پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   شعر (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=55)
-   -   اشعار آتش مهاجر (http://p30city.net/showthread.php?t=40775)

فرانک 10-12-2016 07:37 PM

اشعار آتش مهاجر
 
باز امشب عاشق و مست و غزلخوانت شدم
در کنار واژه ها افتان و خیزانت شدم
من میان چشم زیبایت خدا را دیدم و
محو چشمانت شدم شیدا دو چندانت شدم
دل ربودن از بتی زیبا هزاران مشکل ست
دل ربودم عاشق چاه زنخدانت شدم
از همان روزی که دل بستم به تو بی قاعده
تشنه ی مهرت شدم محتاج احسانت شدم
طاق ابرویت بسان تاج زرین طلا
تا به خود باز آمدم مدهوش چشمانت شدم
عشق تو شور است و شیرین گه به تلخی میزند
تلخی اش بر جان خریدم عیب پوشانت شدم
عاقبت روزی برایت مثنوی خواهم سرود
جای ایامی که بی آهنگ رقصانت شدم
شرح این مُجمل مرا بی باده اما مشکل ست
پر کن این می با قدح از میگسارانت شدم
می ننوشیده من از میخانه ات بیرون نکن
گاه گاهی جرعه ای حالا که مهمانت شدم
باده ای دیگر بنوشان بر حساب شیخ ما
چون مرا فتوا بداد از باده نوشانت شدم
آتش 16/7/95

فرانک 10-12-2016 07:38 PM

امروز تو لب دوز و تو لب دوز و دگر هیچ
بشنو تو از آن مسئله آموز و دگر هیچ
آن روز که از چشم تو من مشق نمودم
گفتم که تویی شمع شب افروز و دگر هیچ
اما چو خزان زهره ی نرگس همه چیدی
پروانه ی عاشق شده پاسوز و دگر هیچ
هیزم برِ آتش دلِ عشاق تو بودی
دیروز و پریروز و همه روز و دگر هیچ
عشاق به بیراهه کشاندی و گریزی
از چشم ترم پند بیاموز و دگر هیچ
از پشت جهان بر سرم آوار نمودی
از فتنه گری تجربه اندوز و دگر هیچ
هر وعده پس از وعده پس از وعده دگر هیچ
هر نکته ی جذاب تو مرموز و دگر هیچ
کو آن دل پر مهر به مکتب ببرد ما
این جمعه و آن جمعه و نوروز و دگر هیچ
یک دام بلا بهر دلم پهن نمودی
آن دوخت و این دوخت تو هم دوز و دگر هیچ
ای هیچ تر از هیچ تر از هیچ تر از هیچ
پا تا به سرت دوز و کلک دوز و دگر هیچ
8/7/95
آتش مهاجر

فرانک 10-12-2016 07:39 PM

ای کاش ببینی من و شادان شدنم را
در فصل خزان سبز و بهاران شدنم را
با رفتن تو رفت کنون خواب ز دیده
یادت نرود سر به بیابان شدنم را
آنکس که من از یاد ببردست تویی تو
پس داد نزن سر به گریبان شدنم را
حالا که تو در باغ دلم خانه نداری
از دور ببین صوفیِ دوران شدنم را
ماتم زده در گوشه ی میخانه مرا بین
با جام و می و ساغر و پیمان شدنم را
من معتقدم عشق تو نامی به خدا بود
شد معجزه و دین و مسلمان شدنم را
داسی شدی و ریشه ی عشقم همه کندی
حالا تو بگو شیوه ی درمان شدنم را
من لاشه ی اشعار خودم چال نمودم
شاهد نشوی لحظه ی ویران شدنم را
از آتش عشقت بگریزم بگریزم
شاهد بشوی همچو خلیلان شدنم را
آتش 2/7/95

فرانک 10-12-2016 07:39 PM

ویس از خوزان برون کردن بجز تقدیر نیست
مانده ام حیران کجایی عشق من واگیر نیست
از همه بی های دنیا پاکی و وارسته ای
جز کمی از بی وفایی دل از آن دلگیر نیست
بوی عشق از دفتر شعر تو می آید برون
پس چرا نامی در آن از عشق من تحریر نیست
عطر لیلی شعر مجنون عکس رخسار منیژ
واژه ای از نام و عکسی از رخم تصویر نیست
روزگاری بنده پرور بودی و نیکو مرام
چونکه من عاشق شدم گفتی که دندانگیر نیست
شعرهایم ته کشیده خالی از نامت شدم
پشت پا بر دل زدی عشقت بجز تزویر نیست
هان دمی بنشین و بنشان شعله های آتشم
رخ نتابانی مرا چیزی بجز تحقیر نیست
آتش 26/6/95

فرانک 10-12-2016 07:40 PM

بعد از این شانه به گیسوی من ای یار نزن
با سرانگشت خودت چنگ بر این تار نزن
هبل و لات و عزی را همه تشبیه نکن
حرف از خال لب و ماه شب چار نزن
هر کجا می روی از قصه ی عشقت گویی
سخن از عشق نگو حرف ز ایثار نزن
در توهم به خیالات خودت سیر نکن
وای دیگر تو دم از وعده ی دیدار نزن
دف نزن تار نزن ساز دلازار نزن
رقصی از باله نکن پنجه به گیتار نزن
تو که جامی به لبت بسته و خود رسوایی
طعنه بر مستی و بر دیده ی خمار نزن
من دل از سینه بریدم تو به دل زخم نزن
لااقل زخم بر این رشته ی افکار نزن
آتش ار جامه ی حسرت تو به آتش پوشی
عشق را از دل آن عاشق طرار نزن
قصه ی رابطه ی آتش و عاشق گفتم
چو شنیدی تو دگر دست به تکرار نزن
آتش 23/6/95

فرانک 10-12-2016 07:41 PM

جوانی را رها کردم پشیمانی نمی بینم
شدم آن پیر فرزانه که جانانی نمی بینم
زمان بگذشت و بر من نیش خندی بر لبش آمد
بزن طعنه زمان دیگر شبستانی نمی بینم
طلوع آفتاب من غروب و هجر و تنهایی
چرا هفت آسمان را ماه تابانی نمی بینم
تو گفتی سرخوش از لبخند زیبای لبت گردم
دگر بس کن ، تو را من روی خندانی نمی بینم
نهادم دستها بر سر شدم تسلیم چشمانت
کنون در چشمهایت هیچ احسانی نمی بینم
نگارم سهم من از تو فقط کابوس و تنهایی
که غرقم من در این کابوس و پایانی نمی بینم
نمی سازی برایم تا سحر رویای شیرینی
سحر آمد به مژگانم گلستانی نمی بینم
نخواهم آشیان با روح خود سامان بده جانم
خیالی خام ، بی دل ، من که سامانی نمی بینم
ندارم در دلم عشقی بغیر از شعله ی آتش
بسوز آتش در این آتش بهارانی نمی بینم
آتش 19/6/95

فرانک 10-12-2016 07:41 PM

مرگ را امروز یا فردا چه فرقی میکند
مثل یک کابوس یا رویا چه فرقی میکند
دست و پایی گر نباشد نردبانها را چه سود
مرده را تابوت و خرمن جا چه فرقی میکند
در خرابات طریقت دور گشتم از رخت
حالِ من با حنظل و خرما چه فرقی میکند
در نبودت بارها من مرگ هجران دیده ام
گر بگویم میکنی حاشا چه فرقی میکند
بهر دیدارت پیاده کوچه ها را گشته ام
بی تو دل با پینه های پا چه فرقی میکند
سهم من حوری جنت یا که دوزخ یا حمیم
گر نبینم خنده ی لبها چه فرقی میکند
چون ببینم چهره ات طبعم شکوفا میشود
شعر من بی قافیه حالا چه فرقی میکند
آتشی در دفترم افتاده بعد از رفتنت
شعر زیبا صحبت ملا چه فرقی میکند
سجده ی ده ساله و الحمدهای نیمه شب
پیش آن مردان لا الا چه فرقی میکند
بردنی ها را همه از سینه ی ما برده ای
سینه ام خالی ز خوبی ها چه فرقی میکند
آتش 95/5/18


اکنون ساعت 09:31 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)