پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   مطالب آزاد (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=11)
-   -   تاپیک مخصوص شب زنده داران سایت (http://p30city.net/showthread.php?t=22430)

رزیتا 09-25-2010 01:08 AM

يادمان باشد زنده بودن را به بيداري بگذرانيم
چرا كه زماني دراز به اجبار خواهيم خفت ....

مهدی 09-25-2010 01:09 AM

شعر حضرت حافظ برا شب زنده دارها



من از رنگ صلاح آن دم به خون دل بشستم دست
که چشم باده پیمایش صلا بر هوشیاران زد
کدام آهن دلش آموخت این آیین عیاری
کز اول چون برون آمد ره شب زنده داران زد


********
شکرانه را که چشم تو روی بتان ندید
ما را به عفو و لطف خداوندگار بخش
ساقی چو شاه نوش کند باده صبوح
گو جام زر به حافظ شب زنده دار بخش

رزیتا 09-25-2010 01:35 AM

خاطر بی آرزو از رنج یار آسوده است
خار خشک از منت ابر بهار آسوده است
گر به دست عشق نسپاری عنان اختیار
خاطرت از گریه بی اختیار آسوده است
هرزه گردان از هوای نفس خود سرگشته اند
گر نخیزد باد غوغا گر غبار آسوده است
پای در دامن کشیدن فتنه از خود راندن است
گر زمین را سیل گیرد کوهسار آسوده است
کج نهادی پیشه کن تا وارهی از دست خلق
غنچه را صد گونه آسیب است و خار آسوده است
هر که دارد شیوه نامردمی چون روزگار
از جفای مردمان در روزگار آسوده است
تا بود اشک روان از آتش غم باک نیست
برق اگر سوزد چمن را جویبار آسوده است
شب سرآمد یک دم آخر دیده بر هم نه رهی
صبحگاهان اختر شب زنده دار آسوده است

رهی معیری

مهدی 09-25-2010 01:37 AM

بدامان گلستانی شبانگاه
چنین میکرد بلبل راز با ماه
که ای امید بخش دوستداران
فروغ محفل شب زنده‌داران
ز پاکیت، آسمان را فر و پاکی
ز انوارت، زمین را تابناکی
شبی کز چهره، برقع برگشائی
برخسار گل افتد روشنائی
مرا خوشتر نباشد زان دمی چند
که بر گلبرگ، بینم شبنمی چند
مبارک با تو، هر جا نوبهاریست
مصفا از تو، هر جا کشتزاری است
نکوئی کن چو در بالا نشستی
نزیبد نیکوان را خودپرستی
تو نوری، نور با ظلمت نخوابد
طبیب از دردمندان رخ نتابد


پروین اعتصامی

MAHDI 09-25-2010 01:48 AM

شبون گریه کنم روزون بخندُم
که تا دشمن ندونه حال دردُم

اگر دشمن بدونه حال دردُم
برم زیر گلی که بر نگردُم

رزیتا 12-03-2010 02:24 AM

شب زنده داران عزیز همگی خسته نباشید:53:
با اجازه تون من دیگه میرم

فرانک 01-28-2011 01:16 AM

http://i.ganjoor.net/manoochehri.gif
منوچهری » دیوان اشعار » قصاید و قطعات

شبی گیسو فروهشته به دامن

پلاسین معجر و قیرینه گرزن


بکردار زنی زنگی که هرشب

بزاید کودکی بلغاری آن زن


کنون شویش بمرد و گشت فرتوت

از آن فرزند زادن شد سترون


شبی چون چاه بیژن تنگ و تاریک

چو بیژن در میان چاه او من


ثریا چون منیژه بر سر چاه

دو چشم من بدو چون چشم بیژن


همی‌برگشت گرد قطب جدی

چو گرد بابزن مرغ مسمن


بنات النعش گرد او همی‌گشت

چو اندر دست مرد چپ فلاخن


دم عقرب بتابید از سر کوه

چنانچون چشم شاهین از نشیمن


یکی پیلستگین منبر مجره

زده گردش نقط از آب روین


نعایم پیش او چون چار خاطب

به پیش چار خاطب چار مؤذن


مرا در زیر ران اندر کمیتی

کشنده نی و سرکش نی و توسن


عنان بر گردن سرخش فکنده

چو دو مار سیه بر شاخ چندن


دمش چون تافته بند بریشم

سمش چون ز آهن پولاد هاون


همی‌راندم فرس را من به تقریب

چو انگشتان مرد ارغنون زن


سر از البرز برزد قرص خورشید

چو خون‌آلوده دزدی سر ز مکمن


به کردار چراغ نیم مرده

که هر ساعت فزون گرددش روغن


برآمد بادی از اقصای بابل

هبوبش خاره در و باره افکن


تو گفتی کز ستیغ کوه سیلی

فرود آرد همی احجار صد من


ز روی بادیه برخاست گردی

که گیتی کرد همچون خز ادکن


چنان کز روی دریا بامدادان

بخار آب خیزد ماه بهمن


برآمد زاغ رنگ و ماغ پیکر

یکی میغ از ستیغ کوه قارن


چنانچون صدهزاران خرمن تر

که عمدا در زنی آتش به خرمن


بجستی هر زمان زان میغ برقی

که کردی گیتی تاریک روشن


چنان آهنگری کز کورهٔ تنگ

به شب بیرون کشد تفسیده آهن


خروشی برکشیدی تند تندر

که موی مردمان کردی چو سوزن


تو گفتی نای رویین هر زمانی

به گوش اندر دمیدی یک دمیدن


بلرزیدی زمین لرزیدنی سخت

که کوه اندر فتادی زو به گردن


تو گفتی هر زمانی ژنده پیلی

بلرزاند ز رنج پشگان تن


فرو بارید بارانی ز گردون

چنانچون برگ گل بارد به گلشن


و یا اندر تموزی مه ببارد

جراد منتشر بر بام و برزن


ز صحرا سیلها برخاست هر سو

دراز آهنگ و پیچان و زمین کن


چو هنگام عزایم زی معزم

به تک خیزند ثعبانان ریمن


نماز شامگاهی گشت صافی

ز روی آسمان ابر معکن


چو بردارد ز پیش روی اوثان

حجاب ماردی دست برهمن


پدید آمد هلال از جانب کوه

بسان زعفران آلوده محجن


چنانچون دو سر از هم باز کرده

ز زر مغربی دستاورنجن


و یا پیراهن نیلی که دارد

ز شعر زرد نیمی زه به دامن


رسیدم من به درگاهی که دولت

ازو خیزد، چو رمانی ز معدن


به درگاه سپهسالار مشرق

سوار نیزه‌باز خنجر اوژن


علی‌بن محمد میر فاضل

رفیع‌البینات صادق‌الظن


جمال ملکت ایران و توران

مبارک سایهٔ ذوالطول والمن


خجسته ذوفنونی رهنمونی

که درهر فن بود چون مرد یکفن


سیاست کردنش بهتر سیاست

زلیفن بستنش بهتر زلیفن


یگانه گشته از اهل زمانه

به الفاظ متین و رای متقن


تهمتن کارزاری کو به نیزه

کند سوراخ در گوش تهمتن


فروزان تیغ او هنگام هیجا

چنان دیبای بوقلمون ملون


به طول و عرض و رنگ و گوهر و حد

چو خورشیدی که در تابد ز روزن


که گر زین سو بدو در بنگرد مرد

بدانسو در زمین بشمارد ارزن


اگر بر جوشن دشمن زند تیغ

به یک زخمش کند دو نیمه جوشن


چوپرگاری که از هم باز دری

ز هم باز اوفتد اندام دشمن


الا یا آفتاب جاودان تاب

هنرور یارجوی حاسد افکن


شنیدم من که برپای ایستاده

رسیدی تا به زانو دست بهمن


رسد دست تو از مشرق به مغرب

ز اقصای مداین تا به مدین


زنان دشمنان از پیش ضربت

بیاموزند الحانهای شیون


چنانچون کودکان از پیش الحمد

بیاموزند ابجد را و کلمن


نسب داری حسب داری فراوان

ازیرا نسبتت پاکست و مسکن


الا تا مؤمنان گیرند روزه

الا تا هندوان گیرند لکهن


به دریابار، باشد عنبر تر

به کوه اندر، بود کان خماهن


نریزد از درخت ارس کافور

نخیزد از میان لاد لادن


زیادی خرم و خرم زیادی

میان مجلس شمشاد و سوسن


انوشه خور، طرب کن، جاودان زی

درم ده، دوست خوان دشمن پراکن


به چشم بخت روی ملک بنگر

به دست سعد پای نحس بشکن


به دولت چهرهٔ نعمت بیارای

به نعمت خانهٔ همت بیاکن


همه ساله به دلبر دل همی‌ده

همه ماهه به گرد دن همی‌دن


همه روزه دو چشمت سوی معشوق

همه وقته دو گوشت سوی ارغن

فرانک 02-10-2011 11:52 PM

از بار فراق تو مرا، کار خراب است


دریاب، که کار من از این بار، خراب است



پرسید، که حال بیمار تو چون است؟

چون است میپرسید، که بیمار خراب است



کی چشم تو با حال من افتد که شب و روز؟

او خفته و مست است و مرا کار خراب است



هشیار سری، کز می سودای تو مست، است

آباد دلی، کز غم دلدار خراب است



من مستم و فارغ ز غم محتسب امروز

کو نیز چو من، بر سر بازار، خراب است



تنها نه منم، مست، ز خمخانه عشقت

کز جرعه جامش، در و دیوار خراب است



سلمان ز می جام الست، است چنین مست

تا ظن نبری کز خم خمار، خراب است



زاهد چه دهی پند مرا جامی ازین می؟

درکش که دماغ تو، زپندار، خراب است

shokofe 02-11-2011 12:41 AM

من امشب بسیار زنده ماندم;)
و جالب تر اینکه اینجا را تازه کشفیدم:d(اینم از مزایای شب زنده داری)
و جالب تر تر این که خیلی خوابم میاد ولی نمیتونم از پشت کام پاشم_:2:
خوب اینم یه جور خودآزاریه دیگه ،خوابت میاد پاشو برو بخواب{قاط}

راستی حالا که زندم (بیدارم) یه چیزی تعریف کنم
من 2روزه لبم باد کرده و امروز داره به تب خال زیبایی _:2:تبدیل میشه نمیدونستم علتش چیه که یهو یادم اومد که براتون میگم:

شب سه شنبه اول خوابم بود من جای پسرم خوابیده بودم اون رفته بود جای من تو اتاقش یه چراغ خواب هست که یه جوریه ولی خودش دوست داره (در ضمن من کلا یه ذره ترسو هستم)
خلاصه بنده در اوایل خواب نفهمیدم چرا چشمم و باز کردم یهو دیدم یه چیزی تو مایه های روح وسط اتاقه طوری جیغ زدم که اون روح بیچاره که همون پسرم بود که خوابش نمیبرد هم از جیغ من ترسید و یه جیغ هم اون زد
من تا نیم ساعت نفسم سر جاش نمیومد چون اون چراغ خواب نورش تو صورت پسرم افتاده بود منم فکر کردم ازراییلی،روحی ، جنی ،چیزی تو همین مایه هاست
خلاصه این تب خال زیبا را پسرم به بنده هدیه دادن و البته یه اتمام حجت که دیگه بی صدا نصف شب بالا سر من نیاد:d



sharareh1 02-17-2011 01:42 AM

چه تاپیک خوبی الان دیدم
من شعر بلد نیستم بگم اما نمیدونم چرا شبا خوابم نمیبره
اینقده که فکر و خیال به سرم میزنه ترجیح میدم اینجا باشم....


اکنون ساعت 03:23 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)