پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   مطالب آزاد (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=11)
-   -   روزهای به یاد ماندنی دانشگاه (http://p30city.net/showthread.php?t=23012)

raha_10 03-03-2010 09:49 AM

روزهای به یاد ماندنی دانشگاه
 
{جشن پتو}{جشن پتو}{جشن پتو}{جشن پتو}
دوستان گرامی کاربران عزیز:
می تونید توی این تاپیک خاطرات به یاد ماندنی و جالبی رو که از فضای دانشگاه ودوستان و اساتید(!!!)دارین قرار بدین!
می دونم که احتیاج نیست بگم رعایت احترام لازمه!همتون خیلی گلید!
:53::53::53:
(منتظر خاطرات زیبای شما هستیم):5:

Omid7 03-03-2010 10:31 AM

خودت میخای اول شروع کن تا من یادم بیاد و

raha_10 03-03-2010 10:38 AM

یه روز داشتیم می رفتیم سر کلاس تشریح دوستم یه هویی !!! انگار که برقش گرفته باشه به سرعت دوید و داد زد شما برین منم میام!
آقا مام از همه جا بی خبر دوویدیم رفتیم که دیرمون نشه!
استاد زود تر از همه در اتاق رو باز کرد و با خیال راحت رفت تو!!!
بودند بچه ها یه هف هشت تایی!!
دخترام هییی!
چشمت روز بد نبینه داداش!
تا استاد ملافه ی سفید روی جنازه رو کنار زد دو تا از دخترا در جا غش کردند!
پسرام دویدن بیرون و من همین طور متبسم!!! زل زل به استاد نگاه می کردم (بین خودمون بمونه! روحم داشت از کف می رفت)
مرده هه رو بگی می خندید و خیار شو گاز می زد!
نگو ناغافل دوستم رفته بود و یه خیار گاز زده داده بود دسته مرده هه!!!
حالا چه طوریدوستم؟ مخشو می گم(!!!)الله اعلم
(به نقل از دوستم و دوستم از داداشش(اون داداش الان یکی از دکترای خوبه قمه))

Setare 03-03-2010 12:32 PM

هه هه!!یه بار دو تا از دوستامون( پسر و دختر) تو انجمن بودن و داشتن کارای نهاییه یکی از سمینار هارو انجام میدادند.
در واقع اتاق انجمن تو ساختمان اداری دانشکده هست.که ساعت 3.30 بعد از ظهر بسته میشه...
همیشه کسی که در رو میخواد ببنده میاد و چک می کنه که همه رفتن یا نه...
اما اون روز هیچ کی به اینا تذکر نداده بود...اینام غافل از همه جا داشتن تند و تند کار هارو میکردند...
که یهو اومدن بیرون و دیدن که در ها همه بسته و اونا اونجا گیر اوفتادن:d
دیگه بیچاره ها تنها کاری که تونستند بکنند این بود که از پنجره دستشویی فریاد بزنند ....
مسئولین اومدند اما با حراست...{داش مشتی}
و براشون پرونده ای ترتیب دادن!!!;)
در حالیکه همه می دونستند که اون دو نفر اصلا اهل چیزی نیستند و این یه اتفاق بوده!!!
خلاصه ولشون کردن دیگه!! اینم یه خاطره ای هست که هر موقع دور هم میشینیم و تعریف می کنیم کلی خنده و شوخی در پی داره!!!:24:

raha_10 03-03-2010 01:11 PM

راه های نمره گیری از اساتید رو هم می تونین بذارین دوستان!
:20::rolleyes::20::35::102::39::20:

raha_10 03-03-2010 01:39 PM

یادمه که اول ترم دو تا از کلاسام بد جور بود!!!ساعتشو می گم!
منم رفتم با استاد صحبت کردم و ایشون!!! هم قبول کردن که کلاس های استاد دیگه ای رو برم و اون استاد هم نمره ها و حضور و غیاب منو برای این استاد(استاد اولی)بفرستن!
خلاصه من هم با پر رویی یه جلسه رفتم و دو تا نرفتم یه جلسه رفتم و دو تا...!
آخر ترم هم یه جلسه رو با تاخیر رفتم از در که وارد شدم با لهجه ی شیرین انگلیسی گفتم:exquse me profesor من می دونم که ...(گل از گل استاد شکفت)و استاد هم یک نامه ی بلند بالا در وصف من برای استاد دیگر (استاد اولی)نوشتتن که ایشون تمام کلاس های منو شرکت کردن!(اگه استاد این ماجرا رو بخونن !!!در ادامه ی ترم از خجالتم در می یان!!!)
البته باید بگم که منم انگلیسی ام بدک نیست!(قشنگ اینه که اون دو کلمه رو اشتباه نوشته باشم.)

fyena 03-03-2010 01:39 PM


چند وقت توی قم هستیtara

raha_10 03-03-2010 05:18 PM

عزیزم من تصمیم گرفتم که کمی با لهجه های خاص بنویسم(شاید من در آوردی باشه)که کمی جالب بشه!
قضاوت با دوستانه!:cool:

raha_10 03-07-2010 05:30 PM

آقا با چند تا از بچه ها رفته بودیم همایش روز مهندس!!!
آخرین نفر هایی که از یک همایش چهار ساعته اومدن بیرون من بودم و دوستم و اون یکی دوستم!!!
دم در ورودی دیدیم که خبری از پذیرایی از مهندسان آینده نیست!!!(البته وقتی داشتیم خارج می شدیم چون دیر رسیده بودیم!!!):24::24::24:
آقا کمی سرم و چرخوندم و دیدم که آخ جون دو تا کارتون کنار پایه ی میزی که برای پذیرایی گذاشته بودند وجووووووووود داره!!!وسایلمو گذاشتم زمین!!!
از خدا خواسته خواستیم کمی شیطنت کنیم گذاشتیمش روی میز اما به سختی!!!
معلوم شد که توش ساندیس بوده!
با یه خودکار درشو که با چسب بستته بودند تا دست هیچ احدالناسی بهش نرسه!!!باز کردم اون یکی از بدوستان هم همین بلا رو به سر اون یکی از کارتون ها
آورد خلاصه دستم بند بود به کتاب و کیف و ... دوستان هم نامردی نکردندو به جای من از هر کدوم یه ده دوازده تایی برداشتند! تا تلافی بسته بودن دست مرا کرده باشند!!!خلاصه کول پشتی هایشان دیگه جا نداشت منم که داشتم اون صحنه ی استفاده از موقعیت رو بر انداز می کردم داشتم از خنده غش می کردم و میگفتم برو بچ بی خیال بسه!در همین احوالات برگشتم و چشمتان روز بد نبینه!!!دیدم که چند تا از آقایان دانشکده ی مهندسی مثل آنکه غول دیده باشند یا برقشان گرفته باشد ده تا چشم قرض کرده هاج و واج مارا می نگرند!!!
گفتم بچه ها کافیه!اما مگه دست بردار بودند!البتته بیچاره ها که پشت سرشان را نمی دیدند!
گفتم من رفتم!آقایان هنوز ما را می نگریستند در همین حال یکی از آن بیچاره ها دید که نهههههههههههههخیر امکان داره هیچی براشون نمونه!گفت اگه چیزی مونده می شه یه دوسه تایی هم به ما بدین!آقایون نخورده بدویین!
منم روحیه امو حفظ کرده گفتم:کارتونی ببر داداش!
بچه ها که صدای ما رو شنیده بودند به سرعت جمع و جور کرده و آمدند و برادران دانشکده مهندسی دانشکده قم ماندندو یه نصفه کارتون پذیرایی!!!:24::24::24::24::24::24::24:

raha_10 03-09-2010 08:20 AM

با یکی از اساتید بد جوری رو در واسی داشتم نمیدونم چرا شاید چون...
خلاصه داشتم میرفتم کلاس توی ترم جدید با اون بنده ی خدا هم ترم قبل کلاس داشتم.
گشتم و گشتم تا کلاسو پیدا کردم از قضا استاد هم کلاس کناری درس داشت!
هنوز نیم ساعتی به شروع کلاس مونده بود هوا کمی گرم بود رفتم آب بخورم وقتی بر گشتم دیدم که کلاس خیلی شلوغه و بچه ها مرتب نشستن به خودم گفتم تو این دو دقیقه این همه آدم از کجا اومد که ناگهان چشمم افتاد به استاد که داشت درس می داد!نگو از شانس خوبم!!!رفته بودم توی کلاس بغلی!:24::24::24:
(فکر بد در مورد چون نداشته باشینا!!!من خیلی اون بنده خدا رو اذیت کردم سوالات صد تا یه غاز زیاد می پرسیدم به خاطر همین اون استاد گرامی هم بدون اینکه از هوش سرشار من ناراحت بشه توضیحات رو می داد ولی یک بار ناراحت شدا!!! )


اکنون ساعت 05:14 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)