پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   شعر (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=55)
-   -   شعرهاي حسین پناهي (http://p30city.net/showthread.php?t=14589)

deltang 09-30-2009 10:09 PM

براي آناهيتا


وراي اين خانه كوچك كه معبد مقدس من است
پلكاني است از نور كه به بام همه دنيا منتهي مي شود
ما هر روز از فراز‌ آخرين پله
تك تك مردم روي زمين را به اسم صد مي كنيم
و با صداي بلند به آن ها مي گوييم كه دوستتان داريم.
وراي اين خانه كوچك كه به اندازه زندگي بزرگ است
پنجره ايست كه رو به پنجره هاي همه دنيا باز مي شود
ما هر روز از آن پنجره
براي مردم دنيا سرود شاد زندگي مي خوانيم
براي پاتريس سياه و خسته در مزارع نيشكر
براي كاميليا در معدن
براي كاترين و بچه هايش
براي متاع كه كاسه آردي را از زن همسايه يكساله قرض ميگيرد
براي عشق فقيرانه چوپانان بنگله
وراي اين خانه، اين معبد،
روزانه ايست كه به خانه خورشيد راه دارد
ما خورشيد را خواهيم گفت
تا همراه بهار
براي كاميليا، براي كاترين، براي متاع،-
براي عشق فقيرانه چوپانان بنگله طلوع كند.
خانه كوچك من، خانه خورشيد و بهار است

deltang 09-30-2009 10:10 PM

پروانه ها


حق با تو بود
مي بايست مي خوابيدم
اما چيزي خوابم را آشفته كرده است
در دو ظاقچه رو به رويم شش دسته خوشه زرد گندم چيده ام
با آن گيس هاي سياه و روز پريشانشان
كاش تنها نبودم
فكر مي كني ستاره ها از خوشه ها خوششان نمي آيد ؟
كاش تنها نبودي
آن وقت كه مي توانستيم به اين موضوع و موضوعات ديگر اينقدر بلند بلند
بخنديم تا همسايه هامان از خواب بيدار شوند
مي داني ؟
انگار چرخ فلك سوارم
انگار قايقي مرا مي برد
انگار روي شيب برف ها با اسكي مي روم و ....
مرا ببخش
ولي آخر چگونه مي شود عشق را نوشت ؟
مي شنوي ؟
انگار صداي شيون مي آيد
گوش كن
مي دانم كه هيچ كس نمي تواند عشق را بنويسد
اما به جاي آن
مي توانم قصه هاي خوبي تعريف كنم
گوش كن
يكي بود يكي نبود
زني بود كه به جاي آبياري گلهاي بنفشه
به جاي خواندن آواز ماه خواهر من است
به جاي علوفه دادن به ماديان های آبستن
به جاي پختن كلوچه شيرين
ساده و اخمو
در سايه بوته هاي نيشكر نشسته بود و كتاب مي خواند
صداي شيون در اوج است
مي شنوي
براي بيان عشق
به نظر شما
كدام را بايد خواند ؟
تاريخ يا جغرافي ؟
مي داني ؟
من دلم براي تاريخ مي سوزد
براي نسل ببرهايش كه منقرض گشته اند
براي خمره هاي عسلش كه در رف ها شكسته اند
گوش كن
به جاي عشق و جستجوي جوهر نيلي مي شود چيزهاي ديگری نوشت
حق با تو بود
مي بايست مي خوابيدم
اما مادربزرگ ها گفته اند
چشم ها نگهبان دل هايند
مي داني ؟
از افسانه هاي قديم چيزهايي در ذهنم سايه وار در گذر است
كودك
خرگوش
پروانه
و من چقدر دلم مي خواهد همه داستانهاي پروانه ها را بدانم كه
بي نهايت بار
در نامه ها و شعر ها
در شعله ها سوختند
تا سند سوختن نويسنده شان باشند
پروانه ها
آخ !!
تصور كن
آن ها در انديشه چيزي مبهم
كه انعكاس لرزاني از حس ترس و اميد را
در ذهن كوچك و رنگارنگشان مي رقصاند به گلها نزديك مي شوند
يادم مي آيد
روزگاري ساده لوحانه
صحرا به صحرا
و بهار به بهار
دانه دانه بنفشه هاي وحشي را يك دسته مي كردم
عشق را چگونه مي شود نوشت
در گذر اين لحظات پرشتاب شبانه
كه به غفلت آن سوال بي جواب گذشت
ديگر حتي فرصت دروغ هم برايم باقي نمانده است
وگرنه چشمانم را مي بستم و به آوازي گوش ميدادم كه در آن دلي مي خواند
من تو را
او را
كسي را دوست مي دارم

deltang 09-30-2009 10:10 PM

http://www.iranian.fi/uploads/posts/...93_panahi2.jpg

deltang 09-30-2009 10:10 PM

سرودی برای مادران
پشت دیوار لحظه ها همیشه کسی می نالد! چه کسی ست او؟زنیست در دور دستهای دور!زنی شبیه مادرم!زنیست با لباسهای سیاه که بر رویشان،شکوفه های سفید کوچک نشسته است!رفتُم و وارِت دیدُم و چل وارِت!چل وار ِ کُهنَتَ و بَردَس نهارِتپشت دیوار لحظه ها همیشه کسی می نالد! و این بار زنی به یاد سالهای دور،سالهای گم،سالهایی که در کدورت گذشت،پیر و فراموش گشته اند!می نالد کودکی اش را...دیروز را،دیروزِ در غبار را!او کوچک بود و شاد،با پیراهنی به رنگ گل های وحشی!سبز و سرخ!و همراه او زنی با لباسهای سیاهکه بر رویشان شکوفه های سفید کوچک نشسته بود!زیر همین بلوط پیر!باد زورش به پر عقاب نمی رسید!یاد می آورد افسانه های مادرش را:مادر؟این همه درخت از کجا آمده اند؟
هر درختِ این کوه سار حکایتیست دخترم!
پس راست می گفت مادرم!زنان تاوه در جنگل می رونددر لحظه های کوه و سالهای بعد دخترانشان با لباسهای سیاهکه بر رویشان شکوفه های سفیدنشسته است،آنها را در آوازشان می خوانند!هر دختری مادرش را:رفتُم و وارِت دیدُم و چل وارِت!چل وار ِ کُهنَتَ و بَردَس نهارِتخرابی اجاق ها را دیدم در خرابی خانه هاو دیدم سنگ های دست چین ِ تو را در خرابه ی کهنه تری!پشت دیوار لحظه ها همیشه کسی می نالد! و این بار دختری به یاد مادرش...

deltang 09-30-2009 10:11 PM

"سپهر را من نیلگون شناختم.
چرا که همرنگ هوسهای نامحدود من بود.

خدا کران بیکران شکوه پرستش من بود،
و شیطان، اسطوره تنهایی اندیشه های هولناک من.
اولین دستی که خوشه این انگور را چید دست من بود.
کفش ابتکار پرسه های من بود
و چتر ابداع بی سامانیهایم...

هندسه شطرنج سکوت من بود
و رنگ تعبیر دلتنگیهایم

من اولین کسی هستم که
در دایره صدای پرنده
بر سرگردانی خود خندیده است

هر چرخی که میبینید بر محور شراره شور عشق من میچرخد
آه را من به دریا آموختم"
حسین پناهی

deltang 09-30-2009 10:11 PM

سجلد
من حسین ام!
پناهی ام!
خودمُ می بینم،
خودمُ می شنفم،
خودمُفکر می کنم...
تا هستم جهان ارثیه ی بابامه!
سلاماش!
همه ی عشقاش!
همه ی درداش!
تنهایی یاش...
وقتی هم نبودم،
مال شما!
اگه دوس داری با من ببین،
یا بذار باهات ببینم!
با من بگو،
یا بذار باهات بگم!
سلامامونُ،
عشقامونُ،
دردامونُ،
تنهایی یامونُ...
ها...!

deltang 09-30-2009 10:11 PM

بيكرانه
در انتهای هر سفر
در آيينه
دار و ندار خويش را مرور می كنم
اين خاك تيره اين زمين
پايوش پای خسته ام
اين سقف كوتاه آسمان
سرپوش چشم بسته ام
اما خدای دل
در آخرين سفر
در آيينه به حز دو بيكرانه كران
به جز زمين و آسمان
چيزی نمانده است
گم گشته ام، كجا
نديده ای مرا ؟

deltang 09-30-2009 10:11 PM

غریب
مادر بزرگ.!؟
گم کرده ام در هیاهوی شهر
آن نظر بند سبز را،
که در کودکی بسته بودی به بازوی من!
در اولین حمله ی ناگهانی ِ تاتارِ عشق،
خمره ی دلم
بر ایوانِ سنگُ سنگ شکست
دستم به دست دوست ماند،
پایم به پای راه رفت!
من چشم خورده ام!
من چشم خورده ام!
من تکه تکه از دست رفته ام،
در روز روزِ زندگانیم

deltang 09-30-2009 10:11 PM

http://i10.tinypic.com/68h4rwi.jpg

deltang 09-30-2009 10:12 PM

سلام
حس های نهفته در پشت هر سلام،
به شعر و شاعران چندان ربطی ندارد!
آنان چاقو می سازند
برای تراش چوبی،
یا قاچ قاچ خربزه در سفر
شما مختارید که برای لوله کردن روده های هم
از آن استفاده کنید
پیروزمندانه سیگارش رو روشن می کند و چشمان را تنگ
اما آنان دست بردار نیستند!
هی!درد دزدان گند جوراب!
هی!مورچه های عینکی!
چشم تنگ کردنتان کرشمه ی شماست،
برای بیوه دخترهای رنگ پریده ی رمانتیک!
پری های پر پنبه ای شعر فردای شما!
زبانتان مار را از لانه بیرون می کشد!
عمودی ها و افقی هایتان بیهوده نیست!
اگر سلام را نمیخواستید،
ما مجبور به تکرار این همه حقارت نمی شدیم!
سلام! دزد سیگارهای خودم
و عروسک یک چشم دخترم!
سلام!قاتل برادرم
سلام!مهمان نا خوانده!
سلام خستگی های بی پایان نان،
کفش،
رنگ...
سلام! ای همه ی ناتوانی ها!
نداشتن ها!
سلام! ای همه ی عرق های شرم!
سلام! ای زندگی!
ای ملال بی پایان!
سلام! ای دل قاچ قاچ!
ای چاقوی خود ساخته!


اکنون ساعت 10:29 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)