پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   پارسی بگوییم (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=63)
-   -   اصطلاحات زبان فارسی : حرف "ت" (http://p30city.net/showthread.php?t=4793)

دانه کولانه 07-07-2008 08:58 PM

اصطلاحات زبان فارسی : حرف "ت"
 
اصطلاحات زبان فارسی : حرف "ت"

تدوین آریا ادیب
منبع http://aryaadib.blogfa.com/cat-15.aspx

تدوین : آریا ادیب
زبان عامیانه، اصطلاحاتو ضرب المثل هایفارسی
( دنباله )
نگا. = نگاه کنید به
ت
تا لنگه، همتا
تا توانایی (مانند تک و تا)
تاب طنابی که از دو سو بر درخت یا دو ستون می بندند و در میان آن می نشینند
تاب کجی چشم، طاقت و تحمل
تاب بازی بازی کردن با تاب
تاب برداشتن خم شدن، شکم دادن، لوچ شدن چشم
تابتا (تا به تا) ناجور، لنگه به لنگه
تاب خوردن بازی کردن با تاب، پیچ و خم برداشتن
تاب دادن سرخ کردن در روغن، پیچیدن، خم کردن
تا برداشتن تا شدن، خم شدن
تابوت خشکه بسیار لاغر و ناتوان
تاپاله سرگین خشگ شده ی گاو برای سوختن
تاپاله چسباندن بوسدن محکم و پی در پی
تاپ و توپ سر و صدای ضربه، داد و فریاد
تاتوله هوا کردن به حیرت دچار کردن، به سکوت واداشتن
تاتی کردن در زبان کودکان: راه رفتن
تاج گل به سر کسی زدن کار نیکی در حق کسی کردن
تاخت زدن عوض کردن چیزی با چیزی
تا خرخره زیر قرض بودن وام بسیار داشتن
تا خوردن کج شدن، خم شدن، انحنا برداشتن
تاخیر بردار قابل عقب انداختن
تار از محلی راندن ( مانند تار و مار)
تاراغ و توروغ آوایی که از برخورد دو چیز برخیزد
تارتنک عنکبوت، کارتنک
تار و تنبک وسایل موسیقی، آلات ضرب و نوازندگی
تار و تنبور همه گونه آلات نوازندگی
تار و مار متفرق، پراکنده
تاریخچه تاریخ مختصر
تاریک خانه اتاق تاریک برای ظهور و چاپ فیلم
تازگی طراوت، خرمی، اخیرن
تازه اکنون، پس از این همه حرف ( تازه می پرسد . . . . )
تازه به دوران رسیده نو کیسه، کسی که تازه به ثروت یا به جایی رسیده است
تازه داماد پسری که تازه ازدواج کرده است
تازه عروس دختری که تازه ازدواج کرده است
تازه کار کم تجربه، مبتدی، ناشی
تازه کردن گلو چیزی نوشیدن و سرحال آمدن
تازه نفس دارای نیروی مصرف نشده
تازه وارد کسی که تازه وارد شده است
تا شدن دو لا شدن، جمع شدن
تاشو آن چه روی هم تا و جمع شود
تافته ی جدا بافته بر تر و به تر از دیگران
تا فیها خالدون تا پایان، همه و همه
تاق و توق آواز بر هم خوردن دو چیز
تا کردن دو یا جند لا کردن، رفتار کردن
تاکسی تلفنی نوعی تاکسی که تلفنی درخواست می شود
تاکسی سرویس نوعی تاکسی که در مسیر ویژه ای رفت و آمد می کند
تا کش به کشمش می خوره هنوز چیزی نشده، سر کوچک ترین بهانه
تا گلو زیر بار قرض بودن قرض بسیار داشتن
تامین آتیه پیش بینی و اندوخته برای زندگی آینده
تبانی کردن پنهانی پیمان بستن، ساخت و پاخت
تب خال جوشی که از شدت تب دور لب پدید آید
تب خال زدن در آمدن تب خال دور دهان
تبدیل به احسن کردن چیزی را با چیز بهتری عوض کردن
تبرک کردن با برکت ساختن، خجسته کردن
تبریک گفتن خجسته باد گفتن، دعای برکت کردن
تب کردن خر پوشیدن لباس ضخیم در هوای گرم
تب و تاب سوز و گداز
تَپ تَپ آواز خوردن چیزی به چیز نرم
تُپ تُپ صدای تپش قلب بر اثر ترس و هیجان
تِپ تِپ صدای تپش قلب بر اثر ترس و هیجان
تپق گرفتگی زبان
تپق زدن بیرون شدن بی اراده ی کلمه از زبان، چیزی جز مقصود گفتن
تپل چاق، گوشت آلود
تپل مپل چاق و چله
تپلی گرد و چاق
تَپوک ضربه ی دست یا پا
تپه تپه چیزهایی که بی نظم کنار هم انباشته باشند
تپه گذاشتن بول کردن
تپه ماهور زمین ناهموار
تپیدن به زور و با پر رویی وارد جایی شدن
تت و پت لکنت زبان
تت و پت کردن شکسته سخن گفتن، لکنت پیدا کردن
تته پته لکنت زبان
تجدید شدن قبول نشدن در پایان سال تحصیلی و تکرار برخی از درس ها در شهریور ماه
تحت الشعاع بودن زیر نفوذ و تاثیر دیگری بودن
تحت الشعاع قرار دادن زیر نفوذ و تاثیر قرار دادن
تحت اللفظی کلمه به کلمه (در ترجمه)
تحصیل کرده درس خوانده
تحفه (با تحقیر) آدم خنگ و بی مزه
تحفه ی نطنز چیز نفیس و با ارزش، ( در تحقیر: آدم خنک و بی ارزش)
تحویل دار کسی که در بانک از مشتری پول می گیرد و یا به او پول می دهد
تحویل سال سال گردش، لحظه ی وارد شدن به سال نو
تحویل گرفتن به کسی احترام گذاشتن، از کسی پذیرایی کردن
تخت آسوده، رضایت بخش، صاف و هموار
تخت پایی صاف بودن کف پا
تخت خوابیدن راحت و آسوده خوابیدن
تخت سینه وسط سینه
تخت شدن صاف و هموار شدن، کاملا نشئه شدن
تخت قاپو کردن چادر نشینان را در جایی ساکن کردن
تخت کردن هموار کردن، پر کردن، کامل کردن
تخت و تبار خوب و رو به راه
تخت و تبارک با آسودگی خیال
تخته بند شدن زمین گیر شدن ، ناتوان از حرکت اعضای بدن شدن
تخته پاک کن چیزی که با آن تخته سیاه را در کلاس پاک می کنند
تخته پوست زیرانداز پوستی
تخته پوست انداختن زمانی دراز نزد کسی ماندن، کنگر خوردن و لنگر انداختن
تخته پوش کردن پوشانیدن سقف و مانند آن با تخته
تخته پِهِن پهن خشک شده که برای خوابیدن زیر حیوانات می گذارند
تخته زدن پنبه زدن
نخته شدن تعطیل شدن، بسته شدن، از رونق و اعتبار افتادن
تخته کردن تعطیل کردن، بستن، از رونق و اعتبار انداختن
تخته کم داشتن ناقص عقل بودن
تخته گاز با سرعت تمام راندن اتومبیل
تُخس ناقلا، شیطان، شرور
تخسی شیطنت، شرارت، ناقلایی
تَخم مهمل تَخم ( مانند اخم و تخم)
تُخم اصل هرچیزی، دانه
تخم پس انداختن بچه ساختن، بچه به دنیا آوردن
تخم جن حرام زاده
تخم چشم مردمک چشم
تخم چهارشنبه حرم زاده ، ناسزایی برای بچه های شریر
تخم چیزی را برانداختن ریشه کن ساختن
تخم چیزی ورافتادن ریشه کن شدن
تخم حرام حرام زاده، شرور، شیطان
تخم دو زرده چیز بسیار عزیز و گرامی
تخم دو زرده کردن کاری بزرگ انجام دادن
تخم سگ نوعی دشنام است مانند پدر سگ
تخم شر مردم آزار، شرور
تخمش را ملخ خورده نایاب است
تخم طلا گذاشتن کنایه از چیز گران بها آوردن، کار بسیار مهمی انجام دادن
تخم لق شکستن فرصت دادن، رو دادن، کسی را به طمع انداختن
تخم مرغ عسلی تخم مرغی که در آب گرم نیم پز شده است
تخم مرغ کسی زرده نداشتن حقه باز بودن
تخم نابسمل لا حرام زاده
تخم و ترکه ( با تحقیر) فرزند، نسل
تخمه بو دادن برای کسی چاپلوسی کردن برای کسی
تخمی به درد نخور، بی مصرف
تراشیده نازک، قلمی، لاغر
تراشیده شدن لاغر شدن
تِر تِر آواز بیرون آمدن فضولاتِ بیمار اسهالی
تر تری کسی که اسهال گرفته است
ترتیب اثر دادن به حساب آوردن، اهمیت دادن
ترتیب کسی را دادن کسی را تنبیه کردن، به حساب کسی رسیدن
تر دست ماهر، شعبده باز
تردستی مهارت، شعبده بازی
تر دماغ سرحال، شنگول
تِر زدن خراب کردن کار
ترس بر داشتن کسی را از وارد شدن به کاری بیم داشتن
ترش ابرو عبوس
ترشرویی بد خویی، اخمو بودن
ترش کردن عصبانی شدن
ترشی انداختن ترشی درست کردن، بی استفاده گذاشتن و به کسی ندادن چیزی
ترشیده غذایی که فاسد و ترش شده است، دختر خانه مانده و شوهر نکرده
ترق و تروق سر و صدای به هم خوردن دو یا چند چیز
ترقه فرنگی بچه ی شرور
ترک بیلمز آدم نادان
تر کردن لب چیزی آشامیدن، به یک اشاره ترتیب کاری را دادن، حرف زدن
ترکمون زدن یا کردن دست به آب رساندن، ناشیانه کاری را انجام دادن، زاییدن
ترکمون زده نوعی دشنام است. توهینی برای زاییدن یا خراب کاری
ترک نشاندن پشت سر نشاندن کسی
ترکه آدم باریک و بلند
ترکه مرکه زن لاغر و خوش اندام
ترک هوا شکستن کاهش یافتن شدت سرما
ترکیدن بغض نگا. بغض کسی ترکیدن
ترکیدن دل از چیزی سخت ترسیدن
ترگل ورگل خوش سر و وضع، تر و تمیز
تِرمال کردن خراب کاری کردن، کثافت کاری کردن، گُه مال کردن
تر و تازه شاداب، شسته و رفته
تر و چسب بی درنگ، بی معطلی، فرز و چابک
تر و خشک کردن رسیدگی کردن، پرستاری کردن
ترور کردن کشتن به دلیل سیاسی
تر و فرز چست و چابک
تره بار میوه ها و سبزی ها
تره خورد نکردن برای کسی کم ترین اهمیتی برای کسی قایل نشدن
تریاک خوردن خود را با تریاک مسموم کردن
تریاک مال کسی که تریاک را برای فروش لوله می کند
تریاکی معتاد به تریاک
تریاکی ِ چیزی بودن سخت به چیزی معتاد بودن
تریت نگا. تلیت
تریج آن جاکه آستر درونی جامه با رویه ی آن به هم می پیوندد
ترید نگا. تلیت
تریش پارچه یا پوست بلند و باریک
تزریقات بخش ویژه ی تزریق آمپول
تزریقات چی کسی که کارش تزریق آمپول است
تزئیناتی کسی که کارش تزیین است
تسبیح انداختن یک یک دانه های تسبیح را از زیر انگشتان گذرانیدن
تسمه از کدوی کسی بیرون کشیدن پاپیچ نشدن، دست برداشتن
تسمه از گرده ی کسی کشیدن کسی را به سود خود بی رحمانه به کار واداشتن
تسمه ای آدم لاغر و باریک ولی نیرومند
تسمه پروانه تسمه ای که پروانه ی موتور را به گردش در می آورد
تسویه حساب تلافی ، پاک کردن دل خوری
تشت رسوایی کسی به صدا درآمدن نگا. تشت کسی از بام افتادن
تشت کسی از بام افتادن رسوا شدن، آشکار شدن راز
تَشَر پرخاش، عتاب، سرزنش آمیخته با فریاد
تشر تو شور کردن هرت و پورت کردن
تشر زدن سرزنش کردن با فریاد، توپیدن
تشریف آوردن ( با احترام)وارد شدن، آمدن
تشریف بردن (با احترام) رفتن
تشریف داشتن حضور داشتن
تشریک مساعی با کسی همکاری کردن
تشنه بودن به خون کسی خواهان مرگ کسی بودن
تشنه ی چیزی بودن یه چیزی سخت اشتیاق داشتن
تصدق شدن کسی را بلاگردان کسی شدن، قربان صدقه ی کسی رفتن
تصدق کسی رفتن نگا. تصدق شدن کسی را
تظاهر نمودن وانمود کردنف ظاهر سازی کردن
تعارف آب حمامی تعارفی که خرج و مایه ای ندارد
تعارف دادن هدیه فرستادن، پیشکش کردن
تعارف شاه عبدالعظیمی تعارف زبانی و غیرجدی
تعارف کردن کسی را به گرفتن چیزی خواندن
تعارفی کسی که بیش از اندازه اهل تعارف است، قابل پیشکش
تعریف کردن به نیکی یاد کردن، ذکر خیر کردن
تعریفی قابل توجه، عالی
تعزیه گردان کسی که در امور همگانی دخالت می کند و سود خود را می برد.
تعطیل بردار تعطیل شدنی
تعطیلی روز تعطیل، زمان دست کشیدن از کار
تعلیمی عصای کوچک
تغ تغ صدای برخورد دو چیز به هم
تغ و لغ چیزی که نظم خود را از دست داده است، سست
تُف به دهن حیرت زده
تف به روی تو زهی بی شرم که تویی
تَفت دادن کمی سرخ و برشته کردن، بی روغن حرارت دادن
تف توی یخه ی خود انداختن خود را بد نام کردن
تف سر بالا چیزی که مایه ی سرشکستگی و ننگ خود آدم باشد
تُف کار بچه باز
تف انداختن تف کردن، سخت اظهار نفرت کردن
تف مالی سرسری شستن و اندکی آب زدن، هنگام بوسیدن، آب دهان و لب ها را به صورت کسی زدن
تفنگ انداختن تیراندازی با تفنگ
تفنگ بادی تفنگ ویژه ی بازی کودکان
تفنگ ته پر تفنگی که با فشنگ شلیک می کند
تفنگ دار جنگنده ی مسلح به تفنگ
تفنگ در کردن تیراندازی با تفنگ
تفنگ سر پر تفنگی که باروت و گلوله را از سر لوله به درون تفنگ می گذاشتند و با سمبه آن ها می فشردند
تفنگ شکاری تفنگ ویژه ی شکار ( در برابر تفنگ جنگی)
تفنگ کشیدن روی کسی با تفنگ به سوی کسی نشانه گرفتن
تفنگ کمر شکن تفنگی که از قنداق خم می شود
تَق صدای برخورد دو چیز به یکدیگر
تقاص پس دادن تاوان پس دادن
تقاص گرفتن انتقام گرفتن
تق تق کردن آواز برخورد پیاپی دو چیز به یکدیگر
تق چیزی در آمدن گند کاری بالا آمدن، فاش شدن امری پنهان
تقدس مآبی خود را به دروغ پارسا و پرهیز کار وانمود کردن
تق سرما شکستن نگا. تک سرما شکستن
تقلا دست و پا زدن، کوشش زیاد
تقلا کردن کوشش زیاد کرد، دست و پا زدن
تق و پوق سر و صدا، بگیر و ببند
تق و توق سر و صدای کار یا حرکت
تق و لق بی رونق، کاسد، بی مشتری


ادامه در پست بعدی

دانه کولانه 07-07-2008 08:59 PM

تقه زدن کوبیدن چیزی با ضربات پیاپی چکش و مانند آن
تَک بی نظیر، مفرد، تنها
تُک منقار مرغ، تیزی سر چیزی
تکان خوردن ناگهان ترسیدن، جاخوردن، از جا حرکت کردن
تکان دادن ناگهان ترساندن، حرکت دادن
تکان نخوردن آب از آب نگا. آب از آب تکان نخوردن
تک پا زمان کوتاه، در فرصتی بسیار اندک
تک پا راه رفتن بی سر و صدا راه رفتن، کنایه از چابکی
تک پَر نوعی حرکت در ورزش باستانی
تک پران زن نانجیب
تَک تَک یکی یکی، جدا جدا
تِک تِک صدای کارکردن ساعت
تک خال به ترین در میان هم ردیف های خود
تک روی عمل بدون توجه به جمع
تُک زبانی حرف زدن لکنت داشتن ، گرفتگی زبان داشتن
تَک سرما شکستن از شدت سرما کاسته شدن
تکلیف شدن به سن بلوغ رسیدن
تک مضراب زدن سخن ناموافق و ناهنجار گفتن
تک و پو زدن به هر دری زدن، با تمام درماندگی کوشیدن
تک و تا جنب و جوش
تک و تنها یکه و تنها، به تنهایی
تک و تو توان و قدرت، شتاب
تک و توک به ندرت، کمی
تکه پاره ای از چیزی، زن زیبا و خوشگل، لقمه
تکه پاره کردن پاره پاره کردن، تکه تکه کردن
تکه ی کسی بودن مناسب کسی بودن
تکه گرفتن برای کسی کاری برای کسی فراهم کردن
تکیه محلی برای روضه خوانی، پشت به چیزی دادن
تکیه کلام آن چه که در موضوع اثری ندارد ولی پی در پی تکرار کنند
تگری بسیار خنگ، یخچالی
تک و دو دوندگی، درماندگی
تل انبار توده، انباشته
تلپی برای نشان دادن افتادن بدون مقاومت به کار می رود
تلخه تریاک، سوخته
تلق و تولوق صدای ناهنجار
تلقین گفتن مسائل دینی که بر سر گور کسی می گویند
تِلِک و پِلِک رخت و وسائل ناچیز خانه
تِلِک و تُلُک کار مختصر و محقری داشتن
تلَکه پول یا چیزی که با فریب و چاپلوسی از کسی بگیرند
تلکه بند شدن نگا. تلکه کردن
تلکه بندی چیزی سرهم بندی شده و آسیب پذیر
تلکه کردن پول یا چیزی را به زور، چاپلوسی و یا فریب از کسی گرفتن
تلمبار نگا. تل انبار
تلنگ یشکن، باد صدا دار، ضربه ی صدا دار
تلنگ در رفتن باد صدادار در کردن، کنایه از ضعیف و ناتوان شدن
تلنگر سر انگشت که به چیزی بزنند
تل و بل جا به جا کردن، بالا و پایین کردن
تلو تلو حرکت به چپ و راست در حین راه رفتن بر اثر سستی
تله کاشتن پیش پای کسی به کسی کلک زدن، کسی را گیر انداختن
تلیت نان خیسانده در غذای آبکی
تلیت کردن خیساندن نان در غذاهای آبکی
تمام عیار کامل، خالص، بدون نقص
تمام کردن مردن
تمام وقت شامل تمام ساعت های کار
تمام و کمال کامل، به تمامی
تمدن شهری گری، مجازن: تربیت و ادب
تمدن داشتن دارای تربیت بودن
تمرگیدن با تحقیر و خشونت نشستن
تنابنده انسان، آدم، ضعیف ترین بنده ی خدا
تنبان درآر بی حیا، دریده
تنبان فاطی نگا. برای فاطی تنبان نشدن
تن به کار دادن زیر بار کار و مسئولیت رفتن، برای کار آماده شدن
تنبل خان تن پرور
تن خواه پول نقد، زر و مال
تن خواه گردان پول نقدی که در موقع لزوم خرج هرینه های فوری می شود
تن خود را چرب کردن برای دردسری آماده شدن، پیه چیزی را به تن مالیدن
تند بسیار تلخ و تیز، سخت و شدید، پر رنگ
تند تیز شتابان، خشمناک، ستیزه جو
تن در دادن به کاری حاضر شدن، انجام کاری را پذیرفتن
تند رفتن دور برداشتن، زیاده روی کردن، از حد خود تجاوز کردن
تند کردن سریع شدن در رفتار و حرکت، زبان گز کردن غذا
تند نویس کسی که سریع می نویسد
تند نویسی سریع نویسی
تند و تیز نگا. تند تیز
تندی بلافاصله، به سرعت، مانند : تندی رفت
تن زدن سرپیچیدن، نپذیرفتن
تنقل انداختن جا خوش کردن، پلاس شدن
تن کسی خاریدن خواهان آزار بودن، دنبال دردسر بودن
تنگ بسیار نزدیک، چسبیده
تنگاب آمدن به جان آمدن
تنگاتنگ بسیار نزدیک به هم، بدون فاصله
تنگ آفتاب درست در لحظه ی طلوع خورشی
تنگ بودن قافیه مشکل بودن کار
تنگ بودن وقت دیر شدن
تنگ دل کسی نشستن بسیار نزدیک کسی نشستن، از کسی جدا نشدن
تنگ شدن خلق عصبی شدن، بی حوصله شدن، خشمگین شدن
تنگ غروب نزدیک غروب، آفتاب زردی
تنگ کسی افتادن در مجاورت کسی قرار گرفتن
تنگ کسی گرفتن احتیاج فوری به قضای حاجت داشتن
تنگ کلاغ پر نزدیکی های صبح
تنگ گذاشتن زیر فشار قرار دادن
تنگ هم چسبیده به هم
تن لش به ناسزا:تنبل، بی مصرف، بی کاره
تن نما نازک و نشان دهنده ی تن
تنوره دودکش، آتشخانه ی سماور و مانند آن
تنوره زدن چرخ زدن و گرد شدن ( مانند گردباد)
تنوره کشیدن در حال چرخیدن به هوا پریدن
تنوری پخته شده در تنور
تنه خوردن وارد شدن فشار تنه ی کسی به تن کس دیگر
تنه زدن با تنه به کسی ضربه زدن
تنه ی کسی به تن آدم خوردن عادت و خوی کسی را پذیرفتن
تو آستین بودن حاضر و آماده بودن، آماده داشتن
تو آسمان ها سیر کردن در خیال و تصور بودن، در عالم هپروت بودن
توالت مستراح، دستشویی، آرایش، بزک
توالت رفتن به دستشویی رفتن،
توالت کردن آرایش کردن
تو به تو گوناگون، لا به لا
تو بحر چیزی رفتن در چیزی دقیق شدن، سخت متوجه ی چیزی شدن
توبره ی گدایی کیسه ی گدایی
تو بمیری سوگندی در مقام تهدید
تو بوق زدن رازی را فاش کردن
توپ پرشده، کامل، بی نیاز
تو پای کسی پیچیدن مزاحم کسی شدن
توپ بستن به مال حیف و میل کردن مال، ولخرجی کردن
توپ ِ توپ ثروتمند، بی نیاز
توپ در کردن توپ انداختن
تو پر دارای اطلاعات زیاد، آدم سنگین
توپ زدن روی دست حریف برخاستن، کلک زدن
توپ علی گلابی زدن بلوف زدن، بی پول سر قمار نشستن
توپ مروارید توپ بزرگ در ارگ تهران که در گذشته زنان در روز چهارشنبه سوری از زیر آن می گذشتند تا بخت شان گشوده شود
توپ و تشر تهدید، هارت و پورت، داد و فریاد
توپ و تشر آمدن تهدید کردن، با فریاد کسی را خطاب کردن
توپ و تشر زدن سخنان درشت به کسی گفتن، بر سر کسی فریاد زدن
تو پوزی تو دهنی
تو پوزی خوردن تو دهنی خوردن، دمغ شدن، نا امید شدن
تو پوزی زدن تو دهنی زدن،با سخن تندکسی را نا امید کردن
تو پوست کسی افتادن کسی را وسوسه کردن
توپیدن پرخاش کردن، تشر زدن
تو تاریکی رقصیدن بدون آگاهی کاری را کردن، بی موقع کاری را کردن
تو جلد کسی رفتن کسی را برای انجام کاری وسوسه کردن
تو جوال رفتن با کسی با کسی به مبارزه برخاستن
تو جیبی پول مختصری برای برخی هزینه های روزانه
توجیهی برنامه های توضیحی (در مراکز آموزشی و پادگان ها)
تو حرف کسی دویدن حرف میان حرف آوردن، حرف کسی را قطع کردن
تو حساب بودن وارد بودن، به مسائل آگاه بودن
تو خالی دروغین، غیر واقعی، بی عرضه، دارای ظاهر غلط اندار
تو خشت افتادن به دنیا آمدن
تو خط چیزی بودن در کاری وارد بودن، در کاری تحقیق کردن
تو خیک کسی فرو رفتن کلاه سر کسی گذاشتن، به کسی قالب کردن
تو دار راز نگهدار
تو در تو نگا. تو به تو
تو دست و پا ریختن فراوان بودن، همه جا بودن
تو دل برو با نمک و گیرا، کسی که مورد توجه قرار می گیرد
تو دل شیر رفتن جرات فراوان داشتن
تو دل کسی رفتن به کسی حمله کردن، با اعتراض به کسی پاسخ دادن
تو دلی بره ای که هنوز زاده نشده و آن را از شکم مادرش درآورند
تو دماغی صدایی که بخشی از آن از بینی برآید
تو دوزی دوختن از درون
تو دو کشیدن کسی را وارد کاری کردن
تو دهن کسی زدن با سخنی درشت به کسی پاسخ دادن
تو دهنی ضربه ای که به دهان کسی بزنند، سخنی درشت در پاسخ کسی
تو ذوق زدن ناخوشایند بودن، بر خلاف میل کسی سخن گفتن
تو ذوق کسی خوردن از سخن یا رفتاری دمغ شدن
تور انداختن کسی گیر آوردن کسی علیرغم میل او
تور خوردن برخورد کردن، به پست کسی خوردن
تور کردن زن یا دختری را به دام انداختن
تو روی کسی ایستادن شرم و حیا را کنار گذاشتن وبا کسی مخالفت کردن
تو روی کسی چیزی گفتن رو در روی کسی چیزی گفتن
تو ریختن دل سخت نگران شدن و ترسیدن بر اثر شنیدن خبر ناگوار
تو زدن حرف خود را پس گرفتن، از تصمیمی منصرف شدن
تو زرد از آب درآمدن بی ارزشی یا فساد چیزی آشکار شدن
تو سر چیزی زدن از ارزش واقعی چیزی کاستن
تو سر کسی زدن بر کسب منت گذاشتن، به رخ کسی کشیدن
تو سری تحمیل نظر به کسی با تحقیر و برای تنبیه،
تو سری خور آدم زور شنو، خوار و زبون
تو سری خورده آدم خوار و حقیر
تو سری زدن تحمیل عقیده با دشنام و اهانت
تو سی خودت، من سی خودم از تو به خیر و از ما به سلامت
تو عالم هپروت بودن نگا. تو آسمان ها سیر کردن
تو کَت کسی نرفتن زیر بار نرفتن، نپذیرفتن
تو کله ی کسی کردن چیزی را به سختی به کسی آموختن
توی کوک کسی یا چیزی رفتن کسی یا چیزی را زیر نظر داشتن، نگا. توی نخ چیزی رفتن
تو گذاشتن چیزی را مسکوت گذاشتن، از درون دوختن
تو گود ظرف عمیق برای آش و سوپ و جز آن ها
توی گود نبودن در متن موضوع نبودن، اطلاع دقیق نداشتن، در حاشیه بودن
توی گوش کسی گذاشتن به کسی سیلی زدن
توگوشی حرف زدن نجوا کردن، تنگ گوش کسی حرف زدن
تو لاک خود رفتن با کسی کاری نداشتن، توی عالم خود بودن
توله سگ در حالت تحقیر: بچه
تو مشت کسی بودن کاملا در اختیار کسی بودن
تو نخ کسی یا چیزی بودن یا رفتن کسی یا چیزی را پاییدن و زیر نظر داشتن
تو نگو من بگو مشاجره، بحث
تو هچل افتادن به دردسر افتادن، دچار مشکل شدن
تو هچل انداختنبه دردسر انداختن، دچار مشکل کردن
تو هفت آسمان یک ستاره نداشتن در نهایت فقر و تنگدستی بودن
تو هم رفتن اوقات تلخ شدن، ناراحت شدن
توی آش کسی آب سرد ریختن عیش کسی را کور کردن، بساط کسی را به هم زدن
توی باغ نبودن کاملن از موضوع پرت و از آن بی خبر بودن
توی پیاز خوابانیدن برای فرصت لازم نگاه داشتن
توی دل قند آب کردن لذت بسیار بردن، شادی زیاد حس کردن
توی دل کسی خالی شدن ترسیدن، ناامید شدن
توی دل کسی را خالی کردن کسی را ترساندن، ناامید کردن
توی روغن بودن نان کسی رونق داشتن کار و بار کسی
توی مخ کردن به خاطر سپردن، از بر کردن
توی هم رفتن سگرمه گره بر ابرو زدن بر اثر خشم
توی هم لولیدن با هم و کنار هم ایستادن و حرکت کردن
ته استکانی (عینک) عینک ذره بینی بسیار قوی
ته آواز صدای نسبتن خوب
ته بر کردن از ته بریدن
ته بساط باقی مانده ی وسایل زندگی و کسب و کار
ته بندی خوراک کمی که پیش از غذای اصلی می خورند
ته تغاری آخرین فرزند خانواده
ته و توی چیزی را در آوردن درباره ی چیزی تحقیق کردن
ته جرعه باقی مانده از نوشیدنی
ته چک بن چک، بنجاق، بخشی از دسته چک که پس از جداکردن چک باقی می ماند
ته چیزی را بالا آوردن تا آخر خوردن، تمام کردن
ته چین نوعی پلو که در آن گوشت بره یا مرغ پخته را در ته دیگ می گذارند
ته خانه لوازم بی مصرف، بقایای اثاث خانه
ته خوار بچه باز
ته دار پایه دار (مانند جام و جز آن)
ته دل کسی قرص بودن خاطرجمع بودن، نگرانی نداشتن
ته دل کسی مالش رفتن احساس ضعف یا ترس کردن، حالتی شبیه به گرسنگی داشتن
ته دیگ برنج برشته شده و چسبیده به ته دیگ و یا چیزی که زیر برنج در ته دیگ بگذارند
ته ریش ریش اندک
ته ریش گذاشتن کمی ریش بر صورت نگهداشتن
ته صدا صدای خوش ولی کم مایه
ته کشیدن تمام شدن، به آخر رسیدن
ته کیسه آن چه که پس از دادن خرج ها در ته جیب و کیسه به جا می ماند
ته کیسه دارکسی که دارای مالی است و در برابر حوادث مادی دوام می آورد
ته گرفتن سوختن غذا
ته گیلاس نوشیدنی کمی که ته گیلاس مانده است
ته مانده آن چه که از خوردن باقی مانده است
ته نشست رسوب
ته نشین رسوب کرده
ته نشین شدن رسوب کردن
ته و تو کنه حقیقت، باقی مانده ی هر چیز
ته و توی چیزی را بالا آوردن به اصل چیزی پی بردن، چیزی را تمام کردن
تیار درست و آماده
تیار کردن آماده کردن
تیپا ضربه ای با نوک پا، اردنگی
تیپا خوردن رانده شدن
تیپا زدن با نوک پا ضربه زدن
تیپا کردن با اردنگی بیرون کردن
تیپ زدن شیک و پیک کردن، خود را آراستن
تیپ هم جور، هماهنگ، متناسب
تیپ یکدیگر زدن با هم دعوا کردن
تی تیش مامانی بزک کرده، تر و تمیز، شسته و رفته، عزیز دردانه
تیر به تاریکی انداختن بدون تامل اقدام به کاری کردن
تیر در کردن تیراندازی کردن
تیر رس میدان دید، منطقه ی نزدیک
تیر کردن نشان کردن
تیر کردن کسی کسی را تحریک کردن و به کاری واداشتن
تیر کشیدن درد کردن عضوی از بدن
تیر گذاشتن و تفنگ برداشتن نهایت عصبانیت، بد و بیراه گفتن
تیر مالی لاغر، باریک، ضعیف، دختر بلند بالا
تیر و ترقه شدن سخت خشمگین شدن، ناگهان از جا در رفتن و ناسزا گفتن
تیز بازار بازار گرم و پر مشتری
تیز بزی فورن، بی درنگ
تیز کردن گوش دقت کردن برای درست شنیدن سخنی مهم
تیشه به ریشه ی کسی یا چیزی زدن قصد نابودی کسی را داشتن
تیغ زدن باج گرفتن، پول گرفتن و پس ندادن، جیب کسی را خالی کردن
تیغ زن کلاه بردار، گوش بر
تیغ کسی بریدن اعتبار و زور داشتن، نگا. خر کسی رفتن
تیغ کش چاقوکش حرفه ای، لات و جاهل
تیغه هر چیزی که مانند تیغ باشد، دیوار نازک
تیغی چیزی که با کلاه برداری از کسی گرفته باشند
تیک تیک صدای جنبش عقربه ی ساعت
تیک تیک لرزیدن به شدت لرزیدن
تیکه چیز جالب، نصیب و قسمت، زن زیبا و خوشگل
تیله ی کسی بودن گوش به فرمان کسی بودن، زیر اراده ی کسی بودن

behnam5555 09-03-2009 02:31 PM

جلهوه های سخن
 

پیشکش به کاک جلوه های سخن
دانه کولانه


ازادی

ازادگی

ازادی معنیش (( مسئولیت))است"
ازاین جهت است که بعضیها ازان میترسند.

برنارد شاو


ازادی" تنها ارزش فناناپذیر (( انسان وتاریخ)) است.

البر کامو

من ازادی رابه هرشکل که باشد دوست میدارم :لیکن ازادی همگانی را......

ناپلئون

ازادی نبود نش از زیادیش بهتر است.

مثل روسی

ازادی بدون امنیت چاقوبدست دیوانه دادن است .

مثل امریکایی

هیچکس برده ترازکسی نیست که می پندارد ازاد است" در حالیکه ازاد نیست.

گوته

ههمه مساویند اما بعضیها مساوی ترند .

جرج ارول نویسنده شوخ انگلیسی

ما که ازادی رادوست نمیداریم " نمیتوانیم نان ازادی را بخوریم واگر هم بخوریم "
انرا هضم نخواهیم کرد.

گاندی

بردگی ادمی را انقدر پست میکند که عاقبت بردگی را هم دوست میدارد.....

وونارگ

ازادی کلمه ایست که عدهای برای از بین بردن ازادی دیگران از ان استفاده میکنند.


؟؟؟؟؟؟؟؟

سیر تاریخ بسوی ازادیست.

نبه تو کروچه

اگرملتی چیزی رابرازادی ترجیح دهد " همه چیز را ازدست خواهد داد.

سامرست موام
مرد ازهنگامیکه اراده ازاد بودن میکند ازاد است .
ولتر

عقیده مثل باروت است اگرازادباشد ضرری ندارد اما اگر فشرده وپنهان شد خطرناک است.

حجازی

به ازادی چه ارزشی قایلید؟ هرارزشی که به ازدی قایلید مساوی ارزش خود شماست.

ژرژپیکو

ترقی کشوری موقوف به زر خیز بودناراضی ان نیست بلکه به نسبت بهره مندی

اهالی ان از ازادی است.
مونتسکیو

مرغ حتی درقفس زرین هم اسیروغمگین است.

ضرب المثل بلغاری


فقط دردنیا عده معدودی خواهان ازادی حقیقی هستند ودیگران تظاهر میکنند.

اناتول فرانس

تا همه ازاد نباشند انسان ازاد نیست.

مثل فرانسوی
مردم را باید برای حفظ ازادی تعلیم داد.

کارنو

هر قدرمقام انسان والاترباشد ازادی اش محدودتر است.

؟؟؟؟؟؟؟؟؟

به من گفتند: هر کس کلمه ای بتو یاد داد غلام او بشو ومن تا اخر عمربیسواد ولی

ازاد ماندم.

؟؟؟؟؟؟؟؟؟

بهترین عطیه خداوندوهدیه بزرگی که سزاوار بزرگی ومهربانی اوست ازادی است "

ان رابه موجودات ارزانی داشته تا زندگی انهاراروشن وپرتراوت سازد " افسوس

که گروهی هیچ قدرانرا نمی شناسند.
دانته

ملتی که با وظایف اجتماعی سودا میکند واستعدادونیروی خودرا به مزایده میگذارد

شایسته (( ازادی )) نیست.
ژ. بواسیه










اکنون ساعت 11:59 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)