01-19-2010
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
ميرزا كوچك خان و گداى سمج
ميرزا كوچك خان و گداى سمج
ميرزا كوچك خان جنگلى كه همراه با مشروطه خواهان در فتح تهران شركت داشت ، در دوران اقامت در تهران از كارهاى ناهنجار برخى از مجاهدين افسرده شد.
با آنكه در نهايت فقر مى زيست از پذيرش كمكهاى مادى سردار محى امتناع مى ورزيد.
خودش نقل كرد كه :
روزى بسيار دلتنگ بودم و به سرنوشت مردم ايران مى انديشيدم ورفتار بعضى از كوته نظران را كه مدعى نجات ملت اند تحت مطالعه قرار داده بودم كه گدائى به من برخورد و تقاضاى كمك نمود.
من كه در اين حال مفلس تر از او بودم و درب جيبم را تار عنكبوت گرفته بود وباصطلاح معروف (بخيه به آب دوغ مى زدم)، معذرت خواستم و كمك به وى را به وقت ديگر محول ساختم ، اما گداى سمج متقاعد نمى شد و پا بپايم مى آمد و گريبانم رارها نمى كرد.
در جيبم ، حتى يك شاهى پول نداشتم و فنافى الله به نحوه گذراندن آينده ام مى انديشيدم .
نه ميل داشتم از كسى تقاضاى اعانت كنم و نه آهى در بساطم بود كه دل را خشنود نگه دارم و گداى پررو دم به دم غوغا مى كرد و اصرار زياده از حدش خشمم را عليه خود برانگيخت .
هر جا مى رفتم از من فاصله نمى گرفت و با جملات مكرر و بى انقطاع روح آزرده ام را سخت تر مى آزرد.
عاقبت به تنگ آمده كشيده اى به گوشش خواباندم .
گويى گداى سمج در انتظار همين كشيده بود زيرا فورا به زمين نقش بست و نفسش بندآمد و جابجا مرد.
از مرگ گدا با همه پرروئيهايش متاءثر شدم و چون عمل خود را مستحق مجازات مى دانستم بيدرنگ به شهربانى حاضر و خود را معرفى كردم .
رئيس شهربانى يفرم خان ارمنى بود.
از اين كه به پاى خود به شهربانى آمده و خودرا قاتل معرفى كرده ام متعجب شد و مدتهاى مديد براى همين ارتكاب در زندان ماندم تااينكه اوضاع تغيير كرد و با گذشت مدعيان خصوصى آزاد گرديدم .
فخرائى . ابراهيم (سردارجنگل انتشارات جاويدان تهران چاپ دهم 1357 ص 42.)
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|