|
|
خط کشی برای صف کشی! |
آلوچه!
این فصل از نظر کودکی من فصل الوچه یا همون گوجه سبز بود! http://blogfa.com/images/smileys/13.gif اوایل بهار می شد دستفروشان رو دم در مدرسه دید که آلوچه های نوبر رو توی یه سینی یا تیجه(همون سبد) ریختن و با پرداخت یه تومن یه مشت آلوچه میریختن توی یه کاغذ مخروطی شکل و کمی نمک (که همش میرفت ته کاغذ) و دستمون میدادن آخ چه مزه ای میداد !!! آلوچه های نوبر رو با وجود اینکه تخمه اش کمی تلخ بود با هسته میجویدم و لذتش و میبردم اونم نشُسته! اصلاْ هم مریض نشدیم! http://blogfa.com/images/smileys/03.gif دلیل ویرایش: حذف لیـــــــــــــــنک |
شصت له شده!
قبل از انقلاب یه دبیرستانی نزدیک دبستان ما بود به اسم دبیرستان عبدالحمید زنگنه برای من همیشه یه جای وهم انگیز بود حیاط بسیار بزرگ و اغلب خلوت با ساختمان قدیمی ....نمیدونم چی شد که تحریکات دوستم در من اثر کرد و همراهش رفتم .به من میگفت این آقای عبدالحمید زنگنه آدم بدیه بریم بالای در با صدای بلند بگیم:"عبدالحمید زنگنه....درخت رو میشکنه!!!" http://blogfa.com/images/smileys/10.gif من اصلاْ نمیدونستم عبدالحمید زنگنه کیه اصلاْ تا اون موقع تابلو دبیرستان رو که رنگ و رو رفته بود رو نخونده بودم فقط به خاطر هیجانش این کا رو کردم! خلاصه یک دو بار این کار رو کردیم بعد از تعطیلی دبستانمون از در دبیرستان بالا میکشیدیم و با صدای بلند اون جمله رو فریاد میزدیم در حالی که دانش آموزان دبیرستان سر کلاس بودن!! و بعدش الفرار!. http://blogfa.com/images/smileys/32.gif .....آخرین بار که اینکار رو کردیم وقتی دستم به بالای در رسید ناگهان سوزش عجیبی رو در دستم احساس کردم درد شدید و جانکاهی از دستم شروع شد و تامغزم رسید به شکلی که چشمام سیاهی رفت و از بالای در افتادم زمین بعد از زمین خوردن تنها کاری که تونستم انجام بدم فرار کردن بود بی انصاف فراش مدرسه که یه مرد سیبیلوی قد بلند بود با دسته کلید آهنیش زده بود رو انگشت شصتم انگشتم سیاه شده بود و مدتها از دردش به خودم می پیچیدم ولی به پدرو مادرم هیچی نگفتم! چی میتونستم بگم!! اون موقع فکر میکردم فراش مدرسه عبدالحمید زنگنه است و عصبانی شده زده رو دستم!فکر کنم عبدالحمید زنگنه یکی از شخصیتهای به نام کرمانشاه بوده! بعد ها دبیرستان دخترانه شد و اسمش رو گذاشتن صدیقه رضایی الان نمیدونم اسمش چیه چون از اون محل سالهاست که دورم .... |
آرزوهاي نه چندان بزرگ!
آخي يادش بخير. http://blogfa.com/images/smileys/42.gif .يكي از بازي هاي پر طرفدار و مفرح اون دوران محله ما و شايد اغلب محله هاي كرمانشاه و شايدم ايرا ن كه ديگه فكر كنم و به فراموشي سپرده شده دويدن دنبال طوقه دوچرخه يا موتور سيكلت بود http://blogfa.com/images/smileys/05.gif .....اسم بازي چي بود يادم نيست! فکر کنم بهش "اَرادِه بازی میگفتیم!" (بر گرفته از ارابه!!! نه اینکه مثل اسب دنبالش می افتادیم! http://blogfa.com/images/smileys/05.gif )....روش بازی به اين نحو بود كه بازيكن يك طوقه دوچرخه رو به وسيله يك تكه چوب و در مراحل تخصصي يك مفتول شكل داده شده هدايت كرده و به دنبال اون مثل اسب چهار نعل ميدويد http://blogfa.com/images/smileys/03.gif ....بازي قشنگي بود آدم حس ميكرد سوار دوچرخه يا موتوره ..براي ما كه از داشتن هرگونه وسيله نقليه محروم بوديم بسيار فرح بخش بود(قابل توجه عزيز دردونه هاي امروزي!!!) در مرحل تخصصي تر به جاي طوقه از لاستيك مستعمل اتومبيل هاي سواري استفاده ميشد و چون اون لاستيكها سنگين بودن و بعد از دور گرفتن هدايتش زور زيادي ميخواست كمتر كسي دور و ورش ميرفت از طرفي گير آوردنش هم براي يه بچه سخت بود! ..و ديگه اينكه قايم كردنش توي خونه دور از چشم مادر بسي سخت تر چون كمتر مادري حاضر ميشد اجازه بده بچش يه لاستيك ماشين كهنه كثيف رو بياره تو محيط خونه!!!! http://blogfa.com/images/smileys/05.gif خلاصه در ساعات مختلف روز ميشد بچه هايي رو ديد كه با اين وسيله نقليه در طول كوچه در حال رفت و آمد بودن!!! ولي باورتون ميشه؟ من هيچوقت نتونستم يه طوقه تهيه كنم و اين بازي رو انجام بدم! http://blogfa.com/images/smileys/02.gif چون طوقه رو بايد ميرفتي از تعمير گاها ميخريدي !چون سر آشغال دوني ها نميشد اينجور چيزا رو پيدا كرد چون با ارزش بود و زود به یغما میرفت تازه هیچکس یه طوقه رو هرچند کهنه و پیچیده هم که هم که بود دور نمینداخت!.....آراستی یادم رفت بگم اون موقع ها ماخيلي از چيزاي مورد نياز رو ميرفتيم سر آشغال دوني هاي روباز تهيه ميكرديم!!! يه جورايي مد بود!!! ..............پولم كه نداشتم !رومم نميشد از بابام بخوام ! نميدونم چرا دلم براش ميسوخت و درخواستهاي اينجوري نميكردم! |
نقل قول:
مرسی علی آقا یاد ی خاطره از بچگیای محمد افتادم وقتی اومدیم توی این کوچه دقیقا 3 سالش بود پسر داییم همسایه مون بود و از محمد بزرگتر هر روز میومد میبردش بیرون ومواظبش بود که بچه ها باش دعوا نکنن ی روز قبل از اومدن پسر داییم محمد رفت تو کوچه ده دقیقه بعد زنگ خونه مونو زدن رفتم دیدم ی پسر 8.9 ساله میگه خاله این بچه این خونه س گفتم آره گفت .میگه این کوچه ماس حق نداری از اینجا رد شی از کوچه پشتی برو کلی با محمد حرف زدم تا قانع شده کوچه فقط برا ما نیست اون پسره هنوز همسایه مونه ازدواج کرده ی دونه پسرم داره یادمه محمد همیشه زور میگفت کاپیتان تیم بود (به حکم خودش) هر کی خطا میکرد 20 دور از سر کوچه تا آخر باید میدوید به اضافه 50 تا دراز نشست خلاصه هیکل پسرای کوچه همه اومده بود رو فرم:21: |
پارچه آبی- اسب زخمي كودكي دوران عجيبيه من اسمشو ميزارم دوران احساسات پاك و دلسوزانه! همونطوري كه قبلاً گفتم محله ما اون زمان تقريباً حاشيه شهر بود و نزديك ما يه صحراي ناهموار و تپه اي بود كه نهايتاً به يه پادگان نظامي ميرسيد ..روزي از روزها انتهاي كوچه سرو كله يه اسب سفيد لاغر و استخوني پيدا شد كه مي لنگيد و يكي از پاهاي جلوشو با يه پارچه آبي رنگ بسته بودن ..حيوني لنگان لنگان دنبال غذا بود توي قسمتي از اون فضاي باز كه گفتم يه زباله داني رو باز بود كه حيون دور و برش ميپلكيد ..وقتي چشمم بهش افتاد خيلي دلم براش سوخت انگار صاحبش از خوب شدنش نااميد شده بود و رهاش كرده بود با بچه ها خيلي سعي كرديم يه جوري كمكش كنيم ..البته بودن بچه هايي هم كه اذيتش ميكردن! http://blogfa.com/images/smileys/32.gif http://blogfa.com/images/smileys/02.gif..حيوني ناي حركت نداشت....شب كه شد رفتيم خونه صبح ديگه نديديمش ...فكر كردم صاحبش اونو برده...مدتي گذشت و اونو فراموش كرده بودم ..تا اينكه يه روز موقع پرسه زدن توي اون بيابون نزديك خونه از دور يه تكه پارچه آبي نظرم رو به خودش جلب كرد!...نزيكتر كه شدم يه اسكلت بزرگ ديدم كه تمام گوشتاي تنش خورده شده بود از پوستشم خبري نبود معلوم بود يه اسب بوده و يكي از پاهاي جلويش با يه پارچه آبي بسته شده بود و هنوز محكم روي مچ پاش بود...خيلي دلم سوخت http://blogfa.com/images/smileys/02.gif خودش بود همون اسب چند روز پيش احتمالاً توسط سگها يا گرگها خورده شده بود هنورم اون پارچه آبي رو به خاطر دارم ..اصلاً هروقت كسي رو ميبينم كه پاهاش رو با پارچه بسته ياد اون اسبه مي افتم! |
سرسره بازی روی آسفالت!
شاید بازی هایی که من ازش اسم میبرم برای بچه های امروزی خیلی خنده دار باشه !ولی خوب اون موقع با شرایط موجود و کمبود درآمد خانواده ها توجیهات خودش رو داشت!http://blogfa.com/images/smileys/22.gif...به هر جهت یکی از این بازیها که به صورت روزمره انجام میشد سرسره بازی روی آسفالت تو کوچه های سرازیر بود...محله ما با توجه به موقعیتش متصل بود به یه کوچه سرازیر که شیب فوق العاده تندی داشت مخصوصاْ گوشه های کوچه مثل سرسره فانفار بود(فانفار=شهر بازی قدیم کرمانشاه) خلاصه بچه ها یه سینی شکسته ای تختهای زیرشون میزاشتن و از اونجا تا یه مسافتی سر میخوردن ..هرچه تکنولوژی مرکبشون پیشرفته تر بود مسافت طی شده بیشتر !!!..وای که چه احساس خوبی داشت این احساس رو فقط قهرمانهای اسکی میتونن درک کنن!!!http://blogfa.com/images/smileys/05.gif...بعضی ها که کمی پولدارتر و فنی تر بودن تخته ای رو مجهز به بلبرینگ میکردن و با اون تا انتهای کوچه میرفتن !..راستی یادم رفت بگم که یکی از اسباب بازی های اون زمان همین تخته بلبرینگ ها بود که بعضی ها درست میکردن و باهاش اینور اونور میرفتن.... خلاصه اغلب روزها در اون مکان سرازیر بچه ها جمع مشدن و سرسره بازی میکردن .گاهی هم صدای همسایه های اون قسمت از سر و صدای بچه ها در میومدhttp://blogfa.com/images/smileys/31.gif..بعضی از اون همسایه ها اون قسمت رو آب میریختن تا شاید بچه ها از خیر سرسره بازی بگذرن ..ولی کجا بود گوش شنوا!؟ ..حتی با لباسهای خیس و گلی هم ادامه میدادن...همیشه آرزو داشتم یه سینی خوب گیرم میومد تا بتونم یه سرسره خوب انجام بدم ولی خوب این هم برام امکان پذیر نشد! چون انگار توی خونه ما هیچوقت سینی ها خراب نمیشد! http://blogfa.com/images/smileys/02.gifچند بار هم خواستم سینی خونه رو ببرم ..ولی ترس از کتک خوردن از این کار منصرفم میکرد..گاهی سر زباله ها یه تیکه پلاستیکی چیزی پیدا میکردم و منم مثل بقیه با همون شرایط راضی میشدم http://blogfa.com/images/smileys/08.gif...خیلی هم دلم میخواست از اون تخته بلبرینگ ها داشته باشم ولی همونطوری که الان یه کارگر نمیتونه هوس یه پورشه داشته باشه من هم هوسش رو در خودم میکشتم چون برای اون زمان و شرایط من داشتن همچین چیز لوکسی!!!تقریباْ غیر ممکن بود!!!!http://blogfa.com/images/smileys/05.gif |
|
اکنون ساعت 07:47 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)