پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   شعر (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=55)
-   -   ‎سیاه قلم های نیکی فیروزکوهی‎ (http://p30city.net/showthread.php?t=38833)

ساقي 03-10-2013 08:28 PM

‎سیاه قلم های نیکی فیروزکوهی‎
 

با غروب‌های غمگینی که دارم
با آسمانِ نیمه ابری چشمانم
با ایمانِ معصومانه‌ام به حفظِ هر چه خاطره
با شوقی که بدونِ تو ، از روزگارم پرّ می‌‌کشد
بگو
فرزندِ کدامین فصل باشم
که پاییز را به یادت نیاورم
و رنجِ مبهمِ برگ ریزان را ؟؟؟




نیکی‌ فیروزکوهی




{پپوله}

ساقي 03-10-2013 08:29 PM

‎سیاه قلم های نیکی فیروزکوهی‎
 

پیراهنِ مادرم بویِ خرافات می دهد
پیراهنِ مادرم بویِ خرافات می دهد
و فکر می‌کند
خودم را حرام کرده ام
که من گول خورده ام
که لحظه‌ها حواسم را پرت کرده اند
که آلوده ی فلسفه ی یک زندگی‌ بی‌ فلسفه یِ بی‌ سر و ته شده ام
آه ،چه معصومانه معتقد به فردا هاست مادرم

قبول دارم
من یک فرهنگ را به ابتذال کشیده ام
در جنونِ عبور از فرسنگ‌ها فاصله بین خودم و خودم
مثل یک قمار باز باخته ام
آینده ی نسلِ سر به راهی‌ را
که آرزویِ پدرم بود
و رویای سپیدِ سپیدِ مادرم را

کاش کسی‌ باورش می شد
نجیب سنت ها بودن
خفتش بیشتر است
تا اسیر نفرت ها بودن
کاش کسی‌ این حرف‌ها را می فهمید

...

نیکی‌ فیروزکوهی




{پپوله}

ساقي 03-10-2013 08:32 PM

‎سیاه قلم های نیکی فیروزکوهی‎
 
دور می‌‌شویم ناگهان
از خاطرِ آدم ها
چنان سواری شتاب زده
در مه‌
چنان گم کرده راهی‌
در خمِ یک کوچه
عمر لبخند‌هایِ ما
چون سهمِ ما از عشق
چه کوتاه...
چه کوتاه...





نیکی‌ فیروزکوهی




{پپوله}

ساقي 03-10-2013 08:43 PM

‎سیاه قلم های نیکی فیروزکوهی‎
 
دلواپسِ غربتِ من نباش
در این دیار
پنجره ها
عادتِ دیرینه‌‌ای دارند
به باران
و باران به خیسی خیابان
و خیابان‌ها به آدم‌هایِ تنها
آدم‌هایی‌ که در تاریکی‌ شب می‌‌دوند
تا زودتر به خانه‌های سردشان برسند
آدم‌هایی‌ که دردِ بیکسی خود را فراموش می‌‌کنند
و به عزیزشان می‌‌نویسند
دلواپسِ غربتِ من نباش
اینجا بعد از تو
پنجره
و باران
نزدیکترین‌ها هستند به من
و خیابان
خیابان ... هنوز هم راهیِ است برای رسیدن
بیا...





نیکی‌ فیروزکوهی



{پپوله}

ساقي 03-11-2013 07:13 PM

‎سیاه قلم های نیکی فیروزکوهی‎
 


این شهر باید مرا عریان ببیند
و ببیند که گیسوانِ سیاهِ من
عاشق تر از آنند
که به بوسه‌ای اکتفا کنند
و ببیند که نگاهِ من
بی‌ هیچ شرمی
از نگاهِ مردی سیاه چشم
مست می‌‌شود
و ببیند که لب‌های ملتهب از خاطره ی شبی‌ بارانی
عطشِ حرف‌هایِ نگفته دارند
یک شهر باید ببیند
شهوتِ درکِ لطافت
در حساسیتِ همیشه بیدارِ دست‌هایِ من بیداد می‌‌کند
و بیداد می‌‌کنند
نفس‌هایی‌ که حبس نمی‌‌شوند
و بیداد می‌‌کنند
تپش هایی‌
که جز برایِ تکرارِ هم آغوشی‌هایِ معصوم
مکث نمی‌‌دانند
باید حضورِ برهنه‌ام را
بر زانوانِ تکیده ی این شهر بنشانم
و جاری شوم
در اضطربِ آزار دهنده ی دلدادگانی
که عشق را
به تردید آمیخته اند

به مقدسات قسم !
شاعرانِ این شهر
بی‌ شعر نیستند
بی‌ آوازند

به مقدسات قسم !
مردانِ این شهر
از کهنگی بیزارند

به مقدسات قسم !
خوش بخت‌ترینِ آدم ها
برهنه ترینشان است

یک شهر باید مرا عریان ببیند
یک شهر باید به خاطر داشته باشد
که کینه ی پرده‌ها به آفتاب
دیرینه است...



{پپوله}
نیکی‌ فیروزکوهی
{پپوله}

ساقي 03-12-2013 10:32 PM

‎سیاه قلم های نیکی فیروزکوهی‎
 


صد سال که تنها باشی‌
جز در خیال یک درخت
هیچ جایِ آرزو‌هایِ سبز جا نمی‌گیری

...



نیکی‌ فیروزکوهی



:53:

ساقي 03-24-2013 11:53 PM

‎سیاه قلم های نیکی فیروزکوهی‎
 
این روزها زیاد می‌خوابم ... خیلی‌ زیاد
و تمام نیستی‌‌های تو در خواب‌هایم هست میشوند
تو به معنای واقعی‌ کلمه رویای منی
رویای من !!!



...


{پپوله}
نیکی‌ فیروزکوهی
{پپوله}

ساقي 03-24-2013 11:57 PM

‎سیاه قلم های نیکی فیروزکوهی‎
 
اگر فکر میکنی‌ روز‌هایت ، روز‌هایمان آرام خواهد گذشت و بی‌ تلاطم ، اشتباه کرده ای...

آسمان عشق آبی است ولی‌ آفتابی نیست ...

عادت به کویر که داشته باشی‌ می‌دانی شب‌هایش سرد است ولی‌ پر ستاره...

و اگر فکر میکنی‌ عاشق ، عشقش را که داشته باشد دنیایی را دارد ، اشتباه کرده ای...

آدم عاشق ، تنهاترین است . چه در کنار یار ، چه در خیال یار ...

و اگر فکر میکنی‌ از ظرافت گل که گفته باشی‌ ، از لطافت عشق گفته‌ای ، اشتباه کرده ای...

دست‌های عاشق خار را عزیزتر دارد تا عطر خوشِ باغچه ، که گاهی‌ درد تنها یاد آور بودن است...

و اگر فکر میکنی‌ عشق جوان می‌‌آید و پیر میرود ، اشتباه کرده ای...

که عاشق زود می‌‌میرد و جوان که عشق‌های آرام ، دیر بلوغند و کشنده .
چه بسیارند پیر‌های عاشق و چه اندک عاشقانِ پیر...

و اگر فکر میکنی‌ برایِ عشق حدی نیست ، اشتباه کرده ای...

که عشق را مرز‌ها می‌‌سازند و مرز‌ها را عشق .
هنوز ندیده‌ام عاشقی را آزاد و آزادی را عاشق...


و اگر فکر میکنی‌ این واژه‌ها برای صلح آمده اند ، باز اشتباه کرده ای
که من ... با این عشق ... آتش به خانه ات آورده ام.







...

ساقي 03-27-2013 08:59 PM

‎سیاه قلم های نیکی فیروزکوهی‎
 


بی‌ تفاوت می‌‌نشینی
و انگار هیچ چ چ چ خیالی نیست
از زن پا به ماهِ همسایه تا فاجعه ی خشکسالیِ مکرر آفریقا می‌ نویسی
هیچکس نمی‌فهمد ... هیچ .... کس ... نمی‌‌... فهمد
سایه نشینِ زمانه شدن گریز می‌‌آورد ... تنهایی‌ ... بی‌ فایده گی‌‌ ... بی‌ تفاوتی‌ می‌‌آورد
....
کبک‌ها دیر به دیر می‌‌خوابند
تنها مرگ میداند در امتداد "ترس" و `توهم" ، هوسِ چندش آورِ یک شکارچی کمین کرده
...
من نه شکارچی ام ... نه مرگ ... نه کبک ... نه هوس
من آن گلوله‌ام که ... بی‌ تفاوت ... شلیک می‌‌شود ... بی‌ تفاوت
"تردید" چه‌ها که ... نمی‌ کند...






نیکی‌ فیروزکوهی



{پپوله}

ساقي 03-27-2013 09:01 PM

‎سیاه قلم های نیکی فیروزکوهی‎
 
{پپوله}

باران‌هایی‌ هم هست ... که خیست نمی‌‌کنند
چشم‌هایی‌ هست ... که هرگز نمیبارند
....
مثل سایه ای بی‌ پیراهن می‌ رفت و می‌‌گفت
باید مرد باشی‌ که بفهمی در مرگ شقایق چگونه باید گریست
باید مرد باشی‌
...
مثل زنی‌ برهنه ، کوچه‌هایِ بی‌ تو را پرسه می‌‌زنم
اینجا هوا بارانی است
و کسی‌ مثل تو... کنار من ... نیست...




{پپوله}
نیکی‌ فیروزکوهی
{پپوله}


اکنون ساعت 07:32 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)