پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   پارسی بگوییم (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=63)
-   -   دلواپسي هايي براي زبان فارسي (http://p30city.net/showthread.php?t=17077)

ساقي 11-23-2009 10:25 PM

دلواپسي هايي براي زبان فارسي
 
دلواپسي هايي براي زبان فارسي


نويسنده: فريبا طيبي

به دور و برت كه نگاه مي كني، توي خيابان، تابلوهاي تبليغاتي، در رسانه، حتي در دانشگاه، به كلمه ها و جمله هايي برمي خوري كه ترديد مي كني كه اين همان فارسي شيرين سعدي است يا شاخه اي نو از زبان فارسي!


تازگي ها كه كتاب ارزشمند «تاريخ نخستين فرهنگستان ايران» تاليف و تصحيح آقاي «محسن روستايي» را مي خواندم، بيشتر دلم سوخت براي زبان مادري... اينكه ما 74 سال باشد كه فرهنگستان زبان داشته باشيم (با اغماض از وقفه هايي در بين اين سال ها) و هنوز اسم فيلم كارگردان خوش ناممان باشد:«post+چي» سه بار درنمي زند!


اينكه بعد از يك دهه كه براي «ايميل» برابر فارسي(!) ساخته بوديم «پست الكترونيكي» يكهو ناغافل در رسانه مي بينيم:«رايانامه». كلمه اي چهارهجايي كه هيچ اميدي براي جايگزيني نخواهد داشت.



اينكه از ميدان آزادي تا نمي دانم كجا، خط ويژه مي زنيم و اتوبوس هايي كه معادلش را قرار داده بوديم «خودرو بزرگ جمعي» مي اندازيم توي اين خط و اسمش را مي گذاريم: BRT و حتما هفت- هشت سال بعد عده اي خواهيم نشست و براي BRT امروز كه در ذهن و دايره واژگاني مردم مان ته نشين شده، معادل خواهيم ساخت. آن هم برابري فارسي مثل «پست الكترونيكي»! يا وقتي خودروساز ما كه تجربه Mini Bus و Auto bus را پشت سر گذاشته، يك چيزي وسط اين دو مي سازد و اسمش را مي گذارد:Midi Bus و اين ميدي باس مي شود نام تجاري يك خودرو كه البته حتما بعدها فرهنگستان، برايش جلسه خواهد گذاشت. يا از آن جالب تر خودرويي به اصطلاح ايراني توليد مي كنيم و نامش را مي گذاريم: miniaTure!!!



يا مثلادر رسانه ما، برنامه سازان راديو، اسم برنامه هاي شان را مي گذارند: كلاكت، پارازيت، كافي شاپ، كافه كتاب و مهر مي خورد و تاييد مي شود و همه حقوق شان را مي گيرند و مي روند سراغ زندگي شان و كسي به كسي نيست و اين زبان فارسي بيچاره است كه مثل طفلي بي سرپرست كه راه نواخانه اش را گم كرده، كنار گذر روزگار، دست زير چانه اش گذاشته و منتظر كسي است تا او را از اين بي سروساماني دربياورد.



يكي از كاركردهاي زبان «مفاهمه» است. اينكه آن چه من مي گويم، مخاطبم درك كند و آنچه مخاطبم مي گويد، من بفهمم. اينكه هنوز وقتي حكايتي از گلستان يا غزلي از سعدي مي خواني، كام روحت تازه مي شود. اما با اين «بي سروساماني» كه زبان مادري با آن دست به گريبان است، بعيد به نظر مي رسد يكي- دو سده آينده بين ما و آيندگان مان مفاهمه اي باشد.
دنياي امروز، دنياي تغيير است، هر روز و هر ساعت. با ورود پديده هاي نو به دنياي فناوري، گروه گروه واژه هاي بيگانه چون مهمان ناخوانده به زبان فارسي تحميل مي شود. تطهير هر زباني از واژه هاي بيگانه شبيه محال است، اما با «تدبير» مي شود، سيل بندي پيش روي اين موج هاي ناگزير وضع كرد و سرو ساماني داد. قطعا با ورود پديده اي مثل تلفن همراه گروهي از واژگان به سوي زبان فارسي سرازير مي شد و اين قابل پيش بيني بود.



اينكه موبايل را بگوييم «همراه» و SMS را بگوييم «پيام كوتاه» و بعد از چند سال «پيامك» را جايگزين كنيم؛ اين «اندك» نمي شود تكليف فرهنگستان در قبال فناوري تلفن همراه. قطعا بعد از SMS، MMS هم به زبان ما وارد خواهد شد. ورود تركيباتي مثل missed call، send كردن، add كردن، bluetooth كردن و چند مگاپيسكل بودن و از اين دست تركيبات هم بديهي و قابل پيش بيني بود و مي شد در بدو توسعه تلفن همراه، يك نفر فقط نفر در فرهنگستان با شركت مخابرات تعامل كند و فرهنگستان براي اين تركيبات معادل هاي مناسب و خوش آهنگ بسازد. درباره رايانه، فضاي مجازي و بسياري از شعبه هاي فناوري اين مطلب صدق مي كند.


آنچه مهم است نخست واژه گزيني مناسب در بدو ورود و شيوع يك واژه يا تركيب در جامعه است كه اگر بزنگاه بود، راهگشاست. مثل واژه «جشنواره» كه همان ابتداي آغاز به كار جشنواره فجر به جاي لغت Festival وضع شد و جاي خود را به خوبي باز كرد و بعد هم به سياق جشنواره، «سوگواره» به كار برده شد كه زيبا و به جا بود. دوم ضمانت اجراست. بعد از تصويب خوش تراش ترين تركيبات وقتي ضمانتي براي به كار بردنش نباشد، واژه گزيني راه به جايي نمي برد.

وقتي حتي رسانه ها كه مهم ترين و تاثيرگذارترين نهاد در بين توده هاي مرد است، تمهيدي براي فراگير شدن اجراي اين مصوبات نينديشيده، پاسباني از زبان مادري در همان ابتداي راه مي ماند.
با نگاهي به گذشته فرهنگستان و با وجود كارنامه موفق بزرگان زبان و ادبيات فارسي در نخستين فرهنگستان، راه پيش رو چندان مبهم به نظر نمي رسد.

نخستين فرهنگستان ايران در سال 1314 شمسي توسط ذكاءالملك فروغي- نخست وزير وقت- تاسيس شد و تا زمان افولش يعني 1322 شمسي كه با فوت آخرين رئيس آن- حسين سميعي- به تعطيلي كشيده شد؛ به نتايج خوبي در زمينه واژه گزيني رسيد و بسياري از واژه هاي پركاربرد امروز كه خوش نشسته، از كارگاه لغت پردازي دوره اول فرهنگستان بيرون آمده. مثلاخود همين لغت «واژه» بر ساخته فرهنگستان اول است.

در دوره اول فرهنگستان، واژه گزيني به صورت تفكيكي و موضوعي انجام مي شد. در امور اداري، دانشگاهي، پزشكي، امور قضا و ديگر حوزه ها جداگانه واژه هاي جايگزين، پيشنهاد و به صورت بخشنامه اي و با ضمانت اجرا كاربردي مي شد.

براي مثل در حوزه قضا، دادگستري، دادرسي، دادستان، دادسرا، بازپرس و بسياري لغات خوش ساخت ديگر معادل سازي شد. در حوزه آموزش عالي، واژگان دانشگاه، دانشكده، دانش سرا، دانشجو، دانش يار، دانش نامه و از اين دست واژه هاي موفق ساخته شد. در حوزه امور نظامي، شهرباني، شهرداري، بانكي و بسياري حوزه ها واژه هاي نسبتا خوبي جايگزين شد كه به سبب مطالعات و كارشناسي هاي استادان بزرگ ادبيات بر مذاق فارسي زبان خوش نشست. مثلالغت «هواپيما» كاملاجا افتاد، اما «چرخ بال» و «بالگرد» امروز ما راه به جايي نبرد. از اين دست نمونه ها فراوان است كه براي جلوگيري از درازاي سخن، صرف نظر مي كنم.

كوتاه سخن اينكه: با اين حجم دانش آموختگان زبان فارسي و با وجود ظرفيت هاي فعلي انتظار مي رود، بحث صيانت از زبان فارسي جدي تر پي گيري شود كه صيانت از هويت زبان، پاسباني از ذخاير غني و كم نظير فرهنگي ماست.
قطعا با تعامل نهادها، توليدكنندگان كلان، وزارتخانه ها و از همه مهم تر رسانه هاي ما با بزرگان و استادان زبان فارسي و با پيگيري دلسوزانه و مسئولانه همه اهالي فرهنگ شاهد بازرويش زبان زخم خورده سعدي و حافظ و مولانا مي شويم.




{پپوله}

فرانک 01-10-2010 10:15 PM

زبان عربی چهار حرف: پ گ ژ چ وجود ندارد. آن‌ها به جای این ۴ حرف، از واج‌های : ف - ک – ز - ج بهره می‌گیرند.
و اما: چون عرب‌ها نمی‌توانند «پ» را بر زبان رانند، بنابراین ما ایرانی‌ها،



به پیل می‌گوییم: فیل


به پلپل می‌گوییم: فلفل
به پهلویات باباطاهر می‌گوییم: فهلویات باباطاهر
به سپیدرود می‌گوییم: سفیدرود

به سپاهان می‌گوییم: اصفهان
به پردیس می‌گوییم: فردوس
به پلاتون می‌گوییم: افلاطون
به تهماسپ می‌گوییم: تهماسب
به پارس می‌گوییم: فارس
به پساوند می‌گوییم: بساوند
به پارسی می‌گوییم: فارسی!
به پادافره می‌گوییم: مجازات،مکافات، تعزیر، جزا، تنبیه...
به پاداش هم می‌گوییم: جایزه


چون عرب‌ها نمی‌توانند «گ» را برزبان بیاورند، بنابراین ما ایرانی‌ها
به گرگانی می‌گوییم: جرجانی
به بزرگمهر می‌گوییم: بوذرجمهر
به لشگری می‌گوییم: لشکری
به گرچک می‌گوییم: قرجک
به گاسپین می‌گوییم: قزوین!
به پاسارگاد هم می‌گوییم: تخت سلیمان‌نبی!


چون عرب‌ها نمی‌توانند «چ» را برزبان بیاورند، ما ایرانی‌ها،
به چمکران می‌گوییم: جمکران
به چاچ‌رود می‌گوییم: جاجرود
به چزاندن می‌گوییم: جزاندن


چون عرب‌ها نمی‌توانند «ژ» را بیان کنند، ما ایرانی‌ها
به دژ می‌گوییم: دز (سد دز)
به کژ می‌گوییم: :کج
به مژ می‌گوییم: : مج
به کژآئین می‌گوییم: کج‌آئین
به کژدُم می‌گوییم عقرب!
به لاژورد می‌گوییم: لاجورد


فردوسی فرماید:
به پیمان که در شهر هاماوران سپهبد دهد ساو و باژ گران


اما مابه باژ می‌گوییم: باج


فردوسی فرماید:
پیاده شد از اسپ و ژوپین به دستهمی رفت شیدا به کردار مست


اما ما به اسپ می‌گوییم: اسب
به ژوپین می‌گوییم: زوبین


وچون در زبان پارسی واژه‌هائی مانند چرکابه، پس‌آب، گنداب... نداریم، نام این چیزها را گذاشته‌یم فاضل‌آبچون مردمی سخندان هستیم و از نوادگان فردوسی،
به ویرانه می‌گوییم خرابه
به ابریشم می‌گوییم: حریر
به یاران می‌گوییم صحابه!
به ناشتا وچاشت بامدادی می‌گوییم صبحانه یا سحری!
به چاشت شامگاهی می‌گوییم: عصرانه یا افطار!
به خوراک و خورش می‌گوییم: غذا و اغذیه و تغذیه ومغذی(!)
به آرامگاه می‌گوییم: مقبره
به گور می‌گوییم: قبر
به برادر می‌گوییم: اخوی
به پدر می‌گوییم: ابوی


و اکنون نمی‌دانیم برای این که بتوانیم زبان شیرین پارسی را دوباره بیاموزیم و بکار بندیم، باید از کجا آغاز کنیم؟!
۱- از دگرگون کردن زبان پارسی؟
۲- از سرنگون کردن حکومت ناپارسی؟
٣ - از پالایش فرهنگی ؟


هنر نزد ایرانیان است و بس! از جمله هنر سخن گفتن! شاعر هم گفته است: تا مرد سخن نگفته باشد، عیب و هنرش نهفته باشد! بنابراین،
چون ما ایرانیان در زبان پارسی واژه‌ی گرمابه نداریم به آن می‌گوئیم : حمام!
چون گل‌سرخ از شن‌زار‌های سوزان عربستان سرزده به آن می‌گوئیم: گل محمدی!
چون در پارسی واژه‌های خجسته، فرخ و شادباش نداریم به جای «زاد روزت خجسته باد» می‌گوئیم: «تولدت مبارک».
به خجسته می گوئیم میمون
اگر دانش و «فضل» بیشتری بکار بندیم می‌گوییم: تولدت میمون و مبارک!
چون نمی‌توانیم بگوییم: «دوستانه» می گوئیم با حسن نیت !
چون نمی‌توانیم بگوییم «دشمنانه» می گوییم خصمانه یا با سوء نیت
چون نمی‌توانیم بگوئیم امیدوارم، می‌گوئیم ان‌شاءالله
چون نمی‌توانیم بگوئیم آفرین، می‌گوئیم بارک‌الله
چون نمی‌توانیم بگوئیم به نام ویاری ایزد، می‌گوییم: ماشاءالله
و چون نمی‌توانیم بگوئیم نادارها، بی‌چیزان، تنُک‌‌‌مایه‌گان، می‌گوئیم: مستضعفان، فقرا، مساکین!
به خانه می‌گوییم: مسکن
به داروی درد می‌گوییم: مسکن (و اگر در نوشته‌ای به چنین جمله‌ای برسیم : «در ایران، مسکن خیلی گران است » نمی‌دانیم «دارو» گران است یا «خانه»؟
به «آرامش» می‌گوییم تسکین، سکون
به شهر هم می‌گوییم مدینه تا «قافیه» تنگ نیاید!


ما ایرانیان، چون زبان نیاکانی خود را دوست داریم:
به جای درازا می گوییم: طول
به جای پهنا می‌گوییم: عرض
به ژرفا می‌گوییم : عمق
به بلندا می‌گوییم: ارتفاع
به سرنوشت می‌گوییم: تقدیر
به سرگذشت می‌گوییم: تاریخ
به خانه و سرای می‌گوییم : منزل و مأوا و مسکن
به ایرانیان کهن می گوییم: پارس
به عوعوی سگان هم می گوییم: پارس!
به پارس‌ها می‌گوییم: عجم!
به عجم (لال ) می گوییم: گبر


چون میهن ما خاور ندارد،
به خاور می‌گوییم: مشرق یا شرق!
به باختر می‌گوییم: مغرب و غرب
و کمتر کسی می‌داند که شمال و جنوب وقطب در زبان پارسی چه بوده است!


چون «ت» در زبان فارسی کمیاب وبسیار گران‌بها است (و گاهی هم کوپنی می‌‌شود!)
تهران را می نویسیم طهران
استوره را می نویسیم اسطوره
توس را طوس
تهماسپ را تهماسب
تنبور را می نویسیم طنبور(شاید نوایش خوشتر گردد!)
همسر و یا زن را می نویسیم ضعیفه، عیال، زوجه، منزل، مادر بچه‌ها، یا بهتر از همه‌ی اینها: آقامصطفی!


چون قالی را برای نخستین بار بیابانگردان عربستان بافتند (یا در تیسفون و به هنگام دستبرد، یافتند!) آن را فرش، می نامیم!
آسمان را عرش می‌نامیم!
و...


استاد توس فرمود:
چو ایران نباشد، تن من مباد! بدین بوم و بر زنده یک‌تن مباد!


و هرکس نداند، ما ایرانیان خوب می‌دانیم که نگهداشت یک کشور، ملت، فرهنگ و «هویت ملی» شدنی نیست مگر این که از زبان آن ملت هم به درستی نگهداری شود.
ما که مانند مصری‌ها نیستیم که چون زبانشان عربی شد، امروزه جهان آن‌ها را از خانواده‌ی اعراب می‌دانند.
البته ایرانی یا عرب بودن، هندی یا اسپانیائی بودن به خودی خود نه مایه‌ی برتری‌ است و نه مایه‌ سرافکندگی. زبان عربی هم یکی از زبان‌های نیرومند و کهن است .


سربلندی مردمان وکشورها به میزان دانستگی‌ها، بایستگی‌ها، شایستگی‌ها، و ارج نهادن آن‌ها به آزادی و «حقوق بشر» است.
با این همه، همان‌گونه که اگر یک اسدآبادی انگلیسی سخن بگوید، آمریکایی به شمار نمی‌آید، اگر یک سوئدی هم، لری سخن بگوید، لُر به شمار نخواهد رفت. چرا یک چینی که خودش فرهنگ و زبان و شناسنامه‌ی تاریخی دارد، بیاید و کردی سخن بگوید؟ و چرا ملت‌های عرب، به پارسی سخن نمی‌گویند؟ چرا ما ایرانیان باید نیمه‌عربی - نیمه‌پارسی سخن بگوئیم؟
فردوسی، سراینده‌ی بزرگ ایرانیان در ۱۰۷۰ سال پیش برای این که ایرانی شناسنامه‌ی ملی‌اش را گم نکند، و همچون مصری از خانواده‌ی اعراب به شمار نرود، شاهنامه را به پارسی‌ی گوش‌نوازی سرود و فرمود:


پی افکندم از نظم کاخی بلند که از باد وبارانش ناید گزند
جهان کرده‌ام از سخن چون بهشتاز این بیش تخم سخن کس نکشت
از آن پس نمیرم که من زنده‌امکه تخم سخن من پراگنده‌ام
هر آن کس که دارد هُش و رای و دینپس از مرگ بر من کند آفرین


اکنون منِ ایرانی چرا باید از زیباترین واژه‌های دم دستم در «زبان شیرین پارسی» چشم‌پوشی کنم و از لغات عربی یا انگلیسی یا روسی که معنای بسیاری از آنان را هم بدرستی نمی‌دانم بهره بگیرم؟
و به جای توان و توانائی بگویم قدرت؟
به جای نیرو و نیرومندی بگویم قوت؟
به جای پررنگی بگویم غلظت؟
به جای سرشکستگی بگویم ذلت؟
به جای بیماری بگویم علت؟
به جای اندک و کمبود بگویم قلت؟
به جای شکوه بگویم عظمت؟
به جای خودرو بگویم اتومبیل
به جای پیوست بگویم ضمیمه، اتاشه!!
به جای مردمی و مردم سالاری هم بگویم «دموکراتیک»


به هر روی، چون ما ایرانیان نام‌هائی به زیبائی بهرام و بهمن و بهداد و ... نداریم،وچون در زبان پارسی نام‌هائی مانند سهراب، سیاوش، داریوش و... نداریم نام فرزندانمان را می‌گذاریم اسکندر، چنگیز، تیمور، ...
و چون نام‌های خوش‌آهنگی همچون: پوران، دُردانه، رازدانه، گلبرگ، بوته، گندم، آناهیتا، ایراندخت، مهرانه، ژاله، الیکا (نام ده و رودی کوچک در ایران)، لِویس (نام گل شقایق به گویش اسدآبادی= از دامنه‌های زبان پهلوی ساسانی) و ... نداریم، نام دختران خود را می‌گذاریم: زینب و رقیه و معصومه و زهرا و سکینه و سمیه و ...


دانای(حکیم) توس فرمود:
بسی رنج بردم در این سال سی عجم زنده کردم بدین پارسی


از آن‌جایی که ما ایرانیان مانند دانای توس، مهر بی‌کرانی به میهن خود داریم
به جای رستم‌زائی می‌گوئیم سزارین
رستم در زهدان مادرش رودابه آنچنان بزرگ بود که مادر نتوانست او را بزاید، بنابراین پزشکان، پهلوی مادر را شکافتند و رستم را بیرون آوردند. چنین وضعی برای سزار، قیصر روم هم پیش آمد و مردم باخترزمین از آن‌پس به این‌گونه زایاندن و زایش می‌گویند سزارین. ایرانیان هم می‌توانند به جای واژه‌ی «سزارین» که در زبان پارسی روان شده، بگویند: رستم‌زائی


به نوشابه می‌گوییم: شربت
به کوبش و کوبه می‌گوییم: ضربت
به خاک می‌گوییم: تربت
به بازگشت می‌گوییم: رجعت
به جایگاه می‌گوییم: مرتبت
به گفتاورد می‌گوییم: نقل قول
به پراکندگی می‌گوییم: تفرقه
به پراکنده می‌گوییم: متفرق
به سرکوبگران می‌گوییم: قوای انتظامی
به کاخ می‌گوئیم قصر،
به انوشیروان دادگر می‌گوئیم: انوشیروان عادل


در «محضرحاج‌آقا» آنقدر «تلمذ» می‌کنیم که زبان پارسی‌مان همچون ماشین دودی دوره‌ی قاجار، دود و دمی راه می‌اندازد به قرار زیر:
به خاک سپردن = مدفون کردن
دست به آب رساندن = مدفوع کردن
به جای پایداری کردن می‌گوییم: دفاع کردن= تدافع = دفع دشمن= دفع بلغم = و...
به جای جنگ می‌گوییم: = مدافعه، مرافعه، حرب، محاربه.
به خراسان می‌گوییم: استان قدس رضوی!
به چراغ گرمازا می‌گوییم: علاءالدین! یا والور!
به کشاورز می‌گوییم: زارع
به کشاورزی می‌گوییم: زراعت


اما ناامید نشویم. این کار شدنی است!
تا سال‌ها پس از انقلاب مشروطیت به جای دادگستری می‌گفتیم عدلیه به جای شهربانی می‌گفتیم نظمیه به جای شهرداری و راهداری می‌گفتیم بلدیه به جای پرونده می گفتیم دوسیه به جای …

روناک 01-10-2010 11:16 PM

کاش میدانستیم که سگ واق واق میکند پارس نمی کند و این واژه ای است که اعراب برای تحقیر ایرانی ها بر سر زبانمان انداخته اند و باز ای کاش بدانیم که باید بگوییم نهار میخورم ، شام می خورم... نه غذا میخورم که غذا در زبان عربی به معنای ادرار شتر است و بر سر زبانمان انداخته اند تا صبح و ظهر و شب یادمان باشد که محکومیم باور کنیم پستیم.....و ای کاش یادمان باشد به خودمان نگوییم عجم که یادشان رفته ما قبل از اسلام کتابها داشتیم و گاتها سرودیم و ... لال نبودیم تا زمانی که خیانت ندیدیم.....
ای کاش .....

GolBarg 01-10-2010 11:25 PM

فرانک جان مرسی بابت فعالیت هایت :53:
فقط عزیزم همین پست را اگر در دو پست میزدی قشنگتر میشد.موفق باشی:53:

ساقي 01-14-2010 05:26 PM

پیرایش و بازسازی زبان
 
پیرایش و بازسازی زبان


داریوش آشوری




چه بخواهیم چه نخواهیم، زبان فارسی بنا به ضرورتِ تغییر زندگی و مبانی و فرهنگی و تمدنی ما نیازمند دگرگونی و سازگاری با شرایط تازه است و این سیر هر زمان شتاب بیشتری به خود می گیرد. فارسی زبانان می خواهند به زبان فلسفه و علم و هنر مدرن سخن بگویند و وارد جهان تکنولوژیک بشوند و ناگزیر زبانشان نیز، همچون ابزار ضروری ِچنان شیوه ای از ارتباط و زندگی، دگرگون می شود.


http://www.aariaboom.com/images/stor...ashouri_02.jpg


ناگزیری دگرگونی زبان از نظر دستگاه واژگانی و معنایی از رابطه ی ضروری و ارگانیک میان زبان و صورت تمدن و فرهنگ بر می آید. به عبارت دیگر، میان صورت هر تمدن و فرهنگ و زبان آن، از نظر عالم معنایی ای که در زبان باز می تابد و بیان می شود، رابطه ی ضروری ای هست. زیرا هر تمدن و فرهنگ عالم ِ معنایی ِویژه ای ست که آدمیان با زیستن در آن آن عالم ِمعنایی را می زیند که رابطه ای سر راست با صورت مادی هر تمدن و فرهنگ دارد، یعنی ابزارها و فنونی که آدمیان برای برآوردن نیازهای مادی خود به کار می برند و آنچه ازین راه تولید می کنند.


بدین ترتیب است که ما با این پوست انداختن تاریخی، ناگزیر در حال از دست دادن هزاران واژه و به دست آوردن هزاران واژۀ دیگریم. هزاران واژه ای را از دست می دهیم که روزگاری برای ما پهنۀ عالم غیب و هفت اقلیم وجود را شرح می کردند و نام می گذاشتند که جهان پدیدار جز مرتبه ای و هاله ای و سایه ای از آن نبود؛ نامهای بسیار برای هر پله از نردبامی که انسان را از خاک به افلاک می بُرد، به جهان اساطیر، به حضور پریان و جنها، به غرفه های بهشت، و از آنسوی دیگر، تا اسفل السافلین دوزخ. ما اینها همه را به فراموشی می سپاریم تا بجای آن برای هر چیزی از چیزهای زمینی و برای هر دستگاهی از بی شمار دستگاههای ساختۀ تکنولوژی و برای هر پیچ و هر دسته و هر محور و میلۀ این دستگاهها و هر کارکردشان نامی بیاموزیم که مردمانی دیگر بر آنها گذاشته اند.


اندیشه ای که روزگاری چشم از زمین و «کون و فساد» آن بر می گرفت تا مبداء ثابت و ازلی و ناجنبای وجود را بنگرد، برای «ساکنان حرم ستر و عفاف و ملکوت» نامها داشت. و اکنون که آن ساکنان را از یاد می بَرَد، حیران آنست که اینهمه دستگاه گردان را چگونه بنامد. زیرا زبان او زبان گردش و چرخش نیست. زبان او زبان بودن است نه شدن.[1]


برخی نگران آنند که با هجوم واژه های جدید و از یاد رفتن واژه های کهن، بویژه واژه های عربی، رشتۀ پیوند ما با گذشته بریده خواهد شد. اما این نگرانی نابجاست، زیرا این بریدگی هم اکنون بیش از نیم قرن است که روی داده و هر روز با شتاب بیشتری از آن گذشته دور می شویم. گروهی هنوز فخر می کنند که زبان فارسی هزار و چند صد سال است که دگرگونی اساسی نیافته و، بمثل، فهم زبان شاهانه برای امروزیان نیز دشوار نیست، حال آنکه زبان انگلیسی یا فرانسه در طول چند صد سال چنان دگرگون شده است که زبان ادبیات سیصد - چهار صد سالۀ آن جز برای اهل فن فهمیدنی نیست.


بی گمان، علت این امر - اگر این ادعا چنانکه باید درست باشد - آنست که ما تمدنی کمابیش ساکن داشته ایم و در طول هزاره ها دگرگونی اساسی در مبانی بینش و شیوۀ زندگی و همچنین لوازم و ابزارهای این زندگی روی نداده است، و ازینرو دگرگونی زبان نیز (البته جز زبان نوشتنی که سرنوشتی دیگر داشته است، چنانکه گذشت) اندک - اندک و ناپیدا بوده است. بویژه در طول هزارۀ اخیر شعر دری چه در گسترش دامنۀ این زبان چه در نگهداشت آن عاملی بسیار کار آمد بوده است.


اما اکنون که سیلی از غرب آمده و صورتی دیگر از زندگی و فرهنگ و تمدن بر ما چیره می شود، یکباره، در عرض پنجاه - شصت سال، و بویژه در سی - چهل سالۀ اخیر، همه کاچال و اسباب منزل سعدی و حافظ و اسباب و ابزارها و فنون پیشه وری بازار سرگذرشان و همۀ اسباب اینجهانی زندگیشان را دور ریخته ایم و بجای آن مبلمان و فنون و ابزار فرنگی آورده ایم، چنانکه ازین پس عکس جام و قدح و سبو و مینای خواجه حافظ را هم باید درواژه نامه های مصور دید و همچنین همه اسباب و ابزارهای دیگر آن زندگی را. این از «فرهنگ مادی» ایشان (به قول علمای اجتماعی) که از آن، به برکت خاموشی های برق، تنها شمع مانده است، آنهم بی پروانه ای که از سوختن پروا کند یا نکند! و چه باید گفت از «فرهنگ غیرمادی» ایشان، یعنی از قصه هاروت و ماروت و تهمورث دیوبند و ناز یوسف و حُسن شیرین، یا از پرواز آدمی از ثری تا ثریا؟




...

ساقي 01-14-2010 05:29 PM

پیرایش و بازسازی زبان
 
من گمان می کنم که تا یکی – دو نسل دیگر ما هم با زبان حافظ و سعدی همان نسبتی را خواهیم داشت که انگلیسیها با زبان چاسر یا شکسپیر دارند. روزگاری بود که در این سرزمین شعر مایۀ حیاتی فرهنگ بود و همۀ مردم، از عارف و عامی، برای موسیقی و وزن شعر گوشی حساس داشتند و ناچار نبودند که عروض شمس قیس بدانند تا بفهمند که این عبارت وزن دارد یا نه. اما امروز این حساسیت طبیعی و «غریزی» - که از زیستن در زیستبوم فرهنگی و کسب «غریزه»های فرهنگی حاصل می شد - رفته - رفته از دست می رود، زیرا دیگر شعر چندان مایۀ حیاتی فرهنگ ما نیست.

و بهرحال، داریم چهارنعل به سوی فرهنگ و جهان تکنولوژیک می تازیم و در چنین جهان و چنین فرهنگی شعر چگونه می تواند مایۀ حیاتی فرهنگ باشد؟ و آنهایی که گمان می کنند با دانستن معنای اصطناع و استیحاش و استخفاف و استعانت و یا درست نوشتن آنها رشتۀ پیوند خود را با فرهنگ گذشته نگاه می داریم، چه بیگانه اند با معنای باطنی فرهنگ وتاریخ و زندگی بشری!


و اما در باب نثر: ما امروز به زبان نثر بیش از گذشته نیاز داریم زیرا در گذشته همۀ آن چیزهایی را که لازم بود بنویسند، از سر تفنن یا به جهات دیگر، به زبان نظم می توانستند بگویند و می گفتند. اما امروز با درآمیختگی با فرهنگ و تمدن غربی و نیاز ناگزیر به بیان آنچه از آنسوی جهان به ما می رسد، ناگزیریم که زبان نثر را که به دست زبان بازان تاریخ - و تذکره نویس یا قلنبه گویان فلسفه و فقه و کلام و عرفان نویس به هیولایی تنومند، اما با پاهایی علیل و گرفتار تنگی نفس و هزار بیماری دیگر، بدل شده است، بپیراییم و بازسازی کنیم. براستی، ما به یک آسیب شناسی جدی نیاز داریم تا آسیب هایی را که از راه دست اندازیهای خود سرانۀ این گروه به زبان فارسی رسیده است، بررسی کند.

و برای این کار باید ایستاد و شک کرد. و شک کرد و پرسید: از اینهمه لغتها و اصطلاحها و قالبهای عبارتی و عبارتهای قالبی که به ضرب - و - زور این جماعت وارد نثر فارسی شده کدامها درست و جانشین ناپذیر و دارای بار معنایی و تاریخی حقیقی است و کدامها پاره - سنگهایی گلوگیر که به زبان فارسی زورچیان شده است.

این سیر جانشین شدن واژه ها و ترکیبهای عجیب عربی - فارسی (بویژه در زمینه فعلها) چرا پیدا شده و چرا باید آنها را همچون میراثهای ناگزیر زبان فارسی پذیرفت؟ چرا به جای «گسیختن» یا «بریدن» نخست گفته اند «قطع کردن» و سپس «منقطع نمودن» و سپس «انقطاع حاصل نمودن»، ویا بجای «بازگشتن» گفته اند «به اتمام رسیدن»، «اختتام یافتن»، «مؤدی به ... شدن» و دهها و صدها و هزارها نمونۀ دیگر که تنها فایدۀ شان انباشتن حافظه از مترادفهای زاید است. حاصل اینگونه رفتار با زبان چه بوده است؟





...

ساقي 01-14-2010 05:32 PM

پیرایش و بازسازی زبان
 
نخست اینکه، دستگاه گردنده و گردانندۀ زبان (یعنی فعل) در زبان فارسی فلج شده است (گویا ویروس تعرب نخست به سلسله اعصاب زبان حمله می کند). ما بجای تمام یا بیشتر فعلهای بسیط و صرف شدنی فارسی فعلهای ترکیبی زشت و ناهنجار و دست - و - پاگیر بکار می بریم که نه تنها صرف آنها دشوار است، بلکه مشتق سازی از آنها و ساختن انواع ترکیبهای لازم از آنها ناشدنی است.


نتیجۀ اینگونه رفتار با زبان این بوده است که فعلهای بسیط و زیبا و اشتقاق پذیر فارسی را فراموش کرده ایم (مانند شکیبیدن و شگفتیدن و پناهیدن، و دهها مانند آنها) یا به حوزۀ زبان ادبی و شاعرانه تبعید کرده ایم (مانند گسیختن و رهیدن و شتافتن، و دهها مانند آنها و بجای آنها «منقطع کردن» و «استخلاص حاصل نمودن» و «تعجیل نمودن» را به کار برده ایم !) و یا به قیاس همین فعلهای ترکیبی فعلهای ساده فارسی را به صورت ترکیبی بکار برده ایم و به جای «کوشیدن» گفته ایم «کوشش به عمل آوردن» و حتا گاهی این کار را هم نکرده ایم و به جای «ربودن» گفته ایم «سرفت بعمل آوردن»!


آسیب شناسی زبان فارسی به همینجا پایان نمی یابد بلکه باید دید که چرا «مع ذالک» و «کماکان» جای «ازینرو» و «با اینهمه» و «همچنان» را گرفته است و همۀ آن چیزهای دیگری که به خوشایند و فضل فروشی هر منشی و میرزابنویس دیگری به «لسان عذب البیان فارسی» راه یافته و یک زبان چابک و سبک - عنان را به هیولایی نیمه جان بدل کرده است.


البته در این آسیب شناسی باید پذیرفت که به سبب بهره مندی ما در تمدن اسلامی و همچنین در پرورش و بالاندن آن، واژه های بسیاری هست که جزء میراث معنوی و فکری این تمدن اند و آنها را باید پذیرفت. اما اینها کدامها هستند؟ بدون شک شمارش آنها کاریست دشوار و پسند و ناپسند هر کس می تواند فهرست آنها را بسیار بلند یا کوتاه کند. اما گذشته از خوشایند و ناخوشایند، سنجه های منطقی هم برای پیراستن زبان می توان داشت. مهمترین سنجه آنست که کلمه تا چه حد در دستگاه زبان گوارده شده و همچون پاره ای طبیعی از آن درآمده است. واژه هایی مانند فهمیدن و رقصیدن و طلبیدن از نمونه های بسیار خوب برای این سنجه هستند.


در این سه مصدر ریشۀ عربی را با علامت مصدری فارسی ترکیب کرده ایم و فعلی ساخته ایم که تمام صرف می شود و حتا صفاتی مانند فهمیده و رقصان و طلبیده و نطلبیده و یا فعل متعدی دیگری مانند فهماندن و رقصاندن و یا ترکیبهای صفتی مانند خوش فهم و خوش رقص و جزاینها از این ریشه ها ساخته ایم (و بگذریم که ادبای ما اصرار دارند که به جای فهمیدن و فهماندن بگویند تفهم و تفهیم و به جای طلبها بگویند مطالبات و به جای رقصیدن بگویند ترقص) بی گمان، اینها نمونه هایی است از اینکه ذوق درست و سالم اهل زبان چیزی را از زبان دیگر وام گرفته و در دستگاه زبانی خود، همچون جزئی طبیعی از آن و بنا به طبیعت زبان، بکار گرفته است.


اما، در عین حال، صدها واژۀ دیگر داریم که نه تنها در دستگاه زبان گوارده نشده و در اندامه (ارگانیسم) آن جذب نشده، بلکه همواره همچون لقمه هایی ناگوار یا بدگوار برای زبان فارسی مایۀ نفخ و رودل بوده اند و نه تنها بار زبان را از نظر واژگان سنگین کرده اند (و می دانیم که بار داشتن زبان نشانۀ یبوست است!) بلکه پیروی از قاعده های صرفی و نحوی عربی در کاربرد آنها دشواری را صد چندان کرده است.





....

ساقي 01-14-2010 05:38 PM

پیرایش و بازسازی زبان
 
و اما، در کار پیراستن زبان تا کنون چه بسا دیدگاهی نادرست فرمانفرما بوده است، یعنی بجای آنکه به مساله از دیدگاه کارکردی (فونکسیونل) بیندیشند، جهت دید بیشتر ناسیونالیستی بوده است یا بازیگوشی در سره نویسی (که نمونه های آن را در گذشته نیز از وصاف الحضره تا یغمای جندقی داریم). بدون شک، این دیدگاه ما را به بن بستها و گرفتاریهای فراوان می رساند.

این دیدگاه هم از آن شاخه ای ازاهل قلم فرساییست که چه بسا برخوردی جدی با مسائل اندیشه ای و فرهنگی جدید یا قدیم ندارند و پاکسازی زبان از واژه های بیگانه (و بویژه عربی) برای ایشان نوعی بازی در برابر عرب مآبی گروه دیگر است.


باید دانست که داشتن یک زبان سره، یعنی بی هیچ آمیختگی با زبانهای دیگر، ناشدنی است. آنچه از آمیزش فرهنگها و برخوردهای تاریخی به بار می آید و در زبان بازمی تابد چه بسا به توانگر کردن فرهنگ و زبان می انجامد. وای بسا زبانهای کوچک محلی که از برکت قرار گرفتن در گذار یک تحول بزرگ تاریخی و رشد تمدنی، به زبانهایی بارور و جهانی بدل شده اند. نمونه آن همین زبان فارسی دری ست که از برکت جهش فرهنگی ما در متن فرهنگ اسلامی و رواج شعر و نثر، چند سده زبان ادب و ظرافت و سخن سنجی و سخن آفرینی در بخش بزرگی از آسیا بود. و فرانسه و انگلیسی امروز هم چنین سرگذشتی دارند. گسیختن یکسره از گذشته نه شدنی ست نه درست.



اما گذشته را یکجا و کورانه پذیرفتن هم، دست کم در این زمانه، نه شدنی ست نه درست.[2] فرهنگ و زبانی که هزار و چندصد سال پیشینه دارد، ناگزیر فراز- و - نشیبهای بسیار داشته است و در این خانۀ قدیمی افزون بر چیزهای گرانبهای کمیاب بسیاری هم خرت - و - پرت و آشغال و زباله هست که از زندگی دیرینه در آن بازمانده است. باید اینها را از هم جدا کرد و فرق گذاشت. چیزهای ارزنده و گرانبهایش را گردگیری کرد و سر طاقچه گذاشت و آشغالهایش را بیرون ریخت. مقصود اینست که هر تاریخی، از آنجا که یک زندگی است، مثل هر آدمی، گند - و - کثافتهای خود را نیز دارد. گاهی هم باید سیفون تاریخ را کشید و گرنه بوی گند - و - کثافت همۀ مان را خفه خواهد کرد!




باری، سخن بر سر این بود که پیرایش زبان را تا به کجا می توان پیش برد. بی شک این کار بستگی به ذوق و پسند و همچنین حوزۀ کار ما دارد و هر کس می تواند برداشتی دیگر از آن داشته باشد. اما نظری به نثر فارسی سی - چهل سالۀ اخیر نشان می دهد که گرایشی همگانی و کلی در جهت پیرایش زبان در کار است که کما بیش همۀ اهل قلم در آن شرکت دارند. و امروزه هر کس که اسباب لازم را برای کار نویسندگی داشته باشد، بهتر از نویسندگان سی - چهل سال پیش می نویسد، یعنی روانتر، ساده تر، با واژه ها و ترکیبهای زیباتر و با گرایشی به زبان گفتار و شعر و نثر کهن و دستور درست زبان فارسی.




بهر حال، در کار پیرایش زبان فارسی اساس کار می باید بازشناختن آسیبهایی باشد که به این زبان، بویژه به نثر آن، از راه دست اندازیهای خود سرانه و ناشیانه و منشیانه رسیده است و بازگردانیدن آن بر پایه های درست و استوار خود و برای این کار نه تنها باید در واژگان زبان بازنگریست و آن را پیراست و آراست و میراثهای ارزندۀ از یاد رفتۀ آن را زنده کرد، بلکه همچنین بازنگری در ساختمان و ترکیب عبارتبندی - که گرفتار بلاهای سخت شده است - از ضروریات این کار است، و در این کار مایۀ ذوق سالم و پرهیز از یکدندگیهای بیجا و یا قرتی بازیهای بازیگوشانه نیز لازم است.







....

ساقي 01-14-2010 05:40 PM

پانوشت ها:




1. زبان فارسی برای بیان مفاهیمی که در آنها «شدن»(صیرورت) بیان شود از لحاظ داشتن فعل یا اسم فعل در برابر زبان انگلیسی بسیار کم توان است، و علت چه بسا همان باشد که اشاره کردیم، یعنی اینکه زبان فارسی زبان بودن است نه شدن (و می توان انتظار داشت که این حکم در مورد دیگر زبانهای شرقی هم درست از آب در آید)، زیرا مردمانی که به این زبان سخن می گفته اند و با منش شاعرانه در متن تمدنی دینی می زیسته اند، توجهشان بیشتر به عالم غیب، یعنی جهان ساکن ازلی، بوده است تا این «جهان گذرا» که برای آن چندان اعتبار و ارجی نمی شناخته اند.


حال آنکه زبانی مانند انگلیسی، که در متن تمدن رنسانسی پرورده شده و زبان علم و جهان بینی و تجارت و سیاست جدید است و چشمش دوخته به این جهان و کون و فساد آن، برای بیان این همه «شدن» خود را بسیجیده است.



2. یکسره و کورانه پذیرفتن گذشته نشانۀ سنت پرستی خشک و سترون است و یکجا رد کردن و به چشم خواری نگریستن در آن نیز غربزدگی است. بی ارج انگاشتن نهانی آن و «محققانه» و «متتبعانه» روبرو شدن با آن نیز غربزدگی مستشرقانه است. گذشتۀ ما و امروز ما باید با یکدیگر برخورد سنجشگرانه و متفکرانه داشته باشند تا معنا و ارج و ارزش نسبی یکدیگر را روشن کنند.





...

Zagros.p 02-04-2010 10:58 AM

مسخره است دوست گرامی زبانها همه دارن از بین میرن همون طور که توی ایران دارن همه فارس میشن باید قبول بکنیم که ایرانی ها هم عرب بشن پس تعجب نکنید .........ما زبانمان کوردی است اما کردی نوشتن در ایران جرمه مرگ زبان فارسی حقشه......زبان کردی بسیار شیرینتر وغنی تر از این فارسیه اما چون دشمن دوسش نداره داره نابودمیشه .


اکنون ساعت 05:47 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)