پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   شعر (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=55)
-   -   درباره انواع شعر و صنايع شعر فارسی - شعر پارسی و انواع آن را بهتر بشناسیم (http://p30city.net/showthread.php?t=11286)

abadani 06-19-2009 03:28 PM

درباره انواع شعر و صنايع شعر فارسی - شعر پارسی و انواع آن را بهتر بشناسیم
 
با سلام بدوستان گراميم
در اين موضوع دوست دارم با همياري شما مبحثي پيرامون انواع شعر فارسي بگشايم و هر بار گونه اي از شعر فارسي را مطرح كنم و يا بفراخور صنعتي از صنايع شعر فارسي را. البته موكدا با ياري شما دوست گرامي. مي دانيد كه اگر شعر نو را در كناري و در برابر شعر كهن بگذاريم شعر فارسي به يازده گونه است كه عبارتند از: تك بيتي يا فرد، دوبيتي، رباعي، غزل، قصيده، قطعه، مثنوي، ترجيع بند، تركيب بند،مستزاد، مسمط.
در شروع اينكار دوست دارم با قطعه شروع كنم كه عبارت است از شعري كه غالبا كلمات قافيه آن از مصرعهاي دوم شروع مي شود و رديف ندارد تعداد ابيات آن نيز معمولا بين دو تا پنچ تاست. ابن يمين از جمله قطعه سرايان معروف به شمار مي آيد و البته سعدي مانند بيشتر انواع ديگر در اين حيطه شعري هم به اوج رسيده است بخصوص با اين قطعه معروف كه:
گلي خوشبوي در حمام روزي
رسيد از دست محبوبي بدستم
بدو گفتم كه مشكي يا عبيري
كه از بوي دلاويز تو مستم
بگفتا من گلي ناچيز بودم
وليكن مدتي با گل نشستم
كمال همنشين در من اثر كرد
وگر نه من همان خاكم كه هستم
و اين زيبا ترين قطعه سروده شده بزبان فارسي است.
يا علي مدد

abadani 06-23-2009 01:52 PM

دوستان گرامي
سلام
امروز مي خواهم گونه اي ديگر از شعر كه همان تك ببيتي يا فرد باشد را به حضورتان معرفي كنم
تك بيتي يا فرد همانطور كه از نامش پيداست گونه اي از شعر است كه شاعر با يك بيت تمام منظور خود را بيان مي كند و البته در ميان ساير انواع شعر در ميان مردم كمتر معروف و كمتر مورد توجه است اگر چه به ميزان زيادي در ضرب المثلها وارد شده است. طبق معمول اين بار هم سعدي سرآمد اين فن است و در گلستان او مي توان در پايان برخي حكايتها اين نوع را ديد مثل اين:
شخصي همه شب بر سر بيمار گريست
چون صبح بشد بمرد و بيمار بزيست

عنصري هم مي گويد:

من چه كردم آنچه آن آيد زمن
تو چه كن آنچ از تو آيد والسلام

هميشه موفق باشيد و پيروز
در انتظار نظرات و پيشنهادهاي شما عزيزان
يا علي مدد

دانه کولانه 06-23-2009 02:07 PM

مرسی آبادانی جان خیلی خوبه تاپیکت اگر ادامه پیدا کنه و بچه ها هم همراهی کنن
من که دوست دارم و هستم و استفاده میکنم چون زیاد چیزی نمیدونم احتمالا فقط بخونم و لذت ببرم و سوال بپرسم
حتما ادامه بده کامل و زیاد بنویس و عجله ای برای پرداختن به همه ش به زودی نباش
من فکر میکنم گفتن تمام چیزای ضروری مهم تر باشه تا اینکه صرفا از هر چیزی کمی گفته بشه
ان شاالله وقت زیاده و همه شو میریم جلو با هم
اما تاپیک رو خودت ایجاد کردی اگر برنامه خاصی براش داری هر طور خودت صلاح میدونی
اما من فکر میکنم همیشه زیاد نوشتن و زیاد توضیح دادن و پرداختن به همه ی جنبه ها
از سطحی نوشتن و خلاصه گویی بهتره....
فقط زمینش نذار تا ما بیایم بخونیم چیز یاد بگیریم

از اون انواعی که گفتی من مستزاد رو نشنیده بودم که ان شاالله بهش خواهمی رسید
اما خودم الان یه سرچ کوچولو توی نت میزنم تا اون موقع
در مورد قطعه آیا اجباری هست که حتما ردیف نداشته باشه ؟ من اینو نمیدونستمابن مقفع هم آیا قطعه سرای معروفی بوده ؟ کمی ازش بگو لطفا و شاه قطعه ای اگه داره و اطلاع داری بنویس میگن که شرط لازم نیست که بیت اول قافیه نداشته باشه میتونه قافیه داشته باشه
اونقوت وجه تمایزش با دوبیتی و رباعی و ... موضوع و وزن اون هست
حالا نمونه ای از قطعه سراغ داری که بیت اولش مقفی باشه ؟

و منم یه قطعه از ایرج میرزا دیدم توی نت که بگذارم که هم قطعه ای گذاشته باشم هم اینکه ببینیم بیش از 10 بیت هم میشه قطعه گفت :
ابليس شبي رفت به بالين جواني
آراسته با شكل مهيبي سر و بر را

گفتا كه: «منم مرگ و اگر خواهي زنهار
بايد بگزيني تو يكي زين سه خطر را

يا آن پدر پير خودت را بكشي زار
يا بشكني از خواهر خود سينه و سر را

يا خود ز مي ناب كشي يك دو سه ساغر
تا آن كه بپوشم ز هلاك تو نظر را


لرزيد ازين بيم جوان بر خود و جا داشت
كز مرگ فتد لرزه به تن ضيغم نر را

گفتا: «پدر و خواهر من هر دو عزيزند
هرگز نكنم ترك ادب اين دو نفر را

ليكن چون به مي دفع شر از خويش توان كرد
مي نوشم و با وي بكنم چاره ي شر را»

جامي دو بنوشيد و چو شد خيره ز مستي
هم خواهر خود را زد و هم كشت پدر را

اي كاش شود خشك بن تاك خداوند
زين مايه ي شر حفظ كند نوع بشر را

abadani 06-23-2009 03:15 PM

دانه جان سلام
ممنون از توجه خوبت و نظرات مفيدت. در مورد رديف كه پرسيدي اگر اطلاعات مستدل تري داري كه رديف هم دارد قطعه در شبكه بگذاري ممنون مي شوم البته در همين شعر مرحوم ايرج ميرزا هم بر خلاف تصور احتمالي شما رديف وجود ندارد چه مي دانيم كه رديف دو مشخصه عمده دارد اول اينكه يك يا تعدادي كلمه دقيقا يك شكل باشد و دوم اينكه دقيقا به يك معني باشد حال اگر شما تصور كرده باشيد كه را در اين شعر رديف است مي شود بيان كرد كه نيست زيرا به بيش از يك معنا آمده است. مثلا در بيت
ليكن چون به مي دفع شر از خويش توان كرد
مي نوشم و با وي بكنم چاره ي شر را» را در حقيقت حرف اضافه است(راي حرف اضافه از نظر دستوري) و به معناي براي است: براي شر چاره اي بينديشم. پس عليرغم اينكه را تكرار شده است در تمام مصرعهاي دوم و ظاهرا رديف به نظر مي رسد، رديف نيست و همان قافيه است(زيرا به معاني و كاربردهاي مختلف آمده است)
همچنين است در بيت
يا آن پدر پير خودت را بكشي زار
يا بشكني از خواهر خود سينه و سر را : سينه و سر خواهر خود را بشكني كه رايي كه در بيت آمده و شما رديف فرض كرديد راي اضافه است كه بجاي كسره اضافه مضاف و مضاف اليه(سينه وسر و خواهر) را به هم الصاق مي كند و رديف نيست و قافيه است در اين بيت هم را راي حرف اضافه است نه نشانه مفعولي:
لرزيد ازين بيم جوان بر خود و جا داشت
كز مرگ فتد لرزه به تن ضيغم نر را يعني بر تن شير نر لرزه بيافتد بر كه آبي مي بينيد همان را است كه راي اضافه است و مي دانيم كه بر، براي و... حروف اضافه هستند. در حالي كه در اين شعر را همچنين بصورت نشانه مفعولي هم آمده كه همان رايي است كه همه مي شناسيم مثل اين بيت:

اي كاش شود خشك بن تاك خداوند
زين مايه ي شر حفظ كند نوع بشر را كه با توجه به معني، را نشانه مفعولي و نوع بشر مفعول است. پس مي بينيم كه با توجه به معاني مختلف، را رديف نيست و قافيه است. قابل ذكر اينكه براي دريافت خواص شعر (يا نثرهاي مسجع و فني و ...) و تجزيه و تحليل فني آن حتما بايد آن را مستقيم و معنا كرد مستقيم به معناي اينكه ترتيب تقدم و تاخر قرار گيري كلمات در موضع طبيعي آنان در جمله رعايت شود. در مورد تعداد ابيات كه گفتم بين دو تا پنچ قطعه دارد به قيد معمولا كه در آنجا آورده ام يك بار ديگر توجه كن. از كوتاه نوشتن هم قصدم سطحي نوشتن نبود تا حدودي مراعات حال خوانندگان و كمي حوصله آنان را كردم و كمي هم خود مطلب اينگونه اقتضا مي كند مثلا در مورد فرد يا تك بيتي مگر چقدر بايد نوشت. اتفاقا ساقي هم نظر تو را داشت و ملاحظه برخي ابهامها در اصطلاحاتي نظير قافيه و كلمه قافيه و غيره را داشت كه بنا شد ايشان سئوال كند تا در جواب موضوع را با توضيح مبهم ها گسترش دهم او هنوز اينكار را نكرده است و تو لطف كردي و بابش را باز كردي كه ممنونم. در مورد ابن مقفع و ساير مسائل: عزيز دلم من اين موضوع را (خواهش مي كنم بجاي تاپيك بگوييم موضوع) ايجاد نكردم كه همه كارش را خودم انجام دهم بگذاريم دوستان هم وارد موضوع شوند و ندانسته هاي مرا تكميل كنند. از اينكه اين مطلب را مي خواني و نظر مي دهي همچنان، بسيار سپاسگذارم باز هم منتظر شما و بقيه دوستان هستم و به كمك شما محتاج
يا علي مدد

دانه کولانه 06-23-2009 03:50 PM

ممنون که جواب دادی .... من اصلا در مورد ردیف نظری ندادم گفتم نکته جدیدی بود که یاد گرفتم
فقط پرسیدم همونطور که میگن مقفی نبودن بیت اول شرط لازم برای قطعه بودن نیست
ایا ردیف باید حتما نباشد یا اگر باشد هم ایرادی پیش نمیاد ؟

در مورد کمیت هم تا اونجا که امکانش باشه
اما میشه آبادانی جان با آوردن مثالهای زیاد یه تیر و صد نشان کنیم
هم موضوع رو توضیح داده باشی هم شعرهای ناب رو خونده باشیم
اگر مطلب مفردات و تک بیتی ها کم بود در عوض 10 تا تک بیتی خوشمزه داشته باشیم عالی میشه

---------------------------------------------
ابن مقفع رو من شنیده بودم در یکی از گونه های ادبی ما بسیار توانمند بوده یا قطعه بود یا مفردات اما در نت هرچه جستجو میکنم چیزی ازش نیست
به این خاطر بود که از شما پرسیدم در قرن دوم میزیسته اسمش روزبه بوده
ظاهرا به جرم زندقه بودن(احتمالا بی دین بودن) کشته میشه بعضی جاها در نت نوشته که عقاید زردشتی داشته ....
===============================
این هم قطعه ای از پروین

دانی که را سزد صفت پاکی؟
آن کو وجودِ پاک نيالايد
تا خلق ازو رسند به آسايش
هرگز به عُمر خويش نياسايد
تا ديگران گرسنه و مسکينند
بر مال و جاه خويش نيفزايد
مَردُم بدين صفات اگر يابی
گر نام او فرشته نهی شايد

ساقي 06-23-2009 04:09 PM

درود بر شما آباداني عزيز تاپيک بسيار ارزشمندي را بنا نمودي ، باشد تا از استادي چون شما بهره ببريم ..



سعدي در گلستان باب دوم حکايتي بس زيبا را نقل ميکند:


شنـيدم گـوسپندي را بزرگـي
رهانيد از دهان و دست گرگي
شبانگه كارددر حلقش بماليد
روان گوسپـند از وي بناليد
كه از چنگال گرگم در ربودي
چوديدم،عاقبت خود گرگ بودي



......

اقبال لاهوري نيز در وصف توانمندي آدمي ميفرمايد:

قبای زندگانی چاک تا کی؟
چو موران آشيان در خاک تا کی؟
به پرواز آر شاهينی بياموز
تلاش دانه خاشاک تا کی





توضيح بيشتر با آقا مهدي عزيز.....اميدوارم کلافه ات نکنيم..:53::)

abadani 06-23-2009 04:22 PM

ديديد كه ساقي آمد و كار را درست كرد شعر اول قطعه اي مقفا از سعدي و دومي هم از اقبال كه هم مقفي است و هم رديف دارد احتمالا غزل است اگر ادامه داشته باشد

ساقي 06-23-2009 04:40 PM

اين دو بيت شعر از حافظ رو ببينيد چقدر زيبا و موزون سروده شده:


بيا كه قصرِ امل سختْ سست بنياد است
بيار باده كه بنياد عمر برباد است

غلام همّت آنم كه زير چرخ كبود
ز هر چه رنگ تعلّق پذيرد، آزاد است



...
..
.

abadani 06-23-2009 04:44 PM

ساقي جان بحث الان بر سر قطعه است نه غزل كه به آن خواهيم پرداخت قطعه داري بيار كه سخت به آن محتاجيم
يا علي مدد

ساقي 06-23-2009 04:59 PM

قطعه زيبا از پروين اعتصامي..


دانی که را سزد صفت پاکی؟
آن کو وجودِ پاک نيالايد
تا خلق ازو رسند به آسايش
هرگز به عُمر خويش نياسايد
تا ديگران گرسنه و مسکينند
بر مال و جاه خويش نيفزايد
مَردُم بدين صفات اگر يابی
گر نام او فرشته نهی شايد


:53:

ساقي 06-23-2009 05:07 PM

شنیده‌اید که آسایش بزرگان چیست؟
برای خاطر بیچارگان نیاسودن
به کاخ دهر، که آسایش است بنیادش
مقیم‌گشتن و دامان خود نیالودن
همی ز عادت و کردار زشت کم‌کردن
هماره، بر صفت و خوی نیک افزودن
رهی که گمرهی‌اش در پی است، نسپردن
دری که فتنه‌اش اندر پی است، نگشودن‎

اعتصامی :53:


.............



بر سر بازار جان‌بازان منادی می‌زنند
بشنوید ای ساکنان کوی رندی، بشنوید
دختر رز چند روزی هست از ما گم‌شدست
رفت، تا گیرد سر خود، هان و هان، حاضر شوید
جامه‌ای دارد ز لعل و نیم‌تاجی از حباب
عقل و دانش برد و شد، تا ایمن از وی نغنوید
هر که آن تلخم دهد حلوا بها جانش دهم
ور بود پوشیده و پنهان به دوزخ در روید‎


حافظ :53:

abadani 06-23-2009 05:07 PM

و سعدي مي گويد:
از من بگوي حاجي مردم گزاي را
كو پوستين خلق به آزار مي درد
حاجي تو نيستي شتر است از براي آنك
بيچاره بار مي برد و خار مي خورد

ساقي 06-23-2009 05:12 PM

نشنیده ای که زیر چناری کدوبنی
بررست و بردمید بر او بر، به روز بیست

پرسیدازچنار که توچند روزه ای؟

گفتا چنار سال مرا بیشتر ز سی است

خندید پس بدو که من از تو به بیست روز

برتر شدم بگوی که این کاهلیت چیست؟

او را چنارگفت که امروز ای کدو

باتو مراهنوز نه هنگام داوری است

فردا که بر من و تو وزد باد مهرگان

آنگه شود پدید که نامرد و مرد کیست!!!

انوری :53:

abadani 06-23-2009 05:17 PM

بر خيز كه شد بار دگر ابر بهار
از بهر صفاي بوستان و گلزار
چون چشم من و دهان تو لولو خيز
مانند كف راد ملك گوهر بار
عنصري

ساقي 06-23-2009 05:25 PM

همت من دست اگر از آستين بيرون كند
آسمان باشد كمان حلقه بر بازو مرا
....


فقيري پيشه كن ازاغنيا حاجت مخواه اينجا
كه ازدرويش،همت مي كند دريوزه شاه اينجا

...


ازهمت بزرگ به دولت توان رسيد
آري به فيل صيد نمايند فيل را

...


هرسري را درخورهمت كلاهي داده اند
افسر ديوانگان باشد به هامون آفتاب

...


ازصدف كم نتوان بود به همت زينهار
چون دهن باز كني گوهرشهوار طلب
...



بي سؤال،احسان به درويشان،سخاوت كردن است
لب گشودن رخنه درناموس همت كردن است

...


همت ما نيست كوته ، گربود منزل دراز
راه اگرخوابيده باشد،پاي ما در خواب نيست

...


سوداگر است هركه دهد زر به آبروي
آن كس كه بي سؤال دهد اهل همت است
..


ازهمت است هركه به هرجا رسيده است
بي بال وپر به عالم بالا پرنده كيست

..


همت مردانه مي خواهد گذشتن ازجهان
يوسفي بايد كه بازار زليخا بشكند

...

همت آن است كه موقوف نباشد به طلب
رگ ارباب كرم نيش تقاضا نخورد


....

صائب تبريزي :53:

امیر عباس انصاری 06-24-2009 04:53 PM

سلام
با اجازه دوستان و عزیزان نام تاپیک رو ادیت کردم شد:

درباره انواع شعر و صنايع شعر فارسی - شعر پارسی و انواع آن را بهتر بشناسیم

اگر پیشنهاداتی هم دارین بدین (در مورد شیوه کار و فعالیت در این تاپیک و البته نام تاپیک و...)

ضمنا یه چیز کوچیک
من به وسعت شما عزیزان شعر شناس نیستم و انواع شعر را به خوبی نمیشناسم و توان گفتن شعر محدودی دارم
اما اینو می دونم که بزرگان هرکدام در صنعت شعر دارای مکتبی هستند

مثلا مکتب شعر در اشعار حضرت حافظ مکتب وصل است و مکتب شعر در اشعار حضرت مولانا مکتب هجر است

اول بیاییم در مورد مکاتب متنوع و مختلف شعر پارسی کنکاش و بحث کنیم و بعدش به معرفی انواع قالب و نوع و طبع متنوع اشعار پارسی چون نثر مسجع و غزل و چهارپاره و رباعی و... بشینیم

جای دوست همیشه عزیزمون کوروش کلانتر خیلی اینجا خالیه چون حقیقتا خیلی می توانست در این زمینه ها کمک کنه و اطلاعات فوق العاده خوبی از شعر پارسی داشتند
موفق باشیم یا حق

abadani 06-24-2009 05:05 PM

با تشكر از ناظر بخش موبايل كه نام موضوع يا همان تاپيك ادبي را ويرايش نمودند در باره مكاتب شما اگر مي توانيد موضوع جديدي ايجاد كنيد خوب است و اجازه بدهيد ما هم همين كار را ادامه دهيم چون مكتب شعري كه شما مي فرماييد از انواع شعر و صنايع شعر فارسي جداست و متفاوت است. در مورد نثر مسجع و انواع نثر هم چون باز با انواع شعر فرق دارد موضوع جداگانه مي طلبد يا اگر در همين موضوع باشد بايد ويرايش مجدد كنيم نام موضوع را. ضمنا حال كه مي فرماييد شعرا هر كدام مكتب شعري داشتند خواهش مي كنم في المثل نام مكتب شعري فردوسي را بفرماييد تا بدانيم و در موردش صحبت كنيم. به هر حال پيشنهاد حقير بعنوان ايجاد كننده موضوع همان ادامه كار به روش شروع است در آينده قطعا به گستردگي بيشتري در مطالب خواهيم رسيد اگر دوستان همت كنند
يا علي مدد

امیر عباس انصاری 06-24-2009 05:30 PM

بازم سلام
والله گفتم اطلاعات من زیاد نیست
اما عاشق کارهای دسته جمعی و ریشه ای و پایه ای هستم
مثلا تو بخش خودم یا تالار سیمبیان نمیزنم یا بزنم با کل مخلفاتش میزنم
و نظارت در فروم و مدیریت تالار مبایل رو با هم انجام میدم (اگه قابل باشیم)
در مورد مکتب شعر فردوسی فکر کنم مکتب شعر این بزرگوار مکتب شعر حماسی و آزادگی بوده

میدونی دوست عزیز شما میتونین روش خودتونو ادامه بدین اونم تا هر جا که دلتون خواست و ذوق شعر و طبع اشعارتون فضا داد
این خیلی عالی و پر از دوستی و محبت و معناست
ضمنا پیشنهاد من منافاتی با حرکت شما نداره
فقط کمی کاملترش میکنه

مثالی برای تکامل در فعالیت در این تاپیک از این حقیر:

در مکتب شعر پروین اعتصامی این شاعره فقید و بزرگوار مکتب استعاره وجود داره
و اشیاء و وسایل و موجودات و گیاهان و... پیام رسانان ادبی و معنوی و گویای پیام و مطالب شاعر هستند
مناظره های بین شخصیتهای این عزیز (سوزن و نخ و موسی سپید و موی سیاه و.. ) در لابلای اشعار پروین و سبک استعاره در این مناظره ها باعث خاص بودن و زیبایی و طروات اشعار این شاعره عزیز شده است

سبک شعر حضرت حافظ در وصال و انتظار وصال یار است و این انتظار وصل را حافظ راهی برای خلوص نیت و خالص شدن روح و والایی جان می نماید
و سبک اشعار حضرت مولانا در هجران و اندیشه در علت هجر و برداشتن این موانع فردی و جمعی هجر بین خویشتن خویش و یار است
وقتی که حضرت مولانا صحبت از اخلاقیات و رفتارهای نابخردانه آدمی می کند این رفتارها و گفتارها را در مقام اشعاری بدیهه و نکته گویی به دیدگان خواننده عرضه میدارد و چون در بطن حقیقت هم حقیقتهای دیگری نهفته... پس میشود هزاران بار اشعار حضرت را خواند و برداشت های متنوع و عالی داشت
آنکس است اهل بشارت که اشارت داند

پس کسی که دلی آگاه و جانی پر از عشق و روحی جستجوگر دارد معنای حقیقی شعر و پیام شاعر را از میان شعر برون کشیده و به مبحث کلام درونی خویش و دیگران عرضه میدارد

مثلا ما در پارسی داریم هر گردی که گردو نیست

از چه ای کل با کلان آمیختی
تو مگر از شیشه روغن ریختی


طوطی نادان فکر میکند هر کچلی مانند خود او کچل شده و حضرت مولانا مثل بالا را با یک بیت در ادامه یک داستان بیان می کند

و ادامه و ادامه و ادامه و.... مثنوی هفتاد من کاغذ و توان کم این حقیر

لطفا برداشتهای مثبت و نگرش شادمانه تری به روزگاران داشته باشیم
یاحق


ساقي 06-24-2009 08:27 PM

انواع شعر فارسی از لحاظ قالب یا صورت


1 - مثنوی


2 - قصیده و انواع آن

3 - غزل

4 - قطعه

5 - مسمط

6 - مستزاد

7 - ترجیع بند

8 - ترکیب بند

9 - رباعی

10 - دوبیتی

abadani 06-25-2009 09:54 AM

اول كه ساقي جان فرد يا تك بيتي را فراموش كردي بعنوان يازدهمي و بعد دوست بسيار گرامي و فرهيخته ام آقاي امير عباس انصاري: برادر جان حماسي محتواي شعري است كه فردوسي به قالب يا نوع مثنوي سروده است نه مكتب شعري او. بله گونه شعر فردوسي حماسي است وقتي صحبت از مكتب مي شود امري كلي تر را شامل مي شود مثلا بگوييم مكتب يا سبك شعري خراساني يا عراقي يا هندي كه سه سبك عمده شعر فارسي هستند (البته سبك بازگشت هم داريم كه به آن هم مي رسيم) حال در اين سبكها همه انواع يازده گانه شعر سروده شده اند اما مثلا سبك خراساني بدلايلي كه بعدا خواهم گفت براي بيان مضامين بزمي يا رزمي مناسبتر است و يا سبك عراقي براي بيان مضامين عاشقانه و عارفانه. در مورد پروين هم كه فرموديد مكتبش استعاره است باز بايد بگويم استعاره مكتب نيست استعاره، اعداد، اغراق، التفات، ايهام ، براعت استهلال،ردالصدر علي العجز و رد العجز علي الصدر و چند تاي ديگر از فنون و صنايع معنوي شعرند و نمي دانم چرا جناب عالي آنها را مكتب فرض فرموده ايد كه چه بسيار متفاوند از هم. اگر مي توانيد بجايي يا منبعي ارجاع دهيد تا اطلاعاتم را در اين خصوص تكميل كنم باعث سپاسگذاري است. موضوعات ادبي بسيار گسترده اند اگر بخواهيم پراكنده به بهانه كامل كردن مبحث به آنها بپردازيم براي دوستاني كه زمينه كمتري دارند كمي سرگردان كننده مي شود پس اجازه بدهيد به همين ترتيب با همكاري شما دوست و برادر گرامي و ساير دوستان پيش برويم هم من چيزهاي جديد ياد مي گيرم و هم پراكنده گويي نمي كنيم ضمن اينكه همانطور كه مي دانيد در ادبيات حرف حرف مي آورد در اين راه اگر كسي سئوال داشت حتي مي تواند بپرسد تا اگر بلد بودم جواب بدهم و همين طور انشاء الله بتوانيم معلومات عمومي خود را در ادبيات ارتقاء ببخشيم
بار ديگر از شما ممنونم
يا علي مدد

abadani 06-26-2009 01:28 PM

در باره سبك بازگشت كه بايد به آن اضافه كرد در حقيقت بازگشت يكي از دوره هاي شعر فارسي است كه پس از سبك هندي و با خستگي شعرا از آن سبك در ادبيات فارسي پديد آمد در اوايل قاجاريه و طي آن شعرا به شعر گويي در سبكهاي خراساني و عراقي پرداختند

abadani 06-26-2009 05:54 PM

باز هم بايد بگويم سبكي بنام قلب نمي شناسم قلب هم يكي از صنايع شعري است نه سبك
اما يك قطعه زيبا از سعدي
دوش مرغي به صبح مي ناليد
عقل و صبرم ببرد و طاقت و هوش
يكي از دوستان مخلص را
مگر آواز من رسيد بگوش
گفت باور نداشتم كه تورا
بانگ مرغي چنين كند مدهوش
گفتم اين شرط آدميت نيست
مرغ تسبيح گوي و من خاموش
يا علي مدد

ساقي 06-29-2009 06:39 PM

قلب یا مقلوب

قلب یعنی واژگونه کردن و مقلوب یعنی واژگونه. آوردن الفاظی که حروف آنها مقلوب یکدیگر باشد. چون در بعضی حروف آمده باشد آنرا قلب بعظ گویند مانند: شاعر- شارع ، رحیم - حریم

از آن جادوانه دو چشم سیاه
دلم جاودانه عدیل عناست

و چون قلب در تمام حروف دو کلمه واقع شده باشد آنرا قلب کل میگویند:

زار-راز، گنج-جنگ، تاریخ-خیرات

همدمی نیست تابگویم راز
خلوتی نیست تا بگریم زار

قلب کامل آن است که از هردو طرف جمله یا مصرع یک شکل خوانده شود:

شکر بترازوی وزارت برکش. ...



...

abadani 06-29-2009 10:02 PM

درست است اما قلب سبک نیست و همانطور که در مثالهایتان هم مندرج است یک صنعت لفظی است

دانه کولانه 06-30-2009 01:06 AM

یه مثال خوب از قلب که من یادمه اسم کتابی از حداد عادل بود
برهنگی فرهنگی و فرهنگ برهنگی
خدایش اسم اسم جالبه و خیلی خوب انتخاب شده

ساقي 06-30-2009 02:24 PM

حق باشماست مهدي عزيز ، در ادامه بحث شما تعريف اين صنعت لفظي را براي دوستان شرح دادم ... ممنونم از همراهيتون

ساقي 07-02-2009 06:44 PM

ای خوشا سودای دل از دیده پنهان داشتن
مبحث تحقیق را در دفتر جان داشتن
دیبه‌ها بی کارگاه و دوک و جولا بافتن
گنجها بی پاسبان و بی نگهبان داشتن
بنده فرمان خود کردن همه آفاق را
دیو بستن، قدرت دست سلیمان داشتن
در ره ویران دل، اقلیم دانش ساختن
در ره سیل قضا، بنیاد و بنیان داشتن
دیده را دریا نمودن، مردمک را غوصگر
اشک را مانند مروارید غلطان داشتن
از تکلف دور گشتن، ساده و خوش زیستن
ملک دهقانی خریدن، کار دهقان داشتن
رنجبر بودن، ولی در کشتزار خویشتن
وقت حاصل خرمن خود را بدامان داشتن
روز را با کشت و زرع و شخم آوردن بشب
شامگاهان در تنور خویشتن نان داشتن
سربلندی خواستن در عین پستی، ذره‌وار
آرزوی صحبت خورشید رخشان داشتن



راستش نميدونم اين تمثيل هست يا قطعه ..

پروین اعتصامی

دانه کولانه 07-02-2009 09:43 PM

تشکر و خسته نباشید خدمت دوستان

تمثیل با قطعه مگه منافاتی با هم دارند ؟ شاید من اشتباه میکنم
تمثیل یه آرایه ادبیه و قطعه هم که گفته شد

در تمثیل شاعر برای اینکه منظور پیچیده خودش رو که در یک بیت آورده ساده تر با یک مثال که برای همگان قابل قبول هست
بیان کنه , از تمثیل استفاده میکنه

عشق اگر آید برد هوش دل فرزانه را
دزد عاقل می کشد اول چراغ خانه را

حالا اسلوب معادله هم داریم که بعضیها با تمثیل یکی میگرنش اما ما نمیگرفتیم

ولی از هر چی بگذریم این تمثیلا قشنگن همین بالایی رو نگاه کنین
2 بیته کار شش ساعت حرف زدن رو میکنه...
ارسال المثل هم داریم که معمولا یه ضرب المثل رو بیان حرفشون میارن (یا یه بیت معروف که ضرب المثل میشه ) حالا دوستان عزیز وقتی به ادامه ارایه های ادبی رسیدن به این بخش میگن و مام لذت میبریم....

موفق باشید ادامه بدید

abadani 07-04-2009 01:45 PM

ساقی جان نوع شعر بالا غزل است که پروین سروده است اگر دنبال نوع شعر بودید. بحث بعدی را به غزل انشاء الله اختصاص خواهم داد و وجوه مشخصه آن. در غزل هم مانند سایر انواع شعر تمثیل هم می تواند بیاید که... منتظر بحث باشید
یا علی مدد

abadani 07-04-2009 04:39 PM

اما غزل: اين قالب شعري شايد شاه ماهي شعر ايراني باشد که در ميان همه انواع شعر محبوبيت و مقبوليت خاص خود را در بین ایرانیان دارد. براي بيان مضامين عارفانه و عاشقانه بسيار مناسب است و از ديرباز شايد رايجترين قالب شعري در ادبيات گرانقدر فارسي بوده است. غزل در معني زن زيبا روي درشت چشم است(يکي از معاني)و در ادبيات عبارت است از نوع شعري که قافيه آن در مصرعهاي دوم هر بيت مندرج است رديف هم میتواند داشته باشد که آن هم در مصرع اول و دوم بيت اول و همه مصرعهاي دوم ساير ابيات مي آيد . همچنين ابيات آن پيوستگي معنايي ندارند و هر بيت معني مستقل خود را دارد و با بيت ديگر کامل نمي شود. شماره ابيات غزل بين هفت تا سيزده است هر چند که برخی شعرا غزل سه بيتي هم سروده اند و گاه غزلهاي بيش از سي بيت هم گفته اند البته به ندرت. براي شناخت بيشتر غزل و تسهيل در تشخيص آن به مثالهاي زير دقت کنيد:
رسيد مژده که ايام غم نخواهد ماند
چنان نماند و چنين نيز هم نخواهد ماند
من ارچه در نظر يار خاکسارشدم
رقيب نيز چنين محترم نخواهد ماند
چو پرده دار به شمشير مي زند همه را
کسي مقيم حريم حرم نخواهد ماند
غنيمتي شمر اي شمع وصل پروانه
که اين معامله تا صبحدم نخواهد ماند...
در ابيات فوق نخواهد ماند هرچه هست رديف است و غم، هم، محترم ،حرم و صبحدم که در مصرعهاي اول و دوم بيت اول و مصرعهاي چهارم ،ششم و هشتم آمده اند کلمات قافيه اند و در همين کلمات قافيه م و فتحه ماقبل آن قافيه محسوب مي شوند که در جاي خود مفصل توضيح خواهند شد.
از جمله غزل سرايان بزرگ ادبيات فارسي رودکي سمرقندي، فرخي سيستاني، انوري ابيوردي، سنايي غزنوي در قرون چهارم و پنجم ، عطارنيشابوري در قرن ششم، سعدي شيرازي و مولانا جلال الدين بلخي در قرن هفتم ،حافظ شيرازي در قرن هشتم و سرانجام ختم الشعرا جامي در قرن نهم هجري قمري بوده اند. در قرون بعدي نيز شعرايي چون صائب تبريزي، امير خسرو دهلوي و سايرين در عداد شعراي سبک هندي از جمله غزل سرايان نام آشنا هستند و درميان غزل گويان معاصر هم نام مرحوم رهي معيري، استاد شهريار و پروين اعتصامي بيشتر به چشم مي خورد. اينها البته سرامدان غزل اند و الا غزل گويان فراوان ديگري هم هستند که توضيح نامشان مقال را طولاني مي کند و خوب است به مناسبتهاي خاصي به آنها نيز پرداخته شود مانند خواجوي کرماني که حافظ طرز سخن خود را از او گرفت:
استاد سخن سعدي است نزد همه کس اما
دارد غزل حافظ طرز غزل خواجو
آنچنان که ميدانيم غزل عاشقانه با بيان سعدي به اوج اعلاي خود رسيد و مولوي نيز غزل عارفانه را به بالاترين نقطه خود رساند و اين هر دو بزرگ بزرگوار در قرن هفتم مي زيسته اند. لازم به ذکر است که عرفان توسط سنایی و بعد فرید الدین عطار نیشابوری وارد غزل فارسی شد آنجا که مولانا فرماید:
عطار روح بود و سنایی دو چشم او
ما از پی سنایی و عطار آمدیم
اما در قرن هشتم لسان الغيب خواجه شمس الدين محمد ملقب به حافظ به تلفيق اين دو مضمون یعنی عشق و عرفان در غزل پرداخت و درجه اعلاي آن هم که بر همگان مشخص است و شاید لازم به افزودن نباشد که سعدي اينبار نيز در سخن گوي سبقت را از همگان ربوده است و به استادي تام در مرحله غزل رسيده است. خداوند روح عزیز همه آنان را غريق رحمت بي منتهاي خود کند و همه ديگراني که به هر نحو به خدمت به ادب و علم و افتخار اين ملک کهن همت گماشته اند را بيامرزد
و اينک غزلي از سعدي:
از تو با مصلحت خويش نمي پردازم
همچو پروانه همي سوزم و در پروازم
گر تواني که بجويي دلم امروز بجوي
ور نه بسيار بجويي و نيابي بازم
همچو چنگم سر تسليم و ارادت در پيش
تو به هر ضرب که خواهي بزن و بنوازم
من خراباتيم و عاشق و ديوانه و مست
بيشتر زين چه حکايت بکند غمازم
ماجراي دل ديوانه بگفتم به طبيب
که همه شب در چشم است برويت بازم
گفت از اين نوع حکايت که تو داري سعدي
درد عشق است و ندانم به چه درمان سازم .
از حافظ و دیگران هم خواهیم نوشت و خواند با شما
یا علی مدد

ساقي 07-05-2009 06:55 PM

غزلي از سعدي



شراب از دست خوبان سلسبیلست
و گر خود خون میخواران سبیلست
نمی‌دانم رطب را چاشنی چیست

همی‌بینم که خرما بر نخیلست
نه وسمست آن به دلبندی خضیبست

نه سرمست آن به جادویی کحیلست
سرانگشتان صاحب دل فریبش

نه در حنا که در خون قتیلست
الا ای کاروان محمل برانید

که ما را بند بر پای رحیلست
هر آن شب در فراق روی لیلی

که بر مجنون رود لیلی طویلست
کمندش می‌دواند پای مشتاق

بیابان را نپرسد چند میلست
چو مور افتان و خیزان رفت باید

و گر خود ره به زیر پای پیلست
حبیب آن جا که دستی برفشاند

محب ار سر نیفشاند بخیلست
ز ما گر طاعت آید شرمساریم

و ز ایشان گر قبیح آید جمیلست
بدیل دوستان گیرند و یاران

ولیکن شاهد ما بی‌بدیلست
سخن بیرون مگوی از عشق سعدی

سخن عشقست و دیگر قال و قیلست


..

ساقي 07-05-2009 07:07 PM

غزلي از حضرت حافظ



دیدی ای دل که غم عشق دگربار چه کرد
چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد
آه از آن نرگس جادو که چه بازی انگیخت
آه از آن مست که با مردم هشیار چه کرد
اشک من رنگ شفق یافت ز بی‌مهری یار
طالع بی‌شفقت بین که در این کار چه کرد
برقی از منزل لیلی بدرخشید سحر
وه که با خرمن مجنون دل افگار چه کرد
ساقیا جام می‌ام ده که نگارنده غیب
نیست معلوم که در پرده اسرار چه کرد
آن که پرنقش زد این دایره مینایی
کس ندانست که در گردش پرگار چه کرد
فکرعشق آتش غم در دل حافظ زد و سوخت
یار دیرینه ببینید که با یار چه کرد


...

مقصود اینکه گر چه طبق عقیده ی عرفا عشق امانت الهی است که از روز ازل به آدمی داده اند؛ اما از طریق عشق نیز به کشف سرخلقت نائل نشدم، بلکه تنها حس طلب را در دلم بر انگیخت، آن را به هیجان و سوز و گداز آورد و رفت....{پپوله}

deltang 07-05-2009 07:12 PM

غزلي از مولوي

این بار من یکبارگی در عاشقی پیچیده ام
این بار من یکبارگی از عافیت ببریده ام
دل را زخود بر کنده ام ، با چیز دیگر زنده ام
عقل و دل و اندیشه را از بیخ و بن سوزیده ام
ای مردمان، ای مردمان، ازمن نیاید مردمی
دیوانه ام نندیشد آن کاندر دل اندیشیده ام
دیوانه کوکب ریخته، از شور من بگریخته
من با اجل آمیخته، در نیستی پر ّیده ام
امروز عقل من ز من یکبارگی بیزار شد
خواهد که ترساند مرا، پنداشت من نادیده ام
از کاسه ی استارگان وز خون گردون فارغم
بهر گدارویان بسی من کاسه ها لیسیده ام
من از برای مصلحت در حبس دنیا مانده ام
حبس از کجا من از کجا؟ مال که را دزدیده ام؟
مانند طفلی در شکم، من پرورش دارم ز خون
یکبار زاید آدمی من بارها زاییده ام

چندانکه خواهی در نگر در من که نشناسی مرا
زیرا از آن کِم دیده ای من صد صفت گردیده ام
در دیده ی من اندرآ وز چشم من بنگر مرا
زیرا برون از دیده ها منزل گهی بگزیده ام
تو مست ِ مست ِ سرخوشی، من مست ِ بی سر سرخوشم
تو عاشق ِ خندان لبی من بی دهان خندیده ام

دانه کولانه 07-06-2009 07:04 AM

اشکم ولی به پای عزیزان چکیده ام
 
رهی معیری کرمانشاهی

اشکم ولی به پای عزیزان چکیده ام
خارم ولی به سایه گل ارمیده ام
با یاد رنگ و بوی تو ای نو بهار عشق
همچون بنفشه سر به گریبان کشیده ام
چون خاک در هوای تو از پا فتاده ام
چون اشک در قفای تو باسر دویده ام

من جلوه شباب ندیدم به عمر خویش
از دیگران حدیث جوانی شنیده ام
از جام عافیت می نابی نخورده ام
وز شاخ ارزو گل عیشی نچیده ام

موی سپید را فلکم رایگان نداد
این رشته را به نقد جوانی خریده ام
ای سرو پای بسته به ازادگی مناز
ازاده من که از همه عالم بریده ام

گر می گریزم از نظر مردمان رهی
عیبم مکن اهوی مردم ندیده ام
اشکم ولی به پای عزیزان چکیده ام
خارم ولی به سایه گل ارمیده ام

دانه کولانه 07-06-2009 07:19 AM

غزل زیبایی از سعدی
 
دوش دورازرویت ای جان جانم ازغم تاب داشت **** ابرچشمم بررخ ازســـــودای دل ســـیلاب داشت
نز تفکر عقل مسکین پایمال عشــــق شـــــــد
**** نز پریشانی دل شوریده چشـــــمم خواب داشت
نقش نامت کرده دل محـــــــــراب تسبیح وجود
**** تا سحر تسبیح گویان روی در محـــــــراب داشت
دیده‌ام می‌جست و گفتندم نبینی روی دوست
**** عاقبت معلوم کردند اندر او سیـماب داشـــــــــت
روزگار عشق خوبان شهد فائــــــــق می نمود
**** بازدانستم که زهر آلوده شهدآلوده زهرناب داشت
سعدی این ره مشکل افتادست دردریای عشق
**** کاول آخر در صــــــبوری اندکـــــی پایاب داشــــت


سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی
چه خیال‌ها گذر کرد و گذر نکرد خوابی
به چه دیر ماندی ای صبح که جان من برآمد
بزه کردی و نکردند موذنان ثوابی
نفس خروس بگرفت که نوبتی بخواند
همه بلبلان بمردند و نماند جز غرابی
نفحات صبح دانی ز چه روی دوست دارم
که به روی دوست ماند که برافکند نقابی
سرم از خدای خواهد که به پایش اندرافتد
که در آب مرده بهتر که در آرزوی آبی
دل من نه مرد آنست که با غمش برآید
مگسی کجا تواند که بیفکند عقابی
نه چنان گناهکارم که به دشمنم سپاری
تو به دست خویش فرمای اگرم کنی عذابی
دل همچو سنگت ای دوست به آب چشم سعدی
عجبست اگر نگردد که بگردد آسیابی
برو ای گدای مسکین و دری دگر طلب کن
که هزار بار گفتی و نیامدت جوابی

:) 2 تا از ابر شعرهای سعدی.....
----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------


دانه کولانه 07-06-2009 07:19 AM

غزل زیبایی از مولوی
 
آمده ام که سر نهم عشق تو را به سر برم
ور تو بگوييم که نی نی شکنم شکر برم
آمده ام چو عقل و جان از همه ديده ها نهان
تا سوی جان و ديدگان مشعله نظر برم
آمده که رهزنم بر سر گنج شه زنم
آمده ام که زر برم زر نبرم خبر برم
گر شکند دل مرا جان بدهم به دل شکن
گر ز سرم کله برد من ز ميان کمر برم
اوست نشسته در نظر من به کجا نظر کنم
اوست گرفته شهر دل من به کجا سفر برم
آنک ز زخم تير او کوه شکاف می کند
پيش گشادتير او وای اگر سپر برم
گفتم آفتاب را گر ببری تو تاب خود
تاب تو را چو تب کند گفت بلی اگر برم
آنک ز تاب روی او نور صفا به دل کشد
و آنک ز جوی حسن او آب سوی جگر برم
در هوس خيال او همچو خيال گشته ام
وز سر رشک نام او نام رخ قمر برم
اين غزلم جواب آن باده که داشت پيش من
گفت بخور نمی خوری پيش کسی دگر برم

abadani 07-06-2009 08:25 AM

اینک سیزدهم ماه رجب است شناسنامه خلقت مهر تایید خورده است علی آمده است بدنیا تا دنیا وجودش رسمیت یابد همو که گفت من خدایی را که نبینم نمی پرستم و او خداپرست ترینها بود. و گفت اگر تمام پرده ها و حجابها را کنار بزنند ذره ای خدا شناسی من فزون نمی گردد و او خدا شناس ترینها بود. که گفت خود را بشناس تا خدایت را بشناسی و گفت هیچ فقری چون نادانی نیست و گفت ای فرزند آدم آیا می پنداری موجود ناچیزی هستی؟ درون تو دنیایی است پهناور تر از دنیای پیرامونت درد تو آنجاست و درمانت همانجاست و در مورد موسس فقه شافعی گفته اند که او مرد و نفهمید علی خدا بود یا بشر. با همه عظمتش خود در وصف مرادش پیامبر بزرگمان محمد گفت در جنگها هر گاه که خستگی می آزردمان به دامان دیدارش می شتافتیم و لحظه ای پس از آن دیگر هر چه بود نیرو بود و توان و نشاط. می خواهم با غزلی از مولانا در مدح و صفت مبارکش روز ولادتش را به سبک خودمان جشن بگیریم و به یکدیگر شادباش بگوییم
ای شاه شاهان جهان الله مولانا علی
ای نور چشم عاشقان الله مولانا علی
حمد است گفتن نام تو ای نور فرخ نام تو
خورشید و مه هندوی تو الله مولانا علی
خورشید مشرق خاوری در بندگی بسته کمر
ماهت غلام نیک پی الله مولانا علی
داوود را آهن چو موم قدرت نموده کردگار
زیرا بدل اقرار کرد الله مولانا علی
آدم که نور عالم است عیسی که پور مریم است
در کوی عشقت در هم است الله مولانا علی
موسی عمران در غمت بنشسته بد در کوه طور
داوود میخواندت زبور الله مولانا علی
شاهم علی مرتضی بعدش حسن نجم سما
خوانم حسین کربلا الله مولانا علی
آن آدم آل عبا دانم علی زین العباد
هم باقر و صادق گوا الله مولانا علی
موسی کاظم هفتمین باشد امام و رهنما
هشتم رضا نور سما الله مولانا علی
سوی تقی آی و نقی با اهل دل حرفی بزن
با عسکری رازی بگو الله مولانا علی
مهدی سوار آخرین بر خصم بگشاید کمین
خارج رود زیر زمین الله مولانا علی
اقرار کن اظهار کن مولای رومی این سخن
هر لحظه سر من لدن الله مولانا علی
علی یار همه تان باشد

دانه کولانه 07-07-2009 11:39 PM

تاپیک مهم شد

deltang 07-08-2009 07:05 PM

رباعيات مولوي
 
از حلقه‌ی گوش از دلم باخبر است

در حلقه‌ی او دل از همه حلقه‌تر است


زیر و زبر چرخ پر است از غم او

هر ذره چو آفتاب زیر و زبر است

{پپوله}{پپوله}{پپوله}{پپوله}{پپوله} {پپوله}

از دوستی دوست نگنجم در پوست

در پوست نگنجم که شهم سخت نکوست


هرگز نزید به کام عاشق معشوق

معشوق که بر مراد عاشق زید اوست


{پپوله}{پپوله}{پپوله}{پپوله}{پپوله} {پپوله}

از دیدن اغیار چو ما را مدد است

پس فرد نه‌ایم و کار ما در عدد است


از نیک و بد آگهیم و این نیک و بد است

هردل که نه بی‌خود است زیر لگد است


{پپوله}{پپوله}{پپوله}{پپوله}{پپوله} {پپوله}

از عهد مگو که او نه بر پای منست

چون زلف تو عهد من شکن در شکن است


زان بند شکن مگو که اندر لب تست

یا زان آتش که از لبت در دهن است


{پپوله}{پپوله}{پپوله}{پپوله}{پپوله} {پپوله}

deltang 07-08-2009 07:07 PM

مولوي
 
از کفر و ز اسلام برون صحرائیست

ما را به میان آن فضا سودائیست


عارف چو بدان رسید سر را بنهد

نه کفر و نه اسلام و نه آنجا جائیست

{پپوله}{پپوله}{پپوله}{پپوله}{پپوله} {پپوله}

از نوح سفینه ایست میراث نجات

گردان و روان میانه‌ی بحر حیات


اندر دل از آن بحر برسته است نبات

اما چون دل نه نقش دارد نه جهات


{پپوله}{پپوله}{پپوله}{پپوله}{پپوله} {پپوله}

العین لفقدکم کثیرالعبرات

والقلب لذکرکم کثیرالحسرات


هل یرجع من زماننا ما قدفات

هیهات و هل فات زمان هیهات


{پپوله}{پپوله}{پپوله}{پپوله}{پپوله} {پپوله}

امروز چه روز است که خورشید دوتاست

امروز ز روزها برونست و جداست


از چرخ بخاکیان نثار است و صداست

کای دلشدگان مژده که این روز شماست


{پپوله}{پپوله}{پپوله}{پپوله}{پپوله} {پپوله}


اکنون ساعت 05:37 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)