پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   زبان ادب و فرهنگ کردی (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=150)
-   -   شعر کردی با ترجمه فارسی (http://p30city.net/showthread.php?t=17405)

behnam5555 03-27-2010 10:24 AM

برای آزادان
 



برای آزادان

این واژه بی آبرو شده؟
این واژه حوله ای است گل گلی کیست که آنرا به خود نمالد؟
حوله دولتها،حوله ی احزاب و حوله گنبدها!
چه کسی نشان کامل آزادی را به من می دهد؟
تمام بوها در هم آمیخته شده در هم عجین شده اند.
بینی ام از آنها بیزار شده،بویایی ام آشفته شده.
چه کسی توان دارد مرا به منظر گاه واقعی ببرد؟
می بینی،ریش کاسترو بوی تکریت
چپ بوی راست راست بوی چپ می دهد.
درفستیوال استفاده از ماسک(بال ماسکه)،شبی من به جلاد نزدیک شدم
جلاد باقربانیش می رقصید.
و آزادی یساولیشان بود.
در آن شب سر بکیس و ماه را دیدم.
بر سفره آهنی لاشخوری پرچین و چروک نهاده بودنش.
وآزادی فضای آفاقشان بود.
در آن شب.
سر چه گوارا را دریدم بر تن نا پلئون.
سر ژان ژاک روسو را می دیدم بر تن بوسکا.
صدای گاندی را می شنیدم،اما لب و دهان،لب و دهان موبوتو بود
من سولور کا را می شناختم هر چند دستش دست ها ی فرانکو بود.
در آن شب،بوی جلاد و قربانی و بوی فرشته و درنده
چون بوی گل و چمن در هم آمیخته بودند.
چه کسی نشان کامل آزادی را به من می دهد؟
این صندلی،صندلی چراغ و پروانه بود،
نگاه کنید حالا چه کسی بر آن نشسته است؟!

(شیرکو بیکس،بر گرفته از کتاب:آزادی این واژه بی آبرو)


behnam5555 03-27-2010 10:50 AM

دو شعر بسیار زیبا از شاعر بزرگ كرد شیركو بیكه س
 


دو شعر بسیار زیبا از شاعر بزرگ كرد شیركو بیكه س


بی آبرو

”شیركو بی كه س“شاعر معاصر كرد وبرنده جایزه توخولسكی , برای محافل فرهنگی جهان نامی آشناست گرچه متاسفانه در محافل رسمی وغیر رسمی داخلی كمتر نامی از او برده می شود ...شاید چون در اینجادریچه های ادبیاتمان را تنها بر نامها وچشم اندازهای خاصی می گشاییم وصافی های سیاست و مصلحت همواره از گذر گوهری بیگانه رویگردان بوده اند . خالق به نام شعر مدرن كرددر سال 1940 میلادی در شهر سلیمانیه (كردستان عرق) چشم به جهان گشود.پدرش” فائق بی كه س “ از شاعران به نام روز گار خود بود. در 1968 اولین مجموعه شعر ”شیركو“ به نام ” مهتاب شعر“بودواز آن زمان تا كنون چندین مجموعه شعر، دو نمایشنامه منظوم و ترجمه ی” پیر مردو دریا “ اثر ارنست همینگوی و عروسی خون اثر ” لوركا “ به زبان كردی از او به چاپ رسیده است . ” دو سرو كوهی “ ،”‌عقاب“ ، ” رود“ ، ”سپیده دم “ ، ” آفات “ ، ” كركس “ ، ” عطشم را شعله فرو می نشاند “‌ ، ” دره پروانه ها “ ، ” صلیب ، مار و روز شمار یك شاعر “،” سایه “‌و ”آزادی، این واژه ی بی آبرو “ از جمله دفتر های شعر این شاعر كرد است كه به زبان های فرانسوی ، ایتالیایی ، سوئدی ، عربی و... ترجمه وچاپ شده اند .در كشور ما نیز در سالهای اخیر، مجموعه هایی از او همچون منظومه بلند ” دره پروانه “ و ” آزادی ، این واژه ی بی آبرو “ با همت وترجمه محمد رئوف مرادی ترجمه وبه چاپ رسیده است . مهمترین شاخصه كارهای شیر كو بی كه س ، غربتی است كه بن مایه اصلی آثار اوست .غربتی كه هم درونی است وهم بیرونی . بدین معنا كه شعوری كه شعر به شاعر هدیه می كند باعث وبانی غربت درونی اوست كه این فصل مشترك تمامی شاعران اصیل است . دیگر غربتی است بیرونی؛ كه از دور دست های تاریخ ملتش سر چشمه می گیرد و تا دوران پر آشوب معاصر همواره این غربت در صورت ها و صورتك های بی شمار مكرر شده است . ...

آزادی آواز چاقوها شد

وجیب ِدزدها

وجانمازِ تبر ها

آزادی، جواهرات گذرگاه سیاست

وبازرگان دروغهای رنگین

میان شهرها

آزادی، لنگه بارهای قاچاق

های ؛ چه كسی نشان كامل آزادی را به من میدهد؟

این واژه ی بی آبرو

آزادی چراغی است كه راه را دراز میكند...
( از كتاب این واژه ی بی آبرو) . . .


ایستگاه

در پسینگاه خیالت


گیسویت را


از میان دو كوه به دستم سپردی


در ابری پیچیدمش



كه بارانی در آن خفته بود


باران كه چشم گشود


آذرخشی


از گیسویت بر شد:


دلم بارید


در هوای خیالت


اخگری بسته بال


پرنده ای شدم


مرزهای فشرده ی مه را شكستم


تا یافتمت


سوار بر بال های خاكستر


باز گشتیم


به سپیده گرسنگان !


تنهایی ام


ایستگاه توقف غریبه هاست


در هوای خیالت.



”شیركو بی كه س“





behnam5555 03-27-2010 11:10 AM



شیركو بیكه س



متولد1940 میلادی/ سلیمانیه كردستان عراق
از آثار او: عقاب ـ دو سرود كوهی ـ درة پروانه‌ها ـ صلیب و مار و تقویم شاعر ـ سایه‌ـ
زن و باران ـ گورستان چراغها و...
پنج قطعه شعر زیر از مجموعة «سایه» چاپ 1999 سلیمانیه انتخاب و به فارسی برگردانده شده است

تناسخ



اگر در روزی توفانی بمیری
بسا كه روحت در تن ببری حلول كند
اگر در روزی بارانی بمیری
بسا كه روحت در بركه‌ای حلول كند
اگر در روزی آفتابی بمیری
بسا كه روحت در انعكاس پرتویی حلول كند
اگر در روزی برفی بمیری
بسا كه روحت در تن كبكی حلول كند
اگر در روزی مه‌آلود بمیری
بسا كه روحت در دره‌ای حلول كند
اما بدین‌گونه كه می‌بینید:
من زنده‌ام و
شعر برایتان می‌خوانم
با این همه دیر زمانی است
روحم در تن كردستان حلول كرده است


كمین


(توفان هماره در كمین بود)
برگی تمامی اسرار درختش را می‌دانست
پیوند میان او و تالاب و نجواهای شبانه
پیوند میان او و پرنده و نامة مزرعه و
آمد و شد شعاع و حركت میان واژه و
غروب در جنگل.
پیوند میان او و مهتاب
پیوند سایه او و پسرك چوپان و
نی‌لبك‌اش
(زمستان هماره در كمین بود)
دانه‌ای شن هم
راز جویبار در سینه‌اش بود
رازو ریشه‌ها
راز او و زلف گیاه و
راز او و رخسار دخترك چوپان و
راز او و سر‌چشمه
(سیلاب هماره در كمین بود)
توفان هجوم آورد
سیل هجوم آورد
برگ بر تخت شاخه و
شن بر بستر آب
هردو كشته شدند
اما هیچ‌كدام
راز عشق را نگشودند!

نوشتن


آن‌گاه كه با ساقة تاكی بنویسم
تا كه برخیزم
سبد كاغذم از خوشة انگور پر شده است!
یك‌بار با سر بلبلی نوشتم
برخاستم... لیوان دم دستم لبریز از نغمه بود
روزی با بال پروانه‌ای نوشتم
برخاستم... سر میز و تاقچة پنجره‌ام
لبریز از گل بنفشه بود
زمانی هم
كه با شاخه گیاه دشت انفال و حلبچه بنویسم
همین كه برخیزم...می‌بینم:
اتاقم، خانه‌ام، شهرم، سرزمینم
همه آكنده از جیغ و داد و
از چشم كودكان و
از پستان زنان!

اجتماع


غروب
در اجتماع درختان
هنگامی كه درختی سخن می‌گفت
بسیار به آن می‌بالید
كه كمانچه فرزند اوست!
در اجتماع بامدادی چند تالاب
آن‌گاه كه تالابی به سخن در‌آمد
بسیار به آن می‌بالید
كه بلندترین آبشار دختر اوست!
در اجتماع بیشه‌زار در‌ّه‌‌ای هم
هنگام ظهر
وقتی كه نی لب به سخن گشود
بسیار به آن می‌بالید
كه نی‌لبك نوة اوست!
در اجتماع نهانی چند تپه‌ای
وقتی كه خاك به سخن درآمد
بسیار به آن می‌بالید
كه زیباترین كوزه هم دختر اوست!
در اجتماع پرشتاب كوهستان
هنگامی كه كوهی نوبت سخنش در رسید
بسیار به آن می‌بالید
كه مرمر هم دختر اوست
شبی نیز در اجتماع ناآرامی
كه روستاهای كردستان گرد هم آمدند
هنگامی كه (گرد و خاك) سخن می‌‌گفت
بسیار به آن می‌بالید
كه بدینگونه
(نالی)* هم فرزند اوست!


* نالی: شاعر بزرگ كرد و هم‌طراز خواجه شیراز

شعر ویرانه


واژه‌ را كاشتیم
برای آنكه در دشتها
فردا بروید!
واژه را با باد در‌آمیختیم
تا در آسمان
حقیقت پرواز كند!
شعر را ركاب سنگ كردیم
تا در كوهها
تاریخی نو قیام كند!
ام‍ّا دریغا...دریغ!
دشتها را چنان برگی سوزاندیم
آسمان را قفس كردیم و
كوهها را ترور...
بدین‌گونه شعر نیز
اینك به ویرانه‌ای سوخته مبدل شده است!


شعر از شیركو بی كس

behnam5555 03-28-2010 08:00 AM

کڕنۆش...
 
کڕنۆش

کڕنۆش ‌‌ئه به م بۆ ئاسمان

بۆ ئاو - بـ‌‌‌ۆ خاک - نیشتمان
خۆزگه که هه ردایکی مێژوو
داوێنی به بوونی من ته ر نه بووایه
سا‌ڵه هایه
وه رزی خه مم دووایی نایه
گه رده ست که ویت
ده رزی و به نێک
دمی بووکه بارانه که م بدرووبایه و
قه ڵه مێکی سپی ناوم له لا‌په ره ی بوونم پاک کردبایه وه
گه ر ده س که وێت
ته نافێکی سوور سوور
ده فته ری ته مه نم له دار ئه ده م
سنووری هه ناسه کانم ئه فڕۆشم
له ژێر چه تڕێکی ئاماڵ شین
پڕچی گڕیان ده هۆنمه وه
سینه ی خاک په سێوی بێ که سیمه بۆ جه غزی بوونم
تا که ی خوێناوی وشه
هه ر ئێستاکه شێعڕێک ڕووا و
دڵۆپێک ماچ ئاوده ری کرد
زه مانێکه
په نجه ره یه ک و پێنووسێک له باوه شم دا ئه خه ون
ماوه یه که
ڕۆژێ سه د جار
من و گریان
ده ست له مڵان ڕێگایه کی دڕێژ خایه ن
به پێخواسی ده شۆینه وه
له یاد مه که ن
له یاد له که
له یادی شێعڕێکا ناشتتم
ساڵه هایه
ساڵه هایه
وه ڕزی خه مم دووایی نایه


*ترجمه شعر از سعید دارایی*


فصل غم

سجده ای به آسمان
به آب – به خاک – وطن
کاشکی مادر تاریخ – هیچگاه
دامن به زادن من تر نمی کرد
سالهاست
فصل غمم را پایانی نیست
اگر دست دهد
سوزن و نخی
دهان مترسک بارانی ام را می دوختم
مداد سفیدی
نامم را از برگهای هستی ام پاک می کردم
اگر دست دهد
طنابی سرخ سرخ
دفتر بودنم را دار می زدم
مرز نفسهایم را می فروختم
زیر آبی چتری
گیسوان گریه ام را می بافتم
سینه ی خاک پناهگاه بی کسی من است- در دایره بودنم
تا به کی جویبار خونین کلمه؟!
هم اینک شعری روئید و
بوسه ای آبیاری اش کرد
زمانی ست
پنجره ای و مدادی در آغوشم می خوابند
مدتی ست
روزی صدبار
گریه و من
دست در آغوش هم
راهی بس دراز را
برهنه پا می شوییم
از یاد مبر
مبرید از یاد
در خاطرات شعری دفنم کردی
سالهاست
سالهاست
فصل غمم را پایانی نیست

behnam5555 03-28-2010 09:24 AM

ژنێ تفی له‌ نه‌ریت کردوه‌ و ...
 


ژنێ تفی له‌ نه‌ریت کردوه‌ و
...


زه‌حمه‌ت نه‌بێ
ده‌رکه‌کان داخه‌ن و...
داوێنی ئه‌وانه‌ی که‌ هێشتا پاکن
به‌ حه‌فت ئاو بشۆره‌نه‌وه‌
مه‌گه‌ر نازانن
ژنێ تفی له‌ یاسا کردووه‌ و
بێ شه‌رمانه‌ باسی عێشق !!!
ئه‌شا...لامه‌زهه‌به‌
بزه‌یه‌کی له‌ سه‌ر لێوه‌
چمانێ کروورێ جنێو...
هۆ... هۆ... له‌ش سێنه‌کان
وه‌رن شه‌قی تێ هه‌ڵده‌ن و
به‌ ده‌نگی به‌رز نه‌فرینی که‌ن...
به‌رز... به‌رز... به‌رز
با نێره‌تیتان به‌ گوێ که‌س نه‌گا
وه‌رن ئاژاوه‌یه‌
نه‌جمنه‌وه‌ ژن و کچتان ده‌رناچێ
یه‌ک به‌ یه‌ک، عاشق ئه‌بن
ئینجا پێکه‌کانتان
به‌ له‌زه‌تی
زیندوو چاڵ کردنی
کام ژن ئه‌نۆشن؟
گڕی پووچکه‌‌ی، پیاوه‌تیان
چۆن با ئه‌ده‌ن؟
وه‌رن به‌ سه‌ر ماڵاندا بگه‌ڕێن
نامیلکه‌کانی بسووتێنن
با که‌س به‌ ئه‌و مانیفسته‌ ڕا نه‌یت!!
مه‌‌ترسن، ده‌رکه‌‌کان داخه‌‌ن
ورته‌ورت ... له‌ ته‌‌نیاییدا
بێ سانسۆر قسه‌ی دڵتان بکه‌ن:
مانه‌وه‌مان
له‌ سێقه‌ سه‌ری ژنێکه‌وه‌
که‌ تف له‌ نه‌ریت ئه‌کا و...
جه‌ سوورانه‌ باسی عێشق!!!

زني كه به سنت‌ها تف كرد ...

درها را ببنديد و
دامن آنهايي را كه هنوز باكره‌اند
با هفت آب بشوئيد
مگر نمي‌دانيد
زني كه به سنت‌ها تف كرد و
بي شرمانه از عشق گفت
لامذهب
لبخندي بر لب دارد
انگار يك كرور فحش !!!
بلند بلند نفرين
آنقدر بلند كه كسي نفسهاي
حسادتان را نشود
فاجعه است... فاجعه
يك چشم به هم زدن
زن و دخترهايتان فاسد و عاشق مي‌شوند
آنگاه
پيك‌هايتان را
در لذت زنده به‌گور كردن

كدام زن سر مي‌كشيد
و عقده‌هاي مردانگيتان را
چگونه باز مي‌كنيد
بيائيد...
خانه‌ها را يك به يك بگرديد و
...

يادداشتهايش را بسوزانيد
مبادا كس مانيفتش را
از بر كند
نترسيد
درها را بنديد و در خلوت
بي سانسور... صادقانه اعتراف كنيد
بودنمان از صدقه‌ي سر زني است كه
به سنتها تف كرد و ...
جسورانه از عشق گفت



behnam5555 03-31-2010 12:17 AM

بةهاري کویستان ( بهار در کوهساران)
 



بةهاري کوصستان
( بهار در کوهساران)
شاعر : استاد هيمن


کوردی
بة لةنطصزة بة باران
بة شنةباي بةهاران
توانةوة وةک جاران
کةوي بةفري نيساران
·
فارسی
رگبارها و باران‌‌هاي پياپي
و نفس نسيم بهاري
پوشش ستبر برف کوهساران را
بار ديگر آب کرد
·
ک
دةشت وضيمةن رازاوة
کصو و بةندةن نةخشاوة
زؤنط و ضصنکة ذياوة
طيا سةري ثصوة ناوة
·
ف
دشت و دمن آراسته شد
کوه و صخره نقش‌ و نگار گرفت
مرداب‌ها و تالاب‌ها باز جان‌گرفتند
و گياهان خودرو از هر سو بردميدند
·
ک
وةنةوشةي جواني خؤشبؤ
هاتة دةر لة لصوي جؤ
دار دةري کردووة ضرؤ
کةروصشکةي کرد طةنم و جؤ
·
ف
بنفشة زيباي خوشبو
بر لب جوي خودنمايي مي‌کند
درختان جوانه زد‌ه‌اند
و کشتزارهاي گندم و جو موج مي‌زنند
·
ک
سوصسن و بةيبوون و شلصر
رواون لة جصطةي زةنوصر
قةپبةزي بةست ئاوهةپدصر
شةثؤلان دةدا ئةستصر
·
ف
سوسن و بابونه و شقايق
در دامنه‌هاي سرسبز شکفته‌اند
آبشارها کف‌آلود و خروشانند
و برکه‌ها و آبگيرها سرشارند.
·
ک
بذوصنة هةموو وپات
زيندوو بؤتةوة ماپات
جةنطةي بانةمةأص هات
بةرةو کوصستان ضوو خصپات
·
ف
همه‌جا سرسبز است
دامها زندگي را از سرگرفته‌اند
موسم رفتن به ييلاق فرارسيده
و عشاير راهي کوهستان شده‌اند.
·
ک
ئةو ترؤثک و نشيوة
ئةو ياپ و خأ و شيوة
لة طوصن بةهةشت خةمپيوة
کص مةپبةندي واي ديوة؟
·
ف
هرچه بلندي و پستي است
هرچه دامنه و گردنه و دره است
همانند بهشت آراسته شده است
چه‌کسي چنين سرزميني ديده‌است؟

behnam5555 04-02-2010 12:42 PM

ره شه با وتي
 
ره شه با وتي :

كليشه ي ئه م دنيايه م به دل نيه

هه ول ئه ده م به ويرانكردن بيگورم

پيم وت : منيش وه ك تو وه كوو تو به دلم نيه

به لام ده مه وي به ئه وين بيگونجينم

"شه مال واي وت "

ترجمه :
باد سياه گفت :
قالب اين دنيا را نمي پسندم
مي كوشم با ويران كردن تغييرش دهم
به او گفتم من نيز نمي پسندم
اما مي خواهم با عشق سازگارش كنم
" باد شمال چنين گفت "

behnam5555 04-05-2010 01:56 PM


له سه ر ده روازه ی دادگای شار دا
ره مزی عه داله ت
وه ک نامه یه کی هه لچراوم دی
له تای ته رازوو
لانه ی شیواو و
لا شه ی کوتریکی سه ر براوم دی

ره حیم لو قمانی

ترجمه :

بر سر دروازه ی عدالت خانه ی شهر
رمز عدالت را
دیدم چون نامه ای گشاده دم
برکفه ای، ویران لانه ای و
بر کفه ای ،کبوتری
غلتان در عدالت ،
غلتان در خون

behnam5555 04-05-2010 02:00 PM



دوینی شه و به قه له می خه یال له ئاسماندا

نه قشی دوو چاوی گه شی توم کیشا
ئه ستیره کان له شه رما
روو به ندی سپییان به سه ر کیشا.

ف.ر.ئومید


ترجمه:


دوش با قلم خیال در آسمان
نقش دو چشمانت کشیدم
عذرایگان آسمان ،پر از شرم
رو بند سپید بر سر کشیدند

behnam5555 04-05-2010 02:13 PM


ترجمه ی شعر سیمین بهبهانی به وسیله ی رحیم لقمانی


نبسته ام به کس دل نبسته کس به من دل
چو تخت پاره بر موج رها رها رها من
به من هر آن که بوده چو دل به سینه نزدیک
به من هر آنکه نزدیک از آن جدا جدا من
ستاره ها نهفتم در آسمان ابری
دلم گرفته ای دوست هوای گریه با من
نه چشم دل به سوی نه باده در سبویی
که تر کنم گلویی به یاد آشنا من

ترجمه به کردي

دلم ندا به که س من دلی نه دا به من که س

چلووکی سه رشه پولم ره ها ره ها ره هاخوم
ئه وه ی که وا له گه لماله سینه وه ک دلم بوو
چ که س نزیکی من بوو له وه ش جودا جودا خوم
هه ساره که م حه شار داله هه وری ئاسماندا
دلم گیراوه یاران گرینی بی هه دا خوم
نه رووگه بو چاوی دل نه باده یک له جامم
به چی گه روو یک ته ر که م ؟بی یار و ئاشنا خوم

behnam5555 04-06-2010 11:36 AM

مە لێوان
 


مە لێوان


نازم حیکمەت

و لە فارسییەوە : ئەنوەرعه‌ڕب


شنە
ئە ستێرەکان و
ئاو.
شەپۆلە کان خولیایە کی ئافریقایی
خەون دەبینن.
شەو
وەک بایەوانێکی ڕەش
لە سەر تاوەڵی کەشتی.
لەجیهانی بێ سنووری ئە ستێرە کان تێدەپەرین.
ئە ستێرەکان
شنە و
ئاو.
لە سەر سەرمان
پۆلێک مەلێوان، سروود ئە ڵێن
سروودێک وەک ئاو،وەک با و وەک ئە ستێرەکان
سروودێک وەک ئەستێرەکان
وەک با
وەک ئاو.
ئەو سروودە ئەڵێ:
-ئێمە ناترسین و
ترس، قەت وەک زەردە پەری زستان
لە سەر چاوەکانمان سێبەری نە خستوووە
ئەو سروودە ئە ڵێ:
ئێمە دەزانین! لە بەرامبەری مەرگ
سیگارەکانمان
چۆن بە ئاوری بزەیە ک دابگیرسێنین!
ئەو سروودە ئەڵێ:
-ڕێگای کەشتیمان
نە بە پاسێنی یاران
بەڵکوو بە کرمە کرمی ددانی نە یاران دابێن کردووە!
ئەو سروودە ئەڵێ:
-دەبێ شەڕ کە ین...
دەبی زەریا
بە دارستانێکی ڕووناک و گەورە بکێشین
بە دارستانێکی ڕووناک و بڵاو...
ئەو سروودە ئەڵێ:
-ئە ستێرەکان
شنە و
ئاو...
لە سەر سەرمان
پۆلێک مەلێوان سروودە ئە خوێنن
سروودێک وەک ئە ستێرەکان
وەک با
وەک ئاو

behnam5555 04-07-2010 08:56 AM

قطار
 


قطار


شعر از : عبدالله په‌شێو شاعر ملی کورد

ترجمه از: حسن ایوب زاده

قطار

چو ماری در تعقیب،
پیچان سوت میکشید،
شب- بوی هماغوشی
بوی پائیز،
بوی شعر،
بوی باران میداد.

گفت:
'' نامم بیئاته است''
سکوت کردم
او هم خاموش.
سیگاری به کف .
گیراندمش
سیگار لای انگشتانش خاکستر و
من خاکستر
آرام، میان لبهایش به سیگاری بدل گشتم
چرتکی زد.
دست نرمش به سان
نا‌مه‌ای سری
که از وقوع توطئه‌ی کودتائی خبردهد
در دستانم جای گرفت، فسرد!
سرش را به سان شعری
آرام آرام خم کر د
شانه‌ام بود چو دفتری
مشتاق نشستن
شعری بر آن!

خواب درربودش.
تا به سحر
من نیز چو بازرگانی
برگشته از سفر ،
در درازای شب سرد
زیور
درون کیسه‌‌ی
رویاهایش را شمردم

بگاه سحر که‌
قطار صرع زده
بر زانوان پراگ نهاد سرم
بئاته – ملکه خفته-
بیدار گشت:
گوتن مورگن ! ( روزبخیر)
گوتن مورگن! ( روز بخیر)
جامه‌‌دانش ببر، پیاده گشت
نه نشانی ، نه وداعی!

آوخ ! بئاته..
کاش میدانستم
در طول شب سرت برشانه‌ی چه‌کسی بود!
کدامین سوارکار بلند بالای
تا به سحر میهمان رویاهایت بود
ئاوخ! بئاته…
کاش میدانستم کاش
!


22.08.1977 پراگ
ترجمه به فارسی
07.12.2005
هلند


behnam5555 04-13-2010 04:41 PM


ژار
(زهر)

له داخی مه ­ینه ­تی ده­ وران دلم پر ئاوره ساقی
از حسرت اندوه روزگار دلم پُرِ آتیشه ای ساقی

له ژاری تالی ژین دیسان پیاله ­ی دل پره ساقی
از سم تلخ زندگی باز پیالۀ دل پُرِ ساقی!

وه­ ره ئه­ مشه ­و وه­ کو هه­ ر شه­ و، وه­ ره ساقی دلم خوینه
بیا امشب مثل هر شب بیا ساقی دلم خونه

هه ­تا کوو دیته چاوم خه ­و حه­ رامه شه­ ربه ­تان بینه
تا خواب به چشمانم می­آید ازین شربتهای حرام بیار

دلم زوخاوی لی درژی ده ­سا هه ­سته بکه مه­ ستم
زدل خونابه می­آید پس برخیز و مستم کن

شه­ رابی کون له جامی نوی،به خور تیکه بده ده ­ستم
شراب کهنه در جامی نو به یکباره بریز و به دستم ده

که وا کون کون بووه جه ­رگم له جه­ وری ماته­ می دنیا
که اینگونه جگر پاره پاره­ست ز جور ماتم دنیا

هه ­تا کو سه­ رده­ می مه ­رگم وه­ ره هه­ ر توم ده­ وی ته ­نیا
بیا تا لحظۀ مرگم که تنها تو را خواهم

هه­ ناسه­ ی سه­ ردی پر داخم ده­ میکه گرتویه ناخم
آه سرد پرسوزم زمانی ست که در درون در گرفته

شه ­رابی تویه ده ­یشوری په ­ژاره ­ی ژینی پر ئاخم
و تنهااین شراب توست که میشوید اندوه زندگی پرحسرتم را


«شه ­ریف»

behnam5555 04-13-2010 04:49 PM


چون زنسیم میشود زلف بنفشه پرشکن
وه که دلم چه یاد از آن عهد شکن نمیکند

«حافظ»

برو و فراموشم کن
برو و له بیرم که

بزودی دوباره برمیگردی
زور زوو ده­ گه ­ریه ­وه

برو و فراموشم کن
برو و له بیرم که

اما حتما یه روزی به خاطراین فراموشی پشیمان میشی
به ­لام حه ­تم ن روژیک سه ­باره ­ت به ­و له ­بیرکردنه ­ت په ­شیمان ده ­بیوه

این تو بودی که میگفتی عاشقمی
ئه ­وه تو بوی ده ­ت­وت ئاشقی منی

و هرگز اون روزی نمیاد که فراموشم کنی
و قه ­ت روژیک نایه که له بیرم که­ ی

این دنیا به خدا چیزهای عجیبی داره
به­ خوا دونیا شتی سه ­یری زور تیدا

بزودی دوباره برمیگردی برو!
برو! زور زوو ده­ گه ­ریه ­وه

تو کی هستی؟کی؟
تو کیی؟ کی؟

چرا که من دوستت داشتم
بوچی که من خوشم ده­ ویستی

تو چی هستی؟ چی؟
تو چی؟ چی؟

اگه به دنیا بگم فراموشت کردم!
ئه­ گه به ته ­واوی دونیا بلیم له بیرم کردوی!

ببین ببین چی مونده؟!
بروانه بروانه چی ماوه؟!

فردا که ترکت کردم پشیمون میشی
سپه ­ی که له ( به ) جیم هیشتی په ­شیمان ده ­بیوه

برو یاللا برو!
برو یالا برو

خیلی زود علاقه­ ات دوباره تو را پیش من میاره
زور زو خوشه ­ویستیت بو من، تو لای من دینیته ­وه

behnam5555 04-13-2010 05:14 PM


گورانی کوردی : ئیمه گیانیکین له دو جه سته دا



ئیمه گیانیکین له دو جه‌سته‌دا
وه‌ک شیعروئاواز له یه‌ک به‌سته‌ دا


ما یک روحیم در دو جسم
مثل شعرو آواز دریک رسته ایم


دونیاش ناتونی لیکمان کاته‌وه
مه‌گه‌ر خوا بو خوی بمان باته‌وه


دونیاهم نمیتونه مار ازهم بگیره
مگه اینکه خداما راپیش خودش ببره


ئیمه په‌روه‌رده‌ی یه‌ک خول وئاوین
بو ته‌نیا ساتیک بی یه‌کتر نابین


ما پروردۀ یک آب و خاکیم
حتی برای یه ساعت ازهم جدا نمیشیم


ئه‌گه‌ر له‌و دونیاش زیندو بینه‌وه
ریبواری یه‌ک ریین جیا نابینه‌وه


اگر اون دنیا هم زنده بشیم
مسافر یک راهیم جدا نمیشیم

په‌یمانمان داوه تا له ژینا بین
بو ته‌نیا ساتیک بی یه‌کتر نابین


عهد بسته ایم تا زنده‌ایم
حتی یه لحظه بدون هم زندگی نمیکنیم

ئاشقی پیروزی ئیمه واهایه
هه‌تا خواوندیش لیمان ره‌زایه

عشق پاک ما این جوریه
حتی خداوند هم ازما راضیه


ئیبراهیم خه یات

behnam5555 04-27-2010 06:25 PM

له‌ چه‌شنی شووشه‌ ناسكه‌ ئه‌و دڵه‌ی خۆم
وه‌ها، ده‌شكێ به‌ ئاهی جه‌رگی پڕ سۆم
سه‌یر نێ گه‌ر سروشكم سووره‌ وه‌ك خوێن!
وه‌كوودارێ له‌ خوێنا بێ ره‌گاژۆم

ترجمه:
دلی نازک بسان شیشه دیرم
اگر آهی کشم اندیشه دیرم


سرشکم گر بود خونین عجب نیست

مو آن نخلم که در خون ریشه دیرم



Nur3 05-03-2010 08:55 AM

شعر کردی باترجمه فارسی
 
فارسى




چقدر می‌ترسم



چقدر می‌ترسم
وقتی که باز می‌گردم خبری بد را با خود داشته باشی
چقدر مى‌ترسم وقتی در آغوشت می‌گيرم
بوی غريبی با خود داشته باشی
چقدر می‌ترسم
وقتی که باز می‌گردم
دستور زبان چشمان ترا با هجايی ديگر بخوانم
چقدر می‌ترسم
نياز و گرمی دستانت مانند وقتی که تو را ترک کردم نباشد
و بيش از هر چيزچقدر می‌ترسم،
همه کسم، همراهم،وقتی که بر می‌گردم،
تو خود باشی و من ديگری .



كوردى




چه‌ند ده‌ترسم



چه‌ند ده‌ترسم که ديِمه‌وه هه‌واليکی تالت پی بی



چه‌ند ده‌ترسم که باوه‌شِت پى دا ده‌که‌م بونی نا مويه‌که ت لی بی



چه‌ند ده‌ترسم که ديمه‌وه گرامه‌ری زمانی چاورينويسی هجات گورا بی



چه‌ند ده‌ترسم چله‌يِس گه‌رمی پنجه‌کانت وه‌ک به‌ جيم هيشت وا نه‌ما‌بی



له‌مه‌ش زياترچه‌ند ده‌ترسم، که‌سم، هاوريم،که ديمه‌وه،تو وه‌ک خوت بيت، من بگوريم




يك شعر كردى بود از عبدالله په‌شيو با ترجمه‌ى فارسى

Setare 06-13-2010 12:04 AM

یاوران مسم
یاوَران مَسِم(من مستم دوستان)
یاوَران مَسِم(من مستم دوستان)
مِن مَسِ مَخمور باده ی اَ لَسِم(من مست مخمور باده ازلی هستم)
لوتفِ دوس هاما مُوحکَم گِرد دَه سِم(لطف دوست امد و محکم دستم را گرفت)

شوئله ی نارِ عِشق پَر چی ﮊََه پُوسِم (شعله اتش عشق از پوستم بیرون زد)
شوئله ی نارِ عِشق پَر چی ﮊََه پُوسِم (شعله اتش عشق از پوستم بیرون زد)
خالی ﮊَه خاکی مَملو ﮊَه دوسِم(از چیزهای خاکی و دنیوی خالی شدم و حالا وجود دوست تمام وجودم را فرا گرفته است)
یاوَران مَسِم(من مستم دوستان)
یاوَران مَسِم(من مستم دوستان)
مِن مَسِ مَخمور باده ی اَ لَسِم(من مست مخمور باده ازلی هستم)
لوتفِ دوس هاما مُوحکَم گِرد دَه سِم(لطف دوست امد و محکم دستم را گرفت)
**************
یاوَران مَسِم(من مستم دوستان)
یاوَران مَسِم(من مستم دوستان)
مِن مَسِ مَخمور باده ی اَ لَسِم(من مست مخمور باده ازلی هستم)
لوتفِ دوس هاما مُوحکَم گِرد دَه سِم(لطف دوست امد و محکم دستم را گرفت)
لوتفِ دوس هاما مُوحکَم گِرد دَه سِم(لطف دوست امد و محکم دستم را گرفت)

فَرماوَه ساقی بلوا مینای مِن(ساقی گفت از مینای من بنوش )
سَرشار که سا غَر بِدهَ پَیا پِی (ساغر جام لبریز را پیاپی بده)
پَیا پِی پِر کِرد پَیا پِی نوشام(پیاپی پر کرد و پیاپی نوشیدم)
تا کِه دیده ی دِل هِجرَ دوس نوشا (تا چشم دل دوری دوست را احساس کرد)

شوئله ی نارِ عِشق پَر چی ﮊََه پُوسِم (شعله اتش عشق از پوستم بیرون زد)
شوئله ی نارِ عِشق پَر چی ﮊََه پُوسِم (شعله اتش عشق از پوستم بیرون زد)
خالی ﮊَه خاکی مَملو ﮊَه دوسِم(از چیزهای خاکی و دنیوی خالی شدم و حالا وجود دوست تمام وجودم را فرا گرفته است)
یاوَران مَسِم(من مستم دوستان)
یاوَران مَسِم(من مستم دوستان)
مِن مَسِ مَخمور باده ی اَ لَسِم(من مست مخمور باده ازلی هستم)
لوتفِ دوس هاما مُوحکَم گِرد دَه سِم(لطف دوست امد و محکم دستم را گرفت)
لوتفِ دوس هاما مُوحکَم گِرد دَه سِم(لطف دوست امد و محکم دستم را گرفت)

اِی دِل تا کَسی چُو خوم نای وَ جوش (ای دل تا کسی مانند خم نجوشد)
اِی دِل تا کَسی چُو خوم نای وَ جوش (ای دل تا کسی مانند خم نجوشد)
حَلقه ی بَندَگی عِشق نَه کِی وَ گوش (و حلقه بندگی عشق را به گوش نکند)
مَحرَمِ نمو هرگز وَ اَسرار (هرگز محرم اسرار نمیشود)
مَحرَمِ نمو هرگز وَ اَسرار (هرگز محرم اسرار نمیشود)
نَخلِ ئومیدِش دوسی نایِر بار(نخل امیدش میوه دوستی نمی گیرد)
نَخلِ ئومیدِش دوسی نایِر بار(نخل امیدش میوه دوستی نمی گیرد)
نَخلِ ئومیدِش دوسی نایِر بار(نخل امیدش میوه دوستی نمی گیرد)
ترانه یاوران مه سم ازآلبوم حیرانی استاد شهرام ناظری


behnam5555 06-24-2010 07:32 AM

آه باران...
 


ئااااخ... باران!


شایه‌ت ڕیشه‌ی له قووڵایی‌گه‌وره ئوقیانووساندایه‌


ئه‌م قژئاڵۆز و شێواوه‌ی


شۆڕه‌بی‌‌یه‌‌وه‌حشی‌یه‌ی باران!


یا نه‌شایه‌ت ده‌ریایه‌که‌سه‌ربه‌ره‌وخوار


له‌ژوور سه‌ری شاری ره‌شی تازیه‌‌باران!


ئه‌و ده‌مانه‌ی که‌وا به‌خوڕ،دائه‌کاته‌لێزمه‌‌بار ن


له‌ناو ناخما، به‌جۆش و کوڵ، هه‌ڵئه‌قوڵێ:


زۆر پرسیاری وه‌ک پرسیاران:


ئه‌توانێ که‌بیشواته‌وه‌ره‌نگی شه‌وانی ترس و سام


له‌دڵی یاران؟


چاو و چاوگه‌هه‌موو وشکن


رووناکی‌یه‌کان ونن له‌ناو/ تاریکیی دڵته‌نگی جاران!


هه‌روه‌کوو چۆن ئه‌وه‌ی ناوه


به‌دناو بووه‌له‌ناو شاران!


ئه‌وه‌ی وا له‌ده‌وروپشت و چوارته‌نیشتمان


واڕزیوه‌،داڕزیوه!


ئاااااااااااااخ باران!


ئومێدی گیانی له‌‌خه‌وهه‌ستاوان، وه‌ستاوان!‌


ده‌پێم بڵێ


به‌سه‌ر ئه‌و گه‌نده‌ڵی‌یانه‌ی که‌


وا عومرێکه‌


نوقمین له‌ناو گێژاویان‌دا


تۆ زاڵ ده‌بێ؟

که‌ی زاڵ ده‌بێ؟

ترجمه : فارسی

آه باران
ریشه در اعماق اقیانوس دارد شاید
این گیسو پریشان کرده بید وحشی باران
یا نه دریاییست گویی واژگونه بر فراز شهر
شهر سوگواران
هر زمانی که فرو میبارد از حد بیش
ریشه در من می دواند
پرسشی پیگیر با تشویش:
رنگ این شبهای وحشت را
تواند شست آیا از دل یاران؟
چشم و چشمه ها خشکند
روشنی ها محو در تاریکی ی دلتنگ
همچنان که نامها در ننگ
هر چه پیرامون ما غرق تباهی شد
آه باران!
ای امید جان بیداران!
بر پلیدی ها که ما عمریست در گرداب آن غرقیم
آیا چیره خواهی شد؟

فه‌ره‌یدوون موشیری
ترجمه‌: نه‌جمه‌دین براخاسی

behnam5555 06-24-2010 07:55 AM



ئۆغر به‌خێر - :

بۆ کوێ به‌په‌له‌، خێره‌؟


ده‌وه‌ن پرسی له‌سروه‌:


- : دڵته‌نگ و ماندووم لێره!‌


پێت خۆش نییه‌سه‌فه‌ر که‌ی


جێ بێڵی ته‌پ‌وتۆزی ئه‌م چۆڵگه‌یه‌بێ‌خێره‌؟


- زۆر به‌ئاواتم، به‌ڵام


کۆت و زنجیره‌له‌پام!


- بۆ کوێ به‌په‌له‌، خێره‌؟


- هه‌ر شوێنێ بێجگه‌ئێره‌!


- ئۆغرت خێر بێ، به‌ڵام


سوێندت ده‌ده‌م به‌خوا و خۆت


گه‌ر به‌خۆشی تێپه‌ڕیت


به‌سڵامه‌تی رزگار بووی


له‌م وشکارۆ به‌سامه


به‌چرۆکان و به‌باران


سڵاومان راگه‌یه‌نه‌!‌


نه‌جمه‌دین براخاسی

ترجمه:فارسی


سفر بخیر


- به کجا چنین شتابان؟


گون از نسیم پرسید:


- دل من گرفته زینجا


هوس سفر نداری زغبار این بیابان؟


- همه آرزویم اما


چه کنم که بسته پایم!


- به کجا چنین شتابان؟


- به هر آن کجا که باشد


بجز این سرا سرایم!


- سفرت بخیر، اما


تو و دوستی، خدا را


چو از این کویر وحشت


به سلامتی گذشتی


به شکوفه ها، به باران

برسان سلام ما را

محمد شفیع کد کنی

micky 06-26-2010 08:51 AM

با سلام و احترام
میخواستم در صورت امکان معنی اشعار (( یا رب شو زنده داران )) و ((تجلی طور)) از سرودهای سید صالح که استاد ناظری اونها رو توی آلبوم صدای سخن عشق اجرا کرده است رو زحمتشو بکشید.باتشکرفراون

behnam5555 07-05-2010 07:59 AM


لێم ببوره
مرا ببخش
ئه‌زیزه‌که‌م لێم ببوره‌ که‌ نه‌متوانی مۆمیک بم بۆت
عزیزم مرا ببخش که نتوانستم شمعی باشم برای تو
له‌ شه‌وانی تاریکیدا داگیرسێم بۆت
توی شبهای تاریک بسوزم برایت
که‌ نه‌متوانی گشت ئه‌ستێره‌کانی ئاسمان بینم
که نتوانستم ستاره های آسمان را بیارم
دانه‌ دانه‌ به‌سه‌ر تۆیا بیبارێنم
دونه دونه بر سر تو ببارونم
که‌ له‌ ناو هه‌ر گوڵێک ماڵێکم بۆت پێکنه‌هێنا
که توی هر گلی کلبه ای برایت نساختم
که‌ دڵی خۆمم وه‌ک دیاری بۆت نه‌هێنا
که دل خدرا مسل هدیه برایت نیاوردم
ئاخر گوڵم چیت بۆ بێنم
آخه گلم چی برایت بیارم
من چ شتێکت پێشکه‌ش که‌م
من چیرا بهت ببخشم
کاتێک ڕوخساری تۆ مانگه
وقتی روی تو مسل ماهه
ڕوناکی هه‌زاران مۆمیش له‌ ئاستیدا زۆر زۆر مه‌نگه
روشنا ای هزاران شمع هم برایت هنوز کمه
کاتێک چاوانت ئه‌ستێره‌ن
وقتی چشمهایت ستارن
گشت ئه‌ستێره‌کانی ئاسمان ئه‌گریه‌نن
همه ای ستاره های آسمان را به گریه می اندازن
لێوانیشت خونچه‌ی گوڵه‌
لب هایت خنچه ی گلن
که‌ سه‌رچاوه‌ی هه‌موو گوڵێک خونچه‌ی گوڵه
که منبع همه ی گلها خنچه ی گلن
هه‌زاران دڵ بۆته‌ دیلی عه‌شقی تۆ
هزاران دل عاشق شدن مست تو
دڵی من یه‌کجار بچوکه‌ که‌ ببێته‌ دیاری بۆ تۆ
دل من بسیار کوچک است که بشه هدیه برای تو

behnam5555 07-05-2010 08:04 AM

یادگاریه‌کانی تۆ


یادگاری های تو
ئه‌مشه‌و یادگاریه‌کانی تۆ ڕایانکێشام به‌ره‌و دنیایه‌ک له‌ جوانی
امشب یادگاری های تو مرا بردن طرف یک دنیا از زیبا ای
به‌ره‌و دنیای پڕ ئه‌فسانه‌و به‌ره‌و دنیای پڕ له‌ تۆیی
طرف دنیای آفسانه ای , طرف دنیای پر از تو ای
بۆ ئاسمانێک پڕ له‌ سۆزو بۆ زه‌مه‌نێک پڕ له‌ پاکی
طرف آسمانی پراز مهبت , طرف زمانه ای پراز پاکی
بۆ ژیانێک لێوان لێو له‌ خۆشه‌ویستی
طرف زندگی ای پراز دوست داشتن
ئازیزه‌که‌م یادگاریه‌کانت زۆر جوانن
عزیزم یادگاری هایت بسیار زیباهستند
پڕ ئه‌وینن ئێستاکه‌ وا دنیای منن
پراز عشق الان دنیای منن
هه‌مو شه‌وێک دێن و ئه‌مبه‌ن
همه شب ها میان و منرا میبرن
له‌ هه‌ر هه‌مو ناخۆشیه‌ک دورم ئه‌که‌ن
از همه ی بدی ها دورم میکنن
ئازیزی من من به‌س یه‌ک ئاواتم هه‌یه‌
عزیز من من تنها یک آرزو دارم
گوڵم ئه‌و ئاواته‌شم ئه‌وه‌یه‌
گلم آرزوی که دارم اینست که
که‌ یادگاریه‌کانت ئه‌مبه‌ن نه‌مهێننه‌وه‌
وقتی یادگاری هایت منرا میبرن برم نگردانن
یان ئه‌وه‌ی خۆشیان له‌گه‌ڵ منا بێنه‌وه
یا اینکه انها با من برگردن

behnam5555 07-05-2010 08:07 AM



ناتوانم پێناسه‌ت که‌م
نمیتوانم تعریفت کنم

دڵگیر مه‌به‌ ئازیزه‌که‌م که‌ ناتوانم
دل گیر نشو عزیزم که نمیتوانم
زو زو شعرت بۆ بنوسم
زود زود شعری برایت بنویسم
بڕوائه‌که‌ی که‌ ناتوانم پێناسه‌ت که‌م
باورمیکنی که نمیتوانم تعریفت کنم
گه‌ر هه‌زاران وشه‌ لێکده‌م
آگر هزاران کلمه بنویسم
ناتوانم باس له‌ دوریت که‌م
نمیتوانم چیزی آز دوریت بنویسم
به‌خوا وشه‌یه‌ک شک نابه‌م
بخدا کلمه ای نمیبینم
که‌ جوانیتی پێ ته‌عبیرکه‌م
که تعریف زیبا ی ترا با اون کنم
گوڵم ناتوانم پێتبڵێم
گلم نمیتوانم بهت بگم
هێنده‌ی چی ئازیزی له‌لام
آندازه چه چیزی عزیزی برایم
له‌ دنیادا شتێک نیه‌ وه‌ک تۆ خۆشه‌ویستبێت له‌لام
در دنیا چیزی نیست آندازه تو دوست داشتنی تر باشد برایم





behnam5555 07-05-2010 08:09 AM

به‌ کوردی

فرمێسکه‌کانی من بۆ تۆ

ئه‌گه‌ر ڕۆژێک هات و ویستت

نامه‌یه‌کی پر له‌ هه‌ستت

بنوسیت بۆ هاوڕییه‌کت

ئه‌و فرمێسکانه‌ی بۆ دوریت باراندومه‌

ئه‌ینێرم بۆت

هه‌موی بکه‌ ناوجافه‌که‌ت

هه‌مو هه‌سته‌ جوانه‌کانت

به‌ فرمێسکی چاوه‌کانم بنوسه‌وه‌

له‌وه‌مه‌ترسه‌ ته‌واوبێت

فرمێسکه‌کانی من بۆ تۆ

نه‌ ده‌ریایه‌و نه‌ زه‌ریایه‌

نه‌ک به‌ نوسینی نامه‌یه‌ک

به‌ نوسینی چه‌نه‌ها نامه‌ی پر هه‌ست و

چه‌نه‌ها ڕۆمانی درێژ

ته‌واو نابێت




به‌ فارسی


اشکهای من برای تو
اگر روزی امدو خواستی
نامه ای پر آز احساس
بنویسی برای دوستی
اون اشکهای که ریختم برای دوریت
میفرستم برات
همه اش را بریز داخل خدنویست
همه احساسات زیبایت را
با اشک چشمهایم بنویس
از این نترس که تموم بشن
اشکهای من برای تو
اندازه دریا و اقیانوس هاست
با نوشتن یک نامه نه
بلکه برای نوشتن چند نامه پر از احساس
چندان رومان بی پایان
تمام نمیشود .



behnam5555 07-05-2010 08:51 AM



چند شعر از کتاب "سلیمانیه و سپیده‌دم جهان" سروده شیرکو بیکه س/
ترجمه: محمد رئوف مرادی، مریوان حلبچه‌ای و امان جلیلیان/ بازسرایی: سیدعلی صالحی


http://www.hamshahrionline.ir/NEWSPA...312/003925.jpg


ای بی‌نشان
در برابر چشم‌های آسمان
ابر را
در برابر چشم‌های ابر
باد را
در برابر چشم‌های باد
باران را
در برابر چشم‌های باران
خاک را
دزدیدند،
و سرانجام در برابر همه چشم‌ها
دو چشم زنده را زنده به گور کردند
چشم‌هایی که دزدها را دیده بود.
اگر
از ترانه‌های من اگر
گل را بگیرند
یک فصل خواهد مرد
اگر عشق را بگیرند
دو فصل خواهد مرد
و اگر نان را
سه فصل خواهد مرد
اما آزادی را
اگر از ترانه‌های من،
آزادی را بگیرند
سال، تمام سال خواهد مرد.


پایان رنج‌ها
بافنده‌ای
تمام عمر
ترنج و ابریشم می‌بافت
گل می‌بافت
اما وقتی مرد
نه فرشی داشت
و نه کسی
که گلی بر گورش بگذارد.


در اینجا
کوه شاعر است
درخت، قلم
دشت، کاغذ
رود، سطر
سنگ، نقطه
و من
که علامت تعجب‌ام!


شعر
شعر
آوای کبوتر است به وقت عشق
شعر
بال پروانه است به وقت باران
شعر
غبار ستاره‌ایست
که بر دشت‌ها و دامنه‌ها می‌بارد
و شعر
سرانگشتان کودکان است
در دوزخ کردستان
و در گورهای بی نشان رواندا.


نوشتن
آسمان
همیشه باران را نمی‌نویسد
باران
همیشه رود را،
رود
باغ را،
باغ
گل را،
و من
همیشه شعر ... شعر بزرگ خود را ... !



مرگ
هر شب می‌آید
بال می‌گسترداند بر خواب‌هایم
هر روز می‌آید
قدم‌های خسته مرا می‌شمرد مرگ،
و باز به جست‌و‌جوی نشانی تازه
تمامی‌ جیب‌هایم را می‌کاود.
همین!


پیانو
ناگهنان
پرتسوهای جان شاعران جهان
پرواز کردند،
چرخی زدند
و بعد به آرامی
فرود آمدند
و در صندوقی نظر کرده آرام گرفتند.
امروز به آن صندوق
پیانو می‌گوییم.


مهمانی
باران را به خانه دعوت کردم
آمد، ماند،‌ و رفت،
شاخه گلی برایم جا گذاشته بود.

آفتاب را به خانه دعوت کردم
آمد، ماند، و رفت،
آینه کوچکی برایم جا گذاشته بود.

درخت را به خانه دعوت کردم
آمد، ماند، و رفت
شانه سبزی برایم جا گذاشته بود.

تو را به خانه دعوت کردم
تو، زیباترین دختر جهان!
و آمدی
و با من بودی
و وقت بازگشت
گل و آینه و شانه را با خود بردی،
و برای من شعری زیبا
زیبا جا گذاشتی و من کامل شدم.


به یاد آر
به یاد آر
پرنده اگر پرواز می‌کند
فقط به خاطر آسمان آبی نیست

چشمه اگر می‌جوشد
فقط برای رسیدن به رودخانه نیست

درخت اگر سایه دارد
فقط به دلیل شاخ و برگ‌اش نیست

اسب اگر می‌تازد
فقط از ترس تازیانه راکب نیست

باد اگر می‌وزد
فقط برای رقص جنگل نیست
و تو اگر شعرهای مرا می‌خوانی
فقط به بهانه نام شیرکو بی‌کس نیست.


نقاشی
چهار کودک:
ترک، فارس، عرب
و کرد
تصویر مردی را کشیدند.

اولی دست‌هایش را
دومی سرش را
سومی میانه و پاهایش را
و چهارمی
تفنگی بر دوش اش.


دره پروانه‌ها
1
قطره قطره
باران می‌نویسد: گل
نم به نم
دو دیده من می‌نویسد: تو!
چه سال پر باران غریبی
چه اندوه دست و دل بازی
که این گونه
سنگ به سنگ
سرم را می‌شکند، شکوفه می‌کند
و برگ به برگ
سرانگشتان مرده‌ام را می‌تاسد، سیاه می‌کند.
و خود همچون گیاهکی بی پناه
به باد سپرده می‌شوم
تا در زمهریر ذهن تو زندگی کنم، زاده شوم

هوهوی باد

micky 07-07-2010 09:21 AM

با سلام
اگر امکان دارد زحمت بکشید و شعر زیر ( یارب) را به فارسی برگردان نمائید. باتشکر فراوان


يارب و رندان مسِ مي خانَت
و حق پرستان ديري ديوانَت

و يارب ياربِ شو زنده داران
كه زَي سوز دل عازيزم دعاي بيماران

و آوِ ديده ی، دل سوختگانت
عشّاقِ صادقِ دايم گريانت

همسران دردِم
لَسَر تا وپا آلوده ی دردم

مجنون سوخته ی بيابان گردم
لَعِشق ليلي و بي كس مِردِم

هجر دوست بردم و شراي مردم
كس نه مزار دردِم چه دردِم


باده ی مرادت گيان بدر كمانه
تا نار عشقم عازيزم بِدَي زبانه

دانه کولانه 07-07-2010 09:39 AM

این همون شعری بود که از یکی از البوم های شهرام ناظری خواستی ...
حالا اقا بهنام حتما کمکت میکنه
چند مصرعش رو که مطمئن باشم دچار اشتباه نشده ام برات میگم الان زحمت کلش رو اقا بهنام میکشه .

يارب و رندان مسِ مي خانَت
...
کلا توی این قسمت خدا رو داره به چیزهایی که مقدس و باارزش میدونه قسم میده .

کلا "و" در زبان کردی برای قسم دادن هست همونطور که در عربی هم همینطوره

والفجر . و تین . ......

در کردی هم وقتی میخوان مثلا قسم بخورن میگن : و علی . یعنی به علی قسم .

و شرف ...

بنابراین اکثر این واو ها به معنای قسم دادن هست ...



یارب تو را به رندان مست در میخانه-ات قسم میدهم
تو را به حق پرستان دیوانه-ات قسم میدهم (دیوانه یعنی اونکه معنویت و احساس رو جایگزین عقل و حواس دنیوی کرده )
به نظر میرسه انتخاب واژه حق پرستان اشاره ای داره به گروهی که به "اهل حق" یا یارسیان شناخته میشوند که در منطقه غرب زندگی میکنن
و باز به نظر میرسه این شعر رو یک شاعر اهل حق سروده باشه چون دور نیست که در زادگاه اقای ناظری هموطنان اهل حقمون بسیار هستند
اهل حق ها بسیار اهل ادب و شعر و موسیقی هستند و طنبور نوازی (تنبور) جز لاینفک زندگی اونهاست مقامات باستانی دارند و زبانشون قسمتی از کردی هورامی هست .


خداوندا تو را به "یارب یارب"گویی شب زنده دارانت قسم میدهم
تو را به سوز دل دعای بیماران قسم میدهم

(عازیزم که در شعر اوردین جز اصل شعر نیست و در اواز اضافه شده ) کز و کزه تقریبا معادل فارسی نداره تقریبا معادل با سوز شدید هست سوز صدا سوز دل و...
به همین خاطر نوعی از موسیقی و هوره ی کردی به کزه موسوم شده
فلانی خوب کزه میکنه ....
اگر ریشه یابی کرد شاید بشه گفت موسیقی و لحنی که در دعاها و درد دل های شبانه ی هر عاشق یا بیماری وجود داره شبیه کزه هست ....

خداواندا تو را به آب دیده ی دل سوختگانت
به عاشقین پاکباز و صادق و دائم گریانت قسم میدهم

behnam5555 07-12-2010 09:03 AM

ترجمه شعر کردی.....
 


يارب و رندان مسِ مي خانَت

و حق پرستان ديري ديوانَت

و يارب ياربِ شو زنده داران
كه زَي سوز دل عازيزم دعاي بيماران

و آوِ ديده ی، دل سوختگانت
عشّاقِ صادقِ دايم گريانت

همسران دردِم
لَسَر تا وپا آلوده ی دردم

مجنون سوخته ی بيابان گردم
لَعِشق ليلي و بي كس مِردِم

هجر دوست بردم و شراي مردم
كس نه مزار دردِم چه دردِم

باده ی مرادت گيان بدر كمانه

تا نار عشقم عازيزم بِدَي زبانه



باسلام خدمت دوستان عزیزم


دررابط باترجمه شعر بالا باید عرض کنم که :



1- شعر درکل سبک هورامی دارد ولی درجای جای شعر فوق لهجه کرمانشاهی دیده میشود.



2- در (كه زَي سوز دل عازيزم دعاي بيماران ) باید به این صورت نوشته شود :



کزه ی سوز دل دعای بیماران . ( ئازیزم ( عازیزم)به خاطر هماهنگی ترانه گفته شده وگرنه در اینجا اضافیست.




3- هجر دوست بردم و شراي مردم

كس نه مزار دردِم چه دردِم




باده ی مرادت گيان بدر كمانه

تا نار عشقم عازيزم بِدَي زبانه




صورت درست فوق به ای صورت میباشد :


هجر دوست بردم و شراي مردن

كس نمزانو دردِم چه دردن




باده ی مرادت گيان بدر كمانه

تا نار عشقم عازيزم بِدَي زبانه




باده ی مرادت بدر كمانه

تا نار عشقم بِدَي زبانه



همچنانکه اشاره شد ( گیان و عازیزم جهت همخوانی در آواز وترانه به ابیات اضافه شده.)




و اما ترجمه فارسی:




يارب و رندان مسِ مي خانَت

و حق پرستان ديري ديوانَت





یارب به رندان میخانه ات

به حق پرستان دیوانه دیرت



و يارب ياربِ شو زنده داران

كه زَي سوز دل عازيزم دعاي بيماران



به یارب یارب شب زنده داران

به سوز دل و دعای بیماران



و آوِ ديده ی، دل سوختگانت

عشّاقِ صادقِ دايم گريانت




به آب دیده دل سوختگانت

به عشاق صادق همیشه گریانت



همسران دردِم


لَسَر ( له سه ر) تا وپا آلوده ی دردم




دوستان دردم ؛ دوستان دردم

از سر تا پا آلوده دردم




مجنون سوخته ی بيابان گردم

لَعِشق ( له عیشق ) ليلي و بي كس مِردِم





مجنون سوخته بیابان گردم

از عشق لیلی بی کس وتنها مردم




هجر دوست بردم و شراي مردم ( مردن )

كس نه مزار (نمزانو ) دردِم چه دردِم ( دردن )





هجران دوست مرا به آستانه مرگ برد

کس نمی داند که درد من چه دردی است



باده ی مرادت گيان بدر كمانه

تا نار عشقم عازيزم بِدَي زبانه




باده مراد را به سوی من بگردان

تا آتش عشق زبانه بکشد





موفق باشید








behnam5555 07-19-2010 07:45 AM

به شێ له شێعری به رزی (ئیسماعیل)
دوکتور ڕه زا به را هه نی

به چاوه سووره کانت سوێند ئه خۆم ئیسماعیلی خۆشه ویستم
که هه تاو، ڕۆژێ، باشتر له و ڕۆژه ی که تۆ مردی تیشک ئه دا
به مووه سپییه کانت که بۆ ماوه ێکیش سوور بوون
که هه تاو ڕۆژێ که هه تاو ڕۆژێ که هه تاو ڕۆژێ
باشتر له و ڕۆژه ی که تۆ مردی تیشک ئه دا

ئه ی ناسیاوی من له باخه بنه و شه کانی لێوه یی و ماچدا!
ئه ی ڕاکشاوه له سه ر چرپایه فه نه ریکه ی خه سته خانه ی «مێهرگان»!
ئه ی ئازاد خوازی هه ژار له سه ر پلیکانه کانی دڵۆڤان!
ئه ی ئه سرینه بێ که سه سپاردراوه کان به سروه باخی شێت خانه!
ئه ی شاعیر تر له شێعره کانی خۆت و شێعره کانی ئێمه!
تۆ ئه ی به زایه چوو له زانکۆ کان، قوتابخانه کان، قاوه خانه کان، مه یخانه کان،
و له خۆشه ویستی ژن و مناڵ و هه ڤاڵه سپڵه کانێ وه ک ئێمه!
ئه ی هیوادار به م گومانه که کاتێ « ئیستالین» له شه قامی«چرچیل» ده ر که وێت
و «هه ڤاڵه» کانیشت بۆ چاره سه ری چورکه پێچه که ت تۆ به ره و مسکۆ بنێرن!

|...|

بیره وه ریه که ت ناشتاێکه له هه وه ڵین ڕۆژی ڕاپه ڕین خواردم
بیری مردنت،
ئاوه وسڵێکه که شه هیدێکی کون کون کراو له شۆرش دا پێمدا
له سه ر جێوبانه که ت هه ڵ مه سته
ئه ی که سێ که وشه کانت دانه دانه و ده سه ده سه له بیر چوووه
توخوا، هه ڵ مه سته له جێوبانه که ت!
-هه ر وه ک ئاسمانێ که باڵنده کانی خۆی به پۆل له بیر ئه کات
وه ک شه وێ که ئه ستێره کانی خۆی له بیر ئه کا-
هه ڵ مه سته له جێوبانه که ت!
ئه ی باوکی زامدار ی کۆتره کانی گریانی ئێران!
ئه ی شاعیره گه نجه که ی سی ساڵ له مه و به ر بۆ کرێکاران!
-کاتێ ئه بوایه له وان واژۆت بگرتایه که له شێعره که ت تێئه گه یشتن
که ئه و شێعرێ کرێکاره کانیش ئه فامن-
ئه ی شاربه‌ده‌ر له شانه سووتاوه که ی شافر به ره و قاحبه خانه ی تاران!
تاران، به ر له وه ی بمری، تۆی به قه برێکی بێ ناو دانا
هه ڵ مه سته له جێوبانه که ت ،
به ڵام به من بڵێ: قه بره که ت له کوێیه تا هه ورێشمێ له وشه کان به سه ریا بڕێژم!


ترجمه فارسی:

بخشی از شعر بلند " اسماعیل " دکتر رضا براهنی



قسم به چشم های سرخت اسماعیل عزیزم،
که آفتاب، روزی، بهتر از آن روزی که تو مردی خواهد تابید
قسم به موهای سفیدت که مدتی هم سرخ بودند
که آفتاب روزی که آفتاب روزی که آفتاب روزی
بهتر از آن روزی که تو مردی خواهد تابید.
. .
ای آشنای من در باغ های بنفش جنون و بوسه !
ای دراز کشیده بر روی تختخواب فنری بیمارستان " مهرگان " !
ای آزادی خوان فقیر بر روی پله های مهربان!
ای اشک های تنهای سپرده به نسیم باغ تیمارستان!
ای شاعر تر از شعرهای خود و شعر های ما!
ای تباه شده در دانشگاه، در مدارس، در کافه ها، میخانه ها
و در محبت زن و فرزند و دوستان نمک نشناسی چون ما!
ای امیدوار به این خیال که زمانی « استالین» در خیابان« چرچیل» ظهور خواهد کرد
و «رفقا» یت برای معالجه شاش بندت تو را به «مسکو» خواهند فرستاد!
.
|...|

یادت صبحانه ای است که در روز اول انقلاب خوردم
خاطره مرگت،
آب غسلی است که شهیدی سوراخ سوراخ شده در انقلاب را دادم
بلند نشو از رختخوابت!
ای که واژه ها را هم یک یک و هم دسته دسته فراموش کردی،
تو را به خدا، بلند نشو از رختخوابت!
-مثل آسمانی که پرنده هایش را فوج فوج فراموش می کند
مثل شبی که ستاره هایش را فراموش می کند-
بلند نشو از رختخوابت! .

ای پدر زخمی کبوترهای گریان ایران!
ای شعر خوان جوان سی سال پیش برای کارگران!
-وقتی که باید از آنان امضا می گرفتی که شعرت را می فهمند،
که شعری هست که کارگران هم می فهمند-
ای تبعید شده از شانه سوخته کویر به روسپی خلنه تهران!
تهران، تو را، پیش از آنکه بمیری، به گوری گمنام بدل کرد
بلند نشو از رختخوابت،
اما به من بگو: گورت کجاست تا ابریشمی از کلمات بر آن بریزم!




behnam5555 07-19-2010 07:48 AM

شێعرێ له ڕه زا به را هه نی

چ یادگارێکی ڕه شی سه ر ده رگاکه نا
ئه و که سه ی که ناره ته ی خۆی تا هه تاو گه یاند
و به به زه یی نه هات
به چاوانی خۆی به و هه تاوه خورماییه
و حیچ به زه ی نه هات
و هه ر وه کوو ئاو باسکه کانی وێڵ کرد
که له سه ر لێواره دره و شانه به رزه که ی
حه نبه ڵێک له ئاسۆکانی ڕووناکی
وه ک ئێواره بێ خه و شه که ی
هه زار گلێنه ی په شێو کرد.
و له پڕاوێزی ئاوێنه پیر و ماته کان
که سێ که سێبه ره ی خۆی به گه یانده هه تاو
له خۆی زاق بوو و له خۆف مایه وه
و ڕووی وه رگه ڕاند
له م په ستییه به ر بڵاوبووه به سه ر به زمی زه مان دا
و خه ڵک، خه ڵکی شه هید کراو له قه راخه کڕووزانه وه
« له ڕۆژی کاره سات، تاوتکه م به سه‌روو داپۆشن
که مردوین به داخی باڵا به رزێکه وه»*
چ یادگارێکی ڕه شی نا سه ر ده رگا
ئه وه ی که به زه یی نه هات
ئه و که سه ی که ئازیه تی خۆی به هه تاو گه یاند.

ترجمه فارسی:
شعری از دکتر رضا براهنی

چه یادگار سیاهی نهاد بر درگاه
کسی که نعره خود را به آفتاب رساند
و هیچ رحم نکرد،
به چشم خویش – به آن آفتاب خرمایی-
که هیچ رحم نکرد
و مثل آب رها کرد بازوانش را
که بر سواحل تابان شتانه های بلند
حمایلی ز افق های روشنایی
غروب گونه ی نابش،
هزار مردمک دیده را پریشان کرد
و در حواشی آئینه های پیر و کدر
کسی که سایه ی خود را به افتاب رساند،
و به خویش خیره شد و در هراس باقی ماند
و پشت کرد،
به این رذالت گسترده بر بساط زمان
و خلق، خلق شهید از کرانه نالیدند؛
" به روز واقعه تابوت ما ز سرو کنید
که مرده ایم به داغ بلند بالایی"
چه یادگار سیاهی نهاد بر درگاه
کسی که رحم نکرد
کسی که ماتم خود را به آفتاب رساند.

behnam5555 07-19-2010 02:47 PM


ته‌رمی ونی تۆ

زانکو خلیفه

ساڵیانێکه خه‌ونی په‌پووله‌ پاییزه‌کان
له هه‌ڵمه‌تی کامووسه‌کان
بێ ده‌رفه‌تانه ، هه‌ستم ئه‌داته‌وه
گه‌رده‌لوولی مژاوی ، داسه‌پاوتر
له ده‌نگی زرمه زرمی پۆستاڵی شه‌وێک .........
ئاخ ......
که ناتوانم بتگونجێنم
له دێڕی هیچ ڕاگه‌یاندنێک
خه‌ونی حه‌رامی ئه‌م کرده‌وه‌
خۆ له ته‌نیایی شه‌ویش نادات
به چ هه‌ستێ له‌ سه‌رت بدوێم ؟
به‌ کام فۆلکلۆری جافایه‌تی بتلاوێنمه‌وه‌ ؟
هاوارت ، ئه‌م هۆره‌یه‌ که چیا ، چیا ئه‌یهۆنمه‌وه‌
که‌چی چیاش پێی ده‌نگێکی ئاسایی‌یه !!
ئاخ .....
کۆرپه‌که‌م
کۆرپه‌ ساوایه‌که‌م
نێوی دڵه‌که‌م
له کازیوه‌ی سبحه‌ینان بیستمی
هێشتا فرچکت نه‌گرتبوو
به‌ ژه‌کی مه‌مکی دایکێکی تینوو
خۆم بانگم به‌ گوێدا خوێندی
که‌ چی تۆش ، چێشتانان لێم بــزر بووی
ناوت ، ناوی دڵداری ئه‌م هۆنراوه‌یه‌ بوو ،
تۆ له کاتێک بزر بووی ........
که‌ گیا و گوڵ و دار و ده‌وه‌ن و باخ و بێستان و په‌رژین و ......
چاوه‌ڕوانی سیله بزه‌ی تۆ بوون
نێوی دڵه‌که‌م
ئه‌م ژماردنه‌ش ڕوو ده‌ کۆتایی‌یه ، تا
ته‌رمی ونت بنێن له‌م دار بازه‌له و
شه‌وقی دیتنی خۆ و خێڵه‌که‌ت هه‌ڵده‌گرین
بۆ کاتی مزگێنی کۆچمان
که تۆ په‌پووله‌ی و
ئه‌م هۆنراوه‌یه‌ش کفنی دڕاوت.......


ترجمه فارسی


مترجم سید اسماعیل برزنجی


پیکر بی جان گم شده ات

در هیاهوی غریو پاسدار شب
هجوم کابوس
سالیان دور خوابهای قاصدک
در بیدار باشی بی دریغ ،
مه آلود گردباد و
عزم راسخ به سکون
آه ...
به کدامین فلچه ی حس تصویرت کنم
که در تقدیر تیتر هیچ اعلامی
مکتوب نیست ،
کردار این خواب ،
که از سرخ راهها گذشته است و
شانه به شانه تنهایی شب نیز نمی زند
به لالایی کدامین ترانه از گلوی سرزمین " جاف " ها
به خواب نازت کنم رهنمون
فریادت ، گاته ای که قله به قله می سرایمش
ته صدای ساده ای ، در پندارهای کوه
آه ...
فرزندم
فرزند نگرفته پایم
ای هرم نفسهای زندگی ،
در شریان بودنم
در سپیده ی صبحی طنین ‎زمزمه ای بودی
مک نزده به پستان مادری تشنه ، هنوز
بانگ تکبیری که خود به گوشت خواندم
و تو از سحر ، اندکی آنسوترک
فرو رفته در غبار
نامت ، نام شیفته ای
که بر سینه این ترانه
حک شده بود
و درگاه نبودی ،
هنگامی
که در انتظار لبخندت
کوه و دشت ،
درخت و باغ و جنگل ،
جالیز و چینه ها ،
به صف
فرزند نگرفته پایم
برای گاه مژده ی کوچ
به جلوگاه جلوه ات
پا به رد پای می نهیم
که بوی تبارت
در تصویر عریان آن جاری ،
تا به این تابوت بسپاریم
پیکر بی جان بر منظرگاهمان نا پیدا
که این شماره کردنها در انجام است و
تو پروانه ،
این سروده نیز کفن از هم دریده ات


ساقي 07-19-2010 02:53 PM

اگر از ترانه‌های من آزادی را بگیرند
 
نقل قول:

نوشته اصلی توسط behnam5555 (پست 162606)


چند شعر از کتاب "سلیمانیه و سپیده‌دم جهان" سروده شیرکو بیکه س/
ترجمه: محمد رئوف مرادی، مریوان حلبچه‌ای و امان جلیلیان/ بازسرایی: سیدعلی صالحی


http://www.hamshahrionline.ir/newspa...312/003925.jpg


ای بی‌نشان
در برابر چشم‌های آسمان
ابر را
در برابر چشم‌های ابر
باد را
در برابر چشم‌های باد
باران را
در برابر چشم‌های باران
خاک را
دزدیدند،
و سرانجام در برابر همه چشم‌ها
دو چشم زنده را زنده به گور کردند
چشم‌هایی که دزدها را دیده بود.
اگر
از ترانه‌های من اگر
گل را بگیرند
یک فصل خواهد مرد
اگر عشق را بگیرند
دو فصل خواهد مرد
و اگر نان را
سه فصل خواهد مرد
اما آزادی را
اگر از ترانه‌های من،
آزادی را بگیرند
سال، تمام سال خواهد مرد.


پایان رنج‌ها
بافنده‌ای
تمام عمر
ترنج و ابریشم می‌بافت
گل می‌بافت
اما وقتی مرد
نه فرشی داشت
و نه کسی
که گلی بر گورش بگذارد.


در اینجا
کوه شاعر است
درخت، قلم
دشت، کاغذ
رود، سطر
سنگ، نقطه
و من
که علامت تعجب‌ام!


شعر
شعر
آوای کبوتر است به وقت عشق
شعر
بال پروانه است به وقت باران
شعر
غبار ستاره‌ایست
که بر دشت‌ها و دامنه‌ها می‌بارد
و شعر
سرانگشتان کودکان است
در دوزخ کردستان
و در گورهای بی نشان رواندا.


نوشتن
آسمان
همیشه باران را نمی‌نویسد
باران
همیشه رود را،
رود
باغ را،
باغ
گل را،
و من
همیشه شعر ... شعر بزرگ خود را ... !



مرگ
هر شب می‌آید
بال می‌گسترداند بر خواب‌هایم
هر روز می‌آید
قدم‌های خسته مرا می‌شمرد مرگ،
و باز به جست‌و‌جوی نشانی تازه
تمامی‌ جیب‌هایم را می‌کاود.
همین!


پیانو
ناگهنان
پرتسوهای جان شاعران جهان
پرواز کردند،
چرخی زدند
و بعد به آرامی
فرود آمدند
و در صندوقی نظر کرده آرام گرفتند.
امروز به آن صندوق
پیانو می‌گوییم.


مهمانی
باران را به خانه دعوت کردم
آمد، ماند،‌ و رفت،
شاخه گلی برایم جا گذاشته بود.

آفتاب را به خانه دعوت کردم
آمد، ماند، و رفت،
آینه کوچکی برایم جا گذاشته بود.

درخت را به خانه دعوت کردم
آمد، ماند، و رفت
شانه سبزی برایم جا گذاشته بود.

تو را به خانه دعوت کردم
تو، زیباترین دختر جهان!
و آمدی
و با من بودی
و وقت بازگشت
گل و آینه و شانه را با خود بردی،
و برای من شعری زیبا
زیبا جا گذاشتی و من کامل شدم.


به یاد آر
به یاد آر
پرنده اگر پرواز می‌کند
فقط به خاطر آسمان آبی نیست

چشمه اگر می‌جوشد
فقط برای رسیدن به رودخانه نیست

درخت اگر سایه دارد
فقط به دلیل شاخ و برگ‌اش نیست

اسب اگر می‌تازد
فقط از ترس تازیانه راکب نیست

باد اگر می‌وزد
فقط برای رقص جنگل نیست
و تو اگر شعرهای مرا می‌خوانی
فقط به بهانه نام شیرکو بی‌کس نیست.


نقاشی
چهار کودک:
ترک، فارس، عرب
و کرد
تصویر مردی را کشیدند.

اولی دست‌هایش را
دومی سرش را
سومی میانه و پاهایش را
و چهارمی
تفنگی بر دوش اش.


دره پروانه‌ها
1
قطره قطره
باران می‌نویسد: گل
نم به نم
دو دیده من می‌نویسد: تو!
چه سال پر باران غریبی
چه اندوه دست و دل بازی
که این گونه
سنگ به سنگ
سرم را می‌شکند، شکوفه می‌کند
و برگ به برگ
سرانگشتان مرده‌ام را می‌تاسد، سیاه می‌کند.
و خود همچون گیاهکی بی پناه
به باد سپرده می‌شوم
تا در زمهریر ذهن تو زندگی کنم، زاده شوم

هوهوی باد








اگر از ترانه‌های من
آزادی را بگیرند
سال، تمام سال خواهد مرد.

behnam5555 07-19-2010 03:19 PM


هاوڕێم

که‌ماڵ باران له‌ مه‌ریوان

هاڤاڵێکم هه‌بوو باڵای به‌ قه‌د باڵای ئه‌سرۆ؛
له‌ باران دیاریی وه‌رده‌گرت.
«له‌ نێو شارا به‌ردڕێژه‌کان ناکۆتا بوون»
هاوڕێم ئه‌وانه‌ی لا که‌م بوو؛
هه‌میشه‌ په‌ڕه‌سێلکه‌کانی له‌ به‌ر که‌م بوونی به‌رزایی لۆمه‌ ده‌کرد.
چۆله‌که‌ی زۆر خۆش نه‌ده‌ویست.
تاریکی قوژبنێک له‌ ژیانی هاوڕێم بوو؛
-هه‌موومان نیوه‌یه‌کمان تاریکه‌-
ئه‌و ده‌یزانی،
له‌ کوێ ئه‌بێ مانگ ببینێ.
دارستانێک پڕ له‌ ئاژه‌ڵی کێوی،
مانگ له‌ موحاقدا بوو.
هاوڕێم جانتاکه‌ی پڕکرد.
هه‌موو کاتێ ئه‌کرا بڵێی جاویدانه‌.
ته‌نانه‌ت ئه‌گه‌ر نه‌ده‌ڕۆی ؛
به‌ڵام ڕۆیشت!
نم نمی باران،
بۆنی باران بڵاو ببوه‌وه‌؛
له‌ ڕێگه‌ی خاکیی ئاوایی.
کاتێ گه‌یشتین،
دره‌نگ بوو ئیتر.
تاریکی پڕ بوو له‌ بۆنی باران و هاوڕێم!



ترجمه فارسی


ئارمان که‌ریمیان

دوستی داشتم با سرو­ها هم­قد بود؛

از باران هدیه­ها گرفته بود.

« سنگ­فرش­هایی بی­انتها در شهر»

دوست من آن­ها را کافی نمی­دانست؛

همیشه پرستو­ها را به­ خاطر کمی­ ارتفاعشان سرزنش می­کرد.

گنجشک­ها را چندان دوست نداشت.

تاریکی گوشه­ای از زندگی دوستم بود؛

ـ همه­ی ما نیمه­ای تاریک داریم ـ

او می­دانست؛

کجا باید ماه را ملاقات کند.

پله­هایی دراز،

سخت بود راه.

جنگلی پر از انبوه جانوران وحشی،

در محاق بود ماه.

دوستم چمدانش را پر کرد.

همیشه می­شد فهمید که جاودان است؛

حتّی اگر نمی­رفت؛

ولی رفت!

نم­نمی باران،

بوی آن پخش بود؛

در راه خاکی آبادی.

وقتی رسیدم؛

دیگر دیر شده بود.

تاریکی انباشته از بوی باران و دوستم بود!


ساقي 07-19-2010 03:25 PM

سپاس بهنام گرامي
مجموعه بسيار زيبايي رو گردآوري کرديد ... :53:

behnam5555 07-20-2010 07:08 PM


دوو ليو

تي دوو ليو ئه‌گه‌نه يه‌ك‌‍ ‍؛

گه‌رميي ئه‌وين

گيان ئه‌داته وشه‌كان و

بالا ئه‌كه‌ن.

ئه‌وسا ئه‌بن به په‌له چناريكي سه‌رسه‌وز

له كوتايي گه‌لاريزاني كولاني ماچيكا.



فارسی:

وقتي دو لب به هم مي‌رسند؛

از تبِ التماس‌ْ

واژه‌ها جان مي‌گيرند،

رشد مي‌كنند

و آنگاه درخت چنار سرسبزي مي‌شوند

بر انتهايِ پاييزيِ كوچه‌باغِ بوسه ای.

behnam5555 07-20-2010 07:10 PM




خوشه ویستی فیری کردم



بگریم !



گریانیش فیری کردم



هاورییه تی خه لوت بکه م !



خه لوتیش فیری کردم



پینوس له ئامیزی په نجه کانم بگرم



پینوسیش فیری کردم



شعر بنوسم !



شعریش فیری کردم



توم خوشبوی





فارسی:

دوست داشتن بهم یاد داد



گریه کنم !



گریه بهم یاد داد



خلوت را همراهی کنم !



خلوت بهم یاد داد



قلم را در اغوش پنجه هایم بگیرم



قلم بهم یاد داد



شعر بنویسم !



شعر هم بهم یاد داد



تو را دوست داشته باشم


behnam5555 07-20-2010 07:13 PM


له تی له ئاسمانی چاوت



ئه وله ته وا



هه میشه مانگی تیا ده نوی



ساتیکه رووت



دره وشانه وه ی نیگا کانت



بمبه ره وه



بو ئه و ساته ی



چاوکانت له دایک بوون !



*



نه ئه رخه وان



نه یادی گوله ریواسی یه که م خه نده ی



نه مردن و



نه سوتانی ئه م نیوه روژه دلته نگه،



هیچیان تامی



بارانی ناو بیشه لانی قژی ناده ن ،


(( فه ریدوون ئه ر شه دی ))



فارسی:

تنهایی



تکه ای از اسمان چشمت



ان تکه که



همیشه ماه در ان خود نمایی می کند



لحظه ایست دیدن روخت



و برق نگاه هایت



مرا ببر به گذشته



به ان لحظه



که چشمهایت از مادر زاده شدند



*



نه ارغوان



نه یاد شکوفه گل ریواس اولین لبخندت



نه مرگ و



نه سوختن این نیم روز غم انگیز



هیچکدام مزه



باران بیشه های گیسوی او را نمی دهند .


behnam5555 07-20-2010 07:17 PM




دلی ته نگم سی تاریکه



کاتی په نجه ی خوشه ویستیت



تالی که زیه ی تاسه کانی ئه بزوینی



له و ساته دا، یادی دووریت



* * *


دلی ماندووی ئه له رزینی



موسیقای خه م لی ئه دات و



پر به زاری شیعریکی نوی ئه چریکینی



(( ژیلا حسینی ))




سه تار



دل تنگم مانند سه تاریست



لحظه ای که پنجه دوست داشتنت



یکی از تارهای ارزوهایم را به لرزه در می اورد



در ان لحظه ،یاد دوریت



* * *


دل خسته ام را می لرزاند



موسیقیه غم می نوازد



و پر از فریاد شعری تازه را زمزمه می کند



behnam5555 07-26-2010 07:50 AM


ترجمه ی شعر پنجره به کردی



http://www.tasiyan.ir/images/news/214.1.jpg


«پنجره»

یک پنجره برای دیدن
یک پنجره برای شنیدن
یک پنجره که مثل حلقه ی چاهی
در انتهای خود به قلب زمین میرسد
و باز میشود به سوی وسعت این مهربانی مکرر آبی رنگ
یک پنجره که دست های کوچک تنهایی را
از بخشش شبانه ی عطر ستاره های کریم
سرشار میکند
و میشود از آنجا
خورشید را به غربت گلهای شمعدانی مهمان کرد
یک پنجره برای من کافیست
من از دیار عروسکها می آیم
از زیر سایه های درختان کاغذی
در باغ یک کتاب مصور
از فصل های خشک تجربه های عقیم دوستی و عشق
در کوچه های خاکی معصومیت
از سال های رشد حروف پریده رنگ الفبا
در پشت میز های مدرسه مسلول
از لحظه ای که بچه ها توانستند
بر روی تخته حرف سنگ را بنویسند
و سارهای سراسیمه از درخت کهنسال پر زدند
من از میان
ریشه های گیاهان گوشتخوار می آیم
و مغز من هنوز
لبریز از صدای وحشت پروانه ای است که او را
دردفتری به سنجاقی
مصلوب کرده بودند
وقتی که اعتماد من از ریسمان سست عدالت آویزان بود
و در تمام شهر
قلب چراغ های مرا تکه تکه می کردند
وقتی که چشم های کودکانه عشق مرا
با دستمال تیره قانون می بستند
و از شقیقه های مضطرب آرزوی من
فواره های خون به بیرون می پاشید
وقتی که زندگی من دیگر
چیزی نبود هیچ چیز بجز تیک تاک ساعت دیواری
دریافتم باید باید باید
دیوانه وار دوست بدارم
یک پنجره برای من کافیست
یک پنجره به لحظه ی آگاهی و نگاه و سکوت
کنون نهال گردو
آن قدر قد کشیده که دیوار را برای برگهای جوانش
معنی کند
از آینه بپرس
نام نجات دهنده ات را
ایا زمین که زیر پای تو می لرزد
تنها تر از تو نیست ؟
پیغمبران رسالت ویرانی را
با خود به قرن ما آوردند ؟
این انفجار های پیاپی
و ابرهای مسموم
آیا طنین آینه های مقدس هستند ؟
ای دوست ای برادر ای همخون
وقتی به ماه رسیدی
تاریخ قتل عام گل ها را بنویس
همیشه خوابها
از ارتفاع ساده لوحی خود پرت میشوند و می میرند
من شبدر چهار پری را می بویم
که روی گور مفاهیم کهنه روییده ست
آیا زنی که در کفن انتظار و عصمت خود خاک شد جوانی من بود ؟
آیا دوباره من از پله های کنجکاوی خود بالا خواهم رفت
تا به خدای خوب که در پشت بام خانه قدم میزند سلام بگویم ؟
حس میکنم که وقت گذشته ست
حس میکنم که لحظه سهم من از برگهای تاریخ است
حس میکنم که میز فاصله ی کاذبی است در میان گیسوان من و دستهای این غریبه ی غمگین
حرفی به من بزن
آیا کسی که مهربانی یک جسم زنده را به تو می بخشد
جز درک حس زنده بودن از تو چه می خواهد ؟
حرفی بزن
من در پناه پنجره ام
با آفتاب رابطه دارم


«په نجه ره»

شێعرێ له: فروغ فه ڕوخ زاد
بۆ کوردی: بابه ک سه حرانه وه رد

په نجه ره ێک بۆ بینین
په نجه ره ێک بۆ بیستن
په نجه ره ێک که وه کوو ئه ڵقه ی بیرێ
به جه رگه ی ئه رز ئه گات له ئاخری خۆیدا
و به لای پانایی ئه م دلۆڤانییه په یتا په یتای شین ئه کرێته وه
په نجه ره ێک که ده سه چکۆله کانی ته نیایی
له به خشیشی شه وانه ی عه تری ئه ستێره کان ده سواز
دارماڵ ئه کات
و له وێووه ئه کرێ
خۆره تاو میوان کرێ به دووره وڵاتی گوڵه شه ما نییه کان
په نجه ره ێک بۆ من به سه
من له وڵاتی به بلانه کان دێم
له ژێر سێبه ره داره کانی قاغه زی
له باخی کتێبێکی وێنه دار
من له وه رزه کانی وشکی ئه زموونه کانی بێ به ری هه ڤاڵی و ئه وین دێم
له کۆڵانه خۆڵاوییه کانی بێ تاوانی
له ساڵانی گه شکه ی پیته ڕه نگ فڕیووه کانی ئه ڵفوبێ
له پشتی مێزه کانی قۆتابخانه ی سیلاوی
ئا له و ساته که منداڵان توانییان
قسه ی به رد له سه ر ته خته بنوسن
و ڕیشۆله هووله کان په ڕین له داره که ڤنسال.
من له نێو بنه گیاکانی گوشتخۆر دێم
و ئێستاکه ش مێشکی من
دارماڵه له قیژ و هه رای په پووله ێک که ئه ویان
به سنجاخێ له په ڕاوێ چوار مێخه یان کردبوو.
کاتێ که بیڕ و بڕوای من له گوریسی خاوی دادیه ری هه ڵواسرا بوو
و له ته واوی شار
دڵی ڕووناکییه کانی منیان له ت و په ت ئه کرد
ئه و کاته که چاوه مناڵانه که ی ئه وینی منیان
به ده سماڵی ڕه ش و ناشیرینی یاسا ئه یان به ست
و له گێجه نه په شێوی ئاواتی من
فیچقه ی خوێن بوو که بۆ ده ره وه ئه پژا
ئه و کاته که ژیانی من ئیتر
شتێ نه بوو، هیچ شتێک به ر له تک تکی کاتژمێره که ی دیڤه ر
زانیم ، پێویسته ، پێویسته ، پێویسته
که خۆشم بووێ شێت ئاسا.

په نجه ره ێک بۆ من به سه
په نجه ره ێک بۆ ئێستای شاره زایی و نیگا و بێده نگی
ئێستا نه مامی گوێز
ئه ونه زۆر هه لچووه که ئه توانێ دیڤه ر بۆ گه ڵا گه نجه کانی خۆی
مانا بکات.
له ئاوێنه پرسیار که
ناوی ڕزگار که ره که ت
ئاخۆ ئه رز که ژێر پێ ی تۆدا ده له رزێ
ته نیاتر له تۆ نییه ؟
په یخه مبه ران ، په یامنێری کاولی
له گه ڵ خۆیان به سه ته ی ئێمه هێناویانه
ئه م ته قینه وانه ی له په ستا په ستا ،
و هه وره ژاراوییه کان،
ئاخۆ زایه ڵه ی ئایاتی پیرۆزن؟
ئه ی هه ڤاڵ ، به راده ر ، هاوخوێن
کاتێ به مانگ گه یشتی
مێژووی کۆ کوژی گوڵه کان بنوسه .
هه موو ده مێ خه ونه کان
له به رزایی سافیلکه یی خۆیان په رتاوته بوون و مردن .
شه وه رێکی چوار په ڕ بۆن ئه که م
که شین بووه له سه ر قه بری چه مکێکی کۆن
ئاخۆ ئه و ژنه که له جامه مه رگی چاوه ڕوانی و داوێن پاکی خۆی ناشتراوه ،
لاوه تی من بوو؟
ئاخۆ دیسان سه ره که وم له پیلکانه کانی مڵ و مۆی خۆم
تا به خوای باش که له سه ر بان پیاسه ئه کا سڵاو که م ؟

هه ست ئه که م وه خت تێپه ڕیوه
هه ست ئه که م مێز به ینێکی درۆیینه یه له نێوان قژه کانی من و ده سه کانی
ئه م نامۆ په ژاره .
قسه یکم له گه ڵ بکه
ئاخۆ ئه و که سه ی که دڵۆڤانی جه سته ێکی زیندوو به تۆدا ئه بخشێ
بێجگه له فامی هه ستی زیندووبونی خۆی ، چی له تۆ ئه وێ؟
قسه یکم له گه ڵ بکه
من هانا ئێنم بۆ په نجه ره
له گه ڵ هه تاو په یوه ندیم هه یه .

گه ڵارێزانی 85

بابک صحرا نورد

***



اکنون ساعت 01:51 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)