پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   پارسی بگوییم (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=63)
-   -   اصطلاحات زبان فارسی : حرف "چ" (http://p30city.net/showthread.php?t=4791)

دانه کولانه 07-07-2008 08:52 PM

اصطلاحات زبان فارسی : حرف "چ"
 
اصطلاحات زبان فارسی : حرف "چ"
اصطلاحات حرف چ
تدوین آریا ادیب منبع
http://aryaadib.blogfa.com/cat-15.aspx

زبان عامیانه، اصطلاحاتو ضرب المثل هایفارسی
( دنباله )
نگا. = نگاه کنید به
چ
چاپچی دروغ گو، لاف زن
چاپ خوردن به چاپ رسیدن
چاپ زدن چاپ کردن، دروغ گفتن
چاپی حرف دروغ و بی اساس
چاتمه چند تفنگ که یه صورت ضربدر به هم تکیه داده اند
چاتمه زدن چند تفنگ را به شکل چاتمه در جایی گذاشتن
چاچول حقه باز، شارلاتان
چاچول باز حقه باز ، شیاد
چاچول بازی حقه بازی، هوچی گری، لاف زنی
چاچول زدن گشت و گذار بی هوده، ول گردی
چاچولی زبان بازی، حقه بازی
چاخان دروغ، دروغگو، چرب زبان
چاخان بازی حقه بازی، چرب زبانی، دروغ بافی
چاخان پاخان دروغ
چاخانچی کسی که همیشه دروغ بافی می کند
چاخان کردن دروغ گغتن، چُسی آمدن
چاخان گفتن دروغ و گرافه گفتن
چادر پوشش زنان مسلمان ایرانی که پارچه ای است نیم دایره که دنباله ی آن تا پشت پا می رسد
چادر چاقچور لباس بیرون رفتن زن با حجاب ایرانی در گذشته
چادر خانه چادری که زن در خانه می پوشد
چادر دَران کردن از رفتن زن مهمان جلوگیری کردن
چادر درانی جلوگیری از رفتن زن مهمان
چادر رختخواب چادر شب، پارچه ای که رختخواب را در آن می پیچند
چادر سر کردن چادر پوشیدن
چادر شب پارچه ای که رختخواب را در آن می پیچند
چادر نماز چادری که زنان هنگام خواندن نماز بر سر می کنند
چار کوتاه شده ی عدد چهار، مترادف چشم (مانند چشم و چار)
چار انگشتی آدم بی دست و پا، چلفتی
چارپایه صندلی کوچک و بدون پشتی
چارچار زدن بی حیایی کردن
چار چار کردن داد و فریاد راه انداختن
چار چشم کسی مه عینک می زند
چار چشمی با دقت و مراقبت کامل
چار چنگولی سفت و محکم، با دست ها و پا ها
چارچوب قاب، چهار چوب که چیزی را در بر گیرند
چارخانه شطرنجی
چارخیابان میدانی که چهار خیابان به آن باز می شوند
چار خیابان زدن موی سر تراشیدن مو به شکل + که برای تنبیه دانش آموران انجام می گرفت
چار دست و پا رفتن راه افتادن کودکان که تازه به راه افتاده اند
چار دستی قمار چهار نفری
چارده معصوم پیامبر اسلام و دخترش فاطمه و امام علی و یازده امام دیگر شیعیان
چار دیواری خانه
چار راه محل تقاطع دو راه
چار زانو نشستن نوعی نشستن به طوری که زانوها در راست و چپ و پای راست زیر زانوی چپ و پای چپ زیر زانوی راست قرار گیرد،نهایت ادب و نزاکت
چار ستون بدن استخوان بندی، اسکلت بدن
چار سر حرف مفت، متلک
چار سری گفتن متلک گفتن، کلفت بار کسی کردن، حرف مفت زدن
چار سو چهار راه، جایی از بازار که در هر چهار سمت آن دکان و مغازه باشد
چار شاخ ماندن بی حرکت ماندن به علت درد کمر یا از روی ترس یا تعجب
چار شانه دارای شانه های پهن، کنایه از مرد خوش اندام
چار طاق به طور کامل
چار طاق باز گذاشتن کاملن باز گذاشتن
چارقد روسری زنانه
چارقد قالبی نوعی چارقد که آن را آهار می زدند تا راست و منظم بایستد
چارک یک چهارم
چارگوش مربع، دارای چهار زاویه، چهار خانه
چارلا چهار لا، چهار تو
چار میخ اذیت و آزار سخت
چار میخ کشیدن سخت اذیت و آزار کردن
چار نعل به سرعت، به تاخت
چار نعل رفتن تند رفتن ، به تاخت رفتن
چاروادار کسی که چهار پا را کرایه می دهد، آدم بی اصل و بی تربیت
چاروادار قمی بودن هم از توبره خوردن، هم از آخور
چاروادارکُش جنس تقلبی، چیز بد
چارواداری زشت، وقیح، بی ادبانه
چاره درمان
چاره ساز خداوند
چاسان فاسان آرایش، بزک
چاشت صبحانه، ناشتایی
چاشت بندی صبحانه، غذای اندک
چاشته بندی ته بندی
چاشت یک بنگی خوردنی کم با پول اندک
چاشنی آن چه که برای به تر کردن مزه ی غذا در آن می ریزند، آن چه که برای منفجر شدن در چیزی کار می گذارند
چاشنی زدن ریختن یا زدن چاشنی به غدا
چاشنی کردن چیزی را با چرب زبانی به کسی قالب کردن
چاقالو چاق، فربه
چاقاله چغاله، میوه ی هسته دار نارس
چاق بودن دماغ کسی سالم و سرحال بودن
چاق بودن غلیان آماده بودن غلیان
چاقچور شلوار گشاد و بلند و کف دار زنانه که آن را بر روی شلیته و تنبان می پوشیدند
چاقچوری زنی که چاقچور می پوشد، زن باحجاب
چاق سلامتی کردن احوال پرسی کردن
چاق شدن بهبود یافتن، درمان شدن
چاق شدن قال گرم شدن دعوا، اوج گرفتن بگو و مگو
چاق کردن سر حال آوردن، درمان کردن
چاق کردن دعوا دامن زدن به دعوا
چاق کردن دنده به دنده گذاشتن اتوموبیل
چاق کردن غلیان آماده کردن غلیان برای کشیدن
چاق کردن کاری رو به راه کردن کاری، راه انداختن کاری
چاق و چله سر حال، سر دماع، فربه، سالم و شاداب
چاقو دسته کردن از سرما لرزیدن
چاقوکش کسی که با چاقو به مردم حمله می کند، آدم شزیر و عربده کش
چاقوکشی عربده کشی و حمله با چاقو
چاک پشت اسبی که در کمر خود فرورفتگی دارد و شانه و کفلش برآمده است
چاک خوردن شکافته شدن، پاره شدن
چاک دادن شکافتن، پاره کردن
چاک دهن را چفت کردن بستن دهان، سکوت کردن
چاک زدن نگا. چاک دادن
چاک کردن نگا. چاک دادن
چاک و بست نداشتن دهان دهان لغ بودن، رازدار نبودن
چاک و چیل لب و لوچه، پک و پوز
چال گودی، حفره
چال افتادن گود شدن
چال حوض (چاله حوض)استخر، حوضی از آب سرد در حمام های قدیم برای شنا کردن
چال شدن گود شدن،دفن شدن، در زیر خاک گذاشته شدن
چال کردن گود کردن، دفن کردن، به خاک سپردن
چاله گودال کوچک، دردسر، اشکال
چاله چوله جای پر از گودال، زمین ناهموار
چاله خر کُشی یکی از گودهای تهران که پناهگاه مردم فقیر و بی نوا بود
چاله سیلابی نگا. چاله خر کشی
چاله میدان نگا. چاله خرکشی
چاله میدانی صفت آدم های بی ادب و بی فرهنگ
چانه گلوله ی خمیر نان
چانه انداختن جان کندن، حرکت پیش از مرگ
چانه در چانه ی کسی گذاشتن هم صحبت شدن، بحث و جدل کردن
چانه زدن پرگویی و اصرار برای تخفیف خواستن
چانه شل دهن لغ، کسی که حرف در دهانش بند نمی شود
چانه کردن تقسیم کردن خمیر نان به گلوله های مساوی
چانه گیر کسی که خمیر را چانه می کند
چانه لغ نگا. چانه شل
چانه لغی راز داری نکردن
چاووش کسی که به هنگام رفتن زایر به زیارت اشعار مناسب می خواند
چاه ویل جایی که اگر کسی یا چیزی برود دیگر بر نگردد
چای خانه محلی که وسایل چای را در آن جا می گذارند، قهوه خانه
چای خوری وسایل چای خوری، سرویس چای خوری
چای دان جای نگهداشتن چای خشک
چای دبش چای مرغوب که دهان را گس کند
چای دیشلمه چای تلخ که با قند یا خرما و مانند این ها بنوشند
چای صاف کن وسیله ای نوردار برای صاف کردن چای به هنگام ریختن به استکان یا فنجان
چای صافی نگا. چای صاف کن
چای قندپهلو نگا. چای دیشلمه
چای کار کشت کننده ی چای
چای کاری کشت و زرع چای
چایمان سرما خوردگی
چایمان کردن سرما خوردن، چاییدن
چای نیک قوری و کتری چای
چاییدن سرما خوردن، زکام کردن
چاییده سرما خورده، زکام گرفته
چپ لوچ، مخالف حکومت
چپ افتادن با کسی مخالف شدن با کسی، پیله کردن به کسی
چپ اندر قیچی نامنظم و نامرتب، بی نظم و قاعده
چپاندن چیزی را به زور و فشار در چیز دیگری جا دادن، تپاندن
چپ بُر نوعی اره ی دستی
چپ بودن چپ دست بودن، لوچ بودن، مخالف یودن
چپ بودن خواب زن خلاف شدن آن چه زن در خواب بیند
چپ چپ ( یا به چپ چپ) فرمان چرخیدن به سمت چپ در آموزش نظامی
چپ چپ به کسی نگاه کردن با اوقات تلخی،بدبینی یا اعتراض به کسی نگاه کردن
چپ چُس اصطلاحی تحقیرآمیز برای خطاب
چپ دادن رد کردن
چپ دست کسی که کارهایش را با دست چپ می کند
چپ رو تند رو
چَپَری بی درنگ، به سرعت
چپری آمدن زود آمدن
چپکی از طرف چپ، خشم آلود
چَپَل کسی که خود را به چیزهای ناشایست آلوده کند، نکبتی
چپو غارت، تاراج
چپ و راست کردن زیر و رو کردن، مشت باران کردن
چپو شدن غارت شدن
چپو کردن چاپیدن، غارت کردن
چپه کجی به یک سمت
چپه شدن واژگون شدن به یک سمت، برگشتن
چپی مخالف حکومت، وابسته به چپ
چپیدن به زور جا گرفتن
چتر باز مهمان ناخوانده به وقت غذا
چتر شدن بر سر کسی خراب شدن، ناگهانی مهمان رسیدن
چتری به شکل نیم دایره، قوسی
چتوَل یک چهارم
چتولی نشستن جمع و جور نشستن
چته ؟ تو را چه می شود ؟
چَخ ( یا چِخ) صدایی برای نهیب زدن و راندن سگ
چَخ چَخ عیش و عشرت
چِخ کردن راندن سگ
چِخه نگا. چِخ
چِخی سگ
چُر ادرار
چراغ پولی که معرکه گیران درخواست می کنند
چراغ الله نگا. چراغ
چراغان جشن و سرور پر چراغ
چراغان شدن جشن گرفتن
چراغان کردن جشن گرفتن
چراغانی روشن کردن چراغ در جشن
چراغانی کردن جشن گرفتن
چراغ اول نخستین پولی که معرکه گیران از مردم می گیرند
چراغ باران چراغانی
چراغ پا حالتی که اسب دو دست خود را بلند کند و راست بایستد
چراغ پا ایستادن به انتظار ایستادن
چراغ پا شدن بر روی دو پا ایستادن اسب
چراغ پریموس چراغ تلمبه ای، نوعی اجاق نفتی
چراغ پیه سوز چراغی فتیله ای که سوخت آن از پیه بود
چراغ توری چراغی نفتی که نور آن با توری مخصوصی پخش می شود
چراغ چشمک زن چراغی که خاموش و روشن می شود
چراغ خواب چراغ کم نوری در اتاق خواب
چراغ دستی چراغ قابل حمل با دست
چراغ روشن کردن ارزان کردن جنس
چراغ زنبوری نگا. چراغ توری
چراغ موشی هر چراغی که به کمک حلبی یا چیزی مانند شیشه ی مربا به عنوان مخزن نفت و یک فتیله درست شود
چرب دست ماهر، زبر دست
چرب زبان خوش سخن، چاپلوس
چرب کردن روغن یا کرم مالیدن
چرب کردن سبیل رشوه دادن، حق السکوت دادن
چرب و چیلی پر چربی، پر روغن
چرب و نرم غذای پر روغن و خوشمزه، سخن دلنشین، آدم متملق
چربیدن برتر بودن، پیش بودن
چِرت حرف بی معنی و نامربوط
چُرت خواب کوتاه
چرت بردن کسی را غالب شدن حالت خواب بر کسی
چرت زدن گرفتار غلبه ی خواب بودن
چرت کسی پاره شدن ناگهان از خواب پریدن
چرت کسی را پاره کردن ناگهان کسی را از خواب بیدار کردن
چرت و پرت حرف مفت، حرف بی خود
چُرتی اهل چرت زدن، ضعیف، مردنی
چَرچَر اسباب عیش و عشرت
چرچر کردن از ثروت بادآورده ای روزگار گذراندن
چرچر کسی را به راه انداختن اسباب عیش و نوش کسی را فراهم کردن
چرچری کردن خوردن و عیش کردن
چرخ پایی چرخ خیاطی که با پا به حرکت می افتد
چرخ خوردن به دور خود چرخیدن
چرخ دستی چرخ خیاطی که با دست به حرکت می افتد
چرخ ریسی پنبه رشتن با چرخ ریسندگی
چرخ زدن گردش کردن، به عنوان تفریح یا تماشا حرکت کردن
چرخ کار کسی که با چرخ خیاطی کار و زندگی می کند
چرخ کردن دوختن با چرخ خیاطی، خرد کردن گوشت با چرخ گوشتی
چرخ کسی را چنبر کردن به اصرار کسی را به کار واداشتن، پیله کردن
چرخ گوشت چرخ گوشت خرد کنی
چرخ و فلک وسیله ای دایره شکل برای بازی با جایگاه هایی آویخته که هر یک یا چند تن بریکی از آن ها می نشیند و آن دایره بر گرد خویش می چرخد
چرخی کبوتری که در آسمان معلق می زند، کسی که روی چرخ و گاری چیزی می فروشد
چرخیدن در روی یک پاشنه تغییر نکردن وضعیت، گذشتن وضع به منوال سابق
چَرس حشیش، گرد، بنگ
چرس رفتن حشیش کشیدن
چرسی آدم معتاد، افیونی
چرق چوروق صدای جویدن آدامس و مانند آن
چرک کثیف
چرکتاب پارچه ای با رنگ خاکستری یا قهوه ای که چرک را زود نشان نمی دهد
چرک کردن عفونت کردن زخم
چرک گرفتن کثیف شدن، پاک کردن چرک
چرکمُرد پر چرک و کثیف
چرکمرد شدن آن قدر چرک که با شستن هم چرک نرود
چرکمرده نگا. چرکمُرد
چرک نویس نوشته ی نخستین که ممکن است بازبینی و ویرایش شود
چرکو آدم کثیف
چرک و خون چرک آلوده به خون
چرکوندی لکه دار کثیف
چرم پاره خرده های چرم در دکان کفاشی
چرمی از جنس چرم
چرند حرف پوچ و بی معنی
چرند اندر چرند پرت و پلا
چرند بافتن یاوه گفتن، حرف بی هوده زدن
چرند گفتن نگا. چرند بافتن
چرند گو یاوه گو
چرند و پرند پرت و پلا، حرف های مزخرف
چرندیات سخنان بی هوده و مزخرف
چروک چین و شکن
چروک افتادن چین افتادن، ناصاف شدن
چروک انداختن چین انداختن
چروک خوردن نگا. چروک افتادن
چروک خورده چین خورده، ناصاف شده
چروکیدن چین دار شدن
چروکیده چین دار شده، ناصاف
چریدن راه افتادن کار و کاسبی
چزاندن ضعیفی را آزار دادن
چِز دادن روی آتش گرفتن پوست برای سوزاندن موها و پرها
چُس افاده افاده ی بی جا
چس آمدن در حالت عصبانیت به جای خوش آمدی می گویند چس آمدی
چسبیدن لذت دادن
چسبیدن خِر کسی گریبان کسی را گرفتن و به اصرار چیزی خواستن
چسبیدن در کون کسی دنباله رو کسی شدن، از کسی تبعیت کردن
چُس بی طهارت آدم حقیری که پایش را از گلیمش بیرون می گذارد
چس خور آدم خسیس، بخیل
چس خوری خست، بخل
چس دماغ پر افاده، پر ادعا
چسش دادن کاری را لفت و لعاب دادن، بیش از اندازه مهم وانمود کردن
چس فیل ذرت بو داده، نقل پیرزن
چُسک دمپایی، کفش سبک و راحت
چُسَکی کم دوام و سرهم بندی شده
چس گرگی پا شدن صبح زود برخاستن
چس گره زدن نهایت خست به خرج دادن
چس مال کردن لباس یا ظزفی را سرسری و با بی دقتی شستن
چس مثقال بسیار اندک، سبک و کم وزن
چس محل کردن بی اعتنایی کردن
چس ناله آن و ناله ی ساختگی برای جلب توجه
چس نفس پر حرف، کسی که حرف های بی سر و ته و ملال آور می زند
چس نفسی پر حرفی، روده درازی
چسو ترسو، بزدل، آن که بسیار چس دهد
چس و فس اسباب خرده ریزه ی ناقابل، خرت و پرت
چسونه پست و نالایق، دشنامی برای تحقیر
چسی آمدن به دروغ یا احمقانه به خود بالیدن، قمپز در کردن
چسی در کردن نگا. چسی آمدن
چسی درکن آدم پر مدعا
چسی مالیات داره به کسی می گویند که قمپز در می کند
چُش کلمه ای که خر را ار رفتن و حرکت باز می دارند
چش شده ؟ او را چه شده است ؟
چش چشم
چشتان بالا بالا و پایین کردن بچه و قربان صدقه ی او رفتن
چشته خور کسی که پس از یک بار کمک گرفتن همیشه توقع کمک دارد
چشته خور شدن بهره و نصیب بردن از کسی
چشته خور کردن کسی کسی را از لطف خود بهره مند کردن
چُش گفتن جلوگیری کردن، مانع شدن
چشم کسی آب خوردن امیدوار بودن، احتمال دادن


ادامه در پست بعدی

دانه کولانه 07-07-2008 08:53 PM

چشم از کاسه درآمده چشم وزقلمبیده، چشم بیرون زدن
چشم انتظار منتظر، چشم به راه
چشم انداختن نگاه کردن (سرسری)
چشم انداز منظره
چشم باباقوری نابینا، کور
چشم بازار را درآوردن چیز بسیار بد و نامرغوب خریدن
چشم برداشتن زضا دادن، قبول کردن
چشم بلبلی دارای چشم گرد، نوعی لوبیا
چشم بندی شعبده بازی، تر دستی
چشم به دهان کسی دوختن مطیع محض کسی بودن
چشم به روشنایی افتادن سودی را در جایی گمان کردن و به آن طمع کردن
چشم به هم زدن زمان بسیار کوتاه، یک آن
چشم پوشیدن از چیزی صرف نظر کردن از چیزی
چشم چپ به کسی انداختن دشمنی کردن با کسی
چشم چران کسی که چشمش به دنبال زیبارویان باشد
چشم چرانی هرزه نگاهی، به رن و دختر مردم نگاه کردن
چشم چشم را ندیدن سخت تاریک بودن
چشم چیدن چشم زخم را دفع کردن
چشم خوردن نظر خوردن
چشمداشت توقع، انتظار
چشم دراندن دقت زیاد کردن
چشم دریده خیره، درآمده
چشم دوختن زل زدن، با دقت چیزی را نگاه کردن
چشم دو دو زدن تکان تکان خوردن چشم
چشم دیدن کسی را نداشتن تاب دیدن موفقیت و خوشی کسی را نداشتن، از کسی بدش آمدن
چشم را بستن و دهان را باز کردن با بی شرمی دشنام دادن
چشم را چهار کردن دقت بسیار کردن، انتظار شدید بردن، تعجب زیاد کردن
چشم را درویش کردن جلوی نگاه خود را گرفتن، نگاه نکردن
چشم روشن شدن شاد و خرسند شدن
چشم روشنی چیزی که برای خوشامدگویی برای کسی می برند
چشم روی هم گذاشتن نادیده گرفتن، گذشت کردن
چشم زاغ بی شرم
چشم زخم اثر بد از نگاه یا کلام، آسیب اندک
چشم زخم زدن چشم زدن، آسیب رساندن
چشم زخم میرزا مهدی خانی شکست بزرگ
چشم زدن چشم زخم زدن، ترسیدن
چشم زهره ترس
چشم زهره رفتن با خشم نگاه کردن
چشم زهره گرفتن ترسانیدن
چشم سفید گستاخ، حرف نشنو، پر رو
چشم سفیدی کردن پر رویی کردن، گوش به حرف ندادن
چشم شور آن که چشم زخم زند
چشم ِ غربال سوراخ های غربال
چشم غره رفتن نگاه خشم آلود کردن
چشمک ایما و اشاره به چشم
چشم کار کردن دیدن
چشم، کرایه خواستن کار کودکی که هر چه ببیند بخواهد
چشم کردن چشم زدن
چشمک زدن بر هم زدن چشم به قصد ایما و اشاره
چشمک زن نگا. چراغ چشمک زن
چشم کسی آلبالو گیلاس چیدن نگاه کردن و ندیدن
چشم کسی چهارتا شدن سخت تعجب کردن، انتظار شدید برد
چشم کسی را خون گرفتن سخت خشمگین شدن
چشم کسی را دزدیدن هنگام غفلت کسی کاری را انجام دادن یا چیزی را برداشتن
چشم کسی راه کشیدن خیره ماندن به جایی و پلک نزدن
چشم گرم کردن چرت زدن، اندکی خوابیدن
چشم گود شدن لاغر شدن
چشمگیر جالب توجه، با ارزش
چشم مالیدن هوشیار شدن، از غفلت در آمدن
چشمم روشن از تو انتظار نداشتم
چشم نازک کردن ناز و افاده کردن
چشم نداشتن برای دیدن کسی تحمل نکردن کسی، از کسی بدش آمدن
چشم نم نمی کسی که چشمش آب پس نمی دهد
چشم و ابرو زیبایی چهره
چشم و ابرو آمدن دلبری کردن، عشوه آمدن
چشم و ابرو نازک کردن ناز و افاده کردن
چشم واسوخته چشم برتافته
چشم و چار چشم، دید، بینایی
چشم و چار کسی را درآوردن بک کسی کینه ورزیدن
چشم و چراغ شخص مورد علاقه، محبوب
چشم و دل پاک کسی که به دیده ی بد به ناموس دیگران نگاه نکند
چشم و دل دویدن چشم چرانی کردن، هوس رانی کردن
چشم و دل سیر کسی که به مال و منال دنیا بی اعتنا است
چشم و دل کسی دویدن حریص بودن
چشم ورقلمبیده چشم بیرون زده
چشم وزغ نگا. چشم ورقلمبیده
چشم و گوش باز کسی که همه چیز را می فهمد، آگاه و با تجربه
چشم و گوش بسته بی تجربه و بی اطلاع
چشم و گوش کسی را باز کردن کسی را با مسایل اجتماعی آشنا کردن
چشم و همچشمی رقابت
چشمه نوع، قسم
چشمه آمدن گوشه ای از مهارت خود را نشان دادن
چشمه چشمه سوراخ سوراخ، مشبک
چشه ؟ او را چه شده ؟
چغاله بادام بادام نارس
چغاله بادامی چغاله بادام فروش
چُغُل سخن چین
چغل خور سخن چین
چغل خوری سخن چینی
چُغُلی سخن چینی، غیبت، شکایت
چغلی کردن شکایت کردن
چغندر پخته لبو
چفت چسیده، تنگ، زنجیر در
چفت کردن با زنجیر بستن
چفت کردن دهان خاموش شدن، رازداری کردن
چفت و بست قفل و زنجیر در یا صندوق
چفت و بست نداشتن دهن راز نگهدار نبودن
چقال مهمل بقال
چَک سیلی، کشید
چکشی جواب دادن محکم و قاطع پاسخ دادن، تند و برخورنده پاسخ دادن
چِک کردن وارسی و بازبینی کردن
چِک کشیدن حواله کردن با بانک به وسیله ی چک
چِککی فوری، به سرعت
چک و چانه کنایه از دهان
چک و چانه زدن چانه زدن، وراجی کردن، مذاکره ی فراوان کردن
چک و چیل لب و لوچه
چَکه شوخ و بذله گو
چَکی وزن نکرده، یک جا
چگور پگوری خوشگل، جذاب
چِل خل و دیوانه
چُل آلت مرد
چلاق دست و پا شکسته یا بریده
چلاق شده نوعی نفرین است
چلاندن فشار دادن برای آب گرفتن
چِل بسم الله لوحه ی کوچکی که در آن آیات قرآن می نوشتند و برای دفع چشم زخم بر گردن کودک می آویختند
چِلپ چِلپ صدای برخورد دست یا پا با آب
چل پله آب انباری که دارای چهل پله است
چل نکه پارچه ای که از انواع پارچه های بریده شده سر هم دوخته شده باشد
چلچل خال خالی، ابلق
چلچلی دیوانگی، بیعاری
چل زن زن کوتاه قد
چل ستون شبستان مسجد
چلغوز فضله ی مرغ و کبوتر، آدم کوتاه قد و بی عرضه
چلک بازی بازی الک دولک
چُل کلید جام درویشان
چل گُل روغنی با خاصیت دارویی
چل مرد مرد کوتاه قد
چُلمن پخمه، کسی که زود گول می خورد
چلو برنج آب کشیده
چل و چو خبر دروغ، شایعه
چل و چو افتادن شایعه در دهان مردم افتادن
چل و چو انداختن منتشر کردن شایعه
چلو چو انداز شایعه پخش کن
چلو خورش غذایی مرکب از چلو و یک نوع خورش
چلوزیدن خشک شدن، پلاسیدن
چلو صاف کن آبکش
چلو کباب غذایی مرکب از چلو و کباب
چل و یک منبر روشن کردن چهل و یک شمع نذری در چهل و یک مجلس روضه خوانی
چله چاق، چرب و چیلی
چله اش افتادن آبستن نشدن زن
چله بُران جشن حمام رفتن زن پس از گذشت چهل روز از زاییدن
چله بُری کردن رفت و آمد بسیار کردن
چله ی بزرگ چهل روز میان هفتم دی ماه و شانزدهم بهمن ( چله ی بزرگ زمستان ) یا چهل روز میان پنجم تیرماه تایازدهم مرداد ( چله ی بزرگ تابستان)
چله ی تابستان گرمای سخت
چله خانه محل ریاضت کشیدن
چله دادن برای مراسم چهلم مرگ کسی غذا دادن
چله دار کسی که در روز چهلم مرگ عزیزی عزاداری کند
چله داری عزاداری در روز چهلم مرگ کسی
چله داری کردن مراسم عزای چهلم کسی را به پا داشتن
چله داشتن عزادار بودن در روز چهلم مرگ عزیزی
چله ی زمستان سرمای سخت
چله ی کوچک بیست روز میان هفدهم بهمن و پنجم اسفند ( چله ی کوچک زمستان) یا بیست روز میان دوازده مرداد واول شهریور ( چله ی کوچک تابستان)
چله گرفتن نگا. چله داری کردن
چله نشستن بیرون نیامدن از خانه، خانه نشین شدن
چله نشین کسی که از خانه بیرون نمی آید، خانه نشین
چله نشینی خانه نشینی
چم رگ خواب، عادت مخصوص هر کسی
چماق چوبدست، گرز
چماق دار زور گو، کسی که با زور مقصود خود را به دیگری تحمیل کند
چمباتمه حالت روی دو پا نشستن و زانوان را بغل کردن
چمباتمه زدن نشستن روی دو پا و بغل کردن دو رانو
چمچاره در پاسخ به پرسش احمقانه می دهند
چم کسی را به دست آوردن رگ خواب کسی را دانستن، نقطه ی ضعف کسی را دانستن
چم کسی را گرفتن دل کسی را به دست آوردن
چم گرفتن رونق گرفتن، سر و سامان گرفتن
چم و خم آداب و رسوم، فن، ناز و عشوه
چموش سرکش، یکدنده
چنار امام زاده صالح متلک بد
چنار تجریش متلک بد
چنار عباس علی متلک بد
چنبره زدن حلقه زدن
چنته خورجین چرمی، فکر، سینه
چند پیرهن بیش تر از کسی پاره کردن بیش تر از کسی تجربه داشتن
چندر رگ و ریشه ی گوشت
چندر غاز پول بسیار کم
چندشلرزش ناگهانی بدن، حالت نامطبوع
چندش آور تکان دهنده، دل به هم زن
چندش شدن حالت چندش دست دادن
چند مرده حلاج بودن چه اندازه جسارت و توانایی داشتن
چند منه ؟ به شوخی به کسی که دیر می آید و زود می رود می گویند: آمدی بگی چند منه ؟
چنگ انداختن چنگ زدن
چنگ به دل نزدن ارزش نداشتن، قابل اعتنا نبودن، جالب نبودن
چنگک قلاب آهنی نوک تیز
چنگک شدن چنگ شدن
چنگلوک مچاله شده، درهم و برهم، بی قواره
چنگ مالی کردن چیزی را زیاد دست مالی کردن
چنگول چنگولی مجعد، حلقه حلقه، پر چین و شکن
چنگول زدن پنجه زدن
چنگولک سست و ضعیف
چو شایعه
چو افتادن شایع شدن، شهرت یافتن
چو انداختن شایعه پراکندن
چوب واحد پول در معاملات بازاری برابر با هزار تومان
چوب آخر را زدن پایان کاری را اعلام کردن، مانند در حراج
چوب الف نشانه ای که با کاغذ می سازند و لای کتاب می گذارند، لاغر و باریک
چوب بست داربست چوبی، چوب بندی
چوب بندی داربست
چوب به آستین کسی کردن به سختی تنبیه کردن، به سزای عمل رساندن
چوب به سوراخ زنبور کردن شوراندن و تحریک کردن عده ای
چوب به مرده زدن از پا افتاده ای را آزار دادن، موضوع کهنه ای را تازه کردن
چوب پا دو چوب بلند که پا در میان آن ها کنند و با آن ها راه روند
چوب پنبه چوبی سبک برای بستن سر بطری
چوب پوش کردن با چوب پوشاندن
چوب پیش کسی گذاشتن منع کردن کسی از کاری، بازداشتن کسی از انجام کاری
چوب تو کون کسی کردن نگا. چوب به آستین کسی کردن
چوب تو ماتحت کسی کردن نگا. چوب به آستین کسی کردن
چوب چوبی دیوار یا در مشبک و چوبی
چوب حراج چیزی را زدن در برابر تاراج و غارت قرار دادن
چوب حرفی چوب کوچکی که به دست کودکان می دادند تا روی سطر های کتاب بگذارد و آن ها را بخواند
چوب خط چوبی که پس از هر بار بردن کالا روی آن خطی می کشیدند تا بعد شمارش کنند
چوب خط زدن نشانه نهادن بر چوب خط
چوب خوردن تنبیه شدن
چوبدار گله دار، گوسفند دار
چوب در چیزی کردن تحریک کردن
چوب دو سر طلا منفور از هر دو طرف، از این جا مانده و از آن جا رانده
چوب دو سر گُهی نگا. چوب دو سر طلا
چوب دو سر نجس نگا. چوب دو سر طلا
چوب را از پهنا پرتاب کردن ناشیانه عمل کردن
چوب رخت چوبی افقی که جامه را بر آن می آویزند
چوب زدن با چوب تنبیه کردن
چوب زیر دم کردن تحریک کردن
چوب سیگار نی سیگار
چوب شدن ساکت و بی حرکت شدن، از ترس یا تعجب بر جای ماندن
چوب علی موجود چوب کج و معوج درویشان
چوبک خرده های چوب که برای شستن لباس به کار می رود
چوب کاری کردن از کسی پذیرایی زیاد کردن، به کسی محبت بسیار کردن، کتک زدن بیش از حد
چوب کسی (یا چیزی) را خوردن به گناه کسی مجازات شدن
چوب لای چرخ گذاشتن سنگ پیش پا انداختن، ایجاد مانع کردن
چوبه ی اعدام تیری که محکوم به اعدام را به آن می بندند
چوبه ی دار تیری که محکوم به مرگ را از آن می آویزند
چوبی رقصیدن رقصیدن با دوستمال در دو دست
چوچول باز دغل، بی حیا
چوچوله باز زنباره، دوست دار زنان بدکاره
چوروک چین و شکن
چوروک افتادن چین پیداکردن چیزی
چوروک خوردن چین برداشتن
چوروکیدن چوروک خوردن، چین برداشتن
چوروکیده پر چین و چوروک
چوری جوجه ی تازه از تخم درآمده
چوغ چوب
چوق چوب، تومان
چول بیابان
چول شدن بور شدن در بازی، شرمنده شدن
چول کردن شرمنده کردن
چهار ابرو دارای ابروهای کلفت و پر پشت
چهار پادار کسی که حیوانات باربر دارد و با آن ها کار می کند
چهارتا شدن چشم کسی سخت تعجب کردن کسی، خیره ماندن از تعجب
چهار تخمه جوشانده ای از چهار دانه برای سینه درد و سرماخوردگی: بارهنگ، قدومه، سپستان و بهدانه
چهار چشم عینکی، بسیار مشتاق، منتظر، مراقب
چهار چشمی با دقت و مراقبت کامل
چهار چشمی پاییدن با دقت مواظب بودن
چهار چنگول شدن خشک شدن اعضای بدن
چهار چنگول ماندن نگا. چهار چنگول شدن
چهار چوب محدوده، قاب
چهار چوب ملا حیدر جای تنگ و ناراحت کننده
چهار خانه شطرنجی، خشت خشتی
چهار دستی فراوانی
چهاردیواری اختیاری هر کس در میان چهار دیوار خانه اش آزاد است
چهار دیواری کسی نشست کردن بدبخت شدن، از کار و زندگی ساقط شدن
چهار شاخ آلتی چهار شاخه و دسته دار که با آن خرمن را باد می دهند تا کاه از دانه جدا شود
چهار صبا ( چهار صباح) مدت کوتاه، دو سه روز
چهار طاقی فضای سقف دار و بدون در
چهار عمل اصلی جمع و تفریق و ضرب و تقسیم
چهار قُل چهار سوره ی قرآن که با قُل آغاز می شود، سوره های ١٠٩، ١١٢، ١١٣ و ١١٤
چَه چَه صدای بلبل
چه چه زدن خواندن بلبل، سخت خوش آواز خواندن
چهره شدن مورد توجه قرار گرفتن، گل کردن
چهره کردن نگا. چهره شدن
چه صیغه ای است ؟ چه معنی داد ؟
چه غلط ها ! چه فضولی ها !
چه کشکی چه پشمی ! در هنگام انکار گفته می شود
چهلم چهلمین روز درگذشت کسی
چهل منار تخت جمشید
چه مرگته ؟ چه دردی داری ؟
چی چه، چیز
چیدن و واچیدن آراستن، در جای خود گذاشتن
چیز آلت تناسلی
چیز به هم بافتن راست و دروغ سر هم کردن
چیز خور مسموم شده
چیز خور شدن مسموم شدن
چیز خور کردن خوراندن سم یا موادی که رمالان و دعانویسان تجویز می کردند
چیز دار ثروتمند
چیز سرش بشو آدم چیز فهم
چیز فهم عاقل و فهمیده
چیزی فاصله ای، راهی، زمانی
چیزی بار کسی نبودن علم و آگاهی نداشتن، شعور نداشتن
چیزی را به کسی زهرمار کردن مانع از لذت بردن از چیزی شدن
چیزی را در کوزه گذاشتن و آبش را خوردن بی ارزش و اعتبار اعلام کردن چیزی
چیزی شدن اهمیت و اعتباری پیدا کردن، به جایی رسیدن
چیزیش شدن رازی در دل داشتن، حال غیر عادی داشتن
چیل آدم بد بیار
چیلک دان چینه دان
چیلک دان کسی را تکاندن کسی را وادار با افشای رازش کردن
چیله هیرم، خاشاک
چیله جمع کردن گردآوردن چیله
چیلی بدبیاری
چین یک بار درو، بک بار چیدن
چین چین پر از چین
چین چینی پر چین
چین خوردن چروک شدن
چین دادن تابدار و شکن دار کردن
چین و چوروک چین و شکن
چین و خم پیچ و تاب
چینه دیوار گلی
چینه چینه خوردن ریزه خواری کردن
چینه کش بنایی که دیوار گلی می سازد
چینه کشی شغل چینه کش
چینه کشیدن ساختن دیوار گلی
چینی در یک رده قرار دادن آجرهای دیوار
چینی بند چینی بند زن
چینی بند زدن کاسه دوختن، به هم چسباندن تکه های ظروف شکسته
چینی بند زن کسی که تکه های شکسته ی ظزوف را به هم می چسباند
چینی بند زنی عمل چینی بند زدن


اکنون ساعت 01:31 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)