bigbang |
01-27-2011 09:05 AM |
به پسر رییس عشیره ، معدن شناسی یاد دادم تا فرانسوی ها فریبشان ندهند
بعد از نجات از مالاریا در همان ارتفاعات به کارم ادامه دادم . روزی مسئولان شرکت جهت بازدید آمدند و از پیشرفت کار بسیار شگفت زده شدند . به آنها گفتم (( علت پیشرفت کار در این است که کارگرهای من همگی مسلمان هستند و چون من هم مسلمان هستم کارها خیلی خوب پیش میرود ))
مدیر شرکت بسیار تعجب کرد و با ذوق زدگی گفت : (( کاش از اول این موضوع را میدانستیم . ما معادن بسیار زیادی برای استخراج در این منطقه داریم ولی چند سال پیش در همین منطقه در شب سال نوی مسیحی که مهندسان و کارکنان ما جشن گرفته و شراب نوشیده بودند ، ساکنان همین ده که اکنون کارگرهای شما هستند حمله کردند و همه مهندسان و کارگران ما را کشتند . ما نیز معدن را رها کردیم و زیان بزرگی را متحمل شدیم . خوشحالیم از این به بعد میتوانیم از وجود شما در ادامه استخراج معادن منطقه استفاده کنیم زیرا خیلی خوب میتوانید با مردم این منطقه کار کنید))
به هر حال پس از مدتی راهسازی را به خواسته شرکت رها کردم و در منطقه ((دروزی نشین )) لبنان به کار معدن پرداختم و تحصیل در رشته معدن را نیز در همین زمان شروع کردم . با مسلمانان دروزی رابطه خیلی خوبی داشتم و در نماز جماعت آنها شرکت می کردم . همیشه مهمان آنها بودم و به اصطلاح عامیانه نانم توی روغن بود . اما همواره میترسیدم در برابر خدا و هم کیشانم شرمنده شوم ، زیرا آنها به خاطر من که مسلمان بودم به فرانسوی ها اجازه داده بودند که معادنشان را استخراج کنند به همین دلیل موضوع را با رییس عشیره ی آن منطقه در میان گذاشتم و از او خواستم تا یکی از پسرانش را نزد من بفرستد تا به او ریاضیات ، زبان فرانسوی و معدن شناسی یاد بدهم و این طریق کمک کنم تا بعد از من بتوانند از معادن خود که دارایی های چند هزار ساله آنها بود به خوبی حفاظت کنند و همه چیز را به دست فرانسوی ها نسپارند . به این تصمیم ، با موفقیت جامه ی عمل پوشاندم .
|