مصاحبه علي معلم با بهمن قبادي
علي معلم: بهمن به نظر ميرسد تو دوست داري در مورد موضوعات منطقه خودت فيلم بسازي. دليل علاقه وافرت به ساخت فيلم در مورد منطقه كردستان چيست؟ بسياري از فيلمسازان ما به ناحيهاي كه از آن آمدهاند وفادار نيستند. اين يكي از مشكلات سينماي ايران است كه فيلمسازان در مورد حوزههاي شناختي خودشان حرف نميزنند. تو در درجه اول به سينما و فيلمساختن صرف فكر ميكني يا به دغدغهها و مسائلي كه با آنها در دوران زندگيات برخورد داشتي؟
قبادي: انگيزه كاركردن حول حيطه مسائل زادگاهم، مسأله تعصب ـ در مفهومي كه از آن برداشت ميشود ـ نيست. كردستان را به دو دليل انتخاب كردم، چون بزرگشده آنجا هستم و از لحظهاي كه چشم گشودم تاكنون كه به 33 سالگي رسيدهام، در دالانها و كوچهپسكوچههاي آنجا زندگي كردهام. جنگ و اتفاقات غريبي ديدم و تمامي خاطرات من مربوط به زماني است كه در آنجا زيستهام. دليل دوم، برداشت ذهني نادرستي است كه مردم از اين ناحيه دارند. اكثريت فيلمهايي كه در مورد اين منطقه ساخته شدند ـ چه دوره پيش از انقلاب و چه دوره بعد از آن _ كردستان را منطقهاي نشان ميداد پر از آدمهاي دزد و قاچاقچي كه اسلحه در دست دارند. اولين استثناء فيلم كامبوزيا پرتوي به نام «بازي بزرگان» بود. ولي تأثير آن فيلمها كه حاوي برداشت نادرستي بودند، تا بهحدي بود كه دوستان صميمي من به خاطر ترس، دعوت من براي كار در كردستان را رد كردند. در حاليكه مردم كردستان، انسانهاي نجيب و مظلومي هستند و نميتوان بهخاطر وجود يكسري مسائل كوچك، اين مسئله را به كل آن جامعه تعميم داد. تا اينكه جريان جديدي به وجود آمد؛ به طور مثال فيلم كيارستمي «باد ما را خواهد برد»، كه اين نگاه به كل عوض شد. ايران تنوع قومي زيادي دارد. اقوام لر و كرد و تركمن و بلوچ و… من هم جزو يكي از اين اقوام هستم و تصميم گرفتم به عنوان يك كرد، ديد غلطي را كه به وجود آمده، عوض كنم و در واقع براي معرفي درست آن منطقه تلاش كنم. صدسال از تولد سينماي ايران ميگذرد و ما هنوز فيلمسازي از اين خطه نداشتهايم. فيلمسازاني حرفهاي كه بتوانند خدمتي به آن ناحيه و مردمش بكنند وجود نداشتهاند. طبيعتا اين منطقه از نظر اقتصادي و فرهنگي رشد لازم را نداشته است. به طور كلي استانهاي مرزي ما اعم از كردستان، سيستان و بلوچستان، آذربايجان و خوزستان به خاطر منطقه مرزي بودنشان هميشه محروم بودهاند؛ به دليل محيط خاصي كه قرار گرفتهاند و مسئله آسيا و خاورميانه و جنگهاي خاصي كه در آنجا انجام ميشود. من به عنوان يك كرد ايراني وظيفه دارم خدمتي انجام دهم. من هنوز زبان و نگاه پختهاي ندارم ولي تلاش ميكنم تجربههاي زيادي پيدا كنم و راه براي حداقل چندين جوان ديگر باز كنم. هماكنون در شهرهاي سنندج، بانه و مريوان وچندين شهر ديگر اين ناحيه، سالي بيست تا سي فيلم كوتاه ساخته ميشود. اين حركت بزرگي است و نشان ميدهد ما ميتوانيم در سالهاي آينده موفقيتهاي زيادي كسب كنيم. من در حال حاضر نتوانستهام با دو فيلم 80 دقيقهاي خدمت بزرگي انجام دهم. پس ميمانم و ادامه ميدهم تا فيلمسازان ديگري در آنجا پا بگيرند. از طرفي چون نسبت به اين ناحيه شناخت زيادي دارم، سعي ميكنم نگاهم، نگاه صحيحتري باشد. به جاي چند سال صرف وقت براي شناختن ناحيهاي ديگر، بهتر است در همين محدوده آشنا كار كنم.
معلم: امكان اين هست كه روز فيلمي در حيطه جغرافيايي ديگري بسازي؟
قبادي: صددرصد.
معلم: براي تو كاركردن در حيطه جغرافيايي ديگر دشوار است؟
قبادي: خير، طرح سوم من كه در حال حاضر روي آن كار ميكنم در كرمانشاه يا آذربايجان غربي خواهد بود. دوست دارم در محيطهاي ديگر هم كار كنم. به هر حال دغدغه من اين است كه چند فيلمساز از اين ناحيه بيايند و يا از نقاط ديگر در اين منطقه كار كنند. اين بدهبستانها خوب است كه فرد ديگري بيايد و نگاه جديدي ارائه بدهد. نگاه آقاي مهرجويي در فيلم «بماني» نگاه جالبي است. من هم اين نوع تجربهها را دوست دارم، ولي به دلايلي كه ذكر شد تاكنون در همين حيطه كار كردهام. در واقع موضوعاتي را كه انتخاب ميكنم، فراملي ميبينم. در واقع كردستان بهانهاي است تا بتوانم در اين لوكيشن يك حرف جهاني بزنم و با يك غيركرد يا غيرايراني، زبان مشتركي پيدا كنم و تا به حال توانستهام به اين زبان مشترك برسم. دوست دارم در فيلمسازي هر بار به تجربه جديدي برسم. به عنوان نسل سوم فيلمساز، دوست دارم نسبت به نسل اول و دوم تفاوت داشته باشم و راه جديدي در بستري تازه پيدا كنم.
معلم: بعد از ساختن اولين فيلمت «زماني براي مستي اسبها» در اين ناحيه، از نتيجه كار راضي بودي؟
قبادي: بله، راضي بودم و روحيه بيشتري گرفتم. وقتي با خواهرم حرف ميزدم به او گفتم از وقتي اولين فيلم بلندم را تهيه كردم ـ از سال 2000 _ روز خوشي برايم نمانده. از آن جهت كه صبح تا شب در مورد فيلم بعدي و به مسؤوليت بزرگي كه بر دوش من است فكر ميكنم، روز خوشي ندارم و نتوانستهام از زندگيام لذت ببرم. به هر سفري كه ميرويم برايم مثل دوره سربازي، فشرده است. خيلي سخت است بايد بعد از يك كار گام بزرگتري برداريد و اين مسئله بهراحتي دستيافتني نيست.
معلم: كار هر روز سختتر ميشود.
قبادي: بله، و به جايي ميرسيد كه حس ميكنيد به جاي يك مادر، پنج ميليون مادر، پنج ميليون خواهر، پنج ميليون برادر داريد و بايد به همه آنها توجه كنيد. اين معيار من است. يك لحظه آرامش ندارم و ناآراميام به شكلي نيست كه انرژي منفي ايجاد كند بلكه انرژي قوياي در من پديد ميآورد. هنوز كار اول من تمام نشده بود كه بيدرنگ دنبال لوكيشن كار جديدم بودم. اين التهاب به جنس فيلمسازي من كمك ميكند و من اين ناآرامي را دوست دارم.
معلم: چطور شد كه فيلم دوم را ساختي؟ در واقع موضوع فيلم «آوازهاي سرزمين مادريام» از كجا آمد؟
قبادي: فكر كردم براي ورود به فرهگ منطقهام و شناساندن آن. كليدهاي مختلف وجود دارد و به اين نتيجه رسيدم كه «زن» كليد و عنصر خوبي است و ميتوان به اين بهانه وارد كردستان شد. زن را نمادي از كردستان ميديدم، زايش، تولد، خيزش دوباره، كنكاش، جستوجو. وقتي كردستان را يك زن ديدم، تمركز بيشتري نسبت به آن منطقه پيدا كردم و اين به ذهنم رسيد كه شخصيتي را مدنظر قرار دهم و سفري را آغاز كنم براي يافتن او، شبيه چنين قصهاي در كردستان اتفاق افتاده است. داستان سه چهار نوازنده دورهگرد كه يكي از آنها پيرمرد هفتاد، هفتادوپنج سالهاي است كه زنش 24ـ23 سال پيش، از ايران فرار كرده است. به اين دليل كه نميتوانسته در ايران آوازهخوان بماند، به عراق رفته و در آنجا هم به جايي نرسيده است. پيداكردن اين زن بهانهاي بود براي سفر و همراه بودن با اين آدمها سوار برموتورسيكلتي كه از دل كردستان ميگذرد. قصه، بهانهاي است براي شنيدن موسيقي و موسيقي بهانهاي است براي پشبرد داستان. من تعداد زيادي قصه در ذهنم داشتم و حس كردم ميتوانم تعدادي از آنها را در فيلم بگنجانم. اگر شما يك سفر بيستروزه به كردستان برويد، در هر گوشه اين خاك، قصه غريبي مييابيد. با هر آدمي: قهوهچي، دورهگرد، كارمند، معلم، دانشآموز، مسؤول مخابرات صحبت كنيد، در مدت پنج دقيقه يك فيلمنامه كامل به شما ميدهند. از اين جهت اين شكل كار را دوست داشتم كه ساختار غريبي بود. تجربهاي نداشتم تا بدانم براي ساخت و پيشبرد قصه چقدر بايد انرژي گذاشت. وقتي فيلم را ميبينيد، درمييابيد كه ما ميتوانستيم در هر كدام از پانزده يا شانزده لوكيشن فيلم كه به بهانه سفر اين سه نفر از آنها ميگذريم، توقف كنيم. امكانپذير بود كه در هر يك از اين لوكيشنها بمانيم و شخصيت حاضر در اين مكان، براي ما قصهاي تعريف كند. يكي از دوستانم وقتي فيلم را ديد، گفت چرا اين همه موضوع را يكجا خرج كردي؟ و من گفتم جاي اين قصهها در اين فيلم بود و اين شكل ديگري از سينما ميتواند باشد.
معلم: فيلم دوم تو برخلاف فيلم نخستات كه داراي لحن و سبك بصري آرامتري بود و بر تصوير تأكيد بيشتري داشت، فيلم شلوغتر و كوليوارتري است. آيا به اين تغيير سبك فكر كرده بودي؟ از نظر تو داستان فيلم دوم قابليت اين افسارگسيختگي بيشتر نسبت به فيلم اول را داشته؟
قبادي: از پيش تا حدي به اين مسأله فكر كرده بودم كه نميتوان از مسير فيلم اول دوباره گذر كرد. بايد مسير جديدي پيدا ميكردم و از آنجا كه تجربه عمدهاي در كار سينما ندارم، ميترسيدم خطا كنم. هر آنچه را كه مينوشتم، عوض ميكردم و در اين مسير فريبرز كامكاري همراه من بود و همه چيز مدام در حال دگرگوني. ديگر آن سرراستي موجود در «زماني براي مستي اسبها» وجود نداشت. در كار دوم ميخواستم پايم را فراتر بگذارم. دوست داشتم كاري با فيلمنامه، شكل و ساختاري متفاوت و دشوارتر انجام دهم و فكر ميكنم به اين هدف رسيدهام.
مؤلفههاي مشتركي در اين دو فيلم موجود است اما تا حدي فيلم دوم از آن سرراستي موجود در فيلم اول دور شده و زندگي را در لايههاي مختلفش بررسي ميكند. ميتوان گفت در فيلم اول تا حدي تماشاگر با يك جريان و لحن يكنواختتري مواجه است. در فيلم دوم آن يكنواختي موجود نيست و زندگي جنبههاي متفاوتي دارد. تا حدي فيلم رويكرد طنز هم دارد و اين مورد در سينماي ايران كمتر ديده ميشود. كمي شبيه فيلمهاي امير كاستاريكاست. فيلمسازي كه به دليل مكاني كه در آن رشد كرده لحن كوليواري دارد. فيلمهايش پر از فاجعه است ولي توأمان شوخ طبعي هم دارد. كوليها در شرايط سختي زندگي ميكنند ولي روحيه شاد و سرزندهاي دارند و احساسيتر با زندگي برخورد ميكنند و افسرده و مونوتن نيستند. به طور مثال زندگي افغانها داراي ريتم يكنواختي است و گرچه در جنگ و هياهو زندگي ميكنند ولي به نوعي ايستايي در آنها هست. در حاليكه كردها چنين نيستند و بسيار پرشروشور هستند . ولي گاهي در فيلمها (چريكه هورام) خلاف چنين خصيصهاي بود وقتي شخصي با ديدگاه جغرافيايي خاص خود كه نشأتگرفته از زندگياش در شمال است بخواهد در مورد كردستان فيلم بسازد، جواب درستي نميگيرد. شمال آدمهاي آرامي دارد، برخلاف كردها. به همينخاطر تصوير ارائهشده از كردها نادرست ميشود.
قبادي: حرف شما را تأييد ميكنم. وقتي به «زماني براي مستي اسبها» نگاه ميكنم، ميبينم تعداد شخصيتها كم است و با چند بچه و يك قصه تكخطي پيش رفتهام و مرحله به مرحله به آن پرو بال دادهام و از يك جزء به لايههاي زيرين آن وارد شدهام. حجم داستاني اين كار جديد حدوده ده تا پانزده برابر «زماني براي مستي اسبها» است. در همين فيلم هم امكان كار كردن فقط روي يك شخصيت موجود بود ولي دوست داشتم از مسير قبلي فاصله بگيرم. ميخواستم كاري متفاوت انجام دهم و از داستان معمولي پرهيز داشتم. نميدانم كه اين كار متفاوت خوب شده است يا بد. ما كردها درست مثل جغرافياي منطقهمان هستيم. انرژي آدمها و ريتم زندگيشان مطابق با خطوط جغرافيايي منطقه است. سرما انرژي زيادي در مردم ما ايجاد كرده. سريع حركت ميكنند تا گم شوند. راهرفتن يك زن شمالي با يك زن كرد متفاوت است، حتي جنس لباسهايشان نيز با هم فرق دارد. من اين تفاوت فرهنگ در مناطق گوناگون را باور دارم. دوربين را ميگذاشتم و به بازيگر ميگفتم بايد چه كاري انجام دهد. وقتي او سريع و با ريتم تند آن كار را انجام ميداد، من نيز گروه و دوربينم را با او تطبيق ميدادم. اعتقاد دارم پنجاهدرصد فيلمنامه فيلمهاي من متعلق به بازيگري آن است. هميشه در تيتراژ فيلمم مينويسم با زندگي اين آدمها، چون پنجاه تا شصتدرصد فيلمنامه من از زندگي آنها گرفته شده؛ از شخصيتها، لوكيشن و روابط زندگي آنها. دوربين من شاهد و در ميآورم. اين انرژي موجود در من از جايي كه در آن بزرگ شدهام ميآيد و در خون من است. نميتوانم سينماي آرامي داشته باشم. دوست دارم در مورد فرهنگها و مسائلي اقوام ديگر نيز كار كنم و مسلما كارم مطابق با جنس آن فرهنگ تغيير خواهد كرد.
معلم: بازيگران فيلمت شخصيتهاي جذابي هستند؛ پدر و دو پسرش. آنها را از كجا پيدا كردي؟
قبادي: پسران اين فيلم نوازندههاي عروسي خواهرم بودند، و فكر كردم اين سه شخصيت كاملاً با هم متفاوت هستند چنانكه در فيلم يكي از آنها زن دارد، يكي زن ندارد و ديگري چهار زن خود را به خاطر يك زن رها كرده و آن زن هم فرار كرده است. در كردستان هيچ خانوادهاي نيست كه يك نفر را در طول اين ساليان از دست نداده باشد، و به همين خاطر، جنگ براي آنها امري عادي شده است. بدون استثناء عضوي از هر خانواده در جنگ از دست رفته است، ولي لحن شوخ و سرزندگي با اين مردم پيوسته است، و اين درست همان چيزي است كه در فرهنگ هموطنان امير كاستاريكا ديده ميشود و مسألهاي نيست كه توسط او به فيلمهايش تحميل شده باشد.
معلم: اين امر رابطه مستقيمي با جغرافيا و فرهنگ قومي دارد.
قبادي: تنها راه خروج از سياهي و تلخي زندگي براي اين مردم، ورود به حيطه طنز و شوخي است. شوخطبعي كردها كمنظير است در بطن فقر مطلق، عشق به زندگي در آنها فراتر از كساني ديگر در شرايطي بهتر است. جنگ براي آنها امري عادي شده و به آن ميخندند. بخش عمده هفتاد دقيقه اول فيلم طنز است. با يك پسزمينه قهوهاي و تناليته خاكستري كه در فضا سيال است و عناصر و حجمها و آدمها را در برگرفته است، و اين افراد چون از عمق همين زندگي آمده بودند، در اين پيشزمينه به بهترين شكلي جاي گرفتند.
معلم: نزديكي بازيگران با داستان فيلم چطور بود؟ به نظر ميآيد در فيلم بسيار راحت و طبيعياند. به طور مثال شخصيت عوده كاملاً خودش است.
قبادي: مدام ميترسيد كه مبادا كسي از تيپ او ايراد بگيرد.
معلم: من در منطقه خودمان يعني كوير هم نوازندههاي محلي ديدهام؛ كساني كه رفتار خاص و پيچيدهاي دارند و شخصيتهاي گذرا در بخشهايي از زندگي ما وارد ميشوند و بعد ناپدپد. در واقع حكم مهمان را دارند.
قبادي: در كردستان به اينها لوطي ميگويند كه واژه نابهجايي است و اين به دليل تعريف نادرستي است كه از آنها داده شده. در زبان عام تعريف لوطي يعني لات بيارزش، بيشخصيت، كساني كه نبايد به آنها نزديك شد. اما اينها كساني هستند كه در مركز شهر منتظر ميشوند تا كسي براي مراسمشان از آنها دعوت كند. وقتي من براي پيدا كردن آنها به قهوهخانهاي كه محل تجمعشان بود رفتم، به من گفتند كه نترسيديد به چنين جايي رفتيد؟ گفتم چرا بايد بترسم؟ وقتي وارد بطن زندگي اين افراد ميشويد، ميبينيد چقدر آدمهاي خوبي هستند و چه پيچيدگيهاي غريبي دارند. آنچه من از سينما آموختم، استفاده مناسب از آدمها و شرايط و گرفتن لحظههايي شكاري در جهت پيشبرد فيلمنامه و قصه فيلمم است. آموختهام كه بايد ترس را در آنها از بين ببرم تا بتوانم خواستهام را از بطن زندگيشان استخراج كنم.
معلم: از پيش نسبت به اين افراد شناخت داشتي؟
قبادي: بله، به خصوص عوده. در منطقه ما هيچ عروسي بدون حضور او برگزار نميشد ولي حالا با آمدن ارگ و سينتيسايزر و بلندگو و امثال اينها، كسي از آنها دعوت نميكند و در فقر كامل به سر ميبريم. من گفتم از اين پس به آنها دو بلندگو و دو ميكروفن ميدهم كه از طريق آنها بتوانند اين موسيقي را زنده كنند، گفتند اين دستگاههايي كه آمده خيلي قوي است و من گفتم: صداي شما قويتر است، فقط كافي است بلندگو و ميكروفن داشته باشيد. متاسفانه اين حرفه در كردستان مرده است.
معلم: جزو حرفههاي فراموش شده است.
قبادي: در حال حاضر از هر دويست عروسي، در حدود نود و پنج تاي آنها دستگاههايي كه مربوط به فرهنگ ما نيست وارد شده، حتي لباسها هم كتوشلوار وديگر لباسهاي مد روز است و كمتر لباس كردي ميبينيم.
معلم: مسئله كردهاي عراق را چرا وارد فيلم كرديد؟
قبادي: ميخواستم به بهانه سفري به اين منطقه، وضعيت اسفبار كردهاي ساكن آنجا را نشان دهم. به هر حال آنها هم كرد هستند، كردهاي تركيه هم همينطور به خاطر جبر تاريخي ناگزير شدهاند در مناطق ديگر زندگي كنند. تا جايي كه من مطالعه كردهام، كردها بخشي از مردمان ايران باستان بودهاند. در حمله به ايران، بخشي كه قلب ايران و جايگاه كردها و در واقع آرياييترين بخش ايران بوده، تار و مار شده است. آنها ناچار تقسيم شدهاند و بخشي به عراق و عدهاي به تركيه رفتهاند و چون ريشهاي در ميان اقوام آن كشورها نداشتهاند، هميشه با حكومت مركزي درگير بودهاند. وقتي با عراقيها صحبت ميكردم ديدم عاشق ايراناند، براي اينكه ريشه تاريخي در اينجا دارند. در تهران براي من كرد احترام بيشتري قايل هستند تا در عراق و در تركيه. كردهاي عراق تحت فشار هستند و آرامشي كه در آنها ديده ميشود آرامش پيش از توفان است و هر لحظه امكان جنگي در آنجا وجود دارد. من هرگز هيچ كردي را ساكن نديدهام. كردهاي عراق و تركيه حتي مدت چند ماه هم ايستا نيستند، هميشه در حركتند و آواره. هميشه بر دوش آنها چيزي ميبينيد يا يك بچه يا يك قاليچه يا مجروح و جنازه، از دكتر گرفته تا نوازنده دورهگرد، آواره هستند. زناني كه به دنبال جنازه عزيزشان سرگردانند. اينها براي من مسئله بود، ميخواستم به اين بهانه شخصيتهاي فيلم را وارد عراق كنم.
معلم: فيلم به دو بخش تقسيم شده، كردستان ايران و كردستان عراق. آيا از نظر جغرافيايي و مكان فيلمبرداري هم اين اتفاق افتاده؟ يعني عملاً بخشي از فيلم در كرستان ايران و بخش ديگر در كردستان عرق فيلمبرداري شد؟
قبادي: بله، ميخواستم متفاوت بودن مكانها را به تصوير بكشم. وقتي وارد اين منطقه ميشويد، حس غريبي بر روي نگاهتان، لوكيشن و قاببنديتان اثر ميگذارد. با اين حال مراقب بودم كه با عوض شدن فيلمبردار، آن سبك و يكنواختي بههم نخورد. براي تكتك قابها با فيلمبردار كلنجار ميرفتم تا قاب مورد نظر بهدست بيايد. به حس درستي هم ميرسيديم چون آدمهاي آنجا حس درستي داشتند.
معلم: از نظر شرايط جغرافيايي كار چگونه بود؟ فيلم در چند فصل فيلمبردري شد؟
قبادي: فيلم را حدوداً 15 مهرماه آغاز كرديم و فيلمبرداري تا اواسط اسفند ادامه داشت. كلا 86 جلسه فيلمبرداري كرديم. يك ماه صرف تعويض فيلمبردار براي فيلمبرداري بخش دوم فيلم شد و حدود يك ماه ديگر، صرف تغيير لوكيشن براي اينكه كار در سنندج را تمام كرده بوديم و بايد به شهر ديگري ميرفتيم. حدود دو ماه و نيم تعطيلي در كار داشتيم. براي صحنهاي، پاييز ميخواستيم و در سالي كه گذشت، زمستان زود هنگام بود و تمام آنچه را در ذهن من بود بههم ريخت. به همين دليل بخشهاي پاييزي و آغازين فيلم را در آخر فيلمبرداري كردم. فيلمنامه من روزبهروز عوض ميشد و دكوپاژم سرصحنه تغيير ميكرد.
معلم: كاركردن در عراق چگونه بود؟ مشكلي نداشتي؟
قبادي: نه، خوب بود چون گروه ما در ايران مستقر بود.
معلم: يعني بعد از اتمام كار به ايران بر ميگشتيد؟
قبادي: بله، ما نيم ساعته به آنجا ميرفتيم، چند ساعتي كار ميكرديم و شبها برميگشتيم. ما در مرزيترين ناحيه بوديم. در اورمانات ايران در يكي از روستاهاي مريوان.
معلم: به نظر كارسختي ميرسد. در بعضي صحنهها جمعيت زيادي در فيلم هستند. به عنوان مثال در بخش پناهندهها، جمعآوري اين تعداد از مردم مسلما سخت بوده است. چگونه با اين مسايل كنار آمدي؟
قبادي: بله سخت بود. ولي به هر حال به كمك دوستانم و خانوادهام و گروه توليد توانستم با اين مشكلات كنار بيايم و اين افراد را جمع كنم. در واقع مردم نيز به من لطف داشتند، يكي از آنها ميگفت از سينما بيزارم! گفتم پس براي چه آمدي؟ گفت براي اينكه به تو كمك كنم. در واقع آنها از سر تعصب آمده بودند. براي يك سكانس به ششصد زن احتياج داشتيم، ما بيست اتوبوس گرفته بوديم و آنها را سرصحنه ميآورديم. بيست بار سرصحنه آمدند ولي هر بار هوا آفتابي ميشد و ما نميتوانستيم كار كنيم، نهايتاً رفتيم بالاترين نقطه كوهستان مريوان ـ جايي كه برفهاي آخر اسفند مانده بود ـ پير و جوان با پاي پياده آمدند، همهاش براي چهار يا پنج پلان. ميگفتند از اين پلانها بگذر، ولي گفتم نميشود.
معلم: هيچ ارگاني كاري براي شما انجام نداد؟
قبادي: خير. من از ارتش كمك خواستم ولي نتيجهاي نگرفتم به آنها گفتم كه ميخواهم در فيلمم شما را به تصوير بكشم و از شما تانك ميخواهم با اين كه نگاه درستي پشت اين كار بود، آنها به من كمكي نكردند. برخي حتي ميگفتند چرا اسم فيلم را «آوازهاي سرزمين مادريام» گذاشته؟ گفتم پس چه بايد ميگذاشتم؟ آوازهاي سرزمين هيچكس؟ چرا اينقدر روي تفاوتهاي قومي تأكيد ميكنيم؟ چه فرقي بين فيلمساز كرد و لر و ترك ايراني هست؟
معلم: نقطهقوت سرزمين ما در اين است كه همه اين اقوام در كنار هم زندگي ميكنند بدون اينكه مزاحم هم باشند.
قبادي: در حال حاضر يكي از امنترين استانهاي اين مملكت كردستان است.
معلم: مسئله ناشي از اين است كه ما در واقع به وفاق ملي معتقد نيستيم. يكسان كردن قومها را به جاي وفاق ملي گرفتهايم. در حاليكه ايران مفهومي از اقوام درون آن است چه فارس، چه كرد، لر، ترك و اين مسئله باز ميگردد به عدم شناخت درست ما از جغرافيا. ما سرزمين يكهاي در دنيا هستيم. هيچ سرزميني به جز اتحاد جماهير شوروي سابق تا اين حد داراي تنوع قومي نبوده است و ميبينيم كه اتحادجماهير شوروي دچار فروپاشي شد. زيرا حكومت مركزي دست روسهاي سفيد بود و آنها هم مالك اصلي اين سرزمينها نبودند. و روسيه تازه حالا روسيه واقعي است. اما ايران اكنون واقعي است. وقتي همه اين اقوام هستند ايران معني ايران ميدهد. حتي كشورهايي مثل تاجيكستان، آذربايجان و افغانستان كه در گذشته بخشي از ايران بودند را هم وقتي با دقت نگاه ميكنيم درمييابيم مسائل ما با آنها يكي است و بيشتر از هر كشوري ما نگران مسايل آنها هستيم حتي با اعراب به دليل مسئله اشتراك ديني نزديكي بيشتري داريم، ما ريشههاي مشتركي داريم و دينمان يكي است به همين مناسبت آن اندازه دلسوزي كه ما براي آنها داريم زيادتر است. از ديد سياسي نميگويم، ولي كلا اين حس خويشاوندي را كه ما با اقوام خودمان داريم با ساير اقوام منطقه نيز داريم. زيرا ما در تهران همه اين اقوام را در كنار هم ميبينيم كه با هم كار ميكنند، وصلت ميكنند و رابطه دارند.
قبادي: به هر حال كمكهايي كه انتظار آن ميرفت، نشد ولي چند نفر بسيار دلسوزانه پيگر اين كار بودند كه من بايد اسمي از آنها بياورم. يكي از آنها آقاي دكتر مهاجراني بود كه بسيار نامه نوشتند، پيگري كردند، تلفن زدند تا حداقل اين امكان براي من بهوجود آمد كه بتوانم با مجوز در هر منطقهاي كه ميخواهم فيلمبرداري كنم. استانداري كردستان خارج از وقت اداري براي من چادر جمع ميكردند. من بدون حمايت اين افراد به جايي نميرسيدم. معاونت سينمايي آقاي پزشك و آقاي عسگرپور هم نگران روند كار بودند و خودشان را سهيم ميدانستند. حالا و بعد از تمام اين مسائل تنها چهل درصد از ايدهآل من در فيلم تصوير شده. من نوددرصد از انرژي و وقت و فكرم را براي مسئله تجهيزات گذاشتم؛ اينكه سرصحنه لباس نظامي يا ماشين هست يا نيست، نبايد دغدغه فكري فيلمساز باشد. فيلمساز نبايد وقت خود را براي پيدا كردن اين تجهيزات صرف كند. هر وقت جلوي كار را ميگرفتند و از من فيلمنامه ميخواستند بايد از استانداري مجوز و نامه ميگرفتم و هر روزي كه به خاطر اين مسائل كار متوقف ميشد، يك ميليون تومان به ما ضرر ميرسيد، و جمعكردن اين همه آدم دشوار و گاه ناممكن بود. وقتي چنين حركت فرهنگياي در منطقهاي محروم شكل ميگيرد، وظيفه مسؤولان منطقه و مسؤولان فرهنگي است كه از اين حركت حمايت بكنند. لحظهاي كه تصميم ميگيرم فيلمم را شروع كنم، ترس پيشتوليد و چهلوپنج درصد براي پيشتوليد و چهلوپنج درصد براي پستوليد صرف ميشد و فقط دهدرصد از آن براي فيلمسازي ميماند. حس مسؤوليتپذيري فيلمسازان ما از همتايان غيرايرانيشان بسيار بيشتر است ولي غربيها امكانات بيشتري دارند. آنها سرمايهگذاري كلان ميكنند و همه چيز طبق برنامه است ولي ما چون سرمايهاي نداريم ناچار همه چيز بايد از طريق روابط حل شود.
معلم: تو ميخواستي چشماندازهاي اساسيتر به طور مثال چشمانداز جنگ داشته باشي؟
قبادي: بله، و همچنين ديگر تصاوير زيبايي كه دوست داشتم از منطقه ثبت و ضبط كنم.اغلب اوقات دغدغه من پيداكردن سرباز، اسلحه و مجوز بود و اينه ل مرز ما را نگيرند. عملا نميتوانستم به فيلم فكر كنم.به همين سبب است كه اغلب فيلمهاي ما مكل دارند. مطمئن باشيد كه جريان توليد به فيلمساز فشار ميآورد. وقتي سينماي ما به چنين مرحلهاي رسيده، بايد امكانات فراهم شود تا فيلمساز بتواند به بهترين شكل كار كند. يادم ميآيد براي فيلمهاي قبليام دو روز و هر روز به مدت دوازده ساعت كنار يك در ميايستادم براي اينكه امضاي يك مسؤول را بگيرم. به خاطر دارم چند سال پيش آنقدر براي گرفتن يك امضا منتظر شدم كه صبرم تمام شد و در نهايت عصبانيت به آن مسؤول گفتم چون من هستم، تو هستي و اين ساختمان هست، وظيفه داريد به من كمك كنيد به همين دليل به شما حقوق ميدهند.
معلم: متأسفانه در نظام اداري ما برنامهريزي و سازماندهي وجود ندارد. فقط واژه لطف در فرهنگ اداري تعريف شده.
قبادي: آنچه در من انرژي مثبت ايجاد ميكند، اين است كه حداكثر تلاشم را بكنم تا ظرف سه تا چهار سال آينده بهترين سيستمها را از وسايل مونتاژ گرفته تا صدا جمعآوري كنم كه ديگر نيازي به نامهنگاري، تلفنزدن و پناهبردن به افراد مختلف نداشته باشم.
معلم: به همين دليل است كه هر كس در سيستم فيلمسازي ايران به دنبال يك امپراتوري كوچك است، در حاليكه يك تشكيلات بزرگ ميتواند همه را تحت پوشش قرار دهد.
قبادي: در كليت سينماي ايران آن اتحاد لازم وجود ندارد. عدم وجود وفاق ملي در سينما نيز ديده ميشود. هر كس جداگانه ساز خودش را ميزند. شرايط به نحوي شده كه هر كس بايد براي خود دفتري جداگانه داشته باشد و تمام تجهيزات مورد نياز را در آنجا گردآوري كند. اي كاش توان مالي داشتم كه بهترين سيستمهاي جديد دنيا را در اينجا جمعآوري كنم. در حال حاضر براي بهوجودآوردن يك استوديوي دالبيساراند تلاش ميكنم ولي اين وظيفه من نيست. توانستم دوربين سوپرموويكم را وارد اين جريان بكنم و درصدد آن هستم دوربينهاي ديجيتالي هم وارد كنم. ما از نظر تجهيزات فرسوده هستيم و ميخواهم بخشي از وقتم را صرف اين كار كنم. درواقع وظيفه نسل امروز، مهيا كردن شرايط بهتر براي نسل بعد است. ما در مورد ورود فيلمهايمان به جشنوارههاي جهاني و جايزهگرفتن آنها صحبت ميكنيم ولي كمتر شده است بگوييم «سفر قندهار» دوازدهميليون دلار فروش كرد، بگوييم «دايره» و فيلمهاي آقاي مجيدي چندينميليون دلار فروش كردند. مسئله موفقيت اكران فيلمهاي ما در خارج از ايران بسيار مهم است و اين موفقيت تجاري ميتواند بخشي از سرمايه را از تو وارد بدنه سينماي ايران كند تا صرف خريد تجهيزات مورد نياز شود. اي كاش به آن حد توانايي مالي برسم تا بتوانم از كانال خودم اين ملزومات را وارد كنم. نميدانيد براي ساخت فيلم سوم چقدر وحشت دارم. ترس من از ساخت نيست، هراسم از اين است كه چگونه به دنبال مجوز و امثال آن بروم.
معلم: وحشت از امضاها!
قبادي: با اين كه مشكلي هم با دوستان مسؤول ندارم ولي حقيقتا برايم سخت است.
معلم: نظام ناهموار و نادرستي است. ربطي به افراد ندارد.
قبادي: به آقاي پزشك گفتم من آدم سمج و پررويي هستم، اينطور بار آمدهام، ميتوانم دوازده ساعت بايستم و امضا را از به فرض مسؤول ادارهاي بگيرم ولي بعضي از فيلمسازان جوان و امروزي آدمهايي خجالتي هستند، در حاليكه سينما را بهتر از من ميدانند. آنها نبايد به دنبال مسؤولان باشند بلكه اين مسؤولان هستند كه وظيفه كشف و پشتيباني از اين جوانان را دارند. ما نيروها و فيلمسازهاي فوقالعادهاي داريم كه بسياري از آنها به خاطر همين مسائل تاكنون محروم ماندهاند، و بعد از يكي دو سال به دليل فشارهاي اقتصادي و رواني، سينما را به كل فراموش ميكنند. اين سيستم اشتباهي است كه در آن تنها كساني كه توان شكستن درها را دارند، باقي بمانند و بسياري از افراد با استعداد از اين حيطه بيرون بروند.
معلم: برگرديم به فيلم. شما در سكانس پاياني به سراغ بچههاي يتيم و معلماني كه سرپرست آنها هستند، ميرويد. چه الزامي براي حضور آنها بود؟
قبادي: آن سكانس وجه شاعرانه سرزمين من بود و اگر دقت كنيد در طول فيلم، بهترين سكانس همين سكانس اردوگاهي است كه بچهها را سرپرستي ميكنند و آموزش ميدهند. حس ميكنم من همان شخصيت معلم فيلم هستم.
معلم: معلمي كه زندگي را تجربه ميكند و در گستره زندگي حقيقي به بچهها درس ميدهد، نه در يك محيط آزمايشگاهي.
قبادي: اين لوكيشن واقعي بود و همين حالا هم در كردستان جايي هست كه از كودكان بيسرپرست نگهداري ميكنند. بچههايي كه تعداد زيادي پرستار زن و مرد و معلم، به دور از مسايل مادي خودشان را وقف آنها كردهاند. در واقع آنها پدر و مادرهاي دو هزار كودك شدهاند. اين براي من خيلي غريب بود و دوست داشتم به بهانه گذر اين سه نفر، آنها را نشان دهم. در واقع همان عشق به زندگيكردن و باقيماندن است كه در «زماني براي مستي اسبها» هم بود. عشق به آموختن بارقهاي از زندگي است در بستر تلخ جنگ ميخواستم در هر سكانس وارد مرحله زندگي، مرگ و تولد شوم. در سكانس آخر، تولد را به تصويركشيدم؛ زماني كه مرد دختر زن قديمش را ـ دختري از پدري ديگر ـ به كردستان ميآورد تا بتواند از او خوانندهاي مثل هناره بسازد و عشق را در پسزمينه سكانس عروسي ميبينيم كه در آن، مردي عاشق سايه زني ميشود.
معلم: يكي از صحنههاي خوب و تأثيرگذار فيلم زماني است كه بچه را به دوش ميگيرد و با خودش باز ميگرداند؛ درست مثل فرزند خودش. اين پذيرش راحت او، زيباست.
قبادي: فيلم با همين عشق به بچهها شروع ميشود، صحنهاي كه زير باركش كاميون با سازهاي حلبي آموزش موسيقي ميدهند، نشانگر عشق افراطي به زندگي و موسيقي است. موسيقي جزء لاينفك زندگي كردهاست و حكم غذاي روزانه را برايشان دارد. در زمان جنگ، كردهاي عراق به مهاباد آمده بودند و در مسجد و حياط آن زندگي ميكردند. نصفههاي شب حمله هوايي عراقيها شروع ميشد و حتي به مسجد نيز رحم نميكردند. ما براي آنها به دنبال قالي و پتو بوديم. تعداد زيادي كشته دادند، بسياري فرزندان خود را هنگام فرار گم كرده بودند ولي ميخنديدند، به نوعي از جنون، از نبودن و نيستي به هستي رسيده بودند. ميخواندند و ميرقصيدند، براي آنها آميختن موسيقي و آوارگي شكل جديدي از زندگي به وجود آورده بود. مست خواندن بودند و فاجعه را فراموش كرده بودند. پيرزن و پيرمرد حدودا هفتاد ساله در چادر آوارگان بودند و آه نداشتند با ناله سودا كنند ولي پيرمرد با دقتي زياد ريش ميتراشيد و پيرزن نيز آرايش ميكرد. ميگفتند اگر دشمن بيايد دوست داريم ما را به آراستهترين شكل ببيند. اتفاقا از آنها عكس گرفتم. آنها نميخواستند تسليم شوند و اين مسئله ريشه در فرهنگ اين مردم دارد. از ديگر مشخصههاي فيلم، موسيقي است كه در طول آن جريان دارد.
معلم: سكانس آغازين فيلم با موسيقي شروع ميشود.
قبادي: بله و سكانس آغازين با بچهها شروع ميشود و فيلم با بچهها تمام ميشود.
معلم: به نظر ميرسد شخصيتهاي فيلم به كودك وجودشان باور دارند.
قبادي: در نگاه اوليه، ما از خشونت موجود قضاوت ناعادلانهاي ميكنيم، برداشت ما از شخصتي پيرمرد، اين است كه آدم خوبي نيست. ولي وقتي با او همسفر ميشويم و كشفش ميكنيم، درمييابيم روح كودكانهاي دارد. نگاهي فيلسوفانه و ديدي عاشقانه به زندگي دارد. «مرز» مسأله ديگري بود كه ميخواستم آن را در فيلم مطرح كنم. يكي از جرمهاي ما حايل شدن بين دو منطقه است. به عنوان مثال مرزي كه ميان آذربايجان غربي و كردستان وجود دارد. وقتي از آنجا ميگذرم احساس جدايي ميكنم و گويي وارد كشور ديگري شدهام، تنوع قومي و فرهنگي خوب است ولي اين كه زنجيرههاي پيونددهنده آنها سست باشد، ناراحتكننده است. ما وقتي وارد جغرافياي خودمان ميشويم، حس ميكنيم به سرزمين خودمان آمديم و اين حس از ديد من نادرست است، اين بازيها بر سرمرز، جنگ ويرانكننده هشتسالهاي بهپا كرد كه بخش عظيمي از مشكلات فعلي ما از آن نشأت ميگيرد. غربيها اين مناطق را به صورت لوكيشني براي فروش تسليحات نظامي فرسوده خود درآوردهاند. هيچوقت در مناطق مرزي ما سرمايهگذاريهاي كلان نميشود، به همين خاطر مردم آنجا از بيكاري و فقر رنج ميكشند، اعتياد در مناطق مرزنشين بيشتر ديده ميشود و وقتي جنگ شروع ميشود همه آواره ميشوند اما با يك دوچرخه ميتوان تمام اروپا را گشت چون براي آنها مرز معني ندارد. موقعيت را معكوس كردهاند زماني كه ما مرز نداشتيم آنها حتي كشف نشده بودند و حالا آنها مرز ندارند و ما داريم. حتي در سفر به كشورهاي همسايه مثل عراق تركيه، افغانستان يا پاكستان نيز نبايد مرز مطرح باشد. زماني كه به افغانستان رفته بودم احساس نميكردم مرزي ميانمان وجود دارد.
وقتي مدتي بمانيم درمييابيم كه تا چه حد به هم نزديك هستيم. بهخاطر ستايش ايران نيست كه اين حرف را ميزنم ولي به عقيده من، درصد زيادي از آموختههاي غريبان از شرق است. كشور ما يكي از با فرهنگترين ممالك دنياست. ولي جرم ما اين است كه در خاورميانه قرارگرفتيم، اگرنه حتما اوضاع بهتري داشتيم.
معلم: فيلم «زماني براي مستي اسبها» در كشورهاي بسياري نمايش داده و در جشنوارههاي گوناگون جوايزي گرفت.
قبادي: بله در 36 كشور نمايش داده شد.
معلم: به نظرت فيلم موفقي بود و توانست بهجز مخاطب كرد، با ديگر تماشاگران ارتباط برقرار كند؟
قبادي: بله، وجالب اينجاست كه قويترين ارتباط را با امريكاييها برقرار كرد. حس امريكاييها به ايرانيان بسيار نزديك است، حسي كه يك تماشاگر ايراني در سالن برادوي در نيويورك داشت. امريكاييها بهنوعي از اروپاييها بااحساستر بودند. حس مردم آنجا برخلاف دولتمردانش كه باعث بسياري از جنگها و خونريزيها بودهاند، بسيار عميق و لطيف است. فيلم بهخاطر موضوعي كه داشت و اين امكان كه در هر جايي ميتوانست اتفاق بيفتد، در ميان مردم كشورهاي مختلف از جمله تركيه، ژاپن، ايتاليا و اروپاي شرقي مخاطب خاص خود را يافته بود. من به باورپذيري اين فيلم اعتقاد داشتم. لوكيشنهايي كه در آنها كار ميكرديم معمولا مكان اصلي وقوع همان اتفاقات بود. تمام شخصيتهاي فيلمم واقعي بودند؛ از دكتر گرفته تا راننده. تمام اين عوامل موجب شد تا بيننده در مرز اين مستند و داستان بماند. اين جنس سينما را دوست دارم.
معلم: بعد از ساخت فيلم اول و به دست آوردن تجربياتي در اين حيطه، فكر ميكني زباني جهاني براي بيان موضوعات محلي وجود دارد؟ در واقع تو به چنين مؤلفهاي رسيدهاي؟ سينماي امريكا تا حدي به اين مؤلفه دست پيدا كرده است. يكي از اشكالات سينماي ايران همين عدم دستيابي به زبان فرامنطقهاي است. به عقيده تو سينما ميتواند به اين زبان برسد؟
قبادي: مسئلهاي نيست كه بشود با يك فرمول به آن دست يافت. فيلمهاي ما كمكم در آنسوي مرزها راه خودشان را باز ميكنند. ده روز بعد از اكران موفقي كه فيلم در جشنواره كن داشت، پخشكنندهها به سراغ من آمدند. مسلما از ديد آنها فيلم من با فرمولهاي مخاطب هماهنگ بوده است. وقتي كشورهايي مثل فرانسه، انگليس، هلند، اتريش، فنلاند، ژاپن، تركيه، روسيه، طالب فيلم بودهاند حتما به اين نتيجه رسيدهاند كه فيلم به خودشان نزديكي دارد.
معلم: در بعضي از دوستان اين تلاش را ديدهام كه ميخواهند موضوعي را نه فقط در ابعاد داخلي بلكه با بعد فراملي مطرح كنند. گاهي اوقات اين تلاشها منجر به فرمولهايي ميشوند. مسئله جنگ و مهاجرت مسئله يك قوم نيست، يك درد مشترك جهاني است ولي آيا زباني وجود دارد كه يك موضوع بومي و محلي را به سينماي جهاني بدل كند؟
قبادي: دغدغه من اين است كه تماشاگر در طول نمايش فيلم از جايش بلند نشود. من به دنبال مخاطب كلان هستم نه به اين دليل كه صرفا فيلمي سرگرمكننده بسازم؛ با اين هدف كه او را با جغرافيا و فرهنگ جديدي آشنا كنم. همچنين ميخواهم اين حس غربت و اين مرزها شكسته شود. لازمه از بين رفتن اين مرزها اين است. بايد هر سال سه چهار فيلم به زبانهاي كردي، لري، شمالي، تركي ببينيد تا بتوانيد اين تنوع قومي موجود را درك كنيد. براي رسيدن به اين حد، بايد رنج كشيد، دوربين را در بدترين شرايط به دوش گرفت و آنقدر منتظر ايستاد تا لحظهاي ناب را شكار كرد. در درجه اول، لذتبردن درست تماشاگر از فيلم برايم مهم است و در مرحله بعد، دادن اطلاعات درستي از فرهنگ و منطقهام و طرح موضوعي فراملي. اگر جنگ دغدغه من است بايد بتوانم به نحوي آرام در جريان فيلم آن را به تماشاگر تحميل كنم. ميدانم كه اگر فرمولوار پيش برويم به جايي نميرسم و حسي كه ايجاد ميشود دروغين است. وقتي از روي فرمولها دكوپاژ ميكنيد، آدم ها را انتخاب ميكنيد و كار ديگر از دل برنميآيد و قطعا فيلم، فيلم غلطي خواهد بود. البته فرمولهايي براي جذب مخاطب هست كه من آنها را نميپسندم. آن جنس سينما را كه هدفش فقط لذتبخشيدن به تماشاگر است، دوست ندارم. بهنوعي سرگرمي كاذب است. سينمايي كه به دنبال آن هستم، سينمايي است سالم و صادق كه نگاه درستي به مردم و منطقهاش داشته باشد. وقتي نگاه اينگونه باشد فيلمتان از حد و مرز سرزمين شما بيرون ميآيد. من به دنبال تماشاگر هستم و دوست ندارم بعد از اين همه زحمت فيلمم پس از دو سه اكران به بايگاني برود و خاك بخورد. دوست دارم بعد از سختي و رنجي كه بچههاي گروه كشيدهاند و به پاس آنچه از مردم و سرزمينم وام گرفتهام، فيلمم به بار بنشيند و لازمهاش اكران مناسب فيلم است.
معلم: چه كمبودي در فيلمهاي ايراني ميبيني؟ موردي كه گفتي يعني عدم برخورداري از وسايل و ابزار و پشتيباني درست است. فيلمهاي ايراني ارزشهاي توليدي ضعيف و پاييني دارند. بهجز اين مورد و براساس تجربههاي خودت چه چيز ديگري را نقص يا كمبود سينماي ايران ميبيني؟
قبادي: آنچه مرا آزار ميدهد همين جشنوارههاست. وقتي شما به جشنواره كن ميرويد و احيانا جايزه ميگيريد، ديگر همهچيز براي شما معمولي ميشود. حضور در كن براي من لذتبخش نيست، من بيشتر نگران اكران فيلم «دايره»، فيلم هاي آقاي مجيد مجيدي و ديگر فيلمهايي كه نام بردم در كشورهاي اروپايي و آمريكا هستم كه حايز اهميت است. يعني مقوله جذب مخاطب مهم است. جشنواره بد نيست، دروازه عظيمي رو به فيلمتان گشوده ميشود، پخشكنندهها طالب فيلم شما ميشوند ولي تنها همين بخش جشنواره براي من مهم است و براي بهدستآوردن اين بازار نياز است كه تمام تجهيزات مورد نظر فراهم باشد. دانشگاههاي ما فرسوده است. آنچه امروزه در آنها تدريس ميشود، سيسال پيش در اروپا و آمريكا تدريس ميشد. كسي نيست كه ده نفر را به خارج از ايران بفرستد تا علم روز سينماي جهان را بياموزند و به جوانان ما تدريس كنند. وقتي وارد جشنواره ميشويد همچنان احساس نياز ميكنيد و ميبينيد هدف اين نيست. سينماي ما جداي از تجهيزات درستي كه بايد داشته باشد و ندارد، نياز به بازار صحيح دارد. وقتي فيلم ما در بهترين سينماي اروپا نمايش داده شود، فيلم بين پانزده تا بيستهزار دلار پول ميدهند چرا نبايد سيستمهاي دالبي در ايران راهاندازي شود؟ بايد دوربين جديد، نگاتيو و لابراتوار درست فراهم كنيم. من به حركتهاي جديدي كه صورتگرفته خوشبين هستم و اميدوارم اوضاع بهتر شود.
معلم: بهمن چند سال داري؟
قبادي: گفتم كه 32 سال. پير شدهام.
معلم: همه ما به نسبت سن واقعيمان پيرتر هستيم، سن حقيقي ما با سن واقعي برابر نيست.
قبادي: ديگران هم كه سن من را حدس ميزنند، ميگويند بايد 38 ـ 39 ساله باشيد. از درون پير شدهام. براي شروع كار جديد همواره ترس و نگراني در من وجود دارد. ميدانم مجوز فيلم و نگاتيو و نوار صدا را بالاخره خواهم گرفت ولي مسئله براي من تمام آن سختيهايي است كه بايد براي بهدستآوردن تكتك اينها متحمل شوم. اين رنجي است كه بيشتر انرژي فيلمسازيام را ميگيرد. اميدوارم براي فراهم شدن امكانات و پيشرفت بهتر، سرمايهگذاري شود.
منبع: دنياي تصوير، شماره 109
مصاحبه از: علي معلم
آبان/81