پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   مطالب آزاد (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=11)
-   -   قاصدک غم دارم (http://p30city.net/showthread.php?t=24068)

GolBarg 04-08-2010 12:37 AM

دنیای من، دنیای دل، دنیای عشق است و جنون
سودای من، سودای دل، سودای عشق است و جنون

سوزم نگر، شورم ببین، وین آتش تورم ببین
سینای من، سینای دل، سینای عشق است و جنون

امشب سراپا آتشم، می با سبو سر می کشم
فردای من، فردای دل، فردای عشق است و جنون

اکنون که جوشان گشته ام، سیلی خروشان گشته ام
دریای من، دریای دل، دریای عشق است و جنون

در عاشقی دل خون شدم، آواره چون مجنون شدم
صحرای من، صحرای دل، صحرای عشق است و جنون

ای ساقی آشفته مو، با من سخن از می مگو
مینای من، مینای دل، مینای عشق است و جنون:21:

GolBarg 04-12-2010 12:21 AM

کاش بودی
کاش بودي تا دلم تنها نبود تا اسير غصه فردا نبود

کاش بودي تا نگاه خسته ام بي خبر از موج و دريا نبود

کاش بودي تا دو دست عاشقم غافل از لمس گل مينا نبود


کاش بودي تا زمستان دلم اين چنين پر سوزپر سرما نبود


کاش بودي تا فقط باور کني بعدتو اين زندگي زيبا نبود

T I N A 04-12-2010 07:49 AM

خوب یا بد حادثه ای در راه هست
و این خبر از ان قاصدکی بود که امد و خبری داد
من هم به رسم همیشگی بوسه ای نثارش کردم
و به او گفتم
برسان سلام ما را به او
برسان و بگو دوستش دارم
حتی اگر نباشم ان وقت که میاید


GolBarg 04-15-2010 10:45 PM

چقدر زمان طولانی شده
یا شاید ساعت عمر من کند کار میکند ؛
نمی دانم . چیزی را نمیفهمم .
خاطراتم را دوباره بالا میآورم و نشخوار میکنم .
چقدر شیرین است .
طعم خوش دوست داشتن .
نه !
صبر کن .
اینگار در این بین چیزی مانده شده .
چه بوی تعفنی میدهد !
امشب اینجا ضیافتی برپاست .
باید پنجر ها را باز کنم .
اینجا بوی نا میدهد .
بوی تعفن .
بوی ماندگی .
فهمیدم ! بو ، بویتنهایی ست
شامه ام را پر میکنم از تنهایی و در سینه حبس میکنمش تا تنها بماند .
تنهایی را حبس میکنم تا تنها برای من بماند .
آری ! من دیگر تنها نیستم .
بغض ، حسرت ، امید ، انتظار ، خاطره و اشک ...
امشب چه جمعیست اینجا .
همه هستند
بنوازید و بخوانید ...
بردی از یادم / دادی بر بادم / با یادت شادم .....
باید برقصیم . همه با هم و در آغوش هم .
چه هم آغوشی زیبایی .
من در آغوش تنهایی
اشک در آغوش صبر
عشق در آغوش غم
امید در آغوش انتظار
و خاطره در آغوش حسرت
باید از این سرمستی فریاد شادی بزنم .
بغض نمیگذارد .
نفسم تنگ آمده
خدایا : چه شده ؟
:53:«در جمع من و این بغض بی قرار جای تو خالی »:53:


GolBarg 04-15-2010 10:45 PM

قاصدک
نگذار که به آرامی بمیری

http://www.watchfuleye.com/smacleodfolder/dandelion.jpg

GolBarg 04-16-2010 11:29 PM

حرفها که تکراری می شوند ، روزها عادی و غصه ها معمولی می شوند . انسانها از روی تکرار با یکدیگر سلام می کنند ، بارانها از سر تکرار فرو می ریزند و بهارها از سر عادت گل می دهند .

وقتی در گذر زمان ، روی ذهن تقویم ، روزها به ماه و ماهها به سال کشیده می شوند ، شنبه با جمعه فرقی نمیکند ... پائیز با بهار و امسال با پارسال و ... آن وقت است که تمام آفرینش را یکجور میبینی ، خودت و حتی خدا را .... آن وقت است که دوست داری زندگی بر تو سخت نگیرد

. دلت می خواهد هر وقت اراده کنی بهار بخندد و پائیز دلش نگیرد . و آن وقت است که به مرور در غبار خاطرات گم میشوی . و بعد ...روزی آرام و بی صدا به پایان می رسی ، به آرامی اشکی که روی گونه ها پيچ و تاب ميخورد و به انتها ميرسی

اما به خاطر خدا هم که شده در خودت غرق نشو

کمی ، فقط کمی جرات دریا شدن داشته باش .

GolBarg 04-16-2010 11:38 PM

http://i31.tinypic.com/11gt1qc.jpghttp://hamshahrionline.ir/images/upl...1-04-88-at.jpg

قاصدک غــــــــــــــــــــــم دارم

GolBarg 04-17-2010 10:41 PM

یاد تو

http://www.aliweblog.com/archives/im...ain2-thumb.jpg


دیشب آن قدر باران آمد
که اکر بگویم یاد تو نبودم
باران با من قهر می‌کند



آن قدر از پنجره بیرون را نگاه کردم
که اگر بگویم منتظر تو نبودم
پنجره با من قهر می‌کند



آن قدر دلتنگ خوابیدم
که اگر بگویم خواب تو را ندیدم
خوابت هم مرا ترک می‌گوید

GolBarg 04-17-2010 11:11 PM

تو را نه عاشقانه،نه عاقلانه،ونه حتی عاجزانه،كه تورا عادلانه درآغوش میكشم...عدل مگر نه آن است كه هر چیز در جای خویش قرار بگیرد....:53::53::53::53::53:

ساقي 04-20-2010 07:19 PM

قاصدک


دیشب دلم گرفته بود مثل هوای بارونی دلم هوا تو کرده بود
هوای شیرین زبونی دلم می خواست گریه کنم
بگم که سخت تنهایی نمی دونم چه حالیو کجاییو؟
چه میکنی؟ ولی صدات تو گوشمه
رفتم کنار پنجره گفتم شاید ببینمت دیدم محال دیدنت چون گل باید بچینمت...

رو صندلی نشستم و یهو دیدم یه قاصدک اومد پیشم
خبر آورد ای اشنا یه چیزییو بهت بگم؟؟
گفتم بگو...اهی کشید اومد نشست رو شونهام
یواشکی چشماشو بست تا نبینه اشک چشام
می گفت که تو یه راه دور یه راه دورو سوتو کور

مسافری نشسته بود مسافره غریب ودل شکسته بود
از تو همش شکوه می کرد با اشک گرم و دل سرد
چه قدر دلش میخواست که تو نگاش کنی صداش کنی
بهش بگی دوسش داری
تا اومدم بهش بگم برو بگو دوسش دارم پاش میشینم
دیدم که اون رفته بود و منم دارم خواب میبینم....


....
..
.






اکنون ساعت 05:05 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)