03-15-2010
|
|
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677
9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
نقد مثنوی« ابرهای اجابت» سروده ی احمد عزیزی
نقد مثنوی« ابرهای اجابت» سروده ی احمد عزیزی
در شیوههای جدید مثنویسرایی دو شاعر حضور جدی دارند كه هركدام با سبكی خاص، مثنویهایی متفاوت با قدیم سرودهاند، علی معلم و احمدعزیزی. جالب این است كه با وجود یگانگی قالب، سبك كار این دو شاعر كاملاً با هم متفاوت است، بهحدی كه آنها در دو قطب مخالف در شعر كلاسیك امروز قرار دارند. وقتی وارد بحث «ابرهای اجابت» شویم، وجوه این افتراق خود به خود روشن میشوند. اما اینجا همینقدر باید گفت، به همان شدتی كه علیمعلم شیفته معناست، احمد عزیزی شیفته لفظ است و همانقدر كه شنونده از
ظاهر كلام معلم رم میكند در باطن شعر عزیزی به بلا تكلیفی میرسد.
«ابرهای اجابت» شعری از كتاب «كفشهای مكاشفه» است؛ كتابی كه با انتشار آن در سال 1367، احمد عزیزی كم نام و نشان به یكی از مطرحترین چهرههای شعری مبدل شد. با این كتاب و كتاب بعدی یعنی «شرجی آواز»، موجی از عزیزیگرایی در بین شاعران جوان و حتی گاه سابقهدار آن سالها به راه افتاد و مخصوصاً در عرصه شعر دانشآموزی این موج چشمگیرتر و البته مقلدانهتر بود. اما این یك موج بود، آمد و رفت و اینك دیگر چاپ پیدرپی كتابهای جدید این شاعر برای جامعه شعری حادثه تلقی نمیشود. شاید هماكنون مجموع آثار چاپشده عزیزی چه به صورت كتاب و چه در مطبوعات بیشتر از همه هم نسلانش باشد، اما این تولید انبوه، هیچگاه نتوانسته آن موقعیت زودگذر را تحكیم كند و دوام بخشد.
شعر احمد عزیزی، پدیدهای بود نوظهور و پر جاذبه با ظاهری زیبا كه این زیبایی هم، نه ناشی از تناسب، بلكه ناشی از غرابت كلام بود. خواننده جوان امروز كه دیگر از شعرهایی چون:
تا مو به موی دل نكنی مبتلای دوستراهت نمیدهند به خلوتسرای دوستبا صدهزار حیرت و غم زندهام هنوز ای خاك برسرم كه نمردم برای دوست
از زبان معاصرین خسته شده بود و در بیانهایی از این نوع:
سمند صاعقه زین كن، سواره باید رفتبه عرش شعله سحر با ستاره باید رفت شهید زنده تاریخ عشق میگوید به دار سرخ انا الحق دوباره باید رفت
غلبه شعار بر شعر را میدید و منتظر بود شاعری بیاید و عناصر پیرامون او را كه برایش ملموس و حسی بودند وارد شهر كند، شعری از نوع:
ماده جسم تو تجریری شدهروح تو امسال تجدیدی شده آلیاژ سادگیها را بخوان جزوه افتادگیها را بخوان
را بسیار با ذهن و زبان خویش نزدیك میدید و فریفتهاش میشد.
اما غرابتها و تازگیها اگر در صورت شعر باشند، بسیار دیرپا نخواهند بود؛ چون زبان قابلتقلید، قابل تكرار و محدود است. بنابراین با گذشت مدتی از شیوع این سبك، كمكم زبان آن عادی شد و دیگر واژههایی چون آلیاژ و جزوه شگفتیآور نبودند. متأسفانه احمد عزیزی در حوزه معانی كه هم گستردهتر و هم غیرقابل تقلیدترند كار چندانی نكرد و چنین بود كه با گذشت زمان، این بازار رو به كسادی نهاد.
اما بیانصافیست اگر همه توان هنری احمد عزیزی را منحصر در استخدام مناسب عناصر زندگی بدانیم. او خلاقیتهای ویژه دیگری هم دارد كه هرچند همه در صورت شعرند اما قابل توجهند و تأمل. به طور كلی میتوان گفت عزیزی نه شاعر خیال است، نه اندیشه و نه ساختمان شعر، آنچه در كار او جلوه دارد در قدم اول جسارتهای زبانیست و در قدم دوم، انواع مختلف موسیقی. اگر هم تصویری در شعر او رخ مینماید از رهگذر زبان است نه یك كشف هنری. ببینید، او میگوید:
خاكخواهان، دشمن سنجاقكند دوستداران شقایق اندكند
و اینجا، شقایق شخصیتی انسانی یافته اما خارج از این تشخیص، هیچ رابطه تصویریی مشاهده نمیشود. تصویرسازی كاری هنریست، نه آماری و اگر یك تصویر ویژگی خاصی نداشته باشد تا آن را تثبیت كند، وجودش با عدمش برابر خواهد بود. برای اینكه منظور خود از این «ویژگی خاص» را نشان داده باشیم بیتی از حافظ را نقل میكنیم:
ای گل! تو دوش داغ صبوحی كشیدهای ما آن شقایقیم كه با داغ زدهایم
اینجا هم شقایق تشخیص یافته، ولی كار شاعر منحصر به آن نشده. او این تشخیص را در خدمت تصویری گستردهتر قرار میدهد و در جااندازی آن، به تناسب بین شقایق، داغ و گل نظر دارد. در واقع میتوان گفت شقایق در بیت حافظ دارای یك هویت تصویریست و نقشی دارد كه نمیتوان آن را به كلمه دیگری واگذار كرد. ولی در بیت عزیزی، شقایق فقط یك واژه «قشنگ» است بدون هیچ رابطه تصویری با بقیه اجزای بیت. به همین علت بهراحتی میتوان آن را برداشت و كلمه قشنگ دیگری گذاشت:
«دوستداران پرستو اندكند»، «دوستداران چكاوك اندكند»، «دوستداران درختان اندكند» و «دوستداران سپیدار اندكند».
این یعنی تصویرسازیِ جدول ضربی كه اساس كار احمد عزیزیست. متأسفانه تصویرهای شعر احمد عزیزی در عین بیخاصیت بودن، پرشهای بسیاری هم دارند. یعنی وحدت تصویری خاصی در كل شعر به چشم نمیخورد.
اما در حوزه زبان و موسیقی چیزهای دیگری هم میتوان یافت كه ما آنها را برای شعر «ابرهای اجابت» به این صورت دستهبندی كردهایم:
1- گستردگی دایره واژگان و قدرت شاعر در استخدام واژههایی كه كمتر در شعر معمول بودهاند آن هم به نحوی كه متناسب با كلام او به نظر آیند و همانند وصلههایی ناجور جلوه نكنند.
2- ایجاد تركیبهای تازه و غیرمعمول مثل «باغداران فلسطین» و «شاعران دیر یاسین» كه باعث میشود زبان از كاركرد معمولی و اتوماتیكیاش خارج شده و نوعی رستاخیز یا تمایز بیابد. اینكار البته برای ایجاد شگفتی خوب است ولی انتظار ما را از كاركرد معنایی كلمات برآورد نمیكند. نباید فراموش كرد كه همین جسارتها گاه كار دست شاعر دادهاند و او را به ساختن تركیبات ناخوشایند و نامناسبی چون «كرتكار بامداد» یا «گوسفندان رسالت» كشاندهاند. (كه در این دومی اگر «رسالت» همان رسالت الهی باشد واقعاً به آن مقام توهین شده.)
3- مردمگرایی، چنانچه در این بیت دیده میشود:
نسترن رسوای خاص و عام شد خون داوودی مباح اعلام شد
4- تناسبهای لفظی و معنوی بین كلمات، مثل:
ما ز شرك و شمر و شیون خستهایم و گوسفندان رسالت بزدلند
كه در اولی، بهكارگیری حرف «ش» در اول سه كلمه متوالی را میبینیم و در دومی تناسب معنایی «گوسفند» و «بز» را كه اتفاقاً تازه و بدیع است. (و شاید همین تازگی، آن قدر شاعر را مفتون خودش كرده كه او از زشتی معنایش غافل مانده.)
5- استفاده از غرابت قافیهها؛ هرچند در كل شعر بسیار اتفاق نیفتاده: «مسؤول معمول»، «قافله نافله»، «قهر شهر» و «لرزه هرزه ».
6- و بعضی كاركردهای زبانی خاص مثل ساختن واژه «ظلومستان»، وصل علامت صفت عالی به صفتهایی كه ساخته خود شاعرند مثل «بیموسا» و بعضی تضادها، تكرارها و قرینهسازیهای خاص كه نمونهاش در این بیت دیده میشود:
خان علیا، خان سفلی، خان خواب خان صد شبنم ده و صد پاچه آب
دل به دریا زدن و جسارت در عالم شعر پسندیده است اما خطرناك؛ مخصوصاً اگر ذهنی هوشیار و دقیق، مراقب شعر نباشد. احمد عزیزی شاعریست خلاق و مبتكر، اما در عین حال فاقد قدرت بازدارندهای در درون خویش تا جلو سقوطها را بگیرد. نتیجه این میشود كه گاه ابیات شعرش بسیار درخشانند مثل:
ما به فرعونیترین قصر آمدیم ما به بیموساترین عصر آمدیم
و گاه ابیاتی را میبینیم سخت بههم ریخته و بیتناسب. مثل:
جز صدای شوم شبنمخوارها نیست باغی در طنین سارها
بگذریم از این كه «طنین» در معنای واقعی خود «صدای مگس» است و در همین معنای متعارف هم چندان با صدای پرنده تناسب ندارد، اصولاً وقتی جمله را به نثر برگردانیم، میشود«به جز صدای شوم شبنم خوارها، باغی در طنین سارها نیست» و این جملهای است بیربط و بیمعنی.
و مشكل دیگری كه باز حاصل پركاری و بیحوصلگی شاعر است، ناهمگونی مصرعهای ابیات است، بهگونهای كه غالباً به نظر میرسد شاعر یك مصرع را سروده و مصرع دیگر را بدون اینكه حرف خاصی داشته باشد ساخته و آن هم ساختنی زوركی و بیدقت. این چند بیت از این مثنوی را ببینید كه همه یك مصرع خوب و یك مصرع فرمایشی دارند:
ما به تعویق زمان افتادهایم ما به كنج كهكشان افتادهایم رقص ما بر گرد تشییع تن است بهترین آوازمان از شیون است هیچكس با گریه خود قهر نیستلولی بربطزنی در شهر نیست كس چراغ عشق را روشن نكرد عكس گل را نقش پیراهن نكرد
جالب اینكه گاه حتی این دو مصرع، متضاد و خنثیكننده هم میشوند. مثلاً در بیت «از تو میجوییم سمت باد را/ سایههای سبز بیفریاد را» «بیفریاد» كاملاً با «باد» مصرع اول ناسازگار است. طبعاً از شعری كه حتی در جملاتش هماهنگ نیست دیگر انتظار یك «ساختمان» یا «محور عمودی» مرتب بیهوده است.
اما لغزشهای صوری تنها مشكل این شعر نیستند. شعر در باطن هم مشكل دارد یا درستتر بگوییم، باطنی در آن نمیبینیم جز یك موضعگیری كلی و بیخاصیت در برابر بدیها. حرف شاعر یك شكایت كلی از وضع جهان است آن هم به صورتی كه اصلاً مشخصكننده مصداق خودش نیست. ستایشها و نكوهشهای كلی اگر خطدهنده و هدایتگر نباشند، هیچ سودی ندارند، ولو شعر پر از تصویر یا نماد باشد. ما از بیت:
نسترن رسوای خاص و عام شد خون داوودی مباح اعلام شد
هیچچیزی را دریافت نمیكنیم كه به درد ما بخورد یا به عبارت دیگر، با این بیت نمیتوان هیچ خدمتی به بشر و بشریت كرد، چون معلوم نیست نسترن و داوودی چهكارهاند و چه مصداق بیرونیی دارند. ما مخالف نمادسازی نیستیم و معتقدیم شاعر به این وسیله میتواند به حرفهایش كلیت و عینیت ببخشد به شرطی كه این نمادها شناسنامهای عاطفی یا فكری در ذهن شنونده شعر داشته باشند و یا شاعر بتواند چنین هویتی ایجاد كند ولی نمادهای گل، شبنم، خوشه، سنجاقك، شقایق، نسترن، داوودی و ... در شعر «ابرهای اجابت» چنین نیستند و هیچكدام هویت خاصی ندارند (حتی شقایق هم دیگر آن شقایق شناخته شده نیست). بنابراین وقتی مثلاً سخن از «سنجاقك» به میان میآید شنونده نمیداند این كلمه را معادل چه مفهومی بگیرد. البته در یك تقسیمبندی كلی میتوان گفت همه عناصر بالا، نمادهایی مثبتند در مقابل نمادهایی منفی مثل شهر و آهن و سیبهای كرمكی. اما فقط یك تقسیمبندی بین خوب و بد كافی نیست. از شاعر انتظار میرود به صرف «خوب بودن» یا «بد بودن» چیزی اكتفا نكند، بلکه بسیار ظریفتر و دقیقتر وارد عمل شده، ریزترین لایههای خوبی و بدی را از هم جدا كند. صرف تشخیص روشنی و تاریكی كار سخت و مهمی نیست؛ از یك چشم بینا انتظار میرود كه در همان محدوده «روشنی» هم به قضاوت بپردازد و رنگهای مختلف و تركیبهای آنها را توصیفی ارزیابانه كند.
شاعر شعر «ابرهای اجابت» فقط به بیان همین حرف كلی اكتفا كرده كه «اوضاع دنیا ناگوار است» و بعد از خداوند خواسته كه به این وضع پایان دهد اما این ناگواری در كجاست؟ چراست؟ وظیفه انسان در برابر آن چیست؟ و دهها پرسش دیگر خواننده همچنان بیپاسخ مانده.
محمد خراسانی- مجله شعر
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم
به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم
چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم
زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم
خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم
استاد فاضل نظری
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|