نمایش پست تنها
  #21  
قدیمی 02-09-2010
زکریا فتاحی آواتار ها
زکریا فتاحی زکریا فتاحی آنلاین نیست.
کاربر فعال
 
تاریخ عضویت: Nov 2008
محل سکونت: پاوه
نوشته ها: 1,479
سپاسها: : 20

120 سپاس در 80 نوشته ایشان در یکماه اخیر
زکریا فتاحی به Yahoo ارسال پیام
جدید متن تمام مصاحبه های با بهمن قبادی در مورد « آوازهای سرزمین مادری‌ام »

گفتگوي استفان گوده با بهمن قبادي مجله پوزيتيف 2003



استفان گوده:‌ چگونه شد كه به فكر فيلم‌سازي افتاديد؟‌
قبادي:‌ من تنها پسر و چهارمين فرزند خانواده‌ام بودم. پدرم كه ارتشي بود،‌ به علت شغلش با خلاف‌كاران زيادي سروكار داشت. او معمولاً‌ روي برخي چيزها ديدگاه منفي داشت؛ مثلاً‌ مخالف سينما بود و سربازي را مامور مراقبت از من كرده بود. فكر مي‌كنم كه ميزانسن را زماني ياد گرفتم كه براي فرار از مراقبت‌هاي پدرم مجبور به ايفاي نقش مي‌شدم. هنگامي كه يازده‌سال بيش‌تر نداشتم،‌ به علت جنگ مجبور به ترك زادگاهم بانه شدم ( اين شهر در مرز عراق قرار دارد)‌ و به سنندج كه به تهران نزديك‌تر است رفتم. در مدت چندين سال جنگ،‌ ما مانند چادرنشينان از بمباران‌هاي هوايي فرار مي‌كرديم و تعدادي از افراد خانواده خود را نيز از دست داديم. هنگامي كه به سن دبيرستان رسيدم،‌ پدرم آرزو داشت من كشتي‌گير حرفه‌اي بشوم. مدت چهارسال خودم را تربيت مي‌كردم تا بتوانم آرزوي پدرم را برآورده كنم. در كنار باشگاه ورزشي‌ام يك آتليه عكاسي وجود داشت و من با پسري كه آن‌جا كار مي‌كرد دوست شدم. به عكاسي علاقه‌مند شدم و كتاب‌هاي زيادي در اين زمينه خواندم. حتي دو كتاب هم درباره سينما خواندم. هنگامي كه شانزده‌سال داشتم،‌ دوستم به من پيشنهاد گردشي در كوهستان داد و آن‌جا با هم عكس‌هايي گرفتيم. به مرور كشتي را كنار گذاشتم و به عكاسي رو آوردم. حتي يك دوربين هم خريدم. درست در همين سن شانزده‌سالگي بود كه پدرم، مادرم را ترك كرد و من خودم را مسؤول خانواده احساس كردم. مجبور شدم كار كنم. ابتدا آب‌ميوه مي‌فروختم. يك روز براي ساختن فيلمي عروسكي،‌ جعبه‌هاي زيادي جمع كردم. تماشاگران از سيگارها تشكيل شده بودند و رقابت بين سيگارهاي خارجي و ايراني بود. فيلم را به تهران فرستادم و به عنوان بهترين فيلم انيميشن سال انتخاب شد. هنگامي كه در سنندج مركز سينمايي براي جوانان (انجمن سينماي جوانان) افتتاح شد،‌ اولين كسي بودم كه ثبت‌نام كردم و چون تنها شاگرد آن بودم، تمام دوستانم را وادار به ثبت نام در آن‌جا كردم.

آيا اين مؤسسه هنوز وجود دارد؟‌
بله،‌ تا به‌ امروز در همين مركز 36 يا 37 فيلم كوتاه ساخته شده، با تمام حمايت‌ها و امكانات سينمايي و ويديويي. در كردستان، هم‌اكنون صدها فيلم‌ساز وجود دارد. اولين فيلم‌هايم را كه الهام‌گرفته از خاطرات كودكي‌ام بودند، به اين ترتيب ساختم. مي‌خواستم شيوه خاص خودم را داشته باشم. به همين دليل از اطرافيان در مورد دوران بچگي‌ام تحقيق كردم. مثلاً‌ در مورد اولين دعواهايم،‌ اولين بوسه هايم،‌ و... خاطراتم را براي دوستانم تعريف مي‌كردم و متوجه مي‌شدم چه نكاتي را آن‌ها به ياد دارند و چه نكاتي از خاطر آن‌ها محو شده است. هميشه به خودم مي‌گفتم‌ اگر نتوانم توسط سينما قدرت بيان را پيدا كنم، از سينما دست خواهم كشيد. بيش‌تر مواقع، بازيگرانم خواهرانم بودند، يا مادرم و دوستانم، يا حتي پسر صاحبخانه‌مان. زيرا مي‌دانستم تا زماني كه صاحبخانه‌مان روزنامه‌هاي محلي را كه درمورد بازي پسرش مي‌نوشتند مي‌ديد،‌ ما را از خانه بيرون نمي‌كرد.
سرانجام به دانشكده‌اي سينمايي در تهران رفتم‌ ولي خيلي زود آن را رها كردم؛‌ زيرا با اين احساس مواجه شدم كه چيزي ياد نمي‌گيرم. تعداد زيادي از فيلم‌هاي كوتاه من جوايزي را به خود اختصاص دادند، مانند: سربازي به نام امين،‌ سهميه دفتر،‌ سطل آشغال،‌ و به‌خصوص «زندگي درمه» كه در سال 1988 جوايز بين‌المللي زيادي را به خود اختصاص داد؛ ازجمله جايزه ويژه هيئت داوران جشنواره كلرمون‌فران.

آيا بعد از فيلم «زندگي در مه» بود كه توانستيد دستيار عباس كيارستمي در فيلم «باد ما را خواهد برد» شويد؟‌
بله.‌ به او تلفن كردم، چون متوجه شدم قصد دارد فيلمي دركردستان تهيه كند. به او پيشنهاد كمك دادم. تمام نواحي را كه به آن آشنايي داشتم ديديم و كيارستمي منطقه‌اي به نام سياه‌دره را انتخاب كرد. در انتخاب بازيگرانش همكاري كردم و او مرا به عنوان دستيار اولش انتخاب كرد. هم‌چنين كار توليد مي‌كردم و يكي از بازيگرانش هم بودم. من نقش مردي را بازي كردم كه در قبرستان گودالي حفر مي‌كند و فقط پاهاي او را مي‌توانيم ببينيم. با اين وجود تا لحظه آخر نمي‌دانستم كه داستان فيلم در چه زمينه‌اي خواهد بود. كيارستمي مرا عاشق سينما كرد،‌ اما ريتم من در صحنه و موقع كار، اساساً با ريتم كاري كيارستمي فرق دارد. او آرام است و من به هر طرف مي‌دوم. من فيلم‌هاي او را دوست دارم‌ اما دوست ندارم سينما را به شيوه او دنبال كنم.

شما با خانواده مخملباف هم كار كرده‌ايد و يكي از نقش‌هاي اصلي فيلم «تخته‌سياه» ساخته سميرا مخملباف را هم برعهده داشته‌ايد!
وقتي كيارستمي فيلمش را به پايان رساند،‌ من فيلم خودم را شروع كردم. تنها يك سكانس از فيلم باقي مانده بود كه بايد در برف مي‌گذشت و در آن زمان برف‌ها آب شده بودند. ‌بنابراين بايد منتظر مي‌ماندم. از آن‌جايي كه به زادگاهم عشق مي‌ورزم،‌ تصميم گرفتم كه بهترين كارگردان‌ها را متقاعد كنم در اين منطقه فيلم بسازند. برحسب اتفاق، محسن مخملباف را ملاقات كردم و او را براي تهيه فيلمي در كردستان دعوت كردم. او همراه دخترش سميرا براي ديدن كردستان آمده بودند و سميرا آرزو داشت دومين فيلمش را دركردستان بسازد. من تمام اطلاعات لازم در مورد منطقه را به او دادم و او هم مرا به‌عنوان بازيگرش انتخاب كرد.‌ اين مسئله به هيچ وجه خوشايند من نبود ‌اما چون او مي‌خواست به كردها كمك كند، پيشنهادش را پذيرفتم.

به نظر شما جايگاه «زماني براي مستي اسب‌ها»‌ در داستان سينماي كوچك كرد كه از دهه 30 آغاز مي‌شود،‌ چه مي‌تواند باشد؟‌
قبل از ساخت فيلم «زماني براي مستي اسب‌ها» ‌به‌جز فيلم «راه» به كارگرداني يلماز گوني، هيچ فيلم كردي ديگري نديده بودم؛ و نه در ايران و نه در عراق هيچ سينماگر كردي را نمي شناختم. كردستان ايران بيش‌تر محل توليد فيلم‌هاي حادثه‌اي و سريال‌هاي رده «ب» بود و هيچ فيلم اساساً‌ كردي ساخته نمي‌شد.

روش بازي‌گرداني شما براي انتخاب بازيگران‌تان و نحوه كارتان در «زماني براي مستي اسب‌ها» چگونه بود؟
بعد از اين‌كه بانه را ترك كردم،‌ سه الي چهار بار در سال براي عكاسي به آن منطقه برمي‌گشتم. بعضي مناطق به علت جنگ در من هراس ايجاد مي‌كردند. اما به خودم مي‌گفتم كه بايد حتماً‌ به آن مناطق بروم تا نحوه زندگي دركردستان را ببينم. مدتي در آن‌جا اقامت كردم و طي اين مدت با مردمي آشنا شدم كه داستان‌هايي باورنكردني از زندگي‌شان را براي من تعريف مي‌كردند. به اين ترتيب داستان آغاز شد. خلاصه‌داستان اوليه، بيش از نيم‌صفحه نبود و بقيه با همكاري مردم محلي كامل شد. هرچه بيش‌تر با آن‌ها صحبت مي‌كردم،‌ بيش‌تر در نوشتن فيلم‌نامه پيشرفت مي‌كردم. درواقع فيلم‌نامه توسط من و آن‌ها نوشته شده. درمورد انتخاب بازيگران،‌ دو نفر از آن‌ها قبلاً‌ در‌ فيلم «زندگي در مه»‌ بازي كرده بودند اما نتوانستم از خواهران و برادران‌شان استفاده كنم؛‌ به‌خصوص كه يكي از آن‌ها دچار حادثه شده بود. او به من پيشنهاد داد از شخص ديگري كه همسايه‌اش بود به جاي او استفاده كنم. اما آن شخص ديگر از نظر جسماني سالم‌تر به‌نظر مي‌رسيد و من اين پيشنهاد را رد كردم چون نمي‌خواستم فيلمم تبديل به يك ملودرام ساده شود. بنابراين مي‌بايست از ابتدا خانواده‌اي براي فيلم بسازم. از آن‌جايي كه تمام بچه‌هاي اين منطقه تجربه‌هاي مشتركي در زندگي‌شان دارند،‌ بنابراين به‌راحتي توانستم جايگزيني پيدا كنم.

هنگامي كه تصميم به كار با اين كودكان گرفتيد و خواستيد آن‌ها را جلوي دوربين ببريد، به‌خصوص آن كودكي كه جسم ناقصي داشت، در چه موضعي قرار داشتيد؟
آن كودك با وجود معلوليت، انرژي‌ فوق‌العاده‌اي براي زندگي داشت؛ حتي بيش‌تر از خود من! به همين علت تمايل پيدا كردم كه او را جلوي دوربين ببرم. او نه با سينما آشنايي داشت و نه با الكتريسيته،‌ ولي نگاهش به زندگي متفاوت بود. بايد بگويم كه 99 درصد از بچه‌هاي كرد تا به حال هواپيما نديده‌اند؛ منظورم از نزديك است. درتمامي سرزميني كه در آن‌جا زندگي مي‌كنند حداكثر دو فرودگاه وجود دارد. سكانسي كه آموزگار با كودكان درمورد هواپيما صحبت مي‌كند،‌ در حين ساخت فيلم و سر صحنه ساخته شد. اين در حالي بود كه دستيار من مشغول صحبت با كودكي در مورد هواپيما بود و ناگهان تمام كودكان كنجكاو شدند كه بدانند هواپيما به چه شباهت دارد. مي‌خواستند يكي از آن‌ها را از نزديك ببينند و بدانند چطور مي‌شود با هواپيما پرواز كرد. ديگر آن‌كه بمب‌هايي كه صداي انفجار آن‌ها شنيده مي‌شود از كجا مي‌آيند. بنابراين اين سكانس را براي آن‌ها نوشتم؛‌ براي اين‌كه بتوانند روي تپه‌اي بيايند كه در آن‌جا در كنار آن چيزي (هواپيما‌) كه براي‌شان رويايي دست‌نيافتني بود، قرار گيرند. سپس ايده‌اي به ذهنم آمد؛‌ اين‌كه از صداي هواپيما به‌عنوان نوعي ملودي كه به فيلم، ريتم مي‌دهد استفاده كنم. بايد بگويم كه آن بچه معلول هنوز زنده،‌ اما هم‌چنان بيمار است؛‌ چون خانواده‌اش نمي‌گذارند بچه براي معالجه، آن‌ها را ترك كند. حتي اگر به آن‌ها پيشنهاد كمك مالي كنيم!

در دو فيلم شما، ‌مكان اصلي مرز بين دو كشور بوده است. چه معني و چه علتي براي شما دارد؟‌
براي من مرزها ارزشي ندارند. چيزهايي كه ارزش دارند موانعي هستند كه توسط قدرت‌مندان به مردم تحميل شده‌اند. هر چه بر تعداد مرزها افزوده مي‌شود،‌ تجارت افزايش مي‌يابد؛ به‌خصوص قاچاق اسلحه. از همين مسئله تجاوز مرزي بود كه هشت سال جنگ بين ايران و عراق درگرفت؛ جنگي كه هنوز هم كشورهاي ثروتمند را تامين مي‌كند. سياست خارجي امريكا كه بر پايه منفعت اقتصادي قرار دارد، مي‌كوشد منافع اقتصادي كشورش را از طريق بازار تسليحات جنگي و بازار نفت جهاني تامين كند؛ درست مانند تصوير سينمايش كه سري‌هاي مختلفي را گسترش مي‌دهد، درست مثل ترميناتور. در جنگ ايران و عراق «صدام شماره يك» وجود داشت. «صدام 2» در جنگ كويت خلق شد (جنگ خليج). بعد از خاتمه جنگ كويت،‌ «جنگ خليج - 2» براي از بين بردن قدرت اهريمن _ كه در حقيقت شخص خيلي خطرناكي بود ‌ چون مردم كرد را از سرزمين‌شان بيرون‌رانده _ انجام شد. اما مسئله اين‌جاست كه مي‌شود اين قدرت اهريمني را بدون ايجاد جنگ هم از بين برد. همان‌طور كه ترجيح مي‌دهند مثلا سياهي‌لشكرها را بكشند نه يك رهبر اصلي نظير بن‌لادن را؛ زيرا با نكشتن او اين بازي هم‌چنان ادامه خواهد داشت.
اولين ايده شما براي فيلم «آوازهاي سرزمين مادري‌ام» چه بود؟‌
پيش‌تر،‌ فيلم كوتاهي درباره موسيقي كردي ساخته بودم. ‌موسيقي نقش به‌سزايي در زندگي مردم كرد دارد؛‌ در حالي‌كه مردم كرد يكي از پررنج‌ترين و ستم‌ديده‌ترين مردم دنيا هستند. تقريبا تمام خانواده‌هاي كرد بر اثر جنگ‌هاي متناوب دچار غم و ناراحتي شده‌اند و آسيب ديده‌اند. حتي يك خانواده از اين حوادث جان سالم به در نبرده است. زندگي يك زن كرد در اين خلاصه مي‌شود كه چطور سريع‌ترين و بهترين عكس‌العمل را در هنگام بمباران هوايي انجام دهد. كه چگونه سرپناهي بردارد، دست بچه‌هايش را بگيرد و به سمت مرز فرار كند، و اين زندگي روزمره آن‌هاست. ويژگي واقعي كردها چيست؟‌ اين‌كه هيچ‌گاه صلح در كردستان بيش‌تر از پنج يا حداكثر ده سال دوام نمي‌آورد. كردها هميشه درحال كوچ هستند، آن‌ها را مي‌بينيم كه يا بچه‌اي بردوش دارند و يا فرشي. آن‌ها چادرنشين هستند. براي اين‌كه رنج‌هاي‌شان را تحمل كنند به موسيقي و طنز پناه آورده‌اند و اين‌ها را لباس‌هاي خود كرده‌اند. حتي آن‌هايي كه همه‌چيز خود را از دست داده‌اند،‌ ديگر چيزي جز خنديدن،‌ خواندن و رقصيدن ندارند.
اولين نامي كه براي فيلم انتخاب كرده بودم،‌ داستان‌هاي سرزمين مادري‌ام‌ بود. آن نكته‌اي كه بيش‌تر اهميت دارد، مسيري است كه قهرمانان داستان در پيش مي‌گيرند؛‌ سرزميني كه آن‌ها با موتور از آن عبور مي‌كنند و به ما فرهنگي ناشناخته را مي‌شناسانند. پيداكردن زن در درجه دوم اهميت قرار دارد. در واقع كردها، جماعتي عجيب هستند و اميدوارم كه فيلم من كه تصوير آن‌ها را نشان مي‌دهد بازتابي خاص و ويژه در نزد ايرانيان داشته باشد. زيرا چيزي كه من از آن براي صدا،‌ ريتم، ‌كادربندي و رنگ‌هاي فيلم‌ الهام گرفته‌ام،‌ درحقيقت شرايط جغرافيايي و فرهنگي كردها بود. من بيش‌تر پرسوناژهاي فيلمم را دوست دارم تا خود فيلم را. نوازندگان فيلم، دوستان نزديك من هستند. موسيقي مال خودشان است و نام آن قطعه موسيقي كه با عنوان «هناره» مي‌خوانند، به معناي انار است كه سمبل كردستان محسوب مي‌شود. براي من، كردستان هم‌چون زني است كه به او افتخار مي‌كنم. ولي آينده كردستان، همان كودك است. بچه است كه معرف كردستان فرداست.
فيلم در واقع به دو بخش تقسيم مي‌شود: درقسمت اول،‌ ابتدا خيلي به طنز نزديك هستيم، ولي به مرور كه داستان جلو مي‌رود طنز كم‌رنگ‌تر شده تا در قسمت دوم به يك تراژدي واقعي برسيم. به چه دليل اين انتخاب صورت گرفته است؟‌
براي اين‌كه فرهنگ كرد را معرفي كنم. ‌به نظرم جالب آمد كه از ظواهر و فرهنگ سنتي رقص و موسيقي سنتي آميخته با رنگ‌هاي شاد شروع كنم. درنظر داشتم كه از شادي، ‌خوشحالي و طنز شروع كنم و سپس تراژدي را كه واقعيت زندگي آن‌هاست، كشف كنم. درواقع دو جهت متفاوت از زندگي آن‌ها را نشان مي‌دهم. با اين وجود،‌ در همان ابتداي فيلم‌ متوجه مي‌شويم كه قهرمانان فيلم كساني هستند كه قرباني بمباران‌ها شده‌ و محل زندگي خود را ترك كرده‌اند (كوچ كرده‌اند). صدام‌حسين‌ در زمان جنگ ايران وعراق 182000 كرد را كشته ولي تنها 5000 نشاني از اجساد آنان پيداشده است!‌ آيا درتاريخ، مشابه چنين جنايتي كه توسط حكومت مركزي همان كشور عليه مردمان خودش صورت گرفته باشد، سراغ داريد؟‌
ابتداي فيلم، ‌ما را به ياد «دوران كولي‌ها» ساخته امير كاستاريكا مي‌اندازد. آيا شما فيلم‌هاي او را ديده‌ايد و ديگر آن‌كه در مورد اين تشابه چه فكر مي‌كنيد؟‌
من فيلم‌هاي او را خيلي دوست دارم. هنگامي كه فيلم «دوران كولي‌ها» را ديدم،‌ پرسوناژهاي اين فيلم خيلي به كردها شباهت داشتند. هم‌چنين كلماتي هم هستند كه در بين آن‌ها و ما مشترك است؛ مانند لغت «مادر‌» كه در هردوزبان «دايه» خوانده مي‌شود. هنگامي كه موسيقي گوران براگوويك را براي كردها پخش كردم،‌ احساس آنان اين بود كه موسيقي خودشان است. در واقع انرژي و ريتم زندگي كردها و كولي‌ها به هم شباهت دارد. اما سورئاليسم اين كارگردان و رابطه‌اي كه با دنياي تخيلات دارد نزد من وجود ندارد. چيزي كه نزد من و در فيلم‌هايم و در فرهنگ كرد مي‌تواند وراي حقيقت به نظر آيد، در زمان گذشته است. مثلا:‌ براي كمك رساندن به كردهاي عراقي كه از ايران آمده بودند،‌ به آن‌ها شير به صورت پودر مي‌داديم. هر روز مادراني را مي‌ديديم كه همراه با بچه‌اي برشانه سرمي‌رسيدند و درخواست شير مي‌كردند. روزي پرسيدم براي چه هيچ يك از كودكان گريه نمي‌كنند؟ در جواب گفتند كه كودكان خواب هستند اما پس از يك هفته متوجه شديم كه كودكان مرده بودند و مادران براي خودشان شير جستجو مي‌كردند! به‌نظر غيرواقعي مي‌آيد ولي حقيقت محض است. حتي با چشمان خودم زني را ديدم كه دو فرزندش را در رودخانه‌اي غرق كرد تا آن‌ها را از گرسنگي و فقر نجات دهد. هم‌اكنون حدود 35 يا 36 ميليون كرد وجود دارند. بين 18 تا 26 ميليون در تركيه،‌ 8 ميليون هم در سوريه هستند (بدون شمارش پناهندگان). اما حكومت‌هاي عراق وتركيه، كردها را به عنون انسان در نظر نمي‌گيرند. در ايران، كردها جايگاهي جدا دارند و به ارزش‌هاي آن‌ها احترام گذاشته مي‌شود،‌ حتي اگر شرايطشان خوب نباشد. درطول تاريخ آن‌ها نگهبانان پارسيان بودند و هنگامي كه ايران مورد تهاجم همسايه خود قرار گرفت آن‌ها جلوي خطر قرار گرفته بودند؛‌ حتي هنگامي كه رومي‌ها با پارسيان درجنگ بودند. ايران سرزمين‌هاي زيادي را از دست داد و كردستان به سه قسمت بين ايران، عراق و تركيه تجزيه شد. بنابراين هرگاه كشوري با ديگري وارد جنگ مي شود،‌ كردها خود را در خط مقدم مي‌بينند و مجبور به كوچ مي‌شوند؛ و قرباني جنگ. حكومت ايران بايد كمك‌هاي ويژه‌اي به مردمان كرد و آن‌هايي كه در مرز زندگي مي‌كنند اختصاص دهد. در اين نواحي،‌ به دلايل محافظتي،‌ كارخانه وجود ندارد ولي بيش‌ترين فقر و بيكاري در اين نواحي ديده مي‌شوند. من شخصاً موافق تشكيل كشور كرد مستقل نيستم ولي براي آرامش اين مردم محروم مي‌جنگم و اين‌كه آن‌ها آزاد باشند تا به زبان خودشان سخن بگويند و از فرهنگ‌شان دفاع كنند.
به همين علت است كه فيلم‌هاي من به زبان كردي هستند، به استثناي يك يا دو پرسوناژ مانند‌ معلم در فيلم «زماني براي مستي اسب‌ها» يا پليس‌ها در «آوازهاي سرزمين مادري‌ام».
بايد از سينماي ايران به‌خاطر معرفي فيلم «آوازهاي سرزمين مادري‌ام» به جشنواره كن تشكر كنم.

منبع: مجله پوزيتيف
مصاحبه از: استفان گوده

2003

__________________

درمان غم عشق بگویم که چه باشد
وصل است و بهار است و می بربط و چنگ است
....
زنهار مرو هیچ سوی بیشه ی عشاق
چنگال غمش تیزتر از چنگال پلنگ است

----
ئه و روژه ی "مه جنون" له زوخاو نوشی ...مه ینه ت فه وتانی، کفنیان پوشی
من بومه واریس له قه وم و خویشی . . . سپاردی به من ئازاری و ئیشی

پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید