وصف حال خودتان با زبان شعر
دوستان عزیز در این تاپیک همونطور که از اسمش پیداست وصف حال و شرح روزگار خودمون رو با یک یا دو بیت شعر بیان میکنیم. خواهش میکنم شعر طولانی ننویسین. همون دو بیت کفایت میکنه. مرسی و موفق باشین.:53:;)
تصویر من همیشه همان است که دیده اید چون آینه شکار مجازی نمیکنم |
هر شبنمی در اين ره صد بحر آتشين است دردا که اين معما شرح و بيان ندارد ... |
از غرقه ی ما خبر ندارد
آسوده كه بر كنار درياست رو سر بنه به بالین تنها مرا رها کن ترک من خراب شب گرد مبتلا کن ماییم و موج سودا شب تا به روز تنها خواهی بیا ببخشا خواهی برو جفا کن از من گریز تا تو هم در بلا نیفتی بگزین ره سلامت ترک ره بلا کن ماییم و آب دیده در کنج غم خزیده |
دیده ام سوی دیار تو و در کف تو
از تو دیگر نه پیامی نه نشانی نه به ره پرتو مهتاب امیدی نه به دل سایه ای از راز نهانی:2: |
دارم گنهان ز قطره ی باران بیش از شرم گنه فکندهام سر در پیش آواز آید که سهل باشد درویش تو در خور خود کنی و ما در خور خویش |
نا امیدم از زمین و از زمان
پاسخم نه این نه آن نمی دهد پاره های این دل شکسته را گریه ام دوباره جان نمیدهد |
وصف حال خودتان با زبان شعر
|
در این درگه که گه گه که که که که شود ناگه ........... به امروزت مشو غــــــــره که از فردا نی آگه یک کمی فکر کنم سخت باشه خوندنش ، اما دقیق بخونید منظورمو میفهمید . این شعر رو سعی میکنم همیشه به یاد داشته باشم که ... |
من به آغاز زمين نزديكم نبض گل ها را می گيرم آشنا هستم با سرنوشت تر آب عادت سبز درخت روح من در جهت تازه اشيا جاریست روح من كم سال است ... روح من گاهی از شوق سرفه اش می گيرد روح من بيكار است قطره های باران را درز آجرها را می شمارد روح من گاهی مثل يك سنگ سر راه حقيقت دارد ... |
وصف حال خودتان با زبان شعر
|
توبه برلب سبحه برکف دل پر از شوق گناه معصیت را خنده می آید ز استغفار ما ... . |
وصف حال خودتان با زبان شعر
ای جان من تو جانان من تو در مکتب عشق ایمان من تو :53::53: هیهات که کوتاه شود با رفتن جانم این دست تمنا که به سوی تو درازاست |
از اشک شود ساقی این دیده من لیکن
بی نرگس مخمورش خماره نخواهد شد |
كعبه را گفتم من از خاكم تو از خاك چرا بايد به دور تو بگردم خطاب آمد تو با پا آمدي بايد بگردي برو با دل بيا تا من بگردم |
دير است که دلدار پيامي نفرستاد ننوشت سلامي و کلامي نفرستاد صد نامه فرستادم و آن شاه سواران پيکي ندوانيد و سلامي نفرستاد سوي من وحشي صفت عقل رميده آهوروشي کبک خرامي نفرستاد دانست که خواهد شدنم مرغ دل از دست و از آن خط چون سلسله دامي نفرستاد فرياد که آن ساقي شکرلب سرمست دانست که مخمورم و جامي نفرستاد چندان که زدم لاف کرامات و مقامات هيچم خبر از هيچ مقامي نفرستاد حافظ به ادب باش که واخواست نباشد گر شاه پيامي به غلامي نفرستاد |
تماشای بهشت از خلوتم بیرون نمیآرد به است از جنت در بسته زندانی که من دارم ... |
تمام عمر من انگار در غم و درد است
مرا غروب تو صد سال پیرتر کرده است |
بگذار من شکسته شوم تو صبور باش
جوری بمان همیشه که انگار هیچ وقت... |
ياد ايامي كه در گلشن فغاني داشتم
در ميان لاله و گل اشياني داشتم گرد ان شمع طرب مي سوختم پروانه وار پاي ان سرو روان اشك رواني داشتم اتشم بر جان ولي از شكوه لب خاموش بود عشق را از اشك حسرت ترجماني داشتم چون سرشك از شوق بودم خاك بوس در گهي چون غبار از شكر سر بر استاني داشتم در خزان با سرو و نسرينم بهاري تازه بود در زمين با ماه و پروين اسماني داشتم درد بي عشقي ز جانم برده طاقت ور نه من داشتم ارام تا ارام جاني داشتم بلبل طبعم رهي باشد ز تنهايي خموش نغمه ها بودي مرا تا همزباني داشتم |
دلم خون است تا حدی که وقتی از تو می گویم
فقط یک روح سرشارم که این تن را نمی فهمد |
دارم گنهان ز قطره باران بیش از شرم گنه فگندهام سر در پیش آواز آید که سهل باشد درویش تو در خور خود کنی و ما در خور خویش ... |
وصف حال خودتان با زبان شعر
در غم هجر روی تو
رفته ز کف قرار دل گر ننماییام تو رخ وای به حال زار دل نیست شبی که تا سحر خون نفشانم از بصر زآن که غم فراق تو کرده خراب کار دل آمدهام که سر نهم عشق ترا به سر برم ور تو بگوییام که نی نی شکنم شکر برم اوست نشسته در نظر من به کجا نظر برم اوست گرفته شهر دل من به کجا سفر برم مرده بدم زنده شدم گریه بدم خنده شدم دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم گفت که دیوانه نهای لایق این خانه نهای رفتم و دیوانه شدم سلسله بندنده شدم |
شب تاریک و سنگستون و مو مست قدح از دست مو افتاد و نشکست نگهدارنده اش نیکو نگه داشت وگرنه صد قدح نُفتاده بشکست ... |
وصف حال خودتان با زبان شعر
من این ایوان نه تو را نمی دانم نمی دانم من این نقاش جادو را نمی دانم نمی دانم مرا گوید مرو هر سو تو استادی بیا این سو که من آنسوی بی سو را نمی دانم نمی دانم |
وصف حال من همین شعریه که تو امضامه.
با تشکر فریبا |
هر چند که دلتنگ تر از تنگ بلورم
با کوه غمت سنگ تر از سنگ صبورم |
دل داده ام بر باد
بر هر چه بادا باد مجنون تر از لیلی شیرین تر از فرهاد |
شراب و عیش نهان چیست کار بیبنیاد
زدیم بر صف رندان و هر چه بادا باد گره ز دل بگشا و از سپهر یاد مکن که فکر هیچ مهندس چنین گره نگشاد ز انقلاب زمانه عجب مدار که چرخ از این فسانه هزاران هزار دارد یاد قدح به شرط ادب گیر زان که ترکیبش ز کاسه سر جمشید و بهمن است و قباد که آگه است که کاووس و کی کجا رفتند که واقف است که چون رفت تخت جم بر باد ز حسرت لب شیرین هنوز میبینم که لاله میدمد از خون دیده فرهاد مگر که لاله بدانست بیوفایی دهر که تا بزاد و بشد جام می ز کف ننهاد بیا بیا که زمانی ز می خراب شویم مگر رسیم به گنجی در این خراب آباد نمیدهند اجازت مرا به سیر و سفر نسیم باد مصلا و آب رکن آباد قدح مگیر چو حافظ مگر به ناله چنگ که بستهاند بر ابریشم طرب دل شاد |
بینی جهان را
خود را نبینی تا چند جانا غافل نشینی [IMG]****************************/80.gif[/IMG] |
ما را ز خیال تو چه پروای شراب است
خم گو سر خود گیر که خمخانه خراب است گر خمر بهشت است بریزید که بی دوست هر شربت عذبم که دهی عین عذاب است افسوس که شد دلبر و در دیده گریان تحریر خیال خط او نقش بر آب است بیدار شو ای دیده که ایمن نتوان بود زین سیل دمادم که در این منزل خواب است معشوق عیان میگذرد بر تو ولیکن اغیار همیبیند از آن بسته نقاب است گل بر رخ رنگین تو تا لطف عرق دید در آتش شوق از غم دل غرق گلاب است سبز است در و دشت بیا تا نگذاریم دست از سر آبی که جهان جمله سراب است در کنج دماغم مطلب جای نصیحت کاین گوشه پر از زمزمه چنگ و رباب است حافظ چه شد ار عاشق و رند است و نظرباز بس طور عجب لازم ایام شباب است یاصاحب الزمان |
وصف حال خودتان با زبان شعر
روزی ز سر سنگ عقابی به هوا خاست
واندر طلب طعمه پر و بال بیاراست بر راستی بال نظر کرد و چنین گفت: «امروز همه روی زمین زیر پر ماست، بـر اوج فلک چون بپرم -از نظـر تــیز- میبینم اگر ذرهای اندر ته دریاست گر بر سر خـاشاک یکی پشّه بجنبد جنبیدن آن پشّه عیان در نظر ماست.» بسیار منی کـرد و ز تقدیر نترسید بنگر که از این چرخ جفا پیشه چه برخاست: ناگـه ز کـمینگاه، یکی سـخت کمانی، تیری ز قضا و قدر انداخت بر او راست، بـر بـال عـقاب آمـد آن تیر جـگر دوز وز ابر مر او را بسوی خاک فرو کاست، بر خـاک بیفتاد و بغلـتید چو ماهی وانگاه پر خویش گشاد از چپ و از راست، گفتا: «عجب است! این که ز چوب است و ز آهن! این تیزی و تندیّ و پریدنش کجا خاست؟!» چون نیک نگه کرد و پر خویش بر او دید گفتا: «ز که نالیم که از ماست که بر ماست.» |
مبارکت ای صبورِ شب ها ، به صبح تابان رسیدی آخر ز " تن پراکندگی" گذشتی ، به مطلق جان رسیدی آخر سری نداری تنی نداری به غیر خود دشمنی نداری شمیم پیراهنی نداری ولی به کنعان رسیدی آخر دریچه ای شعله ور گشودی به عشق و آتش جگر گشودی ز بستر سینه پر گشودی به زیر دندان رسیدی آخر شکفته در شعله های خونت گدازه های تب و جنونت هزار ابر از دلت برآمد به گل به باران رسیدی آخر تو خواب سر سبز ریشه بودی بهار فردای بیشه بودی در ابتدای همیشه بودی ولی به پایان رسیدی آخر ... |
من به خاکستر نشینی عادت دیرینه دارم
سینه مالامال درد اما دلی بی کینه دارم پاکبازم من ولی در آرزویم عشق بازیست مثل هر جنبنده ای من هم دلی در سینه دارم |
من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم
چشم بيمار تو را ديدم و بيمار شدم فارغ از خودشدم و سلامح «انا الحق»بزدم همچو منصور خريدار سردار شدم... غم دلدار فکنده است به جانم شرری که به جان آمدم شهره بازارشدم... درميخانه گشاييد به رويم شب و روز که من ازمسجد و از مدرسه بيزار شدم جامه زهد و ريا کندم و بر تن کردم... خرقه پير خراباتی و هوشيار شدم... واعظ شهر که از پند خود آزارم داد به دم رند می آلوده مددکار شدم... بگذاريد که از ميکده يادی بکنم.... من که از دست بت ميکده بيدار شدم |
یک روز از هم می درم این پردهء تزویر را یک روز می پیچم به هم سررشتهء تقدیر را آیینهء دل بشکنم تا وقت دیدار رخش صد بار حک سازم به دل تکرار این تصویر را در حلقهء دیوانگان پیرخرد بهر نشان پیچید دور گردنم این حلقهء زنجیر را در مذهب آیینه ها جایی ندارد کینه ها برخیز و برچین از جبین این ظلمت شبگیر را ای ریسمان حلاج را از دار بالاتر بکش بر سَردَرِ خورشید زن تندیسهء تکبیر را می گفت گل با بلبلی اینجا نمی لرزد دلی بر دشنهء منقار زن گلبانگ بی تاثیر را یادش بخیر آن صبحدم دستانمان در دست هم آهسته می گفتی به من آن خواب بی تعبیر را یک روز از هم می درم این پردهء تزویر را یک روز می پیچم بهم سررشتهء تقدیر را ... . |
از غم دوست در اين ميكده فرياد كشم دادرسى نيست كه در هجر رخش داد كشم داد و بيداد كه در محفل ما رندى نيست كه برش شكوه برم داد ز بيداد كشم شاديم داد غمم داد و جفا داد و وفا با صفا منت آن را كه به من داد كشم عاشم عاشق روى تو نه چيز دگرى بار هجران و وصالتبه دل شاد كشم مُردم از زندگى بى تو كه با من هستى طرفه سرى است كه بايد بر استاد كشم سالها مىگذرد حادثهها مى آيد انتظار فرج از نيمه خرداد كشم |
وصف حال خودتان با زبان شعر
» خواننده : علیرضا عصار » آلبوم : نهان مکن » آهنگ : بن بست گاهی مسیر جاده، به بن بست می رود گاهی تمام حادثه، از دست می رود گاهی، همان کسی که دم از عقل می زند در راه هوشیاری خود مست می رود گاهی، غریبه ای، که به سختی به دل نشست وقتی که قلب خون شده بشکست، می رود اول، اگر چه با سخن از عشق آمده آخر، خلاف آنچه که گفته است، می رود وای از غرور تازه به دوران رسیده ای وقتی میان طایفه ای پست می رود هرچند مضحک است و (هه) پر از خنده های تلخ بر ما هر آنچه لایق مان هست، می رود گاهی، کسی نشسته، که غوغا به پا کند وقتی غبار معرکه بنشست، می رود اینجا، یکی برای خودش حکم می دهد آن دیگری، همیشه به پیوست می رود این لحظه ها، که قیمت قد کمان ماست تیری است بی نشانه، که از شصت می رود بیراهه ها به مقصد خود ساده می رسند اما مسیر جاده، به بن بست می رود واااای از غرور تازه به دوران رسیده ای وقتی میان طایفه ای پست می رود هرچند مضحک است و پر از خنده های تلخ بر ما هر آنچه لایق مان هست، می رود |
حال دنیا را چو پرسیدم من از فرزانه ای گفت یا خوابست یا وهمست یا افسانه ای گفتم آنها را چه میگوئی که بر آن دل نهند گفت یا کورند یا مستند یا دیوانه ای ... |
وصف حال خودتان با زبان شعر
غم این خفته چند
خواب در چشم ترم می شکند نیما |
کتبت قصه شوقی و مدمعی باکی بیا که بی تو به جان آمدم ز غمناکی بسا که گفتهام از شوق با دو دیده خود ایا منازل سلمی فاین سلماک عجیب واقعهای و غریب حادثهای انا اصطبرت قتیلا و قاتلی شاکی که را رسد که کند عیب دامن پاکت که همچو قطره که بر برگ گل چکد پاکی ز خاک پای تو داد آب روی لاله و گل چو کلک صنع رقم زد به آبی و خاکی صبا عبیرفشان گشت ساقیا برخیز و هات شمسه کرم مطیب زاکی دع التکاسل تغنم فقد جری مثل که زاد راهروان چستی است و چالاکی اثر نماند ز من بی شمایلت آری اری مثر محیای من محیاک ز وصف حسن تو حافظ چگونه نطق زند که همچو صنع خدایی ورای ادراکی |
اکنون ساعت 10:49 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)