پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   شعر (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=55)
-   -   هویت و جایگاه ممتاز شعر در فرهنگ ایرانی (http://p30city.net/showthread.php?t=11534)

ساقي 06-27-2009 03:08 PM

هویت و جایگاه ممتاز شعر در فرهنگ ایرانی
 
هویت و جایگاه ممتاز شعر در فرهنگ ایرانی


شعر یا چامه یکی از کهن‌ترین گونه‌های ادبی و شاخه‌ای از هنر می‌باشد. شعر یک گونهٔ ادبی است که در آن از زیبایی‌های سطح و فرم زبان، بیان هنری احساسات، و تکنیک‌های خاص بهره گرفته می‌شود.
آثار ادبی را به دو دستهٔ اصلی نثر و شعر تقسیم می‌کنند که معمولاً از جهت خوانش، زبان، و تکنیک‌ها توسط مخاطب قابل بازشناسی هستند.


هویت و تاریخی که شعر در حوزهٔ کهن و گستردهٔ زبان و فرهنگ فارسی و در ایران دارد، با هویت و دیرینگی این هنر والا و پرتأثیر در بسیاری از فرهنگ‌ها و کشورهای دنیا، نظیر شعر در زبان انگلیسی، تفاوتهای بنیادی دارد. تأثیر و تاکیدی که فارسی‌زبانان و ایرانیان بر زیبایی وزن و مفهوم شعر داشته‌اند، تقریباً کم‌نظیر است. در حالی‌که ترجمهٔ شعر، بخش اعظمی از این ظرافت را از بین می‌برد و تقریباً تنها زیبایی‌های مفهومی را باقی می‌گذارد، شهرت شعر فارسی در جهان قابل ملاحظه است.

مولانا جزو معروفترین شعرای دنیا می‌باشد و به نقل از بی بی سی، در سالهای گذشته محبوب‌ترین شاعر در آمریکا بوده است و این محبوبیت شگفت‌انگیز در حالی رخ داده است که زمان زیادی از ترجمه‌های قوی از کارهای او به زبان انگلیسی نمی‌گذرد. خیام هم از دیگر شاعرانی است که شهرت جهانی دارد. تاثیری که حافظ، شاعر معروف ایرانی، بر یوهان ولفگانگ گوته گذاشته است و دیوانی که این شاعر آلمانی با الهام از حافظ سروده است جای بسی تامل دارد. شعر فارسی کاملاً بر فرهنگ‌ها و زبان‌های مجاور شامل شبه قارهٔ هند و زبان‌های عربی و ترکی تاثیر گذاشته است.




انواع شعر فارسی



در زبان فارسی شعر به دو نوع اصلی طبقه بندی می‌شود: شعر کلاسیک (یا کهن) و شعر نو.

شعر کلاسیک فارسی

شعر کلاسیک یا کهن فارسی به صورت کنونی قدمتی بیش از هزار و صد سال دارد. این گونه شعر کاملاً موزون بوده و وزن آن بر پایه ساختاری است که عروض نام دارد. ساختار اوزان عروضی برپایهٔ طول هجا‌هاست.و هر مصراع به قالب هایی تقسیم می شود که هجاها باید در آن قالب ها قرار گیرند.و تفاوت شعر هجایی با شعر عروضی در وجود همین قالب هاست که شعر هجایی در قالبی قرار نگرفته و بر اساس هجاهای مصراع ساخته می شود.

تاریخچهٔ شعر کلاسیک فارسی

نخستین نمونه‌های به دست آمده از شعر در ایران، پیشینه‌شان به روزگار زرتشت پیامبر و سروده‌هایش در گاهان می‌رسد. این سروده‌ها به گویش گاهانی از زبان اوستایی است. همچنین از دوران پهلوانی (اشکانی) منظومه‌هایی - مانند ایاتکار زریران (یادگار زریران) و درخت آسوریک - به زبان پهلوی اشکانی در دست است.
افزون بر این نمونه‌هایی از شعر (ترانه‌های خسروانی) به زبان پهلوی ساسانی یافت شده‌است. سروده‌ها و اشعار مانوی به فارسی میانه (پهلوی ساسانی و اشکانی) نیز در نزد اهل فن اهمیتی به سزا دارد. لیکن اجماع علمای فن بر این است که وزن هیچکدام از این اشعار عروضی نیست، بنابراین این اشعار با شعر امروزی فارسی تفاوتی بنیادین دارند.

نخستین شاعران فارسی‌سرا (مراد از فارسی در اینجا فارسی دری و در مقابل فارسی میانه است) در دربار یعقوب لیث صفاری پدیدار شدند. اگر چه نمونه‌هایی از شعر به زبان فارسی دری، پیش از این دوران وجود دارد، ولی بررسی آنها مشخص می‌کند که در زمان سروده‌شدنشان شعر فارسی هنوز قوام نیافته‌بود، چرا که وزن آنان به طور مطلق عروضی نیست.


ساقي 06-27-2009 03:11 PM



مرحله بعدی شکل‌گیری و تکامل شعر کهن فارسی در ورارود (ماوراء النهر) و خراسان اتفاق افتاد. علت آن بیش از هر چیز پشتیبانی فرمانروایان ایرانی‌نژاد سامانی از زبان فارسی بود. در این روزگار شاعران بزرگی چون رودکی سمرقندی، شهید بلخی و دقیقی بلخی پدیدار شدند. فردوسی، بزرگ‌ترین حماسه‌سرای ایران، نیز اواخر این دوره را درک کرد.

با روی کار آمدن غزنویان ترک‌نژاد از رونق شعر فارسی کاسته نشد و ایشان بویژه محمود غزنوی از پشتیبانان جدی سخنوران بودند. در این دوره شاهد برآمدن سرایندگان بزرگی چون فرخی سیستانی و عنصری بلخی هستیم.

از روزگار غزنوی به بعد بویژه از آغاز پادشاهی سلجوقیان اندک اندک جنبش سرایش شعر به زبان فارسی دری به نواحی مرکزی ایران و حتی نواحی غربی (چون آذربایجان) کشیده شد و شعر و زبان آن تحت تأثیر گویش محلی گویندگان این خطه قرار گرفت. در این عهد شاعران بزرگی چون ناصر خسرو بلخی، قطران تبریزی، فخرالدین اسعد گرگانی و اسدی طوسی پدیدار شدند.

در سده ششم هجری شاهد پیدایش سرایندگان بزرگی چون عطار نیشابوری، نظامی گنجوی، خاقانی شروانی، جمال‌الدین عبدالرزاق اصفهانی، انوری ابیوردی، ظهیر فاریابی و ده‌ها شاعر بزرگ دیگر هستیم.

سده هفتم هجری اوج شعر فارسی محسوب می‌شود و در آن دو شاعر بزرگ سعدی شیرازی و مولانا جلال‌الدین بلخی رومی آسمان شعر فارسی را روشن کردند. پس از این دو بزرگوار، شعر فارسی در سراشیب و فرود افتاد و اگر چه در سده هشتم هجری با ظهور شعرایی چون عبید زاکانی و حافظ شیرازی اعتلا یافت.

بعداز حافظ که پایان بخش سبک عراقی است. سبک هندی پیدا شد که شاعران بزرگی چون صائب تبریزی دارد و بیدل دهلوی (که در افغانستان و تاجیکستان جایگاه بالایی دارد) داشت.

در دوران مشروطه که اواخر دوران شعر کهن فارسی بود، شاعران نقش مهمی درانقلاب مشروطه داشتند. ازخون جوانان وطن لاله دمیده‌است شعر معروف عارف قزوینی است.

میرزاده عشقی را سر میبرند و با ظهور نیما یوشیج دوره تکتازی شعر کهن سر می‌آید. ولی همزمان این شعر همراه با شعر نو ادامه ی حیات می دهد بطوریکه شاعرانی همچون سیمین بهبهانی-مهرداد اوستا- ابراهیم صهبا آن را ادامه می دهند.

انواع شعر کلاسیک فارسی
  • مثنوی
  • قصیده
  • غزل
  • مسمط
  • مستزاد
  • ترجیع بند
  • ترکیب بند
  • قطعه
  • رباعی
  • دو بیتی
  • تک بیت
  • چهار پاره
سبک‌های شعر کلاسیک فارسی



سبک هندی

سبک خراسانی

سبک عراقی

گونه‌ها و جریان‌ها در شعر کلاسیک فارسی

حماسه

تصوف و شعر عرفانی

تغزل





....

ساقي 06-27-2009 03:13 PM



شعر نو فارسی


شعر نو فارسی با وانهادن قالب‌های شعر کلاسیک در قرن ۱۴ هجری بوجود آمد. این گونه از شعر فارسی آزادی بسیاری را در فرم و محتوا به شاعر می‌دهد. نیما یوشیج را پدید آورنده این نوع شعر در ادبیات فارسی می‌دانند. شعر نو به لحاظ محتوا و جریان‌های اصلی ادبی حاکم بر آن کاملاً با شعر کلاسیک فارسی متفاوت است و به لحاظ فرم و تکنیک ممکن است همانند شعر کلاسیک موزون باشد یا نباشد یا وزن آن عروضی کامل باشد یا ناقص، استفاده از قافیه در شعر نو آزاد است. معمولاً شعر نو فارسی را به سه دسته اصلی تقسیم می‌کنند: شعر نیمایی و شعر سپید و موج نو.



جریان‌های شعر نو فارسی
  • شعر نیمایی
  • شعر سپید
  • شعر حجم
  • شعر موج نو
  • شعرناب
  • دهه شصت و موج سوم
  • شعرهای نگاره ای
  • شعر دهه هفتاد
  • شعر پست مدرن
  • شعر دهه هشتاد


گونه‌های معروف شعر جهان
  • سونت
  • هایکو
  • غزل
  • ویلانل
جریان‌های مهم شعر جهان



  • فرمالیسم
  • فوتوریسم
  • دادائیسم
____
______________


دانه کولانه 06-27-2009 06:14 PM

تشکر میکنم از ساقی
دیدم از گوته و حافظ نوشته گفتم اینو بنویسم کمی کاملتر بشه شاید در روال کلی تاپیک نباشه

http://www.tebyan.net/index.aspx?pid=2106
ای حافظ ،سخن تو همچون ابدیت بزرگ است،زیرا آن را آغاز و انجامی نیست.....ا
اگر روز ی دنیا به سر آید،ای حافظ آسمانی،آرزو دارم که تنها با تو باشم و در کنار تو باشم.همراه تو باده نوشم و چون تو عشق ورزم،زیرا این افتخار زندگی من و مایه ی حیات من است
گوته

سوالی هم دارم که اگر جواب خاصی بهش بود میتونین بهم نامه کنین یا اگه جاش اینجاست حواب بدین
اساسا شعر با نظم آیا فرق داره ؟
من شنیدم استدلالایی میکنن و میگن فرق داره کاری به اونش ندارم میخوام ببینم خیلی جدیه ؟شما اطلاع دارین ؟ یعنی واقها همه بین شعر و نظم فرق میذارن یا خیلی مهم نیست و همه شو یکی میگرن ؟
میگن نظم صرفا اینه که نوشته اهنگین و وزن دار و نظم دار باشه مثلا قافیه ای باشه و ...
اما شعر نوشته نظم یا نثریه که باید شعور در اون باشه باید احساسات شاعرانه توش موج بزنه باید تخیل داشته باشه میگن هر نظمی شعر نیست
تا اینجاشو میدونم خواستم بدونم کسی اطلاع داره که این قضیه جدیه و جدی گرفته میشه ؟ یا فقط یه بحث کلامیه و یه چیزی واسه خودشون گفتن ؟ :D
باز چون مطرج شد و میخوام همکاری فعال داشته باشم :cool::D بگم
در مورد اینکه سابقه شعر به کجا برگرده در فارسی
اوطوری که من اطلاع داشته باشم که امکان اشتباهش هم هست
به هر حال پیش از اسلام مردم کتاب اوستا رو به عنوان کتاب دینی خودشون داشتند
و تفسیر پهلوی اون رو در زمان ساسانیان به نام زند نوشتند و غلبا زند و اوستا رو کنار هم میارن که یکی نیست زند شرحی ساده شده از اوستاست که مردم برای اون هم تقدس و احترام خاصی قائل بوده اند و این زند رو بعد از اسلام باز چون سخت بوده (با وجود اینکه شرح و ساده سازی ای از اوستا بوده ) رو دوباره شرح و ساده سازی میکنن به اسم پازند
اونطوری که من شنیدم این زند و پازند رو مردم به صورت اهنگین و موزون به موسیقی میخونده اند یه متن معمولی رو عموما نمیشه با تبدیل به موسیقی کرد حتما باید یه ویژگی های خاص خودش رو داشته باشه که بتونه به زبان موسیقی در بیاد
و اونجوری که میگن زند و پازند رو مردم میخونده اند به زبان موسیقی
و همین الانم فکر کنم گوشه ای در موسیقی داریم که زند باشه
راستش من اینا رو نمیدونم و اطلاعاتم دقیق نیست شعری از سالک در تصنیفی از جلال تاج اصفهانی شنیدم که میگفت

به ماه رویت سوگند که دل به مهرت پایبند به طره ات جان پیوند
قسم به زند و پازند* به جانم آتش افکند خراب رویت یک چند
http://www.mammed.com/song/25399.htm
اینه که من فکر میکنم اینا بتونه دلیلی هر چند نا مکحم ! باشه برای اینکه پیش از اسلام
هم چیزی به نام شعر یا یک متن موزون و اهنگین وجود داشته

در مورد از خون جوانان وطن لاله دمیده از عارف
یکی از 29 تصنیف معروفی هست که عارف خلق کرده
در دوره دوم مجلس شورای ایران در تهران ساخته شده
ظاهرا یکی از نمایندکان ری رو میشکند یا دستگیر میکنن سران حکومت
که عارف این شعر رو میگه

از ابر کرم خطه ری رشک خطن شد
http://www.mammed.com/song/32794.htm

این شعر رو اولین بار بانو قمر الملوک وزیری میخونه (خیلی دنبالشم هر کی داره لطفا بهم بده:D ) از دیگر اجراهای معروف اون استاد شجریانه که خیلی ها همونطورکه مرغ سحر رو فکر میکنند برای بار اول شجریان خونده این رو هم از اون میدونن
خیلی کسای دیگه هم خوندنش مثل خانم پریسا و ...

در مورد گونه‌های معروف شعر جهان و
جریان‌های مهم شعر جهان
دهیچی نمیدونم :D فقط هایکو رو شندیم
اما شعر نو پدید اورنده ش نیما نبوده قبل از اون هم بوده یه چیزای منتهی ایشون استحکام بخشیده و البته اصل کاری هم ایشون بوده کمی پیشتر از اون هم این جریان شروع شده بوده



abadani 06-29-2009 08:53 AM

در بحث دوره های شعر فارسی که ساقی مطرح کرد خوب بود نام چندتن از نخستین شعرای فارسی گوی پس ازاسلام بعنوان یکی از دوره های شعر فارسی و نمونه ابیات آنان نیز قید می شد تا بحث کاملتر شود بعنوان مثال شعرایی چون عماره مروزی، ابن وصیف، حنظله بادغیسی و دیگران. اما چون قرار نیست همه کار موضوعات را ایجاد کنندگان انجام دهند وخوانندگان نیزباید سهیم باشند در پردازش موضوعات، من هم این هارا اضافه می کنم: شعرایی که در بالا نام بردم جز نخستین شعرای فارسی گوی بعد از اسلام محسوب می شوند و از هرکدام ابیاتی اندک باقی مانده است مثل این بیت که از آن حنظله بادغیسی است:
آهوی کوهی در دشت چگونه دوذا
او ندارد یار بی یار چگونه بوذا
همینطور شعر:
ای امیری که امیران جهان خاصه و عام
بنده و چاکر و مولای و سگ بند و غلام
که از ابن وصیف است در مدح یعقوب لیث
این شعر نیز زیباست:
مرغی است خدنگ ای عجب دیدی
مرغی که شکار او همه جانا
داده پر خویش کرکسش هدیه تا نه بچه اش برد به مهمانا
که گوینده آن عماره مروزی است و در وصف تیر است
به هر حال شعرایی که نام بردم ذکرشان در ابتدای بحث ضروری بود که یار خوبمان ساقی گویا این قسمت را بدوستان محول کرده بودند که بنده انجام دادم اما در مورد فرموده دانه کولانه که پدید آورنده شعر نو نیما نبوده و دیگران بوده اند فکر کنم ساقی درستتر گفته و احتمالا دانه عزیز بحر طویل که ابداع آنرا به مرحوم ابوالقاسم حالت نسبت می دهند و دکتر شفیعی کدکنی گفته نمونه هایی از آنرا در متون قدیمی دیده و بنابر این ابداع حالت نیست را با شعر نو جابجا دریافته اند اما مبدع شعر نو همان نیما یوشیج است اگر بر خلاف این منبعی دارند بی نهایت سپاسگذار می شوم که از سوء تفاهم سالها سال مرا در بیاورند.
در خدمت همه شما گرامیان
یا علی مدد

ساقي 06-29-2009 02:26 PM

ممنونم آباداني عزيز ، دانه کولانه جان در پاسخ شما بايد در ابتدا نظم و شعر را تعريف کنيم و در يک مثال تفاوت را حس کنيم :

آيا ميان شعر و نظم هم تفاوتی وجود دارد يا هر دو، گل يك چمن اند؟


"شعر گره خوردگی عاطفه و تخيل است در زبان آهنگين." اين گره خوردگی عاطفه و تخيل در زبان آهنگين تنها در شعر مطرح است نه در نظم. نظم كلام موزون و مقفی است. هيچگونه عناصری جز وزن عروضی و قافيه در آن به چشم نمی خورد، چرا كه هدف در نظم، انتقال پيام در قالب خاصی می باشد. زبان به عنوان يك عنصر مقوم، آن كارويژه ئی را كه در شعر دارد، دارا نمی باشد. به همين لحاظ، استفاده از صنايع بديع و بيان جای پايی در آن ندارد. ...


اين جنگ و جدال بشر از علت جهل است
وين نكبت حال بشر از علت جهل است
بر كشتن خود كسب كند علم و هنر را
اين نقص كمال بشر از علت جهل است
گفتار ز توحيد ولی تفرقه كردار
اين وزروبال بشر از علت جهل است
ديدی كه چسان عاقبت اين مهد امان شد
ميدان قتال بشر از علت جهل است

...

ديده شد راه روان در طلب كام بسي
پخته در عشق كمی ديده شده و خام بسي
آنكه از ناوك مژگان نگريزد چه كسيست؟
مدعی در طلب وصل دل آرام بسي
محرم واجد هر شرط در اين كعبه كجاست؟
گرچه بستند به خود جامهء احرام بسي
حسن يار از همه سو رو به تجلی است ولي
پيش هر چشم بود پردهء اوهام بسي
....

اين دو شعر از يك شاعر اند. در اولی هيچگونه تشبيه، استعاره، كنايه و مجاز ديده نمی شود. پيام به شكل صريح آن باز گو شده است. درست عين چيزی كه در نثر قابل تحرير است، با اين تفاوت كه در اينجا، كلام به شكل موزون و مقفی بيان شده است. اما در شعر دوم، كلام از حالت نثر وارگی بيرون آمده، جهت سمبليك پيدا كرده است. تشبيه، استعاره و كنايه ای كه در اين شعر هست، به زيبايی، لذت بخشی و شور افكنی آن افزوده است.

بنا بر اين، پارهء نخست يك نظم است و پارهء دوم يك شعر. از لحاظ منطقی می توان گفت ميان شعر و نظم "عام و خاص من وجه" است، يعنی هر شعری نظم نيست و هر نظمی هم شعر نمی باشد. بعضی از شعرها نظم اند (موزون اند) و بعضی از نظم ها (موزون ها) هم شعر...


در قديم، هر كلامی كه از وزن عروضی و قافيه برخوردار می بود، آن را شعر می گفتند ولی فعلاً، هر كلام موزون و مقفی را شعر نمی خوانند. زيرا اشعار نو خصوصاً شعر سپيد نه وزن دارد و نه قافيه ولی شعر هست، و از طرفی، خيلی از كلام های موزون وجود دارد كه از ديد شاعران امروز، شعر محسوب نمی گردند. در اين باره ملك الشعراء بهار، بيان زيبايی دارد كه می گويد:

شعر دانی چيست مرواريد از دريای عقل
هست شاعر كسی كاين طرفه مرواريد سفت
صنعت و سجع و قوافی است نظم و شعر نيست
ای بسا ناظم كه در عمر خود شعری نگفت
شعر آن باشد كه خيزد از دل و جوشد به لب
باز بر دل ها نشيند هر كجا گوشی شنفت

...

در اين ابيات بر دو خصوصيت عمدهء شعر يعنی انديشه و احساس تأكيد گرديده است....



ممنون از دوستان عزيز

ساقي 06-29-2009 07:19 PM

گونه‌های معروف شعر جهان

  • سونت

  • هایکو
  • غزل
  • ویلانل


Sonnet -شعر کوتاهی است مشتمل بر چهارده سطر ، که سطر های مقفای آن معمولا ً از ده هجا تشکیل شده اند ، و به دو یا سه قسمت منقسم می شود
...

Villanelle- ویلانل نوعی شعر اصلا ً فرانسوی است شامل نوزده سطر که فقط در آن از دو قافیه استفاده می شود و از پنج بند هر یک شامل سه سطر و نیز دو بیت در آخر تشکیل می شود.



....

abadani 06-29-2009 09:58 PM

با تقدیر از ساقی عزیز پیشنهاد می کنم بحث گونه های ادبیات جهان را بصورت تطبیقی با ادبیات فارسی مطرح کنید و البته زحمت دارم اما ارزش هم بیش از آن دارد به هر روی بحثتان بسیار زیبا و مفید است به سهم خودم تشکر میکنم

دانه کولانه 06-30-2009 01:32 AM

ممنون از ساقی بانو که لطف کرد خیلی خوب و کامل بامثال توضیح داد و تفاوت شعر و نثر رو توضیح داد
همچنین از ابادانی که تکمیل میکنه و حضور فعال داره

درمورد شعر نو
خب من به اندازه یه دانش اموز اطلاع دارم خودم به صورت کارشناس نمیتونم بحث کنم
اما به ما گفتند و من هم بر همون اساس گفتم که پیش از نیما هم شعر نو سروده شده بوده ای حداقل کارهایی کرده بودند البته من از کدکنی نشنیده بودم که گفتی
از تقی رفعت شمس کسمایی جعفر خامه ای
سنت شکنی کرده اند و چیزایی شبیه یا کاملا منطبق بر شعر نو گفتند حتی خیلیاشون دعوا مرافه ! هم با سنتی کار ها کرده اند اما خب کسی که استحکام بخشیده نیما بوده حتی عده ای میگن که کسایی که قبل از نیما در این زمینه فعالیت کرده اند راه رو برای نیما ناهموار کردند
و اعتراضات سنتی کارها رو برانگیخته بودند (ظاهرا ایرج میرزا حسابی از شرمندگی متجددین در میاد ! )
اینها رو برای کاملتر شدن بحث گفتم که بدونیم پیشتر هم کارهای شده بوده و هرکس خواست
جزییات بیشتری بدونه اطلاع داشته باشه که جای تحقیق داره حداقل 4 کلمه بیشتر یاد بگیریم
نقل قول:

زمینه‌های فکری سرایش شعر نو، سالها پیش از نیما آغاز شده بود که برای پیگیری این نکته باید به شاعران و سرایندگان دوره مشروطه مراجعه کرد. ابوالقاسم لاهوتی، میرزا حبیب مترجم حاجی بابای اصفهانی و میرزاده عشقی از این زمره‌اند.
http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%...1_.D9.86.D9.88


بدون نيما هم شعر نو متولد ميشد

نقل قول:


نخستین شعر نو در ایران را ابوالقاسم لاهوتی در سال 1288خورشیدی سروده است. هرچند بسیاری این صفت را به تقی رفعت (در یادداشتی به تقی رفعت هم می پردازیم) نسبت می دهند دلیل‌اش هم این‌ست که رفعت تئوریسین و تحلیل‌گر خوبی برای شعر نو بود و در مقابل مدافعان شعر سنتی به هیچ‌رو کوتاه نمی آمد و از طرفی هم، لاهوتی نظامی طغیانگری بود که مدام زندگی اش در فراز و فرود کودتا و ضد کودتاها بود واز این شهر به آن شهر و از این کشور به آن کشور در رفت‌ و آمد بود و آن‌چنان که باید به شعر نمی رسید.
http://www.tebyan.net/poem/poetry_ir.../28/95637.html


نقل قول:

ديگر شاعري كه پيش از نيما نوپردازي را در شعر پذيرفته « ميرزا تقي خان رفعت» سردبير روزنامه تجدد و مدير مجله ادبي آزاديستان تبريز بود، كه ماهها با غرلسرايان و قصيده گويان متعصب مبارزه كرد، در زمانه اي كه عدول از قواعد عروضي نوعي كفير محسوب مي شد رفعت سرسختانه قواعد را در هم شكست و در برابر انتقادهاي كهنه انديشان مقاومت به خرج داد، با سلاح خود آنان به جنگشان رفت، انتقاد را با انتقاد پاسخ گفت و شعر نو را ضرورت اجتناب ناپذير زمانه دانست.
اما مبارزه كهنه و نو به همت ميرزا تقي خان رفعت در روال منطقي افتاده بود كه با خودكشي او براي مدتي از شور و هيجان افتاد. در آخرين روزهاي تابستان سال 1299 شمسي رفعت خودكشي كرد.
خودكشي رفعت جنجال آفرين نبود، زيرا مردم هنوز شعر نو را باور نكرده بودند و باور شعر نو با نيما آغاز شد، ولي با اين وجود نمي توان همت افرادي مانند رفعت را در نوپردازي، منكر شد.
http://www.mahdi-azari.netfirms.com/...ge%20khan1.htm

ساقي 06-30-2009 02:18 PM

درود بر شما آباداني عزيز
بحث ادبيات تطبيقي بسيار ارزنده و آموزنده خواهد بود البته اگر شما بزرگوار عهده دار آن باشيد ، من در ابتدا کمي در باره اين بحث آموزنده توضيح مي دهم...


ادبيات تطبيقي مي نمايد که انديشه هاي آدميان در بنياد به يک سرچشمه مي رسند، و به رغم اختلاف هاي فرعي و طرز بيان، خويشاوندي در ميان آنهاست. في المثل مردم دنيا در هر نقطه از جهان يکسان عاشق مي شوند، اما همگي به نحو يکسان عشق خود را ابراز نمي کنند. همين گونه اند ساير مسائل بنيادي. از هر چيز گذشته، مقارنه آثار ادبي مختلف مي تواند به تفاهم ميان ملت ها کمک کند، و احساس هاي مشترک انسان ها را به تشريح بگذارد..

ادبيات تطبيقي ماهيتاً رشته يي است که به مطالعات بين فرهنگي گرايش دارد لذا زمينه مناسبي براي ايجاد، توسعه و گسترش روابط و تعاملات بين فرهنگي است...
گسترش تعاملات بين فرهنگي موجب شناخت بيشتر بين ملل مختلف مي شود و شناخت به تفاهم و دوستي و صلح پايدار مي انجامد...

ادبيات تطبيقي باعث وسعت ديد و سعه صدر مي شود و از تعصبات قومي که باعث دور شدن ملت ها از يکديگر مي شوند، مي کاهد. ادبيات تطبيقي از مرزها مي گذرد و بر اشتراکات فرهنگي و انساني بين ملل مختلف تاکيد مي ورزد تا از اين طريق تفاهم ها و دوستي ها تقويت شود...

ادبيات تطبيقي تجربه يي جديد در قلمرو مطالعات ادبيات جهان و ادبيات ملي است و راه اندازي آن از ضروريات علمي کشور است. بدون شک، فرهنگستان زبان و ادب فارسي، چه به عنوان باني و چه به عنوان رهنموددهنده، مي تواند نقش موثر و ماندگاري در اين نهضت علمي داشته باشد..



.....

abadani 06-30-2009 11:13 PM

عضو هيات علمي رشته ادبيات تطبيقي دانشگاه شيراز

با سلام این جمله آخر را متوجه نشدم که آیا رفرنس به گوینده ای است که استاد ادبیات آن دانشگاه است یا اینکه خودتان همان استاد هستید متشکرم

ساقي 07-01-2009 01:12 PM

رفرنس به گوینده ای است که استاد ادبیات آن دانشگاه است ، نه عزيز من نيستم من کجا شيراز کجا....

ساقي 07-02-2009 06:04 PM

از بهترين شعرها به لهجه‌های فارسی ميانه که از اواخر عهد ساسانی به جا مانده است و در سده‌های آغازين هجری قمری متداول بود سرود آتشکده‌ی کرکو در سيستان است. بنا بر روايت‌های دينی کهن٬ اين آتشکده در زمان کيانيان ساخته شده و در محلی جای گرفت که معبد گرشاسب٬ پهلوان ملی ايران بود.
متن قطعه شعرنگاشته‌شده در آتشکده کرکوی واقع در سیستان بدین قرار است:

فُرخته باذا روش /// خُنیده کرشسپِ هوش
همی برست از جوش /// اَنوش کن می انوش
دوست بَذآگوش /// بَذآفرین نهاده گوش
همیشه نیکی کوش /// که دی گذشت و دوش
شاها خدایگانا /// بآفرین شاهی



...

ساقي 07-06-2009 02:20 PM

ادبیات تطبیقی

Comprative literature


تطبیق مصدر باب تفعیل عربی و به معنای مطابقه، مقابله و برابر نمودن دو چیز با هم است.
و در اصطلاح، حوزه مهمی از ادبیات است كه به بررسی و تجزیه و تحلیل ارتباط‌ ها و شباهت‌های بین ادبیات، زبان‌ها و ملیت‌های مختلف می‌پردازد.

اصطلاح ادبیات تطبیقی را نخستین بار «ویلمن» نقاد فرانسوی و استاد دانشگاه سوربن به كار برد، سپس «سنت بو» منتقد دیگر فرانسوی آن را ترویج كرد.
ادبیات تطبیقی عبارت است از: پژوهش در موارد تلاقی ادبیات در زبان های مختلف و یافتن پیوندهای پیچیده و متعدد ادب در گذشته و حال.
این پیوند گاه در حوزه واژه‌ها و موضوعات است و زمانی در تصاویر و قالب‌های مختلف و گاه در حوزه احساسات و عواطفی كه از ادیبی به ادیب دیگر می‌رسد و او را متاثر می‌سازد. در ادب تطبیقی آنچه مورد نظر محقق است نفس اثر ادبی نیست بلكه تحقیق در چگونگی تجلی و انعكاسی است كه اثر ادبی قومی در ادب قوم دیگر پیدا می‌كند. به این معنا كه نویسنده و شاعر قومی، چطور با مضامین و آثار قوم دیگر رو به رو شده و آن آثار را چگونه و به چه نحوی تلقی كرده است.

ادبیات تطبیقی اصولی دارد، از جمله اینكه آثار مورد بررسی باید از دو زبان مختلف باشند؛ مثلاً نمی‌توان شاهنامه فردوسی را با گرشاسب نامه اسدی توسی مقایسه و تطبیق كرد؛ زیرا، هر دو به زبان فارسی نگارش یافته‌اند. در این موارد ملیت شاعر یا نویسنده مهم نیست، زبانی كه اثر ادبی با آن نوشته می‌شود، مهم است. علاوه بر آن باید دلیل قاطع و روشنی بر ارتباط و تاثیر آثار ادبی بر یكدیگر داشته باشیم، صرف تشابه و نزدیكی متون ادبی كافی نیست باید پیوندها و اثر پذیری‌ها اثبات شود تا بتوانیم اثری را در حوزه ادبیات تطبیقی جای دهیم. به عنوان نمونه از این مقایسه‌های نابجا مثالی ذكر می‌شود: «میتون» شاعر انگلیسی و ابوالعلای معری شاعر عرب هر دو نابینا بوده‌اند و هر دو در مسائل عقیدتی نظریات افراطی داشته‌اند؛ اما این تشابهات دلیل نمی‌شود كه آن‌ها از یكدیگر تاثیر گرفته‌ باشند؛ زیرا طبق شواهد تاریخی هیچ آشنایی و ارتباطی بین آن‌ها وجود نداشته است. بلكه تشابه بین آن‌ها امری تصادفی یا برخاسته از شرایط مشابه است.

اکنون مواردی از تأثیرات ادب فارسی بر آثار دیگران را ذكر می‌كنیم: مورسین مترلینگ سرگذشت رودابه_ مادر رستم_را از شاهنامه برگزید و از سر گذشت او و دختر كَرسیوز شاهكاری پدید آورد و آن را «پلئاس ومطیزاند» نامید كه با استقبال كم نظیری مواجه شد و ستایش‌های بسیاری را برانگیخت. از موارد دیگر تاثیرپذیری لافونتن از كلیله و دمنه است؛ وی در مجموعه ای كه از زبان جانوران ساخته، بیست حكایت از كتاب انوار سهیلی واعظ كاشفی كه خود ترجمه آزادی از كتاب كلیله و دمنه است، آورده و در مقدمه آن چنین نوشته است: در پرداختن این حكایت‌ها خویش را مدیون پیلپا (بیدپای) حكیم هندی می‌دانم. (پیلپا، همان فیلسوفی است كه داستان‌های كلیله و دمنه را از او روایت كرده‌اند).

زبان فارسی نیز از زبان و ادبیات كشورهای دیگر به ویژه زبان عربی تاثیر پذیرفته است؛ وزن شعر، عروض و برخی قالب‌های شعری از عربی وارد فارسی شده‌اند. در شعر فارسی و عربی تشابه ها و اشتراكات بسیار می‌توان یافت از این جهت مطالعه تطبیقی آثار بزرگان این دو زبان مثل سعدی و متنبی، شاعر عرب، جالب خواهد بود. علاوه بر این مضمون‌های عربی نیز در شعر فارسی به كار رفته‌اند؛ به طور مثال گریه بر ربع و اطلال و دمن (ویرانه‌ها و آثار به جا مانده از معشوق) مضمونی است كه در قصاید عرب بسامد بالایی داشته است و شاه بیت هر قصیده‌ای، ابیاتی بود كه به این موضوع می‌پرداخت؛

ای ساربان منزل مكن جز در دیار یار من تا یك زمان زاری كنم بر ربع و اطلال و دمن
( امیر معزی شاعر عصر سلجوقی)

در كمتر از یك قرن ادبیات تطبیقی راه درازی را پیمود و در بیشتر كشورهای جهان جای خود را باز كرد به طوری كه امروزه یكی از اركان ادبیات محسوب می‌شود. مطالعه ادبیات تطبیقی فواید آشكار و پنهان بسیاری دارد مهم‌تر از همه اینكه باعث می‌شود ملت‌ها فرهنگ خود و دیگران را بهتر بشناسند و در جریان‌ این اثر پذیری‌ها و اثر گذاری‌ها، نكات ارزشمندی آشكار می‌شود كه در بهبود روابط انسان‌ها و تمدن‌ها مؤثر خواهد بود.

در ادبیات تطبیقی لازم نیست اثری از اثر دیگر تأثیر مثبت گرفته باشد یا مؤید آن باشد؛ گاه در ادبیات تطبیقی تفاوت‌ها و تضادهای فرهنگی نیز آشكار می‌شود، مثل پروانه كه در ادبیات فارسی نماد عاشق است اما در عربی نماد احمق است. با مطالعه ادبیات تطبیقی سهم هر یك از ملت‌ها در ادبیات جهانی آشكار می‌شود.

abadani 07-06-2009 05:18 PM

مطلب بسیار عالی و مفیدی است و حیف است که فقط به یک تشکر ساده اکتفا کرد با توجه به موضوع خوب است چند مورد از تطبیق را البته کمی مشروح ذکر کنید
ساقی جان موفق باشی
یا علی مدد

دانه کولانه 07-06-2009 08:24 PM

ادبیات تطبیقی خیلی جالب بود ساقی مرسی
حتما دوستان بیشتر بسطش بدن
این پروانه خیلی جالبه ما میگیم اون یه عاشق به تمام معناست که جانش رو در راه وصال میده (پروانه شمع رو میبینه میره گردش میگرده و میسوزه )
عرب میگه خیلی احمقه که این کار رو میکنه چراغ میسوزونه نباید بری سراغش نزدیکم که میشی گرماش معلومه بیشترم میشه چرا میری خودتو میکشی ....
یا در مورد رعنا هم فکر کنم وضعیت به همین صورت باشه ما رعنا رو به معشوق بلند بالا و ایستاده و استوار و زیبا اندام میدانیم فکر کنم (مطمئن نیستم ) که عرب اونرو زن نادان میدونه
زن دراز قد و احمق .... ظاهرا این باور عامیانه خودمون که میگن دراز و احمق (قصد توهین ندارم من خودمم درازم :24: ) باید از اعراب به ما رسیده باشه
خب ما میگیم بلند بالا و زیباست اونا میگن دراز و احمق
خب تفاوت در نگرشه دیگه
نمیخوام مقایسه کنم اما خودمون زیباپسندتریم چه برای رعنا چه برای پروانه

رعنا (اینجا رو مطالعه کنید)

امیدوارم شرکت کردن من در بحث رو برای فعالیت بیشتر و جمع بودن جمع بدونین والا قصد دست انداز شدن رو ندارم...

منتظریم

ساقي 07-06-2009 10:49 PM

ممنونم از آباداني عزيز و دانه جان ، باعث خوشحاليست همراهي شما ....

ساقي 07-07-2009 06:28 PM


خوبتر ديدم شعر کامل « معزي » را اينجا بزارم....


ای ساربان منزل مکن جز در دیار یار من
تا یک زمان زاری کنم بر ربع و اطلال و دمن
ربع از دلم پرخون کنم،خاک دمن گلگون کنم
اطلال را جیحون کنم،از آب چشم خویشتن
آن جا که بود آن دلستان،با دوستان در بوستان
شد گرگ و روبه را مکان،شد گور و کرکس را وطن
ابر است بر جای قمر،زهر است بر جای شکر
سنگ است بر جای گهر،خار است بر جای سمن
کاخی که دیدم چون ارم،خرم‌تر از روی صنم
دیوار او بینم به خم،ماننده پشت شمن
زین‌سان که چرخ نیلگون کرد این سراها را نگون
دیار کی گردد کنون گرد دیار یار من


...

.

دانه کولانه 07-07-2009 11:40 PM

تاپیک مهم شد

ساقي 07-09-2009 02:07 PM

در علم ادبیات تطبیقی و مقایسه ای ما همواره شاهد تاثیر پذیری ادبی

بین فرهنگ و ادبیات ملل مختلف هستیم.

همواره شاعران و ادبا و نویسندگان بزرگ در طی اعصار و قرون از

اندیشه های قبل از خود و یا معاصر با خود استفاده شایانی برده اند.

یكی از نمونه های بزرگ این تعامل مثبت فكری را ما بدرستی میتوانیم

در آثار گوته و بخصوص تاثیر پذیری او از حافظ جستجو كنیم.

پانصد سال پس از درگذشت حافظ در دهه دوم قرن نوزدهم ادبیات جهان و

بویژه آلمان شاهد یك واقعه بزرگ تاریخی در پهنه ادبیات بود و آن ترجمه

دیوان حافظ در سال 1814و توسط(جوزف فون هامر یور گشتال) در آلمان

بود.

در این سال گوته 75 ساله با مطالعه تر جمه این دیوان بشدت تحت تاثیر

قرار گرفت بطوریكه اثر عمیق آنرا میتوان در آثار بعدی او بالعینه

مشاهده كرد.

جوزف هامر یور گشتال شرق شناس بزرگ اتریشی بود .

ترجمه او از دیوان حافظ چندان دقیق و كامل نبود و ای بسا زیبائی متن

اصلی را بهیچوجه دارا نبود.

كاستیها و نارسائیهای متعددی در این ترجمه وجود داشت ولی همین مقدار

از برگردان اشعار حافظ انقلابی بغایت سترگ را در ذهن و نگرش همیشه

بیدار این شاعر و ادیب بزرگ آلمان از خود بجای گذاشت.

بحدی این تاثیر وسیع و گسترده بود كه گوته جوهره شعر شرقی را در اشعار

حافظ دید و هم خود را بر تحقیق و بررسی بر روی آن مصروف كرد....


...

ساقي 07-09-2009 02:33 PM

یكی از آثار مشهور گوته دیوان شرقی -غربی اوست.

اگر شما بخش دوم از دوازده بخش منظوم این اثر جاوید گوته را بگشائید پی

میبرید كه حافظ چگونه و به چه میزان در عمق روح و جان این شاعر

بزرگ رسوخ كرده است.


این تاثیر تا آنجا بوده كه گوته را تماما شیفته و مجذوب شخصیت حافظ و

افكار دلنشین و زیبای او نموده است.

برای مابسیار پیش آمده كه با مطالعه یك اثر ادبی خواه شعر و یا

داستان و یا متن ادبی و مانند آن آئینه خود را در كلمات و افكار

صاحب اثر مشاهده كنیم و احساس همذات پنداری با آن نمائیم تا بحدی كه

تصور كنیم صاحب آن اثر (گوینده-نویسنده-شاعر)دارد از زبان دل ما سخن

میگوید و بیان او وصف حال وضعیت درونی ماست.

همین حالت را ما میتوانیم در گوته ببینیم.

گوته بقدری شیفته حافظ است كه احساس میكند كه زمانی در دوره حافظ

و در وجود او زیسته است.

در ترجمه شعر بیكرانه از زبان گوته میخوانیم:

تو بزرگی چه تو را نقطه پایانی نیست

بی سرآغازی نیز قرعه فال بنام تو زدن

بر گرفته از این بیت مشهور حافظ:

آسمان بار امانت نتوانست كشی
د
قرعه كار به نام من دیوانه زدند

گوته در اینجا شخصیت حافظ را ازلی و ابدی میداند كه نه آغازی بر او

متصور است و نه پایانی برایش مقدور.

در ادامه میگوید:

شعر تو دوار است همچنان ستاره سیار است
مطلع و مقصد آن یكسان است

و


آنچه در فاصله این دو همی هست عیان
عین آنست كه در اول و در پایان است

در اینجا گوته با دقت نظر به خاصیت متحرك-سیال و جریاندار شعر حافظ

در اذهان اشاره میكند.

در ضمن این سیال بودن گوته به یك نوع وحدت بنیادین در پیكره شعر

حافظ معتقد است تا بدانجا كه مطلع و مقصد شعر جافظ را دارای پیام

یكسانی می بیند واین اتحاد معنایی را در همه اجزا’ شعر او و حتی در

فواصل آنهم می بیند.


تو همان چشمه شعری كه روان است از آن
-نغمه شوق و سرور همچو موج از پس موج

او زبان حافظ را به روانی آب چشمه و به شوق انگیزی پی در پی موج

می بیند.


(و لبانت هردم هوس بوسه دلدار كند.)

گوته به رای العین خاصیت رندانه حافظ را در وجد و سرور لحظه ای او از

جمال معشوق كه بدینگونه حافظ را در تب وتاب قرار میدهد می بیند و

مخاطبش را به نظاره’هنرمندانه’ آن دعوت میكند
.


غزلی دلكش از سینه’تومی تراود بیرون
-و گلویت كه عطشناك مدام جرعه ای میطلبد

او بدرستی در یافته كه غزل حافظ بسان رود همیشه جوشانی كه از دل زمین

بیرون میآید ازعمق درون او تراوش میكند و در پی آن به عطش سیری

ناپذیر حافظ درجرعه پیمائی از جام معشوق توجهی ویژه دارد
.

(و دلی داری نیك كه پراكنده كند مهر و صفا
-گو جهان یكسره ویران گردد.)

گوته در اینجا به خاصیت اكسیری شعر حافظ اشاره دارد كه حتی اگر دنیا

سراسر خراب و ویران شود این امر تاثیری در كاركرد اصیل زبان حافظ

كه همان پراكندن بذر مهر و صفا در دلهاست ندارد

.

(حافظا با تو و تنها با تو- خواهم اكنون كه به رقابت خیزم)

انسان خردمند و فرهیخته همواره خود را در معرض رقابتی سازنده با

افرادی ممتاز-شاخص و برجسته قرار میدهد تا هم بر غنای وجودی خود

افزوده و هم بر آنها سبقتی شایسته گیرد.

بدین خاطر است كه گوته میخواهد خود را در مصاف رقابت با شخص بزرگی

چون حافظ با همه ابعاد بزرگ او قرار دهدچون حافظ را در قله همه

زیبائیها و عظمتهای یك انسان یافته وبا كمال میل خواستار رقابت

همه جانبه با اوست.

...
..
.



ساقي 07-09-2009 07:44 PM

گوته مي سرايد:

سخن را عروس ناميده اند
و انديشه را داماد،
قدر اين پيوند را آن كس مي شناسد
كه حافظ را بستايد .

اين سروده گوته آشكارا به اين بيت حافظ اشاره دارد:

كس چو حافظ نكشيد از رخ انديشه نقاب
تا سر زلف عروسان سخن شانه زدند





سرانجام گوته با تأثيراتي كه از حافظ گرفت، نام ديوان خود را كه در سال 1819 انتشار داد، الديوان الشرقي و للمؤلف الغربي گذاشت و احساس حيرت آور خود نسبت به شعر فارسي را به نمايش گذاشت. اين كتاب كه فصول مختلفي با عناوين حافظ نامه، عشق نامه، رنج نامه، زليخانامه، تيمورنامه و... دارد، به روشني از حافظ و فرهنگ شرقي او الهام گرفته و به انعكاس تلقي گوته از نوع مسلماني و اعتقادات اسلامي صادقانه حافظ مي پردازد. بسياري معتقدند كتاب گوته آنچنان از نام و ذكر ياد حافظ مشحون است كه تصور مي كنيم گويي گوته براي نوشتن آن، مستقيماً از حافظ ياري جسته است. در حقيقت، گوته با يافتن اكسير عشق در اشعار حافظ، نيروي جواني را دوباره بازيافته بود و اينك تنها از ساقي معرفت، يك چيز بيشتر نمي خواست:

قدح پركن كه من از دولت عشق
جوانبخت جهانم، گرچه پيرم

گوته با معرفي حافظ نه تنها ادبيات قرن هجدهم اروپا را تحت تأثير قرار داد، بلكه زمينه ساز خلق آثار بسياري در قرون 19 و۲۰ شد.

شمار كمي از مفسران از اينكه گوته را در زمره اعجوبه هاي عالم ادبيات قرار دهند، امتناع مي ورزند زيرا به نظر آنها آثار او بيش از اندازه خود، زندگينامه دارند و به هيچ روي منعكس كننده عظمت روح صاحب اثر(يكي از شروطي كه لونگينوس براي تعالي اثر ادبي قائل است) نيستند. لكن بيشتر منتقدان به ستايش از گوته پرداخته اند؛ از جمله هاينريش هاينه مي گويد: طبيعت مي خواست تصوير خود را تماشا كند و گوته را آفريد . ماتيو آرنولد، او را حكيم ترين مرد اروپا... طبيب عصر آهن مي نامد و هرمان گريم، حرف آخر را در توصيف گوته مي زند و او را بزرگ ترين شاعر همه ملل و همه اعصار مي خواند.

با آنكه گوته پروايي نداشت كه بزرگان عرصه ادب، الهام بخش او باشند، اما هيچ گاه در طول زندگي، مقلد محض نبوده است. آنچه به ظاهر تقليد مي نمايد، الگوبرداري به معناي واقعي كلمه نيست، بلكه گوته نكته اي غيرخودي را برمي گزيند و آنگاه در ذهن و زبان خود بدان شكل مأنوس و مورد نظر خويش را مي دهد.

گوته برجسته ترين ويژگي شعر حافظ را نيز در ذهنيتي مي بيند كه بر آن است تا دور از ذهن ترين مفاهيم، آن را به هم پيوند كند.

آنچه گوته همواره در سرمشق خود حافظ را مشاهده مي كند و مورد ستايش قرار مي دهد، همانا زنده دلي است. شكل متعالي زنده دلي، شوخ طبعي است يا همان چيزي كه ما در مورد حافظ به رندي تعبير مي كنيم. ويژگي بارز ديوان نيز اين است كه گوته در اين اشعار جاويدان، در قالب نوعي كمدي الهي به والاترين شكل شوخ طبعي دست مي يازد. اين شوخ طبعي، بازتاب احساس آزادي باطني انساني انديشه گر است كه توانايي آن را دارد كه عشق به دنيا و چيرگي بر آن را به هم پيوند بزند. در نهايت، در باب تأثير و جاذبه حافظ بر گوته، شردر- محقق آلماني- مي گويد: بزرگ ترين نوآوري در نزد حافظ، جدانكردن جنبه هاي غيرروحاني از جنبه هاي روحاني آن است و اين عدم تفكيك، بالاترين درجه فهم از دنيا و جايگاه انسان در آن را نشان مي دهد. گوته اين ويژگي حافظ را تشخيص مي دهد و او را برادر دوقلوي خود تلقي مي كند .


اين گونه است كه گوته در آئينه جمال حافظ تصوير خود را مي بيند و رند شيراز را برادر دوقلوي خويش خطاب مي كند و هواي آن را در سر مي پروراند كه با وي به رقابت برخيزد. در خاتمه، بايستي گفت كه حافظ وگوته، مظهر تجلي گفت وگوي فرهنگي ميان شرق و غرب بوده اند. سخن گفتن از اين اديبان گرانقدر را نه فقط تكريم دو هنرمند، بلكه سخن گفتن از همدلي و همزباني بايد توصيف كرد كه در دو عصر و دو سرزمين متفاوت روي داده است.

شعر، عرصه گفت وگو است و همزباني و هم سخني اين دو اديب(نه به معناي كلمه)، بيانگر حقيقت مشترك وجود است. ما اگر چه ناهمزبانيم، اما حقيقت ما همزباني است. همزباني در شعر تجلي مي يابد ولي در شعر متوقف نمي شود و عرصه انديشه، رفتار و عمل اجتماعي را مي پيمايد.



....

ساقي 07-10-2009 02:40 PM

مزن بر دل ز نوک غـمزه تيرم
کـه پيش چشم بيمارت بـميرم
نـصاب حسن در حد کمال است
زکاتـم ده که مسکين و فـقيرم
چو طفـلان تا کي اي زاهد فريبي
بـه سيب بوستان و شهد و شيرم
چنان پر شد فضاي سينه از دوست
کـه فکر خويش گم شد از ضميرم
قدح پر کن که من در دولت عشـق
جوان بخـت جهانم گر چـه پيرم
قراري بسـتـه‌ام با مي فروشان
کـه روز غـم بجز ساغر نـگيرم
مـبادا جز حساب مـطرب و مي
اگر نقـشي کـشد کلـک دبيرم
در اين غوغا که کس کس را نپرسد
مـن از پير مغان مـنـت پذيرم
خوشا آن دم کز استغناي مستي
فراغـت باشد از شاه و وزيرم
من آن مرغم که هر شام و سحرگاه
ز بام عرش مي‌آيد صـفيرم
چو حافـظ گنج او در سينـه دارم
اگر چـه مدعي بيند حـقيرم


....

abadani 07-10-2009 03:48 PM

بسیار عالی می شود مطلب همینگونه ادامه یابد اما تحلیلی تر مثلا با بررسی دوره های مختلف تاریخی و تاثیری که هرکدام از آن دوره ها بر روحیات و به تبع آن ادبیات کشور گذاشته اند جایگاه شعر را در بازتاباندن شرایط اجتماعی سیاسی و فرهنگی ایران بررسی کرد
یا علی مدد

abadani 07-13-2009 12:14 PM

از خانم ساقی بسیار سپاسگذارم که این تاپیک را به این خوبی و یک تنه مدیریت و پربار می کند موفق باشید و سربلند

ساقي 07-13-2009 01:21 PM

ممنون استاد ولي بدون کمک شما و حضورتان ادامه سخت خواهد بود....


..

ساقي 07-13-2009 07:32 PM

من آخرش يا از دست آباداني ميميرم يا با گريپ آ » ... آخه کي مياد بخونه .... فکر کنم هيچکي!!! دانه بيا بخوننننننن....


..


تاريخ ادبيات ايران از ابتدا تا کنون

  • از انقراض حكومت ساساني تا پايان قرن سوم هجري
  • قرن چهارم، عصر ساماني و بويي
  • قرن پنجم و ششم عصر غزنويان و سلجوقيان و خوارزمشاهيان
  • وضع عمومي علم وادب در قرن هفتم و هشتم
  • قرن نهم دوره تيموري (782 ـ 907 هجري)
  • از آغاز قرن دهم تا ميانه قرن دوازدهم عهد صفوي (907 ـ 1148)
  • از ميانه قرن دوزادهم تا اواسط قرن چهاردهم دوره افشاري و زندي و قاجاري و مشروطيت

...

ساقي 07-13-2009 07:38 PM

از انقراض حكومت ساساني تا پايان قرن سوم هجري --> ادبيات پهلوي در سه قرن اول هجري




چنانكه ميدانيم زبان رسمي و ادبي ايران در دوره ساساني لهجه پهلوي جنوبي يا پهلوي پارسي بود. اين لهجه در دربار و ادارات دولتي و حوزه روحاني زرتشتي چون يك زبان رسمي عمومي بكار ميرفت و در همان حال زبان و ادب سرياني هم در كليساهاي نسطوري ايران كه در اواخر عهد ساساني تا برخي از شهرهاي ماوراءالنهر گسترده شده است، مورد استعمال داشت.


پيداست كه با حمله عرب و بر افتادن دولت ساسانيان برسميت و عموميت لهجه پهلوي لطمه‏اي سخت خورد ليكن بهيچ روي نميتوان پايان حيات ادبي آن لهجه را مقارن با اين حادثه بزرگ تاريخي دانست چه از اين پس تا ديرگاه هنوز لهجه پهلوي در شمار لهجات زنده و داراي آثار متعدد پهلوي و تاريخي و ديني بوده و حتي بايد گفت غالب كتبي كه اكنون بخط و لهجه پهلوي در دست داريم متعلق ببعد از دوره ساساني است.


تا قسمتي از قرن سوم هجري كتابهاي معتبري بخط و زبان پهلوي تأليف شده و تا حدود قرن پنجم هجري رواياتي راجع بآشنايي برخي از ايرانيان با ادبيات اين لهجه در دست است و مثلاً منظومه ويس و رامين كه در اواسط قرن پنجم هجري بنظم درآمده مستقيماً از پهلوي بشعر فارسي ترجمه شده و حتي در قرن هفتم «زرتشت بهرام پژدو» ارداويرفنامه پهلوي را بنظم فارسي درآورد.


در سه چهار قرن اول هجري بسياري از كتب پهلوي در مسائل مختلف از قبيل منطق، طب، تاريخ، نجوم، رياضيات، داستانهاي ملي، قصص و روايات و نظاير آنها بزبان عربي ترجمه شد و از آنجمله است: كليله و دمنه، آيين نامه، خداينامه، زيج شهريار، ترجمه پهلوي منطق ارسطو، گاهنامه، ورزنامه و جز آنها.



در همين اوان كتبي مانند دينكرت، بندهشن، شايست نشايست،ارداويرافنامنه، گجستك ابالش، يوشت فريان، اندرز بزرگمهر بختكان، ماديگان شترنگ، شكند گمانيك و يچار و امثال آنها بزبان پهلوي نگاشته شد كه بسياري مطالب مربوط بايران پيش از اسلام و آيين و روايات مزديسنا و داستانهاي ملي در آنها محفوظ مانده است. مؤلفان اين كتب غالباً از روحانيون زرتشتي بوده و باين سبب از تاريخ و روايات ملي و ديني ايران قديم اطلاعات كافي داشته‏اند. از اين گذشته در تمام ديوانهاي حكام عرب در عراق و ايران و ماوراءالنهر تا مدتي از خط و لهجه پهلوي استفاده ميشده است
.


با همه اين احوال پيداست كه غلبه عرب و رواج زبان ديني و سياسي عربي بتدريج از رواج و انتشار لهجه پهلوي ميكاست تا آنجا كه پس از چند قرن فراموش شد و جاي خود را بلهجات ديگر ايراني داد.


خط پهلوي هم بر اثر صعوبت بسيار و نقص فراوان خود بسرعت فراموش گرديد و بجاي آن خط عربي معمول شد كه با همه نقصهايي كه براي فارسي زبانان داشت و با همه نارسايي بمراتب از خط پهلوي آسانتر است.



بهمان نسبت كه لهجه پهلوي رسميت و رواج خود را از دست ميداد زبان عربي در مراكز سياسي و ديني نفوذ مي‏يافت و برخي از ايرانيان در فراگرفتن و تدوين قواعد آن كوشش ميكردند اما هيچگاه زبان عربي مانند يك زبان عمومي در ايران رائج نبود و بهيچ روي بر لهجات عمومي و ادب ايراني شكستي وارد نياورد و عبارت ديگر از ميان همه ملل مطيع عرب تنها ملتي كه زبان خود را نگاه داشت و از استقلال ادبي محروم نماند ملت ايرانست.

...


ساقي 07-13-2009 07:47 PM

قرن چهارم، عصر ساماني و بويي --> شعر فارسي در قرن چهارم




اما از جهت شعر فارسي، قرن چهارم را بايد يكي از بهترين دوره‏هاي ادبي زبان فارسي دانست. در نيمه دوم قرن سوم هجري يعني در همان اوان كه شعر عروضي پارسي نخستين مراحل حيات خود را ميپيمود و چون كودكي نوخاسته افتان و خيزان پيش ميرفت يكي از نوابغ بزرگ ادب فارسي يعني ابو عبدالله جعفربن محمد رودكي سمرقندي(م.329) ولادت يافت و تمام قسمت اول حيات خود را در اين قرن گذراند و تربيت شد تا آنجا كه شاعري فحل گرديد و چون به آغاز قرن چهارم رسيد مرتبتي يافت كه بقول ابوالفضل بلعمي او را در عرب و عجم نظيري نبود. بيست و نه سال اول قرن چهارم دوره استحصال رودكي از زحماتي بود كه در آغاز حيات خود يعني اواخر قرن سوم كشيده بود. رودكي شعر فارسي را از حالت ابتدائي و ساده خود بيرون آورد، در انواع مضامين و اقسام مختلف شعر از قبيل قصيده، غزل، مثنوي، رباعي و ترانه وارد شد و از همه آنها پيروز بيرون آمد
. بقولي كه معقول‏تر و مقبول‏تر است نزديك صد هزار بيت (صد دفتر) و بقولي ديگر كه قبول آن دشوار مينمايد يك ميليون و سيصد هزار بيت شعر از خود بيادگار گذاشت. كتاب كليله و دمنه را بنظم فارسي درآورد، قصيده‏هاي بزرگ ساخت، غزلهاي لطيف كه عنصري هم خود را در برابر آنها عاجز مي‏يافت سرود


. رودكي سخني شيرين، كلامي لطيف و طبيعي و خالي از هرگونه اشكال دارد و اگر از كهنگي زبان و لهجه او كه نسبت بما امري طبيعي و نتيجه گذشت ده قرن و نيم مدت است، بگذريم بايد سخن او را بهمان اندازه ساده و سهل بدانيم كه سخن فردوسي و سعدي را . بهر حال رودكي پدر شعر فارسي است و در اين امر خلافي نتوان كرد و از همين جاست كه شاعران بعد از وي او را «استاد شاعران» و «سلطان شاعران» لقب داده‏اند. از اشعار اوست:

زمانه پندي آزادوار داد مرا زمانه چون نگري سر بسر همه پند است
بروز نيك كسان گفت تا تو غم نخوري بسا كسا كه به روز تو آرزومند است
زمانه گفت مرا خصم خويش دار نگاه كرا زبان نه ببند است پاي دربند است

تا جهان بود از سر آدم فراز كس نبود از راه دانش بي‏نياز
مردمان بخرد اندر هر زمان راز دانش را بهر گونه زبان
گرد كردند و گرامي داشتند تا بسنگ اندر همي بنگاشته
دانش اندر دل چراغ روشن است وز همه بد بر تن تو جوشن است



در همان سال كه ستاره نبوغ رودكي از افق آسمان ادب فارسي افول ميكرد درخشانترين ستاره شعر و هنر يعني فردوسي پاي در مطلع حيات نهاد (329 هجري) و چنانكه خواهيم ديد با آغاز دوره شاعري اين آزاد مرد شعر پارسي بكمال رسيد:

تهنيت بايد كه در ملك سخن گر شكوفه فوت شد نوبر بزاد!



در اواخر حيات رودكي و بعد از او شاعران ديگري هم در دربار سامانيان و در خراسان و ماوراءالنهر تربيت مي‏شدند و توجه سلاطين ساماني بدانان باعث پيشرفت كار ايشان و فزوني نظاير آنان بود بحدي كه قرن چهارم از حيث كثرت شعر و شاعر قرن كم نظيري بوده است.

از مشاهير معاصران رودكي ابوالحسن شهيد بن حسين بلخي (م 325) شاعر و متكلم بزرگ خراسانست كه در شعر عربي و پارسي استاد بوده و غزلهاي لطيف و خط زيباي او در ميان آيندگان شهرت داشته است.

ديگر از شاعران بزرگ قرن چهارم ابوالحسين محمد بن محمد بخارائي معروف به مرادي معاصر رودكي است ـ ديگر ابو عبدالله محمد بن موسي فرالاوي معاصر رودكي ـ ديگر ابوزراعه (ابوزرعه) معمري جرجاني معاصر رودكي ديگر ابوالعباس فضل بن عباس ربنجني معاصر نصر بن احمد و نوح بن نصر ساماني ـ ديگر ابو طاهر طيب ابن محمد خسرواني (م.342) ـ ديگر ابوالمؤيد بلخي از شاعران نيمه اول قرن چهارم كه در نظم و نثر استاد بود ـ ديگر ابو عبدالله محمد بن صالح ولوالجي ـ ديگر ابو عبدالله محمد بن حسن معروفي بلخي معاصر عبدالملك بن نوح (343ـ 350) ـ ديگر ابوالحسن علي بن محمد معروف به منجيك ترمدي ـ ديگر ابوشكور بلخي صاحب منظومه آفرين نامه كه در حدود 333ـ 336 سروده شده و از ابيات مشهور آن است.

به دشمن برت استواري مباد كه دشمن درختي است تلخ از نهاد
درختي كه تلخش بود گوهرا اگر چرب و شيرين دهي مر ورا
همان ميوه تلخت آرد پديد ازو چرب و شيرين نخواهي مزيد
زدشمن گرايدونكه يا بي شكر گمان بر كه زهرست هرگز مخور



....

ساقي 07-13-2009 07:57 PM

شاعر بسيار مشهور قرن چهارم بعد از رودكي ابو منصور محمد بن احمد دقيقي (مقتول در حدود سال 368) است كه معاصر با امير فخرالدوله ابوالمظفر احمد بن محمد چغاني از آل محتاج و امير سديد ابو صالح منصور بن نوح ساماني(350ـ 365) و امير رضي ابوالقاسم نوح بن منصور (365ـ 387) بوده و بامر پادشاه اخير بنظم شاهنامه ابومنصوري آغاز كرده و هزار بيت در سلطنت گشتاسب و ظهور زردشت پيغامبر سروده است

. علاوه بر اين، قصائد و قطعات و غزلهايي نيز از دقيقي بيادگار مانده و او از شاعران استاد عهد ساماني است كه قدرتش در ساختن قصايد و بيان مدايح شهرياران زبانزد بود. از قطعات مشهور اوست:

بدو چيز گيرند مر مملكت را يكي ارغواني يكي زعفراني
يكي زرنام ملك بر نبشته دگر آهن آبداده يماني
كرا بويه وصلت ملك خيزد يكي جنبشي بايدش آسماني
زباني سخنگوي و دستي گشاده دلي همش كينه همش مهرباني
كه ملكت شكاريست كاو را نگيرد عقاب پرنده نه شير ژياني
دو چيز است كاو را ببند اندر آرد يكي تيغ هندي دگر زر كاني
بشمشير بايد گرفتن مر او را بدينار بستنش پاي ارتواني
كرا تخت و شمشير و دينار باشد نبايدش تن سرو و پشت كياني
خرد بايد آنجا وجود و شجاعت فلك مملكت كي دهد رايگاني


شاعر مشهور آخر دوره ساماني كه قسمتي از عهد غزنوي را نيز درك كرد مجدالدين ابواسحق كسائي مروزي است كه مردي شيعي مذهب و در اواخر عمر خود متمايل بوعظ و اندرز بود. وي تا مدتي بعد از سال 391 در قيد حيات بوده و دوره سلطنت سلطان محمود غزنوي را درك كرده و او را ثنا گفته است.
شاعر نامبردار آخر عهد ساماني كه قسمت بزرگ زندگي او در قرن چهارم و چند سالي از آن در آغاز قرن پنجم گذشت استاد ابوالقاسم فردوسي(329ـ 411 هجري) صاحب شاهنامه است كه بي‏اغراق تاج شعر و ادب ايراني و عاليترين نمونه فصاحت زبان فارسي دري است. از ابيات اوست
:
سپاسم ز يزدان كه او داد زور بلند اختر و بخش كيوان و هور
ستايش كه داند سزاوار اوي نيايش بآيين و كردار اوي
مگر او دهد يادمان بندگي نمايد بزرگي و دارندگي

شما دست يكسر بيزدان زنيد بكوشيد و پيمان او مشكنيد
كه بخشنده اويست و دارنده اوي بلند آسمانرا نگارنده اوي
ستمديده را اوست فرياد رس منازيد يا نازش او بكس
نيابد نهادن دل اندر فريب كه پيش فرازنده آيد نشيب
كجا آنكه ميسود تاجش بابر كجا آنكه بودي شكارش هژبر
نهاني همه خاك دارند و خشت خنك آنكه جز تخم نيكي نكشت
زماني مياساي از آموختن اگر جان همي خواهي افروختن
چو گويي كه وام خرد تو ختم همه هر چه بايستم آموختم
يكي نغز بازي كند روزگار كه بنشاندت پيش آموزگار

در دوره ساماني علاوه بر قصائد و قطعات و ساير انواع شعر، چندين منظومه بزرگ از قبيل كليله و دمنه رودكي، آفرين نامه ابوشكور، شاهنامه مسعودي مروزي، گشتاسبنامه دقيقي، شاهنامه فردوسي سروده شده.

از خصائص شعر فارسي قرن چهارم: فصاحت، سادگي، مضامين تازه و بكر، توجه بطبيعي بودن تشبيهات، توصيفات طبيعي منطبق بر عالم خارج، سعي در جستن مطالب تازه و بديع و متنوع، عدم استعمال اصطلاحات علمي در شعر، خالي بودن شعر از كلمات مشكل عربي و حتي كم بودن لغات عربي، حفظ بسياري از لغات كهنه دري، كوتاه بودن اوزان و بحور شعر است.

كمترين آشنايي با لهجه كهنه قرن چهارم خواننده را در فهم زيبايي و فصاحت معجزه‏آساي اشعار آن عهد ياوري خواهد كرد. بزرگترين نماينده شعر اين دوره بي‏خلاف فردوسي و ابيات غراي او بي‏ترديد بهترين نشانه فصاحت زبان فارسي است تا بجايي كه قرن چهارم تنها با داشتن شاهنامه مي‏تواند بر زبان فارسي حكومت كند و منشاء هر گونه اصلاحي در اين زبان و دور داشتن آن از افراطها و تفريطهاي متأخران گردد.
در شعر فارسي قرن چهارم بندرت و بزحمت ميتوان اثر يأس و نوميدي يافت.
شعر اين دوره پر است از نشاط روح و غرور ملي و انديشه حساسي و خوشبيني و آزادمنشي، و از اينروي بايد آنرا آيينه تمام نماي روح و انديشه واقعي ايراني دانست يعني انديشه و روحي كه هنوز چنانكه بايد مقهور عوامل غير ايراني نشده و استوار بر جاي مانده بود.




....

دانه کولانه 07-13-2009 11:46 PM

سلام بر دوستان عزیز
مشغول مهمانداری واینا بودم نشد این چند روزه بخونم اینجا رو حتی سپاس هم نزدم که سر فرصت بخونم ...
مرسی خیلی خوب خیلی کامل خسته نباشید
ابادانی جان فقط تشکر نکن و کار دست من نده خودتم بیا بنویس دیگه
ما که چیزی نمیدونیم والا میگفتیم فقط بیایم بخونیم و یاد بگیریم و از خیلیهاش چیز یاد بگیریم
اخرین چیزی که ازش کیف کردم ادبیات تطبیقی بود و از بقیه ش چیزهایی یاد گرفتم
دستتون درد نکنه ساقی خسته نباشی
ما منتظریم

ساقي 07-14-2009 02:11 PM

بازم خدارو شکر يکي پيدا شد يه چيزي گفت مي خواستم
آخرين پست خودمو از دست استاد آباداني سر اين هويت شعر ايراني دار بزنم ،
ادبيات تطبيقي خوشت اومد خب يه پست ميزدي ديگه ،
آخه من ديدم به «پروانه » چي ميگن يه کم ترسيدم برم جلوتر نکنه
به «ساقي » هم يه چيز بدي گفته باشن اينه که جلوتر نرفتم ....;)


....

ساقي 07-15-2009 01:48 PM

نمونه اي از گلشن صبا: موبد سالخورده

شنيدم يکي موبد سالخورد
در آن دم که روشنروان مي سپرد
تن پاکش از تابش آفتاب
چو موم اندر آتش، چو شکر در آب
يکي گفتش: اي پير ديرينه روز
تن از تابش آفتاب به سوز
نبستي چرا در سراي سپنج
سپنجي سرايي پي دفع رنج؟
بناليد و گفتا: در اين روز کم
گر آسايش از سايه نبود چه غم
بزرگان چنين از جهان رسته اند
نه چون ما دل اندر جهان بسته اند
چو صاحبدلي بر جهان دل منه
به بيهوده گل بر سر گل منه



...

ساقي 07-15-2009 02:02 PM

پاره‏اي از اختصاصات شعر فارسي در قرن پنجم و ششم


از مسائلي كه بطور كلي بايد در شعر قرن پنجم و ششم و علي الخصوص از نيمه دوم قرن پنجم به بعد ذكر كرد يكي وجود تأثيرات محلي است در اشعار كه نتيجه تجاوز لهجه دري از محيط مكالمه خود است. ديگر ورود هر شاعر است در مباحث مختلقي مانند مسائل فلسفي و صوفيانه و زهد و اندرز و وصف و غزل و مدح و هجو و نظاير آنها. ديگر تأثير اطلاعات مختلف هر شاعرست در اشعار او كه مسلماً نتيجه تعليمات مدرسه‏يي آنان بوده. خاقاني از معايبي كه بر عنصري مي‏گيرد اينهاست:

نبوده است چون من گه نظم و نثر بزرگ آيت و خرده‏دان عنصري
به نظم چو پروين و نثر چونعش نبود آفتاب جهان عنصري
اديب و دبير و مفسر نبود نه سحبان يعرب زبان عنصري

و مدعي است كه خود از همه اين مزايا برخوردارست و به واقع هم همه اين اطلاعات به اضافه اطلاعات نجومي و فلسفي و رياضي و طبي در اشعار آن شاعر به تمام معني مؤثر بوده است.
شرايطي كه براي قبول يك شاعر در حوزه شعرا وجود داشت سنگين بوده است. نظامي عروضي در اين باب شرحي دارد كه نقل قسمتي از آنرا بي‏فايده نمي‏بينيم:

«...اما شاعر بدين درجه نرسد الا كه در عنفوان شباب و در روزگار جواني بيست هزار بيت از اشعار متقدمان ياد گيرد و ده هزار كلمه از آثار متأخران پيش چشم كند و پيوسته دواو ين استادان همي خواند و ياد همي‏گيرد كه در آمد و بيرون شد ايشان از مضايق و دقايق سخن بر چه وجه بوده است تا طرق و انواع شعر در طبع او مرتسم شود و عيب و هنر شعر بر صحيفه خرد او منقش گردد تا سخنش روي در ترقي دارد و طبعش به جانب علو ميل كند. هر كرا طبع در نظم شعر راسخ شد و سخنش هموار گشت روي به علم شعر آورد و عروض بخواند و گرد تصانيف استاد ابوالحسن السرخي البهرامي گردد چون غايه العروضين و كنز القافيه، و نقد معاني و نقد الفاظ و سرقات و تراجم و انواع اين علوم بخواند بر استادي كه آن داند تا نام استادي را سزاوار شود و اسم او در صحيفه روزگار پديد آيد چنانكه اسامي ديگر استادان كه نامهاي ايشان ياد كرديم.»

اينها مطالبي از ادبيات بود كه شاعر مي‏بايست فرا گيرد و يا مطالعه كند. علاوه بر اين شرط عمده‏يي نيز براي شاعر در قرن ششم قائل بودند و آن چنان بود كه بايد «در انواع علوم متنوع باشد و در اطراف رسوم مستطرف زيرا كه چنانكه شعر در هر علمي بكار همي‏شود هر علمي در شعر بكار همي‏شود...» و به همين سبب است كه از اواسط قرن پنجم به بعد براي فهم اشعار غالب شعرا يك دوره اطلاع از علوم متداول آن عهد لازم است و بي‏استعانت از آن علوم فهم اشعار دشوار و گاه غير ممكن مي‏شود.
تنوع در انواع شعر در قرن پنجم و ششم از قرن چهارم اندكي بيشتر بوده است. مثنوي و قصيده و غزل و رباعي و تركيب بند و ترجيع بند در آثار شعراي اين عهد به وفور ديده مي‏شود و غالب شعرا سعي داشتند در همه اين انواع طبع آزمايي كنند مثلاً خاقاني همه نوع شعر را از مثنوي تا ترجيعات ساخته است.
مطالب و مضامين اين اشعار به تفاوت عبارتست از مدح و هجو و وعظ و زهد و حكمت و غزل و تصوف و مسائل علمي و داستاني و تبليغات ديني و فلسفي به ساير مسائل كمتر توجه داشتند و برخي ديگر مانند خيام تنها تحت تأثير القاآت و الهامات فلسفي واقع مي‏شدند و برخي ديگر بدو يا چند موضوع و مطلب متوجه بودند و اين تنوع در مطالب بر روي هم باعث شده است كه اشعار فارسي قرن پنجم و ششم مانند گنجينه پر بهايي به جواهر گوناگون مزين باشد و هر گوشه آن بيننده را به نوعي جلب كند....


..

ساقي 07-15-2009 02:06 PM

عرفان در شعر فارسي

از موضوعاتي كه مخصوصاً در قرن ششم در شعر فارسي به شدت رخنه كرد تصوف و عرفان است. توجه به افكار عرفاني در شعر البته از قرن ششم زودتر صورت گرفته ليكن اثر بيّن و آشكار آنرا از آغاز اين قرن در اشعار فارسي مي‏بينيم. نخستين كسي كه به ايجاد منظومه‏هاي بزرگ عرفاني توجه كرده سنائي است. منظومه‏هاي حديقةالحقيقة و طريق التحقيق دو اثر معروف او در تصوف و عرفانست و علاوه بر اين بسياري از قصائد او در دوره دوم شاعري يعني دوره‏يي كه دست از لهو و طرب شسته و به بيان حقايق عرفاني توجه كرده بود، به موضوع اخير اختصاص داده شده است.

شاعر بزرگي كه بعد از سنائي در قرن ششم و آغاز قرن هفتم همه آثار خود را به بيان مسائل عرفاني تخصيص داده فريدالدين محمد عطار(متوفي به سال 627) است كه علاوه بر ديوان قصائد و غزلها منظومه‏هاي مهمي مانند منطق الطير و اسرارنامه و مصيبت نامه و الهي نامه و غيره ازو به يادگار مانده است. با ظهور عطار در قرن ششم شعر عرفاني به نهايت كمال رسيد و در حقيقت ظهور او و سنائي مقدمه ظهور مولوي و وجود يافتن مثنوي او يعني بزرگترين شاهكار آثار عرفاني فارسي بوده است.

ورود مسائل عرفاني در شعر باعث شد كه اولاً تنوعي خاص در شعر فارسي به وجود آيد و چاشني تازه‏اي به آن داده شود و ثانياً اختصاص شاعران را بدربار تا درجه‏يي از ميان ببرد و شعرايي پديد آورد كه خارج از دربارهاي سلاطين به ايجاد شاهكارهاي ادبي خود قيام كنند.




....

ساقي 07-15-2009 02:14 PM

شعر فارسي در قرن هفتم و هشتم


شعر فارسي در اين دوره با شدتي بيش از پيش از بدبيني و ناخشنودي از اوضاع روزگار و ناپايداري جهان و دعوت خلق به ترك دنيا و زهد و نظاير اين افكار مشحونست. علت آن هم آشكار مي‏باشد و آن وضع سخت و دشواريست كه با حمله مغول آغاز شده و با جور و ظلم عمال دوره آنان و با خونريزيها و بي‏ ثباتي اوضاع در دوره فترت بعد از ايلخانان ادامه يافته و محيط اجتماعي ايران را با دشوارترين شرايطي مقرون ساخته بود..

. همين وضع مورث توجه شديد غالب شعرا به مسائل ديني و خيالات تند صوفيانه و درويشانه و گوشه‏ گيري و در نتيجه تصورات باريك و دقيق نيز شده است.

در عصر مغول بر اثر انتشار بسياري از مفاسد اخلاقي انتقادات اجتماعي به شدت رواج يافت. البته پيش از اين تاريخ از اين قبيل انتقادات در اشعار شعرا خاصه در شعراي قرن ششم كه بر اثر تسلط تركان و رواج بعضي مفاسد از اوضاع ناراضي بودند، نيز مشاهده مي‏شود ولي در عهد مغول به همان نسبت كه مفاسد اجتماعي رواج بيشتري يافت به همان درجه هم اين انتقادات شديدتر و سخت تر شد. از اين انتقادات سخت در آثار سعدي خاصه گلستان و در هزليات او و در جام جم اوحدي و در غزلهاي حافظ و آثار شعراي ديگر بسيار ديده مي‏شود و از همه آنها مهمتر آثار شاعر و نويسنده خوش ذوق هوشيار «عبيد ذاكاني قزويني» است كه آثار او نظماً و نثراً حاوي مسائل انتقادي تنديست كه با لهجه ادبي بسيار دلچسب و شيرين بيان كرده و در اين باب گوي سبقت از همه شاعران و نويسندگان فارسي زبان بوده است. حقاً هم هيچ دوره‏يي از ادوار مقدم بر او در ايران به نحوي كه او مي‏خواسته مانند عهد زندگي وي نمي‏توانست مضاميني بدان شيريني و خوبي براي انتقادات اجتماعي او فراهم سازد.

در شعر قرن هفتم و هشتم قصيده به تدريج متروك مي‏شد و به همان نسبت غزلهاي عاشقانه لطيف جاي آنرا مي‏گرفت. منظومه هاي داستاني نو عرفاني زياد سروده شد و همچنين منظومهايي كه حاوي افكار اجتماعي و حكايات و قصص كوتاه باشد(مانند بوستان سعدي) در اين دوره معمول گرديد. داستانهاي منظوم قرن هفتم و هشتم معمولاً به تقليد از نظامي شاعر مشهور پايان قرن ششم ساخته مي‏شد و از بزرگترين مقلدان نظامي در اين دوره امير خسرو دهلوي و خواجوي كرماني را مي‏توان ذكر كرد.

سبك شعر در قرن هفتم و هشتم دنباله سبك نيمه دوم قرن ششم است كه اكنون اصطلاحاً سبك عراقي ناميده مي‏شود. علت توجه شاعران اين قرن به سبك مذكور آنست كه مركز شعر در اين دو قرن نواحي مركزي و جنوبي ايران است كه لهجه عمومي استادان اين نواحي با سبك سابق الذكر سازگارتر است. با اين حال در ميان شعراي اين دوره كساني مانند مجد همگر شيرازي و ابن يمين فريومدي و مولوي بلخي بودند كه به سبك خراساني بيشتر اظهار تمايل مي‏كردند و علي الخصوص سبك مولوي در غزلها و قصائدش نزديكي تام بروش شاعران خراسان دراوايل قرن ششم داشت.

شعر فارسي دوره مغول با دو شاعر بزرگ ايران سعدي و مولوي شروع مي‏شود كه هر دو پيش از حمله مغول ولادت يافته و در محيط دور از دسترس مغولان تربيت شده بودند. ..


...

ساقي 07-15-2009 02:19 PM

ابو عبدالله مشرف بن مصلح شيرازي ملقب به سعدي در اوايل قرن هفتم (حدود 606 هجري) در شيراز ولادت يافت و به سال 691 يا 694 در همان شهر درگذشت، در حالي كه قسمت بزرگي از زندگي خود را در سفرهاي دراز و سير آفاق وانفس گذرانده بود. وي بي ترديد از شاعران درجه اول زبان فارسي و همرديف فردوسي است، قدرت او در غزلسرايي و بيان مضامين عالي لطيف عاشقانه و گاه عارفانه در كلام فصيح و روان كه غالباً در رواني و فصاحت به حد اعجاز مي‏رسد بي‏سابقه بود. علاوه بر اين سعدي در ذكر مواعظ و اندرز و حكمت و بيان امثال و قصص اخلاقي با زباني شيرين و شيوا و مؤثر گوي سبقت از همه گويندگان فارسي زبان ربوده است. نثر او هم كه در عين توجه به بعضي از صنايع لفظي ساده و روشن و خالي از تكلفات دور از ذوق بلكه بسيار لطيف و دلپسند و مطبوع است او را در رديف بهترين نويسندگان فارسي زبان درآورده است چنانكه مدتها كتاب گلستان او در شمار كتب درسي مدارس و مكاتب ايران بوده است و هنوز هم سرمشق فصاحت شمرده مي‏شود. كليات آثار او كه حاوي: مجالس عرفاني و چند رساله و گلستان (نثر) و بوستان يا سعدي نامه و غزليات و مامعات و قصايد عربي و فارسي و ترجيعات و مقطعات و هزلياتست بارها به طبع رسيده و زبانزد خاص و عام ايرانيانست.

از غزلهاي شيواي اوست:

شب فراق كه داند كه تا سحر چندست

مگر كسي كه به زندان عشق دربندست
گرفتم از غم دل راه بوستان گيرم

كدام سرو به بالاي دوست مانندست
پيام من كه رساند به يار مهر گسل

كه بر شكستي و ما را هنوز پيوندست
قسم به جان تو گفتن طريق عزت نيست

به خاك پاي تو و آن هم عظيم سوگندست
كه با شكستن پيمان و برگرفتن دل

هنوز ديده به ديدارت آرزومند است
بيا كه بر سر كويت بساط چهره ماست

بجاي خاك كه در زير پايت افكندست
خيال روي تو بيخ اميد بنشاندست

بلاي عشق تو بنياد صبر بركندست
ز دست رفته نه تنها منم درين سودا

چه دستها كه ز دست تو بر خداوند است
فراق يار كه پيش تو كاه برگي نيست

بيا و بر دل من بين كه كوه الوند است
ز ضعف طاقت آهم نماند و ترسم خلق

گمان برند كه سعدي ز دوست خرسندست

اين ابيات از بوستان او نقل مي‏شود:

الا تا درخت كرم پروري گر اميدواري كزو برخوري
كرم كن كه فردا كه ديوان نهند منازل به مقدار احسان دهند
يكي را كه سعي قدم پيشتر بدرگاه حق منزلت بيشتر
يكي باز پس خائن و شرمسار بترسد همي مرد ناكرده كار
بهل تا به دندان گزد پشت دست تنوري چنين گرم و ناني نيست
بداني گه غله برداشتن كه سستي بود تخم ناكاشتن


...

ساقي 07-15-2009 02:23 PM

شاعر هم عصر سعدي جلال الدين محمد بن بهاء الدين محمد مولوي بلخي معروف به رومي (606ـ672) نيز از نوابغ عالم ادب و از متفكران بزرگ جهان و مقتداي متصوفه و اهل تحقيق و مجاهدت و رياضت است. وي در نظم و نثر پارسي استاد و داراي لساني فصيح و قدرتي كم نظير در بيان معاني دشوار عرفاني و حكمي به زبان ساده بود. مثنوي (شش دفتر) و ديوان غزليات و قصايد و رباعيات او و همچنين آثار منثور يعني فيه مافيه و قسمتي از مجالس و مكتوبات وي مشهور است.

از غزلهاي اوست:

روزها فكر من اينست و همه شب سخنم
كه چرا غافل از احوال دل خويشتنم
از كجا آمده ‏ام آمدنم بهر چه بود

به كجا مي‏روم آخر ننمائي وطنم
مانده ‏ام سخت عجب كز چه سبب ساخت مرا

يا چه بوده است مراد وي از اين ساختم
جان كه از عالم علويست يقين مي‏دانم

رخت خود باز برآنم كه همانجا فكنم
مرغ باغ ملكوتم نيم ازعالم خاك

دو سه روزي قفسي ساخته ‏اند از بدنم
اي خوش آنروز كه پرواز كنم تا بر دوست

به اميد سر كويش پر و بالي بزنم
كيست در گوش كه او مي‏شنود آوازم

يا كداميست سخن مي‏كند اندر دهنم
كيست در ديده كه از ديده برون مي‏نگرد

يا چه جانست نگويي كه منش پيرهنم
تا به تحقيق مرا منزل وره ننمايي

يكدم آرام نگيرم نفسي دم نزنم
مي وصلم بچشان تا در زندان ابد

از سر عربده مستانه بهم درشكنم
من بخود نامدم اينجا كه بخود باز روم

آنكه آورد مرا باز برد در وطنم
تو مپندار كه من شعر بخود مي‏گويم

تا كه هشيارم و بيدار يكي دم نزنم
شمس تبريز اگر روي بمن ننمايي

والله اين قالب مردار بهم درشكنم



اين ابيات از مثنوي اوست:


از خدا خواهيم توفيق ادب
بي ادب محروم ماند از لطف رب
بي‏ ادب تنها نه خود را داشت

بد بلكه آتش بر همه آفاق زد
هر چه بر تو آيد از ظلمات و غم

آن ز بي‏باكي و گستاخيست هم
هر كه بي‏باكي كند در راه دوست

رهزن مردان شد و نامرد اوست


..





ساقي 07-15-2009 02:27 PM

آخرين شاعر نام‏ آور ايران در اين عصر كه او را بايد آخرين شاعر بزرگ درجه اول ايران شمرد شمس الدين محمد بن بهاءالدين حافظ شيرازي (م.791) است كه اواخر حيات او مصادف با اوايل عهد تيموري بود. اهميت او در آنست كه توانست مضامين عرفاني و عشقي را به نحوي درهم آميزد كه از دو سبك غزل عارفانه و عاشقانه سبك واحد جديدي بوجود آورد و البته موفقيت او در اين كار بيشتر مرهون شعراي مقدم بر او در اواسط و اواخر قرن هشتم علي الخصوص خواجوي كرماني بوده است.

حافظ مضامين عاشقانه و عارفانه را با الفاظ زيبا و با توجه به صنايع لفظي بيان كرده و بر اثر قدرت فراوان خود در سخنوري غالباً مضامين عالي و معاني كثير را در ابيات كوتاه گنجانيده است. وي به حدي در بازي با كلمات مقتدر است كه غالباً ابيات او اگر مضمون و معني خيلي عالي هم نداشته باشد در خواننده مؤثر است.

تركيباتي كه حافظ در اشعار خود آورد غالباً تازه و بديع و بي‏سابقه است و حافظ در ساختن اين تركيبات نهايت قدرت و كمال ذوق و لطف طبع خود را نشان داده است و كمتر شاعري را از اين حيث مي‏توان با او مقايسه كرد. معاني عرفاني و حكمي حافظ اگر چه تازه نيست ليكن چون با احساسات لطيف و گاه با هيجانات شديد روحي او آميخته شده جلائي خاط يافته است

. بهر حال غزلهاي حافظ از بهترين نمونه ‏هاي سخن فارسي و از عاليترين نمودارهاي علو فكر و طبع نژاد ايرانيست كه حتي در تاريكترين ادوار هم از نورافشاني باز نمانده است.

از غزلهاي شيواي اوست:

سالها دل طلب جام جم از ما مي‏كرد
آنچه خود داشت ز بيگانه تمنا مي‏كرد
گوهر كز صدق كون و مكان بيرون بود
طلب از گمشدگان لب دريا مي‏كرد
بيدلي در همه احوال خدا با او بود
او نميديدش و از دور خدايا مي‏كرد
مشكل خويش بر پير مغان بردم دوش
كاو به تأييد نظر حل معما مي‏كرد
ديدمش خرم و خندان قدح باده به دست
وندران آينه صدگونه تماشا مي‏كرد
گفتم اين جام جهان بين تو كي داد حكيم
گفت آنروز كه اين گنبد مينا مي‏كرد
آن همه شعبدها عقل كه مي‏كرد آنجا
سامري پيش عصا و يد بيضا مي‏كرد
گفت آن يار كزو گشت سردار بلند
جرمش اين بود كه اسرار هويدا مي‏كرد
آنكه چون غنچه دلش را ز حقيقت بنهفت
ورق خاطره از اين نكته محشي مي‏كرد
فيض روح القدس ار باز مدد فرمايد
دگران هم بكنند آنچه مسيحا مي‏كرد
گفتمش سلسله زلف بتان از پي چيست
گفت حافظ گله ‏يي از دل شيدا مي‏كرد



...

abadani 07-15-2009 04:12 PM

با تشکر از ساقی که این مطالب را به شیوایی به ما می آموزاند. در اینکه حافظ آخرین شاعر بزرگ فارسی گو بوده شکی نیست اما خوب است از نورالدین عبدالرحمن جامی شاعر بزرگ قرن نهم نیز سخن بگوییم و عنوان ختم الشعرایی وی را یاد آور شویم هرچند برخی این عنوان را برایش تعارف می دانند اما نمی دانم دلیل این تعارف چه می تواند باشد. به هر روی بحث بخوبی پیش می رود و انشاء الله بنده نیز وارد آن خواهم شد از چند روز دیگر البته با اجازه بانی بحث
یا علی مدد


اکنون ساعت 07:58 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)