نمایش پست تنها
  #12  
قدیمی 02-09-2010
زکریا فتاحی آواتار ها
زکریا فتاحی زکریا فتاحی آنلاین نیست.
کاربر فعال
 
تاریخ عضویت: Nov 2008
محل سکونت: پاوه
نوشته ها: 1,479
سپاسها: : 20

120 سپاس در 80 نوشته ایشان در یکماه اخیر
زکریا فتاحی به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

گفت‌وگوي روزنامه آشتي با بهمن قبادي


نامش را وقتي شنيدم كه مي‌گفتند با فيلم‌هاي كوتاهش در جشنواره‌هاي جهاني جايزه درو مي‌كند، نامش را وقتي شنيدم كه مي‌گفتند جوايز مادي فيلم‌هايش را براي كودكان فقير و بي‌سرپرست كردستان اختصاص مي‌دهد. اما هيچ‌كدام از اين‌ها برايم جذاب نبود. متداول شده بود كه جواني با يك دوربين فيلم بسازد و در جشنواره‌هاي خارجي جايزه بگيرد. اين‌كه جوايزش را هم به كودكان فقير و بي‌سرپرست تقديم كرده بود باز هم برايم يك پز انسان‌دوستانه بود. نامش را وقتي شنيدم كه از او بد مي‌گفتند. اما اين يكي را هم باور نكردم تا اين‌كه در دوران دانشكده، درجشنواره فيلم رشد دو فيلمش به نمايش گذاشته شد و نه تنها من، بلكه همه آن‌هايي را نيز كه رگ آنتي‌كردي داشتند به تحسين و گريه واداشت.
اگرچه عنوان فيلمش «نغمه‌هاي دختران دشت» را وام گرفته بود، اما زيبا بود. «زندگي در مه» راكه ساخت، در ايران و جهان غوغا به پا كرد. اكنون او پر جايزه‌ترين كارگردان ايراني در جهان است. براي «نغمه‌هاي دختران دشت» و «زندگي درمه»‌ آن‌قدر برايم عزيز شد كه اگر تا آخر دنيا فيلم نسازد و يا فيلم بد بسازد او را دوست بدارم. هميشه دوست داشتم در يك موقعيت نامتعارف، ‌يعني نه در يك جشنواره، نه در يك جمع هنري ادبي و نه حتي براي مصاحبه، بلكه براي گفت‌وگو او را ببينم؛ اما اين‌گونه اتفاق نيفتاد...
... و ما همديگر را چندين‌بار در همان موقعيت‌هاي متعارف كه «تعارف» ‌بدون «‌تعارف» اتفاق مي‌افتد، با هم آشنا شده بوديم، اما فرصت نبود. تا سه‌ماه تمام نام فيلم اولش را برزبان زمزمه مي‌كردم «زماني براي مستي اسب‌ها». اگرچه بدمستانه به فيلمش تاختند، اگرچه او كارگردان جشنواره‌اي ناميده شد، اگرچه جايزه «دوربين طلايي» جشنواره كن او را در دو خط به‌عنوان خبر فرهنگي منتشر كردند و اگرچه زبان اعتراف كه هيچ نگشودند، بلكه دايه‌هاي مهربان‌تر ازمادر براي كردها شدند و به «بهمن قبادي» تاختند كه زندگي كردها را غيرواقعي جلوه داد. راستي نامش را گفتم. او نامش بهمن قبادي است، هم او كه كم‌تر روزنامه و مجله‌اي حاضر بود نامش را به‌عنوان يكي از مطرح‌ترين كارگردان‌هاي ايراني به زبان بياورد. شايد هم سخت بود بردن نامش، آخر چگونه قابل تحمل بود كه يك جوان آواره‌ بانه‌اي كه زندگي آواره‌گي‌اش را درسنندج به‌سر‌برده و در آن‌جا دركنار همه بدبختي‌هاي زندگي‌اش به انجمن‌هاي سينماي جوان مي‌رفت و فيلم و عكس مي‌آموخت و فيلم مي‌ساخت، پيدايش شود و به خودش جرات بدهد و ازهمه عزيزكرده‌هاي كلاس‌ها و دانشگاه‌هاي سينما و تئاتر پايتخت، گوي سبقت بربايد؛ بدون هيچ سفارش و.... راه به معتبرترين جشنواره‌هاي جهان ببرد. از او ننوشتند مگر به نامرادي، ازاو ننوشتند مگر به انتقاد تيز و شكننده. اما آن‌چه براي من جالب بود اين بود كه هرگز درمقام پاسخ برنخواست. تا اين‌كه «لاك‌پشت‌ها...» را به پرواز در آورد. و ديگر راهي نبود، جاي بهانه نبود اين‌بار فيلم بهمن معيار شده بود؛ نه آن‌ها معيار فيلم. يعني اين‌بار اگر منتقدي، داوري، روزنامه‌اي از بهمن تقدير نمي‌كرد از قافله جامانده بود. او كه معروف به فيلمسازي براي خارجي‌ها بود، در«جشن خانه سينما» كارگردان اول شناخته شد. درجشنواره فيلم كودك اصفهان جايزه درو كرد. و فيلمش بر فراز همه فيلم‌ها ايستاد و هنوز از راه نرسيده براي جشنواره‌هاي خارجي اعتبار شده و هر جشنواره اعتبارش را با حضور فيلم بهمن به رخ مخاطبانش مي‌كشد. و ايرانيان نيز پس از سه سال كه فيلم‌هاي اورا پشت فيلم‌هاي ديگر نگه مي‌داشتند، اكنون به اتفاق آرا او را نماينده سينماي ايران براي اسكار معرفي مي‌كنند. و همه روزنامه‌ها گوي مصاحبه را ازهم‌ديگرمي‌ربايند، تا جايي كه فرهيخته‌ترين روزنامه كشور دو شماره ازصفحه سينمايش را به گفت‌وگو با قبادي اختصاص مي‌دهد.
درهمين فاصله كوتاه كه از اكران فيلم مي‌گذرد، فيلم سوم بهمن موفقيت‌هاي جهاني‌اش را شروع كرد. برترين جايزه فستيوال سن‌سباستين اسپانيا، يعني صدف طلايي جشنواره اي كه رئيس هيئت‌داوريش ماريو بارگاس‌يوسا درمورد فيلم بهمن گفت‌: «اين فيلم همه ما را به‌شدت تكان داد. نه فقط به‌خاطر شرايط وحشتناكي كه فيلم در آن ساخته شده، بلكه به‌خاطر داستاني كه همه ما را متاثر كرد و باوجود تراژدي‌اي كه روايت مي كند اين فيلم سرشار از انسانيت، شعر و نكته سنجي است»‌ و تا بيش از يك هفته فيلم بهمن قبادي تيتر معروف‌ترين روزنامه‌هاي اسپانيولي‌زبان بود، روزنامه‌هايي نظير «‌ال‌موندو....» «‌ دياريودنوتيسياس» و... هم‌چنين جايزه ويژه هيئت‌داوران جشنواره فيلم شيكاگو، و اكنون چند روزي است كه براي جشنواره فيلم‌هاي كردي و نيز جشنواره بين‌المللي فيلم لندن در انگلستان به سر مي‌برد.
اما آن‌چه مهم‌تر از همه اين‌هاست، اين نكته است كه حضور و ظهور پديده‌اي چون بهمن قبادي در سينما، براي كردها باعث به‌وجود‌آمدن موجي از گرايش جوانان هنرجو و هنرمند كرد به‌سوي سينما شد. اكنون در همه شهرها و محله‌هاي كردستان ايران مي‌تواني گروهي را پيدا كني كه مشغول فيلم ساختن‌اند و اين وضعيت اگرچه اكنون به صورت كميت جلب‌توجه مي‌كند اما در آينده‌اي نزديك، نسلي نوين از فيلمسازان جوان كرد را نويد مي‌دهد.
اكنون من به خانه بهمن قبادي آمده‌ام، يك كرد هميشه انكار‌شده، اكنون نماينده يك ملت و يك كشور براي اسكار است، ‌دعاي اهالي هنر ايران و دعاي ملت كرد پشت سر اوست همين براي من كافي است كه اكنون نامش را بيش‌تر از هر زمان ديگري مي‌شنوم.
روژباش كاك بهمن
- آقاي قبادي شما براي كردها تصويرگر رنج و رويا‌هاي ملتي انكارشده هستيد. در «زماني براي مستي اسب‌ها» رنج‌هاي كودكي اين ملت را نه تنها ازمرزهاي بي‌معني ايران وعراق بلكه از همه مرزهاي بي‌معني ديگر جهان عبور داديد. در «آوازهاي سرزمين مادري‌ام»، آوازه‌خوان‌هاي عاشق و آواره را در راه سفري بي‌هدف مثل تمام آوارگي‌هاي ملت‌مان تصوير كرديد و در «لاك‌پشت‌ها...»ي پروازگرتان همه دلهره‌هاي كودكانه اين ملت را در بازي كودكان فيلم‌تان به تصوير كشيديد. آيا شما به جايگاه تصويرگر رنج رويا‌هاي يك ملت قائليد و يا چقدر آن را قبول داريد؟
- وقتي به گذشته خودم نگاه مي‌كنم از اولين روزي كه به‌دنيا آمدم، تصاويري كه از بانه دارم، تصاويري كه از پيرامونم داشتم، از فاميل مادري‌ام يا دايي‌هايم كه پتو يا قالي به دوش يا بچه به دوش از اين شهر به آن شهر يا از اين روستا به آن روستا مي‌رفتند، آوارگي بزرگ‌ترين تصويري است كه در ذهنم مانده است. بخشي از تصاوير به ارتباط من و پدرم بر‌مي‌گردد كه شامل يك پليس بود كه تمام روز از صبح تا شب مرا تعقيب مي‌كرد. اين تعقيب‌وگريز از اين شهر به آن شهر ادامه پيدا مي‌كرد. دو سه سال آوارگي در روستاهايي مثل همين روستاي سرداب و سوراب بانه، از آن‌جا آواره‌شده به سنندج وسپس آوارگي به تهران. آوارگي رنجي بود كه با دنياي ذهني من رشد كرده است. احساس مي كنم از دالاني گذر كرده‌ام به عنوان دالان رنج‌ها و اين شده پيش زمينه ذهن من، و نگاهي را در من به‌وجود‌آورده است كه با اين نگاه به مصائب پيرامونم مي‌نگرم و مجموعه فيلم‌هايي هم كه مي‌سازم، جوري تخليه عقده‌هاي دوراني است كه هيچ‌وقت نتوانستم فرياد بكشم.
- به نكته بسيار خوبي اشاره كرديد. ياد جمله‌اي از رامين جهان‌بگلو مي‌افتم كه از قول يكي از فيلسوف‌هاي هندي مي‌گويد: «ما جهان را توصيف نمي‌كنيم بلكه با توصيف آن جهان را تخليه مي‌كنيم»، من فكر مي‌كنم شاخصه فيلم‌هاي شما مخصوصا‌ در «لاك‌پشت‌ها...» كه به‌نظر من بين سه فيلم شما به نقطه اوج خود رسيده، توصيف‌كردن از اين نوع است؛ يعني توصيف به قصد تخليه جهان. نظر خودتان چيست؟‌
موافقم. چون همان‌طور كه گفتم من با فيلم‌هايم دارم آن عقده‌هايي را، كه گفتم با گذر از دالان رنج در من شكل گرفته، با فرياد پس مي‌دهم. حقيقتا‌ بخشي از فيلمسازي تخليه عقده‌هاست يا شايد با ساختن فيلم به تخليه جهان از اين عقده‌ها بپردازيم.
درمورد «لاك‌پشت‌ها...» به عنوان اولين سؤال به اين نكته اشاره مي‌كنم كه معمولا در هر فيلمي يك يا دو شخصت اصلي وجود دارد و بقيه شخصيت‌ها فرعي هستند. اما در «لاك‌پشت‌ها...» شخصيت فرعي وجود ندارد. يعني حداقل چهار يا پنج كاركتر كامل خلق شده است. و اين كاراكترها در طول فيلم افت شخصيت‌پردازي پيدا نمي‌كنند. اين ويژگي در فيلم‌هاي شما چگونه متحقق مي‌شود؟‌
- به عنوان يك كرد كه در سينماي ايران كار مي كنم،‌ اين ادعا را دارم كه فرهنگ ما كردها متفاوت‌تر از فرهنگ‌هاي ديگر است. حالا بحثم خوب يا بد‌بودن نيست، چرا كه كردها به‌هرحال فرهنگ ويژه‌اي دارند.‌ همين ويژگي را من مي‌خواستم در فيلم‌هايم نشان دهم. مي‌‌خواستم بگويم كه در سينما هم به‌نوعي از لحاظ بصري يعني از نظر سينمايي نيز اين فرهنگ ويژه باعث آفرينش يك نوع نگاه متفاوت مي‌شود و چون به‌هرحال من متعلق به همان سرزمينم و با همان نگاه وارد سينما مي‌شوم و كار مي‌كنم، و از روزي كه تصميم گرفتم به فيلمسازي دست بزنم به‌خصوص از فيلم دومم به بعد، تصميم گرفتم به‌سوي ويژه‌شدن بروم و هر آن‌چه را كه ويژه است تصوير كنم؛ يعني هر آن‌چه كه من را از سينماي ايران دور مي‌كند، پي بگيرم. از تصويرهاي تكراري و چهره‌هاي تكراري كه در فيلم‌هاي ايراني هست فاصله بگيرم و شروع كردم به انتخاب قصه‌هاي ويژه كه از «آوازها... » شروع شد و به «لاك‌پشت‌ها...» رسيد. درساختار فيلم‌نامه‌اي و چيدمان فيلم‌نامه، مبنا را براساس ويژه‌شدن گذاشتم، ويژه‌بودن، انتخاب يك قصه ويژه، ‌انتخاب كاراكترهاي ويژه، لوكيشن‌هاي ويژه، موسيقي ويژه، ريتم و تمپوي ويژه، و هر آن‌چه كه مي‌تواند كمك كند به ويژه‌شدن فيلم، خصوصا تايتل ويژه فيلم‌هايم، و با اين اعتقاد در اين فيلم شروع كردم به شخصيت‌پردازي متعدد كه خودم هم اعتقاد دارم پرسوناژ شخصيت اول وجود ندارد. به‌خاطر اين‌كه هر كدام بزرگي خودشان را در فيلم بايد به رخ تماشاگر مي‌كشيدند. براي من تك‌تك آن بچه‌ها مسئله است. اما آن عده‌اي كه معمولا در لانگ‌شات ديده مي‌شوند، مثل كاك‌اسماعيل كه شخصيت بامزه‌اي بود، محكوم به فنا هستند. همانند عنصر طنز فيلم من، از جنس آن نگاه‌هايي كه همه‌چيز را در حلال و حرام مي‌بينند، به همين دليل اگر دقت كرده باشيد دوربين به آن آدم‌ها نزديك نمي‌شود، هميشه دارد يك تصوير لانگ‌شات از آن‌ها نشان مي‌دهد، آدم‌هايي كه مسئله من نيستند، آدم‌هايي كه اين جنس تفكر را دارند و ماهواره و... را اين‌جور تعبير مي‌كنند، اين است كه فاصله مي‌گيرند. آدم‌هايي كه براي من برجسته هستند همان بچه‌هايي هستند كه احساس مي‌كنم از بچه‌هاي ديگر كشورهاي دنيا زودتر بزرگ شده‌اند، يا آدم‌بزرگ‌هاي فيلم من مي‌شوند مثلا شيركوه كه دست كمي از ستلايت ندارد، ستلايت دست كمي از هنگاو ندارد، هنگاو هم همين‌طور، اين پنج يا شش‌تا قهرمان‌هاي اصلي فيلم بودند. وقتي شروع كرديم به فيلم‌برداري و دكوپاژ، به تنها مسئله‌اي كه اتفاقا خوب هم به آن اشاره كرديد، فكر مي‌كردم هيچ‌كدام از اين‌ها نسبت به ديگري دچار افت نشوند، افت شخصيت‌پردازي بود. اين هم باز مي‌گويم در راستاي ساختار و ساختمان ويژه فيلم بود كه متفاوت از فيلم‌هاي امروز ايران باشد.
- به نكته‌اي اشاره كرديد درمورد تايتل‌هاي ويژه فيلم‌تان. از ديد من، انتخاب اسم كاراكترها هم نمادين است، اسم‌هايي هم چون ريگا به معناي راه يا هنگاو به معناي قدم يا گام و آگرين به معناي آتشين... دليل اين تاكيد ويژه شما روي عنوان‌ها و اسم‌هاي خاص در چيست؟
- گاهي وقت‌ها دوماه سه‌ماه، بعضي وقت‌ها پنج‌ماه روي عنوان، خوب فكر مي‌كنم. حتي بعضي‌وقت‌ها عنوان را بعد از تدوين انتخاب مي‌كنم. اين‌قدر درباره‌اش فكر مي‌كنم تا به نتيجه مطلوب برسم. براي شخصيت‌ها هم از وقتي شروع مي‌كنم به نوشتن، شايد بيش از چندين‌بار اسم پرسوناژها را عوض مي‌كنم.‌ اصلا هنگاو قرار شد پيامبر باشد، صفات پيامبرگونه داشته باشد، هم پيش‌گويي مي‌كند هم مثل يك پيامبر مي‌خواهد مهربان باشد. خوب اسم اين آدم را گذاشتيم زرتشت و هي عوض شد تا رسيديم به هنگاو. درمورد تك‌تك اين‌ها و در مورد تايتل فيلم هم گاهي اوقات تا پنج يا شش‌ماه فكر مي‌كنم؛‌ چون اعتقاد دارم تايتل فيلم، بزرگ‌ترين عنصري است كه مي‌تواند با تماشاگر ارتباط برقرار كند. «زماني براي مستي اسب‌ها»‌ يا «لاك‌پشت‌ها... » عنوان‌هايي نيستند كه بتوانيم به‌راحتي فراموش كنيم. در دنياي امروز، در عصر شتابي كه سالي بيش از شش‌هزار فيلم دارد در دنيا ساخته مي‌شود، تمام تايتل‌ها شبيه هم و همه موضوع‌ها به يك نوعي شبيه هم هستند، چطور مي‌توان يك فيلم متفاوت ساخت با يك تايتل متفاوت كه الان در ميان انبوه فيلم‌هايي كه دارد ساخته مي‌شود بتواند قد علم كند. عنوان فيلم بايد طوري انتخاب شود كه در ذهن بماند، كه آن هم باز برمي‌گردد به فرهنگ كردستان. چون از فرهنگ ويژه‌اي مي‌آيد دوست دارم تمام عناصر و تمام چيدمان در فيلم‌هايم به سوي ويژه‌شدن بروند، چون اعتقاد دارم ما كردها صاحب يك فرهنگ متفاوت و غني هستيم.
- شما با مطرح‌كردن عناصر متفاوت مي‌خواهيد نقاط افتراق و متفاوت فرهنگي كردها را نسبت به ديگر فرهنگ‌ها برجسته كنيد. يعني مي‌خواهيد بگوييد كه فرهنگ ما با فرهنگ‌هاي ديگرمتمايز است و ويژگي‌هاي خاص خود را دارد؟‌
- نه، چيزهاي متفاوت بسيار داريم. اما در حال حاضر، مسئله من يافتن آن نگاه ويژه خودم براي فيلم‌سازي و آن موضوعاتي براي طرح در فيلم‌هايم هستم كه وضعيتي اورژانسي‌تر براي مطرح‌شدن دارند. نه، من نمي‌خواهم كه دنبال نقاط افتراق باشم، مي‌خواهم نشان دهم كه يك فرهنگ متفاوت، جهان‌بيني و نگاه متفاوتي را نيز به سينماگرش مي‌بخشد. طبيعي است كه نگاه يك سينماگر كرد با نگاه ديگر هنرمندان و سينماگران متفاوت باشد، حتي زاويه دوربين من، عنوان فيلم‌هاي من و...
- رسانه‌هاي جهان به‌ويژه غرب در اين سال‌ها در مورد كردها حساسيت ويژه‌تري را نسبت به ديگر قوميت‌ها قائل شده‌اند، و با توجه به نقش رسانه‌ها در مورد آگاهي مردم، و قائل‌شدن به اين موضوع كه آگاهي مردم جهان از راه رسانه‌هاي خودشان است، و اين رسانه‌ها هم، همان قسمت‌هايي از واقعيت را كه دوست دارند و مي‌پسندند به مخاطبا‌ن‌شان منتقل مي‌كنند، دغدغه شما در ساختن فيلم‌هايتان و طرح موضوع‌هاي فيلم‌هاي‌تان را به‌عنوان كسي كه به عنوان نماينده خود كردها از طريق رسانه سينما در اين آگاهي‌بخشي شركت مي‌كند، چيست؟ آيا شما فكر مي‌كنيد بتوانيد با فيلم‌هاي‌تان به بيدار‌كردن اين «وجدان سياره‌اي»‌ كمك كنيد؟‌
- مگر ما درظرف دو سال چند بار فرصت داريم، چند دقيقه فرصت داريم تا در جهان ديده شويم و خودمان را مطرح كنيم؟‌آيا فكر مي‌كنيد سالانه 80 يا 95 دقيقه فيلم در جشنواره‌هاي جهاني مي‌تواند به تنهايي رنج‌هاي مردم كرد را به تصوير بكشد؟‌ آيا فكر مي كنيد مسئله كردها واقعا مسئله طرح موسيقي يا رقص كردي است؟ ‌آيا فكر مي‌كنيد چند درصد از مردم كرد زير خط فقر زندگي مي‌كنند؟ اين وضعيت اسفناكي كه در چهار كشور داراي مناطق كردنشين وجود دارد و به‌خاطر شرايط خاص جغرافيايي، ما محكوم به اين نوع زندگي‌كردن هستيم، اين‌ها مسئله من است يا آن مسائلي كه در شهرهاست؟ حالا قطعا در سنندج يا در شهرهاي ديگر مي‌توانيد دختر يا پسري را پيدا كنيد كه بروند كافي‌شاپ،‌ عشق هم داشته باشند، دانشگاه هم بروند. اما اين‌ها مسئله و دغدغه من نيستند. من آن قشر عظيمي را مي‌بينم كه الان به يك نحوي زير خط فقر دارند زندگي مي‌كنند. فشارهاي متعددي كه روي اين آدم‌هاست، اين‌ها مسئله من است. زاويه ديد من اين است كه بايد در نخستين فيلم‌هاي سينماي كرد، اين مسائل مطرح شوند. چون اگر قرار باشد از شادي‌هاي ظاهري حرف بزنيم، كسي از وضعيت كردهاي امروز عراق يا تركيه آگاه نخواهد شد و فشاري را كه ترك‌ها روي كردهاي تركيه اعمال مي‌كنند هرگز درك نخواهد كرد. شما فكر مي‌كنيد نماينده سينماي كرد اگر قرار باشد در جشنواره‌هاي مهم يا محافل هنري مطرح شود و فيلمش ديده شود، واقعا بايد به اين مسائل بپردازد؟ كي مي‌توانيم رنج‌ها و مصائب كردهاي تركيه وعراق را فراموش كنيم؟ كي بايد اين نشان داده شود؟ به گمانم الان بهترين فرصت موجود براي پرداختن به اين مسائل است. ولي قطعا در دهه آينده من اعتقاد دارم كه بيش از ده‌ها بهمن قبادي از كردستان ظهور مي‌كنند. مطمئن باش فيلم‌هايي ساخته مي‌شود با ديدگاه‌هاي متفاوت كه مي‌تواند تمام خلاء‌هايي را كه من الان از آن‌ها اسم مي‌برم،‌ پر بكند.
- اعتراض شما به اين وضعيت رسانه‌اي است يا...؟
- معترضم به وضعيت موجود كردها،‌ معترضم به شكل و ساختار زندگي كردها، معترضم به همه وعده وعيدهايي كه قدرت‌هاي بزرگ به كردهاي منطقه مي‌دهند و هميشه به اين وعده‌ها پشت پا مي‌زنند.
- تا چه حد به تاثير فيلم‌هاي‌تان بر اين وجدان سياره‌اي ايمان داريد يا تا چه حد به اين تاثير اميدواريد؟‌
- خيلي‌ها را متاثر مي‌كند. همين كه «مستي اسب‌ها» در 38 كشور و چهل يا پنجاه كانال تلويزيوني پخش شده است امكان ندارد بي‌تاثير باشد. حداقل مسئله كردها را مي‌تواند مطرح كند؛‌ مسئله اين كردها چيست، براي چه در تركيه اين‌ها از صبح تا شب درگير هستند، چرا بايد...
- براي بهمن قبادي مسئله كردها چگونه مسئله‌اي است؟
- من دارم مبارزه مي‌كنم ولي اسلحه‌ام دوربين است. مي‌خواهم به شكل گفت‌وگوي تمدني برخورد كنم. با وضعيت موجود، هميشه بي‌مهري شامل حال كردها شده است. وقتي به اخبار شبانه گوش مي‌دهيم،‌ خبر كشته‌شدن شش هفت نفر كرد را در درگيري‌هاي جنوب تركيه وقتي مي‌شنويم، به هر حال براي ما‌ آزاردهنده است. در واقع اوضاع نابه‌سامان كردهاي تركيه را نمي‌توان ناديده انگاشت. همه كردستان سنندج نيست. همه كردستان چند خيابان شيك كرمانشاه يا سنندج نيست. من بخش عظيمي ازكردستان را،‌ كردهاي تركيه و كردهاي عراق مي‌انم،‌ در حال حاضر مسئله‌م اين است و اصولا نگاهم هرگز خالي از اين دغدغه نيست. وقتي «آوازهاي سرزمين مادري‌ام» را درمورد سه نوازنده دوره‌گرد مي‌سازم، مي‌بينم آن‌جا هم تلخي‌هايي هست، اصلا نگاه من،‌ نگاه تلخي است. به ريتمي كه كردها در زندگي عادي‌شان دارند دقت كنيد. صبح تا شب شادند،‌ مهمان‌نوازند، خوبند،‌ خوشند ولي در باطن و در عمق ديالوگ‌هاي‌شان،‌ يك تلخي گزنده هست كه به شيوه‌اي ناخود‌آگاه در فيلم تزريق مي‌شود .
- آقاي قبادي به فيلم «لاك‌پشت‌ها...» برگرديم. در فيلم شما اتفاق عجيب كشتن كودك حرام‌زاده توسط مادرش و سپس خودكشي او رخ مي‌دهد،‌ كه شايد كم‌تر سينماگري جسارت پرداختن به آن را داشته باشد. با وجود آن‌كه اين جسارت فيلمسازي حاوي جنبه‌هاي نمادين قدرت‌مندي است، در نظر خيلي‌ها ممكن است صرفا از تلخ‌كاري‌هاي فيلم‌هاي شما جلوه كند. مي‌خواهم بدانم آيا امكان داشت آگرين فرزند حرام‌زاده‌اش را نكشد؟‌
- ببينيد من دوست ندارم فيلم را سطحي ببينيم. چرا كه مسئله،‌ مسئله فرديت نيست. يعني بحث آگرين و بچه‌اش نيست. بحث،‌ همان‌گونه كه اشاره كردي كاملا‌ نمادين است. اگر آگرين به‌عنوان يك مادر كرد،‌ نمادي از كردستان امروز باشد،‌ بچه هم بايد به‌عنوان نمادي ازتجاوزگري جلوه كند. من مي‌خواهم كودك حرام‌زاده حاصل تجاوز را از نطفه خفه كنم، نمي‌خواهم نطفه تجاوز در سرزمينم باقي بماند. حتي انتخاب اسامي در فيلم و معاني آن‌ها در همين راستاست. به هرحال من معتقدم ما از نظر فرهنگ بصري و نگاه سينمايي از دنيا خيلي فاصله داريم. آن‌ها اين كدها را دريافت مي‌كنند،‌ اين نشانه‌هاي سينمايي و بصري را مي‌فهمند. اما من درموقعيت بدي قرار گرفته‌ام،‌ هم زمان مي‌خواهم در سال 2005 نماينده سينماي يك ملت در اسكار باشم و در همان سال كه صد‌سال از عمر سينما مي‌گذرد __ و ما صاحب سينما نبوده‌ايم __ مي‌خواهم تماشاگر سرزمينم را هم راضي كنم. ‌به‌نظر من اين نگرش سطحي است كه بپرسيم چرا مادري بچه‌اش را كشت. نه، اصلا‌ مسئله اين نيست. مسئله اين است كه نگاه مرا نسبت به متجاوز و آثار تجاوز ببينيد. من مي‌توانم خيلي تلخ ببينم، مي‌توانم آدم تلخي باشم، هنرمند آزادانه مي‌تواند تلخي پديده‌هاي كثيف را مطرح كند و هيچ‌كس نمي‌تواند جلوي نگاه او را بگيرد. اين طبيعي است كه هر كس مي‌تواند نگاه خودش را داشته باشد. به هرحال به نظرم بيش‌تر بايد به اين موضوع، نمادين نگاه كرد. در اين فيلم سه سطح زماني قابل تفكيك است. زمان گذشته را در فلاش‌بك آگرين مي‌بينيم كه چهار پنج سال پيش در يكي از روستاهاي دور افتاده كردستان به يك دختر حلبچه‌اي تجاوز مي‌شود. بعضي‌ها مي‌گويند كه فاجعه حلبچه مال خيلي وقت پيش است. اما اين تجاوز بعد از آوارگي دختر كه از حلبچه فراركرده و در يك روستا زندگي مي‌كند اتفاق افتاده است. زمان گذشته، وضعيت كثيف، چرك و دهشتناكي را به تو نشان مي‌دهد. زمان حال زماني است كه من با دوربين و گروهم، دو هفته قبل از حمله امريكا به عراق را نشان مي‌دهم. زمان حال باز هم چركين و كثيف است و زمان آينده همان پيش‌گويي‌هاي «‌هنگاو»‌ بود كه پيامبرگونه پيش‌گويي مي‌كند كه در 275 روز ديگر، بلاهاي بدتري بر سر ما مي‌آيد. سه زمان تحمل‌ناپذير داريم. به تماشاگر مي‌خواهم بگويم كه در اين سه زمان كه تو مي‌بيني، آيا زنده‌نبودن،‌ آيا مرگ بهتر از زيستن نيست؟‌ در اين سرزمين كه من به همه چيز آن معترضم،‌ فكر مي‌كردم وقتي ازدواج كنم بچه‌ام را بايد به چه كسي بسپارم؟‌ كدام آينده تضمين‌ شده‌اي براي من، مردم كرد، و بچه‌هاي ما وجود دارد؟‌ باور كن خودم بعضي وقت‌ها به خودكشي فكر كرده‌ام. فشارهاي پس از آن‌همه آوارگي در كودكي، در اين سيزده‌سال در تهران باعث‌شده بارها به خودكشي فكر كنم. حالا در آن شرايط، مادر طفل معصومي كه آن‌جاست بي‌كس وكار، بي‌پول، بي‌امكانات، هر روز بايد از اين چادر به آن چادر از اين منطقه به آن منطقه در كوچ و آوارگي باشد. آيا براي او مردن بهتر از زيستن نيست؟ يعني معتقدم اگر قرار است هميشه اوضاع كردها اين‌جور بماند، مردن كه بهتر است. من هميشه به اين وضع معترض بوده‌ام. حداقل آسايش كردها، شعار امروز من است. من به استقلال يا جداشدن يا خودمختاري و... فكر نمي‌كنم. ديگران مي‌توانند به شيوه‌اي ديگر به اين مسائل بينديشند. مسئله من آسايش براي همه كردها و حداقل امكانات برابر،‌ مثل همه آدم‌هاي دنياست.

در بحث تجاوزگري نمي‌خواستم نگاه خودم را به تماشاگر تحميل كنم؛‌ ولي واقعا بچه‌اي مثل ريگا در فيلم به‌عنوان نماينده تجاوزگري، به‌عنوان نماينده تجاوز ظاهر مي‌شود و من حاضر نيستم متجاوز را در سرزمينم نگه‌دارم و به همين دليل به كشتنش راضي‌ام. به شكل فرديت به فيلم نگاه نكنيم، يعني به آگرين و ريگا به عنوان انسان‌هاي صاحب يك شناسنامه نگاه نكنيم. چراكه فيلم را از بعضي زوايا مي‌توان كاملا درگير نماد وسمبل دانست و با آن به‌عنوان يك فيلم نمادين برخورد كرد. خيلي جاها به‌عنوان يك فرد،‌ خودم را به جاي آگرين در آن شرايط گذاشتم. بسياري از مواقع سر فيلم‌برداري، من و فيلم‌بردار دچار احساسات مي‌شديم، پلان مي‌گرفتيم و گريه مي‌كرديم، باوركن گريه مي‌كرديم. در آن شرايط تو چگونه مي‌تواني به مادري كه شش بعثي به او تجاوز كرده‌اند حق ندهي. هزار،‌ صدهزار از اين دختران كه به آن‌ها تجاوز شده است‌، وجود دارند. آگرين دختري است كه برادرش را بي‌دست كرده‌اند، به خودش تجاوز كرده اند و پدرومادر وخواهرش را كشته‌اند. درديالوگ‌ها هست كه او حالا صاحب بچه‌اي است كه پدرش جلاد،‌ تجاوزگر و قاتل است. آگرين مهر خودش را خيلي جاها به بچه نشان مي‌دهد. درواقع نمي‌خواهد او را بكشد، مي‌خواهد او را جابگذارد. اصلا قصد كشتن او را نداشت ولي اين تصميم را ميگيرد؛‌ مرگ هديه بهتري براي مردم منطقه است.
- فيلم شما داراي يك حالت دوگانه با عناصر متفاوت‌ كميك و تراژيك است. در اين فيلم چند روايتي يا چند قصه‌اي، ما عموما‌ با روايت‌هاي رئال و حتي گاهي مستند برخورد مي‌كنيم اما تنها موقعيتي كه به‌ عنوان موقعيت غيررئال وجود دارد و وارد يك فضاي رمزآلود و فراواقعي مي‌شود، پيش‌گويي پسر بدون دست است. لطفا‌ درمورد قراردادن اين موقعيت فراواقعي در كنار موقعيت‌هاي كاملا‌ رئال توضيح بدهيد.
- ببينيد من فضاي فراواقعي نمي‌بينم، ولي اعتقاد دارم در اين فيلم حداقل به حيطه رئاليسم جادويي پا گذاشته‌ام و شما به‌عنوان يك كرد داريد همه‌چيز فيلم را واقعي مي‌بينيد، همان‌گونه كه نويسندگان امريكاي لاتين در رمان‌ها و داستان‌هاي خود اين كار را مي‌كنند و اين نويسنده هر آن‌چه در سرزمينش مي‌ بيند واقعي است ولي چرا ديگران اين را رئاليسم جادويي مي‌بينند؟ ‌وقتي يك غير كرد دارد تصويرها را مي‌بيند، بازار اسلحه‌فروشي،‌ ميدان پوكه و تانك،‌ بازار ماهواره‌فروشي،‌ بچه‌هاي بي‌دست‌وپا كه مين قاچاق مي‌كنند، همه اين چيزها غير واقعي است و واقعا‌ هم بايد غيرواقعي باشد، به‌خاطر اين‌كه اصلا‌ اين‌طور زيستن حق ما نيست، ولي وقتي اين تصويرها به بيرون برده مي‌شود و ديده مي‌شوند، تعبير از رئاليسم جادويي مي‌كند. و من اعتقاد دارم تمام تصاويري كه الان غير كردها دارند مي‌بينند، پا درحيطه رئاليسم جادويي گذاشته است؛ تصاويري كه دارد تو را طلسم مي‌كند. بازي بين دو حيطه رئاليسم و رئاليسم جادويي را خيلي دوست داشتم مطرح بشود. آدمي مثل پيش‌گو خيلي جاها دارد طعنه مي‌زند به واقعيت‌گرايي،‌ يعني اين‌قدر خوب بازي مي‌كند كه تو باور كني اين بچه مي‌تواند پيش‌گويي كند. اتفاقاتي را كه تو داري مي‌بيني، اكشن آن را دارد نشان مي‌دهد، عكس‌العمل مردم اين‌قدر واقعي هستند كه تو فكر مي‌كني واقعا پيغمبر است و دارد پيش‌گويي مي‌كند و الان به‌نوعي هم او واقعا‌ كار شاقي نكرده است. چون همه مي‌توانيم اوضاع آينده را به‌راحتي پيش‌گويي كنيم. يعني من از همين الان مي‌توانم به تو بگويم اوضاع منطقه ظرف چند ماه آينده چگونه است، يعني پيش‌گويي كه خود فيلم مي‌سازد. درواقع هيچ‌وقت آرامش در منطقه ما نخواهد بود. معتقدم هيچ‌وقت آسايش در سرزمين كردها نخواهد بود. اين اتفاق خواهد افتاد و بايد يك فكر كلان كرد. فكر اساسي براي اين منطقه كرد و در مورد بحث پيش‌گويي معتقدم به‌خاطر نشان‌دادن آن سه زمان (زمان گذشته،‌ حال،‌ آينده) نياز به يك عنصر داشتيم كه پا را فراتر از زمان بگذارد و از طرفي هم دورانديش باشد. از طرفي پيش‌گويي يك بچه بادست خيلي براي من باورپذير نبود. براي پيش‌گويي، يك بخشي از اعضاي بدن گرفته‌شده و بخشي از آن انرژي در ذهنش نهفته مي‌شود، به اين‌ترتيب آدم باورش مي‌شود كه مي‌تواند پيش‌گويي كند. چون بي‌دست است. من بچه ثمره تجاوز را نابينا نشان ميدهم. لوكيشن‌ها اين‌گونه است كه ريگا بابايش را درميدان پوكه، توپ وتانك صدا مي‌زند، جست‌وجو مي‌كند. چيدمان عناصر در فيلم، ويژه است، قتل در زير آب است، هرآن‌چه را كه در فيلم مي‌بينيم در راستاي اهداف من و دوستانم بوده كه خواسته‌ايم فيلم را ويژه كنيم. اتفاقاتي كه در فيلم مي‌بينيم، ويژه است و ويژگي آن را هم از خود منطقه وام مي‌‌گيرم. از بيرون خيلي تحميل نمي كنم. يعني بچه بي‌دست را ديدم و از او به‌عنوان پيش‌گو در فيلم بهره بردم. بچه نابينا را ديدم، بازار اسلحه‌فروشي بدوي را ديدم، اين‌ها به من ايده داده است. هر آن‌چه كه درفيلم موجود است از مردم سرزمينم و فرهنگ و موقعيت آن وام گرفته‌ام. اين سرزمين به من كمك مي‌كند. خيلي‌ها مي‌گويند اين ديالوگ‌ها را نگو، پس تو چه‌كاره‌اي؟ مي‌گويم من به‌عنوان آدمي كه مديريت مي‌كنم، روايت‌گر اين وضعيت‌ها هستم. من كارگردان مطلقش نيستم، اعتقاد دارم خود بچه‌هاي جلوي دوربينم به‌نوعي كمك‌كارگردان‌هايي بودند كه هميشه من را ياري دادند.
- براي من هميشه سؤال بوده كه كارگردان يا كارگردانان مورد علاقه يا به‌طور كلي سينماي مورد علاقه بهمن قبادي،‌ كه در ميان منتقدان به نگاه ويژه در فيلم‌هايش معروف است، كدامند؟‌
- سينماي مورد علاقه‌ام وجود ندارد. ولي مي‌توانم بگويم فيلم‌هاي خيلي از فيلم‌سازها را دوست دارم؛ مثلا «گام معلق لك‌لك» را دوست دارم. يك فيلم‌ساز ژاپني به نام تاكاشي كيتانو از فيلم‌سازهاي مورد علاقه‌ام است. از چين فيلم‌هاي چن كايگه را تعقيب مي‌كنم، فيلم «وداع با محبوبم», اين‌ها فيلم‌هايي است كه بارها ديده‌ام و امير كاستاريكا به‌خاطر تشابه فرهنگي آدم‌هاي فيلم‌هايش به كردها را من خيلي مي‌پسندم. ريتم و تمپويي كه در فيلم‌هايش است، خيلي شبيه ضرب‌آهنگ ريتم و تمپوي زندگي كردها است. به اين دليل احساس نزديكي خوبي با كاستاريكا دارم و علاوه بر اين‌ها خيلي از فيلم‌سازهاي ايراني را دوست دارم. «دونده» امير نادري، «خانه دوست كجاست؟» عباس كيارستمي و «باشو» بهرام بيضايي را دوست دارم. اين‌ها از فيلم‌هاي شاخص من در سينماي ايران است. در مورد هيچ‌كدام از فيلم‌سازان مورد علاقه‌ام تمام و كمال مجموعه آثارشان را قبول ندارم.
- ياد مفهوم آوارگي در «گام معلق لك‌لك» تئوآنجلوپولوس افتادم. من فكر مي‌كنم مي‌توانيم سه فيلم شما را اگر چه قصه‌هاي‌شان متفاوت بود، تريلوژي (سه‌گانه) آوارگي بناميم. شما چرا به نمايش اين وضعيت آوارگي اصرار داريد؟‌
- اگر به سه فيلم من دقت كنيد هميشه حركت محور است. جست‌وجو،‌ تعقيب و گريز هميشه در فيلم‌هايم وجود داشته است. اين حركت از آوارگي مي‌آيد،‌ يعني تصاوير اين سه فيلم دارد مشكل را در مخاطب به وجود مي آورد. از ايران به عراق مي‌رويم، از فيلم دوم مي‌روي عراق، دوباره از عراق به ايران مي‌آييم و در فيلم سوم خودت مي‌روي عراق، يعني قضيه آوارگي شكل واقعي هم دارد. خود گروه فيلمسازي هم ميان كردستان‌ها آواره است. هميشه مي‌گويم كردها مهمان‌نوازند، دوست‌داشتني‌اند، من در فيلم‌هايم مي‌گويم آواره هم هستند, رنج هم دارند، اين‌ها درفرهنگ ما دروني شده‌اند؛ يعني جنگ،‌ آوارگي، دوست‌داشتن، عشق،‌ تلخي،‌ ترس از وضعيت‌هاي جنون‌آميز در فرهنگ كردها درهم‌آميخته است، يعني در اوج شادي با آن موسيقي پرشورمان بعد از چند دقيقه تو مي‌تواني آدم وحشتناك دردمندي شوي. چون اين بازي هست و معتقدم كردها از سر هوشمندي به اين شوخ‌طبعي و به اين موسيقي شاد پناه آورده‌اند يا در واقع آن را انتخاب كرده‌اند. يعني دارند عكس ريتم موجود زندگي‌شان مبارزه مي‌كنند. اگر موسيقي پرشور و رقص و پاي‌كوبي را از كردها بگيري و بخواهي به شكل واقعي موسيقي را هماهنگ با زندگي واقعي‌اشان ارائه بدهي، يعني يك موسيقيداني را خارج از كردها و بدون آشنايي با كردها دعوت كنيم و بگوييم براي اين زندگي موسيقي بساز،‌ باور كن موسيقي دردناك و دردمندي را خواهد ساخت، و كردها از سر هوشمندي عكس اين جريان را انتخاب كردند و باز هم مي‌گويم انتخاب زبان آميخته به طنز و موسيقي پرشور، انتخاب هوشمندانه‌اي است براي از پا نيفتادن، براي انرژي‌گرفتن و توان هميشه ايستادن و هميشه مبارزه‌كردن،‌ و ما اكنون با همين دوتا (موسيقي شاد و زبان طنز) زنده ايم. فيلم «آوازهاي سرزمين مادري‌ام» با رگه‌هايي از اين زبان طنز شروع شده. البته در «زماني براي مستي اسب‌ها» عنصر طنز بود و در فيلم «لاك‌پشت‌ها...» شكل تكامل‌يافته‌تري از آن را مي‌بينيم‌. خود من هم چنين آدم‌هايي هستم، و اين مسئله را بارها گفته‌ام كه بسياري از شخصيت‌هاي فيلم، بازتاب نيات دروني خودمان هستند. بعضي از ويژگي‌هاي ‌ «ستلايت» را در خودم مي‌بينم و خيلي از ويژگي‌هاي هنگاو يا آن پسربچه، شيركوه كه با سيلي گونه‌هاي خودش را مي‌زند، همه اين وضعيت‌ها مجموعه بچگي‌هاي من هستند. و آوارگي هم كه شما اشاره كرديد كاملا درست است. اصلا به دليل حضور آوارگي است كه بارزترين عنصر فيلم من حركت است. زيرا عنصر بزرگ آوارگي هم حركت است و خصوصا در اين فيلم كه از ديد من خود گروه هم آواره هستند.
- آقاي قبادي شما وضعيت كردها را همان‌گونه كه در سؤال قبل پاسخ داديد در مصاحبه‌ها و فيلم‌هاي‌تان نشان داده‌ايد. اگر خودتان از كردها بخواهيد انتقاد كنيد كدام عوامل دروني را در ايجاد اين وضعيت مهم مي‌دانيد. من در يكي از كانال‌هاي آلمان، گردهمايي‌اي از كردها را ديدم كه شما براي‌شان صحبت مي‌كرديد، البته به كردي و بعد به آلماني ترجمه مي‌شد. در آن گفت‌وگوي كوتاه از شما شنيدم كه طبيعت كردستان، دشمن كردهاست، يعني با وجود آن‌كه طبيعت عموما بايد دوست باشد اما چون فرصت جنگيدن را در اختيار كردها قرار داده است، دشمن ماست. اين نكته‌اي جالب و متفاوت در صحبت شما بود. شما بايد قبول كنيد نماينده ملت كرد در عرصه سينما هستيد و البته بار سنگيني است. به قول خودتان انشاالله در ده سال آينده آن‌قدر فيلم‌ساز در اين عرصه زياد باشد كه كسي به شما نگويد چرا درباره رقص كردي فيلم نمي‌سازيد. تا آن زمان شما تنها نماينده مطرح كردها در دنيا هستيد و به اين دليل براي همه مردم كرد سؤال است كه نگاه شما به وضعيت فعلي كردها چگونه است؟
- درمورد وضعيت كردها نمي‌خواهم نگاه سياسي را در كارهايم مطرح كنم. اگر در مورد طبيعت كردستان صحبت كرده‌ام اعتقاد دارم آن‌قدر شرايط را به ما سخت كرده‌اند كه حتي طبيعت زيباي ما را تبديل به لوكيشن بد كرده‌اند. منظورم اين است كه سرزمين‌هاي امروز كردستان به‌خصوص مرزنشينان حتما ديده‌ايد، مرز ايران و عراق، مرز ايران و تركيه روزي يك فرزند از كردها را طبيعت در خود مي‌بلعد، دست و پايش را مي‌گيرد و نابودش مي‌كند. مي‌خواهم بگويم من آزادانه نمي‌توانم به طبيعتم بروم. باور كنيد در تپه‌هاي سنندج هم از مين مي‌ترسم، آرامش ندارم و مي‌خواهم بگويم طبيعت‌مان را هم با ما دشمن كرده‌اند. سرزمين ما را با خودمان دشمن كرده‌اند. در زمين‌هاي ما به جاي آن‌كه گندم و محصولات كشاورزي كاشته شود، كه پايه‌اي براي اقتصاد كردستان باشد، مين كاشته‌اند. سرمايه‌مان را مي‌برند و به ما مين تحويل مي‌دهند و غير از اين دست‌وپاي بچه‌هاي‌مان را هم مي‌گيرند. يكي از وجوه اعتراض من در فيلم به همين موضوع است. من به هر حال هر دو سال يك فيلم مي‌توانم بسازم؛ يعني 90 تا 100 دقيقه. وقتي به عراق مي‌روم، مي‌خواهم درباره عراق فيلم بسازم، نمي‌دانم ديگر دوربين من كجاها مي‌توانست جز اين برود؟ امروز وقتي مي‌خواهم به مادرم به عراق زنگ بزنم نمي‌توانم، وقتي مي‌خواهم بسته‌اي را به عراق بفرستم، نمي‌توانم با پست بفرستم، چون نه خياباني به اسم است نه كوچه‌اي و نه پلاكي. حال در اين وضعيت در مورد رقص و آواز فيلم بسازم واقعا خيانت بزرگي به كردها خواهد بود. يعني اگر بسازم هم عده‌اي پيدا مي‌شوند كه بگويند آقا صدوهشتاد هزار زنده‌به‌گور كردن كردها يادت رفته است؟ حلبچه را فراموش كرده‌اي؟‌ مبارزات اين قوم را از ياد برده اي؟ دوربين حق ندارد اين‌ها را فراموش كند. من در هرحال حاضر اعتراض مي‌كنم، به هر كسي كه به دنبال رقص و آواز باشد و اين‌ها را فراموش كند. من به بچه‌هايي كه فيلم كوتاه و مستند مي‌سازند سفارش مي‌كنم كه بروند در لاين ستايش طبيعت و فرهنگ كردها. قرار نيست فيلم‌هايي كه در مورد كردهاست صرفا ستايش‌گر باشد. سينما كارش نقدكردن هم هست. ما آدم‌هاي بي‌عيبي نيستيم، ما عيب داريم، ما در بعضي از مناطق‌مان دچار فقر فرهنگي هم هستيم، بايد اين ها را غني كنيم. اگر بخواهيم بر همه عيوب‌مان پوشش بگذاريم، درواقع به خودمان خيانت كرده‌ايم. تلويزيون‌ها و ماهواره‌هاي كردي درواقع به مردم خيانت مي‌كنند. بايد آموزش بدهيم. فرهنگ را بايد آموزش بدهيم. فرهنگ روز را ياد بدهيم. از صبح تا شب موسيقي‌هاي سطحي بي‌كلاس را براي مردم بدبخت به نمايش مي گذارند تا كي؟ اگر بخواهم به خواسته‌هاي اين افراد توجه كنم بايد فيلم‌هايي بسازم در ستايش موسيقي و رقص كردي و بزنند و برقصند و بگويم همه‌چيز عالي است، ولي نه، اتفاقا هيچ‌چيز عالي نيست. اگر كسي خلاف اين را مي‌خواهد ببيند، خودش بيايد فيلم بسازد. خيلي ساده است، شش ماه آموزش ببين و فيلم بساز. اتفاقا خوب هم هست. اين‌طوري عده‌اي وادار مي‌شوند دروبين دست بگيرند و ضد فيلم‌هاي من فيلم بسازند و اين يعني سينما. يعني تولد سينما. الان در كوچه ما در سنندج، پنج شش نفر فيلم مي‌سازند و اين يعني اتفاق. در هرحال توسط اين سه فيلم اتفاقي به‌وجود‌آمده است. سينما مثل ويروس به جان بچه‌هاي كرد افتاده است. ما انقلاب سينمايي تا دهه آينده خواهيم داشت. آن‌موقع شايد فرصت شود كسي دنبال رقص و آواز هم برود. من نگاهم اين است. شايد بعدها نگاهم تغييركند اما من اين تصاوير را رها نمي‌كنم. من رفتم به بغداد بعد از جنگ و يك ماه بعد از سقوط صدام. با دوستانم اين مسير را رفته‌ام اين‌ها مسئله من است و مي‌دانم رسالت سينما چيست. آن‌قدر هوش‌مند هستم كه بدانم چطور بايد فيلم بسازم.
- شما نامه‌اي هم به وزير آموزش و پرورش نوشته‌ايد. در مورد آن نامه بيش‌تر توضيح بدهيد.
- بله به‌خاطر اعتراضي كه به اين وزارت‌خانه و اصولا سيستم آموزش و پرورش به‌ويژه در مناطق محروم دارم. من خيلي مودبانه در آن نامه نوشته‌ام كه به وضعيت شهرستاني‌ها معترضم و البته اعتراض به وضعيت فيلمسازان شهرستاني را هم در جاي ديگر مطرح كرده ام. به بي‌مهري‌اي كه نسبت به فيلمسازان شهرستاني و درميان‌شان بچه‌هاي كرد اتفاق مي‌افتد معترضم. بايد به‌سوي آن‌ها دست ياري دراز كرد تا فيلم بسازند، و در آموزش و پرورش شرايط درستي را فراهم كنيم. خواهرم از آن‌جا زنگ‌زده و مي‌گويد پول ديوار كلاس‌مان را نداريم، پول ديوار داري؟ من از اين‌جا بايد پانصد تا يك ميليون بدهم تا ديوار كلاس‌شان را در مدرسه درست كنند. اين وحشتناك است. آن‌وقت شنيديم آموزش و پرورش كردستان پانصدميليون تومان بودجه تبليغات دارد. صبح تا شب مسابقات بي‌خودي مي‌گذارند. ما بايد كار فرهنگي روزآمد انجام دهيم.
- در آن نامه اين پيشنهاد را مطرح كرده‌ايد و سينماهاي كوچك و محدود براي مدرسه‌ها بسازند.
- بله سينما بسازند. هم براي مردم و هم براي بچه‌ها. صبح‌ها براي بچه‌ها فيلم نمايش بدهند و در ساعات تعطيلي مدارس براي مردم. اصلا‌ فيلم بشود واحد درسي. با سينما آموزش بدهيم,‌ آموزش و پرورش كردستان يك سالن سينما دارد كه در سال دو فيلم هم براي بچه‌ها نمايش نمي‌دهند. اين خيانت است. بودجه مملكت را صرف كرده‌اي و در دل آموزش و پرورش سينما ساخته‌اي، چرا براي بچه‌ها فيلم نمايش نمي‌دهند؟ چرا كسي دل‌سوزي نمي‌كند و فيلم‌هاي خوب براي بچه‌ها نمايش نمي‌دهند؟ چرا بايد هم‌چنان ما را عقب‌مانده نگاه دارند؟ چرا فيلم‌هاي روز دنيا را آن‌جا نمايش نمي دهند؟ سالن را از بودجه خودت نساخته‌اي، از مالياتي كه مردم مي‌پردازند، از بودجه بچه‌ها ساخته‌اي. سينما بايد بهره‌برداري شود، اگر بلد نيستي بايد از اين سرزمين بيرون بروي و آدمي بيايد كه دل‌سوز باشد و اين كار را انجام بدهد. از اين سالن استفاده‌اي نمي‌شود چون كسي به اين موضوع فكر نمي‌كند. در استان كردستان دو سالن سينما وجود دارد. اين بزرگ‌ترين ضربه است، خيانتي است كه مسؤولان فرهنگي به اين سرزمين مي‌كنند. مسؤول فرهنگي استان بايد آن را پي‌گيري كند. اين‌همه بودجه در اين استان صرف مي‌شود، چرا حاضر نيستيم در بانه، در مريوان، در ديواندره سينما بسازيم و مردم را با زبان امروز آشنا كنيم؟ چرا كسي معترض نيست به تلويزيون‌هاي كردهاي بيرون يا داخل ايران كه نگاه‌شان را ذره‌اي تغيير بدهند؟ آن‌قدر ما را عقب‌مانده نگاه نداريد. تلويزيون وظيفه‌اش اين است كه كمك كند به ارتقاي سطح علمي آدم‌ها, يا سطح دانش عمومي، فرهنگ‌مان را بالا ببرد و آموزش بدهد، اما اين كار را نمي‌كند.
- آقاي قبادي درمورد بودجه‌هاي فيلم‌هاي شما مطالب زيادي مطرح مي‌شود. اگر موافق باشيد در اين مورد توضيحي بفرماييد و ضمنا در فيلم «لاك‌پشت‌ها...» نوشته شده است محصول ايران و عراق، در حالي‌كه در آن زمان عراق به آن مفهوم وجود نداشت و بدون تعصب تنها جايي كه موجوديت داشت كردستان عراق بود.
- ببينيد اجازه داده نمي‌شد و نمي‌شود كه در عنوان، «كردستان عراق» بيايد. يعني نوشته شود محصول مشترك ايران و كردستان عراق.
- به هر حال هم‌كاري‌هايي در كردستان عراق با شما صورت گرفته است. اين هم‌كاري‌ها از طرف چه كساني بوده و چگونه؟
- وقتي كه فيلم دارد به دنيا معرفي مي‌شود، كشورهايي كه زير نظر سازمان ملل هستند يعني ثبت شده‌اند، به عنوان كشور، دنيا عراق را به عنوان كشور مي‌شناسند نه كردستان عراق را. من در اين فكر بودم كه اگر فيلم من از ايران معرفي نمي‌شد سريع فيلم را در دنيا با عنوان عراق معرفي كنم. درواقع دورانديشي كردم و منظور از محصول ايران و عراق هم اين نيست كه دولت ايران يا عراق به من پول داده‌اند. نه دولت عراق و نه دولت ايران هيچ‌كدام به من بودجه نداده‌اند. در اين‌جا اعلام مي‌كنم بودجه فيلم من بيش از ششصدميليون تومان است. تنها پولي كه در اين فيلم از سوي ايران هزينه شده، آن است كه من حقوق اثر هنري‌ام را پيش‌فروش كرده‌ام. يعني بنياد سينمايي فارابي چهل‌ميليون تومان به من بابت پيش‌فروش تمام حقوق اين فيلم، پول داده است و همين قيمت را هم كردستان عراق بابت پيش‌فروش حقوق اثر هنري فيلم به من داده‌اند. ولي وقتي من به آن منطقه مي‌روم نبايد اين يادمان برود كه يك فيلمساز بين‌المللي، خودش و دوستانش را به‌خطر مي‌اندازد و در آن منطقه سينما را مي‌آورد. دارد يك فيلم ارزشي درباره آن منطقه مي‌سازد. درواقع اين‌همه بودجه خرج كني تا اين اتفاق آن‌جا بيفتد. ما آمده‌ايم آن‌جا و طبيعي است چادر داشته باشيم، توپ و تانك بدهند، آدم بدهند براي امنيت، سه‌تا پيشمرگ بدهند، و اگر نوشته شده محصول ايران و عراق به دليل آن است كه گروه فني از ايران آمده و لوكيشن و بازيگرها عراقي هستند. معني‌اش اين نيست كه بودجه فيلم را آن‌ها داده‌اند. زيرا كه در تيتراژ نام تهيه‌كننده آمده. اگر كسي ششصدميليون به قبادي بودجه داده است مي‌تواند شكايت كند, تهيه كننده اين فيلم در واقع «مژفيلم» (كه متعلق به خود من است) و يك كمپاني فرانسوي به نام «بك‌فيلم» است. كدام ارگان كرد مي‌تواند به من اين پول را بدهد؟ اين جوك‌ها را بعضي از دوستان كرد كه ضد كرد هستند، به‌عنوان يك حركت اين را شروع كرده‌اند. اصلا از بيرون يا از آسمان يا دشمن‌هاي مردم كرد به بهمن پول داده‌اند، اين اصلا مهم نيست بلكه آن‌چه ساخته‌شده مهم است. از اين‌جا اعلام مي‌كنم تهيه‌كننده فيلم، كمپاني «بك‌فيلم» و «مژفيلم» است. هيچ‌كس صاحب سرمايه و صاحب اين فيلم نيست و هيچ‌كس بابت اين فيلم به من پول نداده و اگر پولي گرفته شده در حد پنجاه شصت‌ميليون از فارابي، ژاپن و آلمان بابت پيش‌فروش حقوق فيلم من است. من تا بيست‌وپنج‌ سال كليه حقوق رايت تلويزيون، ماهواره‌اي و سينمايي اين فيلم را به كردستان عراق فروخته‌ام. اين فيلم به سفارش كسي ساخته نشده. حرف‌هايي كه ديده‌ام در يكي از روزنامه‌هاي آن‌جا نوشته‌شده كه به سفارش يكي از مسؤولان كردستان ساخته شده، بي‌معني است. آخر چه كسي سفارش مي‌دهد؟ مگر من فيلم سفارشي مي‌سازم؟ كدام آدم مسؤولي به سينما اين‌طور نگاه مي‌كند كه به من سفارش بدهد؟ اگر اين‌جور نگاه مي‌كردند، مي‌رفتند زودتر دوربين مي‌خريدند. كدام مسؤول يا حزب كرد توانسته است سينما را بنياد بگذارد. اين‌همه بودجه صرف حزب‌سازي سياسي مي‌شود، چرا صرف حزب فرهنگي نمي‌شود؟ چرا تجهيزات نمي‌آوريم.
- راجب اسكار چه نظري داريد؟
- حقيقتش خيلي به اسكار اميدوار نيستم. البته اميدوارم جزء پنج فيلم باشد. ولي براي جايزه اميدوار نيستم.
- و د آخر ممنون از اينكه وقتتون را در اختيار ما گذاشتيد و اگر صحبتي در پايان داريد بفرماييد.
- من هم ممنونم، صحبتي ندارم به جز ارزوي خوشي براي تمامي هموطنان در هر جا كه هستند.

منبع: روزنامه آشتي
نويسنده: ‌شهاب‌الدين شيخي


9/9/1383
__________________

درمان غم عشق بگویم که چه باشد
وصل است و بهار است و می بربط و چنگ است
....
زنهار مرو هیچ سوی بیشه ی عشاق
چنگال غمش تیزتر از چنگال پلنگ است

----
ئه و روژه ی "مه جنون" له زوخاو نوشی ...مه ینه ت فه وتانی، کفنیان پوشی
من بومه واریس له قه وم و خویشی . . . سپاردی به من ئازاری و ئیشی

پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید