سینما ، از او چهره‌ای مؤثر در ادبیات و هنر معاصر ساخته است .


از احمد رضا احمدی بیش از 18 مجموعه شعر ، 15 کتاب برای کودکان ، دکلمه اشعار خودش در کاست یادگاری و اشعار حافظ ، نیما ، سهراب سپهری و شاعران معاصر منتشر شده است .


در سال 1378 سومین جایزه شعر خبرنگاران با مراسمی متفاوت و خصوصی در خانه احمدرضا احمدی برگزار شد . همان سال کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان در مراسم بزرگداشت احمدرضا احمدی ، تندیس مداد پرنده [تندیس مداد پرنده به احمدی اهدا شد] را به او اهدا کرد .


احمدی در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان سالها فعالیت کرده و هم اکنون نیز در همان جا مشغول به کار است .



برخی از آثار احمدرضا احمدی :


•طرح ، ناشر: احمدرضا احمدی، 1340

•روزنامه شیشه‌ای ، طرفه، ۱۳۴۳

•وقت خوب مصائب ، زمان، ۱۳۴۷

•من فقط سفیدی اسب را گریستم، مرکز، ۱۳۵۰

•ما روی زمین هستیم ، زمان، ۱۳۵۲

•نثرهای یومیه ، ناشر: احمدرضا احمدی، ۱۳۵۹

•هزار پله به دریا مانده است ، نشر نقره، ۱۳۶۴

•قافیه در باد گم می‌شود ، پاژنگ، ۱۳۶۹

•لکه‌ای از عمر بر دیوار بود ، نوید شیراز، ۱۳۷۲

•ویرانه‌های دل را به باد می‌سپارم ، نشر زلال، ۱۳۷۳

•از نگاه تو زیر آسمان لاجوردی ، سازمان همگام، ۱۳۷۶

•عاشقی بود که صبحگاه دیر به مسافرخانه آمده بود ، سال، ۱۳۷۸

•هزار اقاقیا در چشمان تو هیچ بود ، ماه‌ریز، ۱۳۷۹

•یک منظومه‌ دیریاب در برف و باران یافت شد ، ماه‌ریز، ۱۳۸۱

•عزیز من ، افکار، ۱۳۸۳

•ساعت۱۰ صبح بود ، چشمه، ۱۳۸۵

•چای در غروب جمعه روی میز سرد می‌شود ، ثالث، ۱۳۸۶

•روزی برای تو خواهم گفت ، ثالث،1387

افسون 13 06-05-2014 02:11 PM

بیست و دو
 
درختانی را از خواب بیرون می آورم
درختانی را در آگاهی کامل از روز
در چشمان تو گم می کنم
تو که با همه ی فقر و سفره بی نان
در کنارم نشسته ای
لبخند برلب داری
در چهار جهت اصلی
چهار گل رازقی کاشته ای
عطر رازقی ما را درخشان
مملو از قضاوتی زودگذر به شب می سپارد
همه چیز را دیده ایم
تجربه های سنگین ما
ما را پاداش می دهد
که آرام گریه کنیم
مردم گریز
نشانی خانه ی خویش را گم کرده ایم
لطف بنفشه را می دانیم
اما دیگر بنفشه را هم نگاه نمی کنیم
ما نمی دانیم شاید در کنار بنفشه
دشنه ای را به خاک سپرد باشند
باید گریست
باید خاموش و تار
به پایان هفته خیره شد
شاید باران
ما
من و تو
چتر را در یک روز بارانی
در یک مغازه که به تماشای
گلهای مصنوعی
رفته بودیم
گم کردیم

افسون 13 06-05-2014 02:17 PM

سه
 
این تازه نیست
قدیمی است

دو نفر

همه نیستند

همیشه نیستند

خویش اند

و حس و حدسشان برای حادثه نزدیک

حدس دور دارند

برادر نیستند

که من بودم

تو نبودی

یا نمی دانم

شاید جوان بودم

شما جوان بودید

تو پیر بودی

کبوتران را دانه ندادم

یک تکه آسمان را خوب حفظ کردیم

که وقتی تو نبودی

بتوانیم از حفظ بخوانیم

این برای آن روزها کافی بود

افسون 13 06-05-2014 08:24 PM

شانزده
 
پنهان نمی کنم
خانمها

آقایان

من نیز می دانم که میوه

در سوگواری طعم ندارد

حرف اگر بزنیم

حرف آوازهایی ست

که زیر باران هم

می توان خواند

افسون 13 06-05-2014 08:28 PM

شش
 
این که ما تا سپیده سخن از گلهای بنفشه بگوییم
شب های رفته را به یاد بیآوریم

آرام و با پچ پچ برای یک دیگر از طعم کهن مرگ بگوییم

همه ی هفته در ِ خانه را
ببندیم
برای یک دیگر اعتراف کنیم

که در جوانی کسی را دوست داشته ایم

که اکنون سوار بر درشکه ای مندرس

در برف مانده است


نه

باید دیگر همین امروز

در چاه آب خیره شد درشکه ی مانده در برف را

باید فراموش کنیم

هفته ها راه است تا به درشکه ی مانده در

برف برسیم

ماه ها راه است تا به گلهای بنفشه برسیم

گلهای بنفشه را در شبهای رفته بشناسیم

ما نخواهیم توانست با هم مانده ی عمر را

در میان کشتزاران برویم


اما من تنها

گاهی چنان آغشته از روز می شوم

که تک و تنها

در میان کشتزاران می دوم

و در
آستانه ی زمستان
سخن از گرما می گویم

من چندان هم

برای نشستن در کنار گلهای بنفشه

بیگانه و پیر نیستم


هفته ها از آن روزی گذشته است

که درشکه ی مندرس در برف مانده بود

مسافران

که از آن راه آمده اند

می گویند

برف آب شده است

هفته ها است

در آن خانه ای که صحبت از مرگ می گفتیم

آن خانه

در زیر آوار گلهای اقاقیا

گم شده است


مرا می بخشید

که باز هم

سخن از

گلهای بنفشه گفتم

گاهی تکرار روزهای
گذشته
برای من تسلی است

مرا می بخشید


افسون 13 06-06-2014 11:03 AM

نه
 
حاشا و ابدا
که مرا دلگیری
از آسمان نیست
این سرشت ابر است که ببارد
اگر نبارد
مرا راستی ادامه ی عمر چگونه است
ابر نمی بارد
عمر ادامه دارد
و مرا غزلی به یاد مانده است
که برای تو بخوانم
ایستاده بودم که بهار شد
و غزل را به یاد آوردم
خواندم
تو مرده بودی

حاشا و ابدا
که نه تو را به یاد دارم
غزل را به یاد دارم
ابیاتش شباهت به قصیده دارد

افسون 13 06-06-2014 10:11 PM

هشت
 
شتاب مکن
که ابر بر خانه ات ببارد
و عشق
در تکه ای نان گم شود
هرگز نتوان
آدمی را به خانه آورد
آدمی در سقوط کلمات
سقوط می کند
و هنگام که از زمین برخیزد
کلمات نارس را
به عابران تعارف می کند
آدمی را توانایی
عشق نیست
در عشق می شکند و می میرد

افسون 13 06-06-2014 10:15 PM

پانزده
 
در این ایوان
که اکنون ایستاده ام
سال تحویل می شود
در آن غروب ماه اسفند
از همه ی یاران شاعرم
در این ایوان یاد کرده ام
مادرم ، در این ایوان
در روزی بارانی
سفره را پهن کرده بود
برای فهرست عمر من
ناتمام گریه کرده بود
همه ی عمر در پی فرصتی بود
که برای من در این ایوان
از یک صبح تا یک شب گریه کند
شفای من
سالهای پیش در یک غروب پاییزی
در خیابانی که سرانجام دانستم
انتها ندارد
گم شد
مادرم ، در ایوان
وقوع خوشبختی را برای ما دو تن
من و مادرم
حدس زده بود
صدای برگ ها را شنیده بودیم
آمیخته به ابر بودم
زبانم لکنت داشت
قدر و منزلت اندوه را می دانستم
پس هنگامی که گریه هم بر من عارض شد
قدر گریه را هم دانستم
همسایه ها
به من گفتند : اندوه به تو لطف داشته است
که در ماه اسفند به سراغ تو آمده است

افسون 13 06-07-2014 10:53 AM

پنج
 
من بسیار گریسته ام
هنگام که آسمان ابری است

مرا نیت آن است

که از خانه بدون چتر بیرون باشم


من بسیار زیسته ام

اما اکنون مراد من است

که از این پنجره برای باری

جهان را آغشته به شکوفه های گیلاس بی هراس

بی محابا ببینم


افسون 13 06-08-2014 12:09 PM

بیست
 
فرصتی بخواهید
تا گیسوان خود را در آفتاب کنار رودخانه

شانه بزنید

فرصتی بخواهید

که مخفی ترین نام خود را

که خون شما را صورتی می کند

از
رود بزرگ بپرسید
به نام آن اسب

به نام آن بیابان

شما فرصت دارید

تا چیدن گندم ها

تا زرد شدن کامل گندم ها

عاشق شوید

فقط روزهای کودکی رابرای یکدیگر
نگویید
گندم ها زرد شدند

گندم ها چیده شدند

نان گرم آماده است

ولی
شما کنار
بوته های زرد ذرت باشید

آب را در کوزه بریزید

کوزه را کنار تنها بوته ی گل سرخ

بگذارید

ما
، شما را هنوز به خاطر آن گل سرخ
دوست داریم



اکنون ساعت 11:30 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)