یک قطعه ادبی به مادر عزیز خودتان تقدیم کنید
:53::)یک قطعه ادبی به مادر عزیز خودتون تقدیم کنید :):53: http://samaaaaa.persiangig.com/001700.jpg لطفا در این تاپیک بهترینها رو برای بهترینمون بنویسیم هرکس هر چی دلش میخواد شعری سخنی دعایی درد دلی ...... |
http://www.imageox.com/graphic/thumb...her-and-th.jpg http://www.imageox.com/graphic/thumbs/372232-08-th.jpg
http://www.imageox.com/image/372233-1.jpeg شعری زیبا از ماموستا هژار تقدیم به پدر عزیز و مادر مهربانم |
گویند مرا چو زاد مادر - شعری از ایرج میراز در وصف مادر
گویند مرا چو زاد مادر - شعری از ایرج میراز در وصف مادر
http://i38.tinypic.com/zwmc8w.jpg گویند مرا چو زاد مادر ، پستان به دهن گرفتن آموخت شبها بر گاهواره من ، بیدار نشست و خفتن آموخت دستم بگرفت و پا به پا برد ، تا شیوه راه رفتن آموخت یک حرف و دو حرف بر زبانم ، الفاظ نهاد و گفتن آموخت لبخند نهاد بر لب من ، بر غنچه گل شکفتن آموخت پس هستن من ز هستن اوست ، تا هستم و هست دارمش دوست شد مکتب عمر و زندگی طی ، مائیم کنون به ثلث آخر بگذشت زمان و ما ندیدیم ، یک روز ز روز پیش خوشتر آنگاه که بود در دبستان ، روز خوش و روزگار دیگر می گفت معلمم که بنویس ، گویند مرا چو زاد مادر ، پستان به دهن گرفتن آموخت گویند که می نمود هر شب ، تا وقت سحر نظاره من می خواست که شوکت و بزرگی ، پیدا شود از ستاره من می کرد به وقت بی قراری، با بوسه گرم چاره من تا خواب به دیده ام نشیند، شبها بر گاهواره من، بیدار نشست و خفتن آموخت او داشت نهان به سینه خود، تنها به جهان دلی که آزرد خود راحت خویشتن فدا کرد ، در راحت من بسی جفا برد یک شب به نوازشم در آغوش ، تا شهر غریب قصه ها برد یک روز به راه زندگانی، دستم بگرفت و پا به پا برد، تا شیوه راه رفتن آموخت در خلوت شام تیره من، او بود و فروغ آشیانم می داد ز شیر و شیره جان ، قوت من و قوت روانم می ریخت سرشک غم ز دیده ، چون آب بر آتش روانم تا باز کنم حکایت دل ، یک حرف و دو حرف بر زبانم ، الفاظ نهاد و گفتن آموخت در پهنه آسمان هستی ، او بود یگانه کوکب من لالایی و شور و نغمه هایش ، بودند حکایت شب من آغوش محبتش بنا کرد ، در عالم عشق مکتب من با مهر و نوازش و تبسم ، لبخند نهاد بر لب من ، بر غنچه گل شکفتن آموخت این عکس ظریف روی دیوار، تصویر شباب و مستی اوست وان چوب قشنگ گاهواره ، امروز عصای دستی اوست از خویش به دیگران رسیدن ، کاری ز خداپرستی اوست شد پیر و مرا نمود برنا ، پس هستی من ز هستی اوست، :53:تا هستم و هست دارمش دوست:53: |
قلب مادر - ایرج میرزا - تقدیم به تمام مادرهای عزیز ایرانی از جمله مادر مهربان خودم
قلب مادر - ایرج میرزا - تقدیم به تمام مادرهای عزیز ایرانی از جمله مادر مهربان خودم داد معشوقه به عاشق پيغام * * * كه كند مادر تو با من جنگ هر كجا بيندم از دور، كند * * * چهره پر چين و جبين پر آژنگ با نگاه غضب آلوده زند * * * بر دل نازك من تير خدنگ از در خانه مرا طرد كند * * * همچو سنگ از دهن قلما سنگ مادر سنگ دلت تا زنده است * * * شهد در كام من و توست شرنگ نشوم يك دل و يك رنگ تورا * * * تا نسازي دل او از خون رنگ گر تو خواهي به وصالم برسي * * * بايد اين ساعت بي خوف و درنگ روي و سينه ي تنگش بدري * * * دل برون آري از آن سينه ي تنگ گرم و خونين به منش باز آري * * * تا برد ز آينه ي قلبم زنگ عاشق بي خرد ناهنجار * * * نه بل آن فاسق بي عصمت و ننگ حرمت مادري از ياد ببرد * * * مست از باده و ديوانه ز بنگ رفت و مادر را افكند به خاك * * * سينه بدريد و دل آورد به چنگ قصد سر منزل معشوقه نمود * * * دل مادر به كفش چون نارنگ از قضا خورد دم در به زمين * * * و اندكي رنجه شد او را آرنگ آن دل گرم كه جان داشت هنوز * * * اوفتاد از كف آن بي فرهنگ از زمين باز چو برخاست، نمود * * * پي برداشتن دا ، آهنگ ديد كز آن دل آغشته به خون * * * آيد آهسته برون اين آهنگ آه دست سرم يافت خراش * * * واي پاي پسرم خورد به سنگ |
سلطان غم:2::2::2::2::2:
مادر:53::53::53::53::53::53::53::53: |
تقديم به مادر که سرودن از عشق بدون او هدر دادن واژه است و بس. براي آنكه هيچ وقت ذره اي از خوبي هايش را سپاس نتوانم گفت: اي كاش مي دانستيم كه هر روز،روز توست. از تو نوشتن، قلمي توانا و هنري بيتا را طلب مي كند كه مرا توان آن نيست. تو بزرگتر از آني كه قلم شكسته چون مني ياراي صعود به بارگاه آسماني ات را داشته باشد و فخر خاكساري درگاهت و رفيع تر از آني كه بتوانم از لذت اغوايش دل بكنم مادر. چه كنم كه بيان حق شناسي سزاوارانه ات را ندارم.انديشه قاصرم و قلم الكنم ناتوانتر از آني است كه بتواند فرشته اي چون تو را بستايد يا به اداي تكليف چشمه اي از درياي والا مقامت را بشايد مادر. چه كنم كه توشه اي بيش از اين در چنته ندارم پس سخاوتمندانه همين دلواژه هاي نارسم را بپذير و هماي سعادت ستايشت را بر شانه هاي لرزانم بنشان مادر. گفتن از كسي كه مدار روح اتگيزترين گل واژه ها در زيبا ترين نوشته ها ،شعرها،قصه ها، سرودها و سخن وري و همه هنرهاي عالم بر محور خورشيد است چه سخت مي بايد. به راستي چگونه مي توان از عالم آدم سخن گفت اما از سمبل همه ي زيباي هايش يعني تو روي برتافت مادر. چگونه بدون الهه هستي بخش وجود تو بايد دل باخت و دلدار بود، ائين مهروزي آموخت و رسم پاكبازي فرا گرفت؟ گونه رفيق توفيق شد و صبوري پيشه كرد و ارج شرف را ميزان زد؟ زنگار روح و جسم را شست و راز روح پرنياني آدمي را بر شاخسار گلستان خلقت دريافت؟ تنها نه به خاطر بهشتي كه به زير پاي توست. نه به خاطر نسلي كه زاده ي توست. نه به خاطر لالايي هاي دلنوازت. نه به خاطر سرشت مهرآگيني و عشق ورزيت. نه به خاطر قلب پاكبازت و زيبايي نازكي خيالت و يا تردي روح دلنوازت. نه به خاطر خونواره ي چشمان اشكبارت. نه به خاطر ... تو را مي ستايم، بلكه مغرورانه منتت را مي كشم. دوسستت دارم و بر تو مي بالم مادر. مي خواهم بداني كه بهار آرزوهايم به كرم ميزباني كريم تو گل افشاني مي شود و رزق و روزي ام از بركت دعاي خلوت تو رونق مي گيرد و خزان روياهايم تنها به جفاي غفلت از تو فرا مي رسد مادر. كاش مي توانستم به خون خود قطره قطره بگريم تا سرسپردگي هم را به خود باور كني و سبزي همه عمرم را فداي يك تار موي سپيدت كنم مادر. كاش نقاب سينه ام را مي شكافتي و به قلبم كه از خون دل توست، مي رسيدي و در واقعيت كوچك من ، حقيقت بزرگ خود را مي يافتي مادر. كاش عمود كمرم مي شكست تا عصاي كج شمشاد قامت خميده ات باشم مادر. و اي كاش........................ اميدوارم همه مادرهاي دنيا سالم و شاد باشند و همه ي مادرهاي رفته جنت مكان و خلد آشيان. |
ادعای عاشقی می کنیـــــــم امـــــا رنگ چشــمان مــــــادرمان را از یـــــاد می بریـــــــم ... به نام مادر ،برای مادر چروکهای صورتت چوبخط عمر من است در زندان ِ زندهگی مادر |
قسم بر اولين واژه ي هستي كه عشق ودين ومظهرم تو هستي قسم بر ديدگانت شمع روشن كه هستي- گلي سرور به گلشن قسم بر ماه و حوري كه تو مملو ز نوري قسم بر مهر واميد كه تو معدن مهري بي ترديد قسم بر لحظه ي زيباي ديدار كه جانم بر فدايت نيك كردار قسم بر مستي عاشق پرستان به كوه وبه باغ و به بستان قسم بررب بر روز جوشش براين پروردگار خوش افرينش كه هرچه ازاوست دارم مادر دوستت دارم |
تقديم به مامان فيروزه گلم مادر در وصف تو زيباترين نوشته هستي اين است كه بنويسند عشق نوشتني نيست و خواندني ترين نوشته اين كه عشق خواندني نيست اي تنها زبان حقيقت
|
مادر اي بودن با تو مرا لذت بودن گاهي كه با تو نبودم با خود نيز نبودمكه با خودي بودن به كه با خود بودن
|
{پپوله} مادراي معني ايثار تو گل باغ خدايي توي روزگار غربت با غم دل آشنايي {پپوله} |
اي مادر عزيز كه جانم فداي توست
قربان مهرباني و لطف و صفاي توست |
مادر اي مهربان
مادر اي مهربان به مهرباني پاكت سوگند كه تمام ارزوهايم به قدر تو قد كشيدهاند تو اگر باشي مرا هيچ ارزويي نباشد خدا بر لوح ساده قلب من جز حديث ارزومندي تو را ننوشته است كه ان زيباي زيبا افرين هميشه زيباترين را مي نويسد مخصوصا بر صحيفه قلبها
|
مادر من نور چشمم مستي من
ساغر خوشبختي من هستي من مادر من اميدم بي تو سراب يه حباب روي آبه زندگيم بي تو خرابه |
مادر عزيز
مادراگر امروز جز راست نمي گويم بهر ان است جز راست از تو نشنيده ام اگر تو راستگو،راست پو، راست بين و راست دين نبودي من از راستي، براستي كه چيزي نميدانستم مادر زندگي به من فهماند آن فرزندي كه در زندگي در بند پند چو قند مادر باشد ، بند تلخيهاي ايام او را اسير نتواند كرد و آنكه صحبت گرم مادر را نشنيد از نا مادريهاي سرد روزگار به جبر خواهد رسيد |
مادرم می خوام از اونچه توی دلم نسبت به تو احساس می کنم ، بنویسم. یعنیمی تونم؟!
من می خوام بابت خیلی چیزا ازت تشکر کنم ، و بابت چیزهای بیشتریاز تو معذرت بخوام. ازت تشکر می کنم که وسیله ای شدی ، تا وجود یابم. جسم وروحم از وجود عزیزت شکل گرفت. من که جنینی بی چیز بودم ، نفست گرمم کرد و آهنگدلنواز قلبت ، موسیقی آرام بخشم شد. احساست نسبت به فرزندی که در رحم داشتی از هماناول ، عشق و محبت را برایم ترجمانی شیرین بود. من و تو یکی بودیم. و پسوندی که به اسمت اضافه شد:" مادر باردار" من از اول باری افزوده بر وجودت بودم. شایدتصور می شد که این مادر روزی بارش را زمین خواهد گذاشت ، اما تو هرگز این کار رانکردی. من همیشه بار تو و تو همیشه یار من بودی. روزهای بارداریت ، راحتیوجودت ، رعایت وجودی بود که با خود حمل می کردی. تا فرزندت متولد شد. ازتتشکر می کنم. که مرا متولد کردی و گفتند که فارغ شدی . ولی هرگز تو از من فارغنگشتی. باز مرا در روی سینه خود قرار دادی و گفتی فرزندم بنوش از شیره وجودم و بشنوصدای مهربان قلب مادرت را ، قلبی که با خود محبت و عشق را زمزمه مي كند و من شیرینیزندگی را با نوازش هایت حس کردم. نوازش هایی که بدون هیچ چشمداشتی بود. تو پذیرش غیرمشروطی نسبت به من روا داشتی. نوزادی بودم سست ، که هیچ خاصیتی نه برای خودم و نهبرای تو داشتم. ولی تو را چون فرشته مهربانی آفریده بودند که لذت خود را در رنجنگهداری من دنبال می کردی. خواب نوشین سحرت را پیش رخ بی رمق من ، درنیم شبان ذبحمی کردی. گویی که دیگر قصد نداری آرامشت را بازیابی ، گویی که آرامشت ، آرامش وجودیشده است که تو آن را فرزند خود خواندی. ازت تشکر می کنم که زبانم را گشودیبه مهر ، و سخنان دلنوازم آموختی . ازت تشکر می کنم. که با اشکهایم گریستی وبا خنده هایم ، خندیدی. تو مرا در عین وابستگیم به وجود عزیزت، شخصیتیجداگانه دادی و مرا مشوق استقلال كردي.تو که ریشه من بودی و وجودم ، چنانمرا جلوه دادی و خود را نادیده گرفتی که فراموش شدی. ازت تشکر می کنم. کهمعنی زندگی را در گرمابخشی وجودت ، به من آموختی. مادرم تو وجود منی، و هرگزنمی توانم تشکر گوی وجود خودم باشم ، آنطور که باید و شایسته است. تو واسطهآفریدن منی ، و من نه از آفریدگار و نه از واسطه او نتوانم که تشکری شایسته کنم. |
مادر
ما+در ما در قلب تو هستیم مادر |
مادر چه شاعرانه گفت انكه گفت:گل پشت و رو ندارد چون رويت به خداست و رويت به دعاست
مادراگر امروز جز راست نمي گويم بهر ان است جز راست از تو نشنيده ام اگر تو راستگو،راست پو، راست بين و راست دين نبودي من از راستي، براستي كه چيزي نميدانستم مادر زندگي به من فهماند آن فرزندي كه در زندگي در بند پند چو قند مادر باشد ، بند تلخيهاي ايام او را اسير نتواند كرد و آنكه صحبت گرم مادر را نشنيد از نا مادريهاي سرد روزگار به جبر خواهد رسيد |
مادر ای زیباترین واژه ها
مادر ای همره ترین سایه ها مادر ای یار همیشه مهربان مادر ای آغوش گرمت خانه ام جای دستت هر زمان برشانه ام مادر ای دامان پاکت بسترم ای زهر چه نیک و نیکان برترم ای که جنت جای گام پاک توست ای که خوبی در دل گرم تو رُست ای کلامت معنی لطف و صفا ای تو تندیسی زپاکی وفا ای الهه ای خدای خاکها ای فدای تو تمام پاکها زینتی ده با دعایت راه من گرمی دل هر زمان همراه من |
♥♥♥♥♥♥ http://i19.tinypic.com/4q6iqkg.jpg ♥♥♥♥♥♥ زن هستي ساز و نظم ده و مهر گستر است ســـرچشمهء محبت و الطاف داور است بهر صفا و لطف خـــدا عشق مظهر است بعد از خـدا به سجده بوَد زآنكه مادر است ♥♥♥♥♥♥ ♥ ♥ ♥ |
وقتي دل شکسته بودم تو رسيدي
از زمونه خسته بودم تو رسیدی گفتی تو قلب یه رنگت خونه دارم هر نفس فقط تو رو بهونه دارم |
ما در ای والاترین رویا ی عشق ما در ای دلوا پس فردای عشق ما در ای غمخوار بی همتا ی من اولین و آخرین معنای عشق زندگی بی تو سراسر محنت است زیر پای توست تنها جای عشق ما در ای چشم و چراغ زندگی قلب رنجور تو شد دریای زندگی تکیه گا ه خستگی ها یم توئی ما در ای تنها نرین ما وای عشق یا د تو آرام می سا زد مرا از تو آهنگی گرفته نا ی عشق صوت لالائی تو اعجا ز کرد ما در ای " پیغمبر زیبای عشق " ما ه من پشت و پنا ه من توئی جا ن من ای گوهر یکتا ی عشق دوستت دارم تو را دیوانه وار از تو احیاء شد چنین دنیا ی عشق ای ا نیس لحظه های بی کسی در دلم برپا شده غوغای عشق تشنه آغوش گرم تو منم من که مجنونم توئی لیلای عشق |
مادر اي قامت خميده تو طاق آسمان اي پير پرتوان دستم بگير و جان من از غصه وارهان پيشت زمينيام دريا شوم كه رنگ تو افتد به گونهام ياكوه گوژ پشت گويم به ذره ذرة خاك از بلنديت از من قبول كن تا خاك همنواي من آيد به سجده ام تاباز سبزه بردمد و غنچه بشكفد اي آسمان من حنيف |
گرچه در بازار هستـي زيب گوهـرهاست زن
كي گهـــر را قـدر او باشد كه خود درياست زن يا زدريايـــي كجـا آيـد دگـــــر دريا پـديـد باز كـم باشد كه گويـي بحـر گـوهـرزاست زنتا نشـانــي باشـد از اســــــــرار پنهــان بهشت آشكــــــارا رحمتــــي از عــالـــم بالاست زننازنينـي كـوبه هـرجا عاشقـي را مظهـر است روح پــرور مــادري يا يار روح افــزاست زنعقل تاج پادشاهی داد بر سلــــــــــطان عشق عشــق فرمان داد بر هـــندوی جان مولاست زن دست او مي گيــرد از آئينــه دلهــــــــا غبــار در زلال زمــزم عشقـش بشـويـد شـــــــوي را نيست گر جان آفرين حقّا كه جان بخشاست زنشـاخـه سبـز و گـل زيبـا بـه هــــــــم زيبـاترند شاخـه سبـز است مـرد و آن گـل زيبـاست زنپيش دانا در شـــــرافت مرد و زن را فرق نيست زانكه در اصل از زنان مائيـم و باز از ماست زنگفت پيغمبر كــه جنت زيــر پاي مــــادر است در كــداميـن مـكتب دنيـا چنيـن والاست زننیز فرموده است نادان چــــــــــیره برزن می شود وانگهی از دلــــــــــربایی چیره بر داناست زن ســـــر تـکوین فـلک انـسـیه حــــوراست زن پاســـدار نهضت خونيـــن عاشــــوراست زن پيــش ايـن صـــرّاف كنــز لـؤلـؤ لالاست زن محمد حنيفه نژاد (حنيف) تابستان 79 |
تقدیم به تمام مادران آسمانی
********************** آسمان را گفتم می توانی آيا بهر يک لحظهء خيلی کوتاه روح مادر گردی صاحب رفعت ديگر گردی گفت نی نی هرگز من برای اين کار کهکشان کم دارم نوريان کم دارم مه وخورشيد به پهنای زمان کم دارم:53: |
به بهشت نمیروم اگرمادرم آنجا نباشد...
|
|
ترانه مادر - از زنده ياد مهستي
تو ای مادر که یک عمره دلت با غصه دمسازه صبوری های تو مادر منو به گریه میندازهمثل یک طفل خواب آلود من محتاج آغوشم از اون لالاییات مادر بخون بازم توی گوشم برای سرنوشت من تو دلواپسترین بودی برای اشکهای من همیشه آستین بودی تو ای همیشه غمخوارم ، تو ای محرمترین یارم به نام نامی مادر همیشه دوستت دارم نوازش کن منو مادر که فرزند تو غمگینه کی میخواد بعد از این تو قلب من جای تو بنشینهگل من روزگاری روزی تو رو از شاخه می چینه در آغوشم بگیر مادر که رسم روزگار اینهکه رسم روزگار اینه گل من روزگاری روزی تو رو از شاخه می چینهدر آغوشم بگیر مادر که رسم روزگار اینه که رسم روزگار اینهبرای سرنوشت من تو دلواپسترین بودی برای اشکهای من همیشه آستین بودیتو ای همیشه غمخوارم ، تو ای محرمترین یارم به نام نامی مادر همیشه دوستت دارمنوازش کن منو مادر که فرزند تو غمگینه کی میخواد بعد از این تو قلب من جای تو بنشینهتو ای مادر که یک عمره دلت با غصه دمسازه صبوری های تو مادر منو به گریه میندازهمثل یک طفل خواب آلود من محتاج آغوشم از اون لالاییات مادر بخون بازم توی گوشم |
|
مادرنمیرتابمیرم
|
مادر؛ تلاقی آفتاب و دریا، بیکرانه و گرم، لبریز از حرارت همیشه متلاطم عشق، آبیتر از آسمانِ دریانشانِ محبّت. |
كودكي كه آماده تولد بود، نزد خداوند رفت و از او پرسيد:«مي گويند فردا شما مرا به زمين مي فرستيد، اما من به اين كوچكي و بدون هيچ كمكي چگونه مي توانم براي زندگي به آنجا بروم؟» |
نباشد اگر سايه ات بر سرم بگو مادرا بر که رو آورم ره زندگی از تو آموختم نباشد کسی غير از تو رهبرم زعطر دلاوبز مهرت هنوز دهد بوی گل بالش و بسترم کنم کی فراموش مهر تو را که تنها تو بودی بهين باورم به مهر و به قهر و به صلح وستيز تو پروردیم،گر که بار آورم مرا تا تو باشی نظرگاه عشق نباشد نظر جانب ديگرم تو را مهر،آئين و کيش من است مسلمان بخوانند يا کافرم گرفته زتو طبع من بار شعر نشانش همين شعر جان پرورم شود زندگی تلخ در کام من نباشی تو روزی اگر در برم نباشد اگر سايه ات بر سرم بگو مادرم بر که رو آورم |
کاش می دیدم چیست آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاری است آه وقتی که تو لبخند نگاهت را می تابانی بال مژگان بلندت را می خوابانی آه وقتی که توچشمانت آن جام لبالب از جان دارو را سوی این تشنه ی جان سوخته می گردانی موج موسیقی عشق از دلم می گذرد روح گلرنگ شراب در تنم می گردد دست ویرانگر شوق پرپرم می کند ای غنچه رنگین؛ پر پر من در آن لحظه که چشم تو به من می نگرد برگ خشکیده ایمان را در پنجه باد رقص شیطان خواهش را در آتش سبز نور پنهانی بخشش را در چشمه ی مهر اهتزاز ابدیت را می بینم بیش از این سوی نگاهت نتوانم نگریست اهتزاز ابدیت را یارای تماشایم نیست کاش می گفتی چیست آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاری است http://parsplanet.com/community/kort/g-gol.jpg تقديم به تو مادر... ... . |
مادرم سلام کاش بودی و صدای سلامم را پاسخی می گفتی باور کن هنوز عطر دامن پر مهرت مایه ارامش من است کاش بودی که با تو بگویم چقدر برای یک بار دیگر دیدنت ارزومندم سلام مادرم
|
وای مادرم آهسته باز از بغل پله ها گذشت در فکر آش و سبزی بیمار خویش بود اما گرفته دور و برش هاله ئی سیاه او مرده است و باز پرستار حال ماست در زندگی ما همه جا وول میخورد هر کنج خانه صحنه ئی از داستان اوست در ختم خویش هم بسر کار خویش بود بیچاره مادرم هر روز میگذشت از این زیر پله ها آهسته تا بهم نزند خواب ناز من امروز هم گذشت در باز و بسته شد با پشت خم از این بغل کوچه میرود چادر نماز فلفلی انداخته بسر کفش چروک خورده و جوراب وصله دار او فکر بچه هاست هرجا شده هویج هم امروز میخرد بیچاره پیرزن ، همه برف است کوچه ها او از میان کلفت و نوکر ز شهر خویش آمد بجستجوی من و سرنوشت من آمد چهار طفل دگر هم بزرگ کرد آمد که پیت نفت گرفته بزیر بال هر شب در آید از در یک خانه فقیر روشن کند چراغ یکی عشق نیمه جان او را گذشته ایست ، سزاوار احترام : تبریز ما ! بدور نمای قدیم شهر در ( باغ بیشه ) خانه مردی است باخدا هر صحن و هر سراچه یکی دادگستری است اینجا بداد ناله مظلوم میرسند اینجا کفیل خرج موکل بود وکیل مزد و درآمدش همه صرف رفاه خلق در ، باز و سفره ، پهن بر سفره اش چه گرسنه ها سیر میشوند یک زن مدیر گردش این چرخ و دستگاه او مادر من است انصاف میدهم که پدر رادمرد بود با آنهمه درآمد سرشارش از حلال روزی که مرد ، روزی یکسال خود نداشت اما قطارهای پر از زاد آخرت وز پی هنوز قافله های دعای خیر این مادر از چنان پدری یادگار بود تنها نه مادر من و درماندگان خیل او یک چراغ روشن ایل و قبیله بود خاموش شد دریغ نه ، او نمرده ، میشنوم من صدای او با بچه ها هنوز سر و کله میزند ناهید ، لال شو بیژن ، برو کنار کفگیر بی صدا دارد برای ناخوش خود آش میپزد او مرد و در کنار پدر زیر خاک رفت اقوامش آمدند پی سر سلامتی یک ختم هم گرفته شد و پر بدک نبود بسیار تسلیت که بما عرضه داشتند لطف شما زیاد اما ندای قلب بگوشم همیشه گفت : این حرفها برای تو مادر نمیشود . پس این که بود ؟ دیشب لحاف رد شده بر روی من کشید لیوان آب از بغل من کنار زد ، در نصفه های شب . یک خواب سهمناک و پریدم بحال تب نزدیکهای صبح او زیر پای من اینجا نشسته بود آهسته با خدا ، راز و نیاز داشت نه ، او نمرده است . نه او نمرده است که من زنده ام هنوز او زنده است در غم و شعر و خیال من میراث شاعرانه من هرچه هست از اوست کانون مهر و ماه مگر میشود خموش آن شیرزن بمیرد ؟ او شهریار زاد هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد بعشق او با ترانه های محلی که میسرود با قصه های دلکش و زیبا که یاد داشت از عهد گاهواره که بندش کشید و بست اعصاب من بساز و نوا کوک کرده بود او شعر و نغمه در دل و جانم بخنده کاشت وانگه باشکهای خود آن کشته آب داد لرزید و برق زد بمن آن اهتزاز روح وز اهتزاز روح گرفتم هوای ناز تا ساختم برای خود از عشق عالمی او پنجسال کرد پرستاری مریض در اشک و خون نشست و پسر را نجات داد اما پسر چه کرد برای تو ؟ هیچ ، هیچ تنها مریضخانه ، بامید دیگران یکروز هم خبر : که بیا او تمام کرد . در راه قم بهرچه گذشتم عبوس بود پیچید کوه و فحش بمن داد و دور شد صحرا همه خطوط کج و کوله و سیاه طوماز سرنوشت و خبرهای سهمگین دریاچه هم بحال من از دور میگریست تنها طواف دور ضریح و یکی نماز یک اشک هم بسوره یاسین چکید مادر بخاک رفت . آنشب پدر بخواب من آمد ، صداش کرد او هم جواب داد یک دود هم گرفت بدور چراغ ماه معلوم شد که مادره از دست رفتنی است اما پدر بغرفه باغی نشسته بود شاید که جان او بجهان بلند برد آنجا که زندگی ، ستم و درد و رنج نیست این هم پسر ، که بدرقه اش میکند بگور یک قطره اشک ، مزد همه زجرهای او اما خلاص میشود از سرنوشت من مادر بخواب ، خوش منزل مبارکت . آینده بود و قصه بیمادری من ناگاه ضجه ئی که بهم زد سکوت مرگ من میدویدم از وسط قبرها برون او بود و سر بناله برآورده از مغاک خود را بضعف از پی من باز میکشید دیوانه و رمیده ، دویدم بایستگاه خود را بهم فشرده خزیدم میان جمع ترسان ز پشت شیشه در آخرین نگاه باز آن سفیدپوش و همان کوشش و تلاش چشمان نیمه باز : از من جدا مشو میآمدیم و کله من گیج و منگ بود انگار جیوه در دل من آب میکنند پیچیده صحنه های زمین و زمان بهم خاموش و خوفناک همه میگریختند میگشت آسمان که بکوبد بمغز من دنیا به پیش چشم گنهکار من سیاه وز هر شکاف و رخنه ماشین غریو باد یک ناله ضعیف هم از پی دوان دوان میآمد و بمغز من آهسته میخلید : تنها شدی پسر . باز آمدم بخانه چه حالی ! نگفتنی دیدم نشسته مثل همیشه کنار حوض پیراهن پلید مرا باز شسته بود انگار خنده کرد ولی دلشکسته بود : بردی مرا بخاک کردی و آمدی ؟ تنها نمیگذارمت ای بینوا پسر میخواستم بخنده درآیم ز اشتباه اما خیال بود ای وای مادرم شعر مادر(اثر استاد شهریار) |
گویند مرا چو زاد مادر پستان به دهان گرفتن آموخت
شبها بر گاهواره ی من بیدار نشست و خفتن آموخت لبخند نهاد بر لب من بر غنچه ی گل شکفتن آموخت دستم بگرفت و پا به پا برد تا شیوه ی راه رفتن آموخت پس هستی من ز هستی اوست تا هستم وهست دارمش دوست |
چون پدر و مادر عقلست و روح هر دو تویی چون شوم ای دوست عاق روم چو در مهر تو آهی کنند دود رسد جانب شام و عراق در تتق سینه عشاق تو ماه رخان قندلبان سیم ساق رقص کنان در خضر لطف تو نوش کنان ساغر صدق و وفاق دست زنان جمله و گویان بلاغ طاق و طرنبین و طرنبین و طاق جان و سر تو که بگو باقیش که دهنم بسته شد از اشتیاق |
بی قراریهایم همه تن ، بی خوابی توست، بی قراریهایم همه پریشانی آن نگاه معصومانه توست چه بگویم كه تو تمنای وجودی و من بی قرار بی قراریهایت تو كه ازماه آسمان و خدای مهربان به دلم نزدیك تری ، تو كه از كوچه های وفا مهربانتر از هر عابر تنها می گذری تو نمی دانی كه چقدر بی قرارم ، بی قرار اشكهایی كه در خفای این تنهایی ها در پشت این شبهای بیداریت می ریزی من دزدانه شبی دیدم كه تو سر سجاده دست به اسمان چه بی قرار می گریستی من دردانه توام مادرم ، همان بی قرار تنهایهایت ، بی قرار سكوت های بی خوابت، مادرم تو گیسوی كمند این كلك خیال انگیز زندگی را می بافی كه رخساری از سرخی سیلی هایش ننوازد گوش كودكانت را تو دستانت تاول بسته درد است ، دردی كه رنجی بود از سوی آدم و حوا بر زمین و زمینان به واسطه خوردن سیب سرخ هوس مادرم من بی قرار بودنهایت هستم، بی قرار اشكهایت، بی قرار سجده های طولانی و شب بیداری های اندوهت بی قرارم ، كه بدون تو قراری برای این دنیای خویش نمی جویم بی قرار بی قرار از تار مویت بی قرار مهربان نگاهی از نگاهت كه نكند كه روزی پریشان شود اكنده در غم و در می گساری غمها تنها و نالان شود بی قرار م ، مثل همیشه، می دانم كه زندگی ات سازش ناكوك و بد آهنگ است ، می دانم كه ترنم این لبهای توست كه اینگونه تمنای وجود است دوستت دارم همیشه بی قرار بی قراریها |
اکنون ساعت 04:53 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)