پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   موسیقی ایرانی (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=59)
-   -   با اینا زمستونو سر می‌کنم (http://p30city.net/showthread.php?t=25227)

behnam5555 04-29-2010 07:46 AM

با اینا زمستونو سر می‌کنم
 

با اینا زمستونو سر می‌کنم

نگاهی دوباره به کودکانه فرهاد به بهانه زمستان

امین حسن پور


http://adambarfiha.com/wordpress/wp-.../winter124.jpg


صدای گیتار و ساز دهنی، به همراه یک صدای خاکستری. این تمام ناتمام یک ترانه است. ترانه‌ای که نه باید بشنوی،
که باید استشمام کنی.
بو بکشی.
«بوی عیدی، بوی توپ، بوی کاغذرنگی بوی تند ماهی‌دودی، وسط سفره‌ی نو»
و از میان بوهای تند و بی‌تعارف، به جایی برسی که این ترانه/آهنگ می‌رساندت. نمی‌دانم، ترانه‌ی شهیار قنبری‌ست یا آهنگ اسفندیار منفردزاده و یا صدای خاکستری فرهاد که مرا پا به پا می‌برد با خود.
به کجا؟ نه به کودکی که به «بی‌کودکی».
شهیار قنبری درباره‌ی این ترانه این‌گونه می‌نویسد: «پس از ترانه‌ی مرد تنها، این دومین تجربه‌ی ترانه‌ی آزاد است، آزاد از قید و بند و کلیشه‌ها. کودکانه. هنوز هم جانانه است.
با کودکانه به کوچه‌ی حمید، کلانتری سوار پرتاب می‌شوم. به کافه‌ی باستانی، بهشت تهران، که پارکینگ اداره‌ی راهنمائی و رانندگی شد.
با کودکانه، فوتبال تیغی می‌زنم.
برای بچه‌ها سبیل می‌گذارم و چارلی می‌شوم.
با کودکانه در حسرت یک دوچرخه می‌سوزم»
من اما، با کودکانه زمستانی می‌شوم، حتا در هُرم نیمروز نیمه‌ی مرداد.
کودکانه، آن‌گونه که من شنیده‌ام،
با آن ساز دهنی که هی تو را به بیرون از خودت پرت می‌کند و دوباره به درونت می‌کشاند، با آن خاکستری سرد صدای فرهاد، با آن قاشق زدن دختری چادر سیاه و آن خیز بلند از روی بته‌های نور، همه‌ی این‌ها، چیزی نیست جز یک زمستانی آرام و غم‌انگیز.
کودکانه‌ی فرهاد، برای من نه کودکی دهه‌ی سی و چهل و نه کوچه‌های تب‌زده‌ی تهران، که کوچه‌های پر چاله-چوله‌ی لاهیجان است و ناودان‌هایی که تمام پاییز و زمستان را و حتا بهار و تابستان هم، همیشه می‌گریستند و هنوز هم! برف‌های نه سپید و نرم هم‌چون سریال «از سرزمین شمالی» کودکی‌ام، که لهیده و لگدخورده و گل‌آلود با لکه‌های نفت و گازوئیل و بنزین.
دویدن‌ها و سُر خوردن‌ها و زمین خوردن‌های صبح شنبه‌ی برفی. تاریکی سفره‌ی صبحانه و یک دنیا غم دنیا، در کیف مدرسه‌ی من.
حیاط خیس و کلاس سرد و معلم تاریک من؛ ما.
کف دست‌های مشق‌نانوشته و خط کش چوبی و شیطنت اُرگاسم نیمه‌تمامی به نام زنگ تفریح. موسیقی زمستانی کودکانه‌ی فرهاد، مرا می‌برد به آن‌جایی که تو مرکز عالمی و خدا هنوز، یک رفیق جدید است که تازه با او آشنا شده‌ای. به قول حسین پناهی، می‌بردم به «پشت سوال». کودکی‌ها همیشه دوست‌داشتنی‌اند. نه به این دلیل که که خوب‌اند، به این دلیل که بدند و نه بدتر! و کودکی‌های فرهاد به کار ما هم آمد تا سر کنیم زمستان را و در کنیم خستگی را و یا آن گونه که سال‌ها بعد، در اجرایی خواند:
سر کنیم زندگی را.
این آهنگ پر از غم و این صدای خش‌دار، مرا دودل می‌کند که مگر می‌شود با بوی باغچه و حوض و عطر نذری؛ با گم شدن در کوچه‌های جمعه‌های همیشه شب زمستان را سر کرد؟ مگر می‌شود با این‌ها خستگی را در کرد؟


اکنون ساعت 05:35 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)