جریانات فکری و فلسفی پس از اسلام
از آن جا که مرزهای حیات معنوی ایران پیش از اسلام چندان روشن نیست، با آن که بنای این بررسی به حفظ اجمال کمک و ذکر کلیترین خطوط و عمدهترین مطالب است، در این زمینه مکث بیشتری کردیم، ولی سیر فلسفه و تفکر اجتماعی در دوران پس از اسلام به مراتب روشن تر است و در این مورد تلی از اسناد و مدارک و منابع اولیه وجود دارد و به علاوه مسائل یا طرح گردیده و یا حتی کمابیش به نحو رضایت بخشی حل شده است لذا میتوان در این باره به ذکر برخی نکات اکتفا کرد.
غلبه عرب و اسلام تحول کیفی و گاه نیز در سمت مثبت در جامعه ایران که در چارچوب رژیم کاست و شیوههای تئوکراتیک و اریستوکراتیک شاهان و اشراف ساسانی منجمد شده بود ایجاد کرد و انرژی خلاق مادی و معنوی مردم را تا حدی آزاد ساخت. در دوران پس از تسلط عرب و اسلام و بعد از آن، ایرانیان استقلال خود را کمابیش در اطراف و اکناف کشور به کف آوردند، ایران مرکز رستاخیز معنوی بزرگی شد و نقشی در پیش رفت تمدن انسانی ایفا کرد که جمعی از شرق شناسان اتحاد شوروی آن را در ردیف نقش یونان عتیق میشمارند. از قرن چهارم تا هفتم هجری ایران پروشگاه بزرگترین فلاسفه و علماء عصر مانند فارابی، ابن سینا، بیرونی، رازی، خیام، غزالی، فخر رازی و خواجه نصیرالدین طوسی بود.
علت این رستاخیز معنوی روشن است: فتوحات عرب تمدنهای مختلفی را به هم پیوند داد. میراث معنوی یونان و روم و بیزانس و هند و ایران و سوریه و مصر و همه و همه در یک انبیق عظیم در هم آمیخت و با آن که عرب مسلمان که خود در سطحی به مراتب فروتر از سطح تمدن کشورهای مفتوحه خویش قرار داشت مدعی بود که «کتاب خدا» یعنی قرآن و احادیث قدسی و نبوی کافی است و به بیش از آن نیازی نیست و بدین بهانه نیز کوشید تا در شرق و غرب خزائن گران قدر کتب را نابود کند. °
به تدریج و در اثر مقاومت عنودانه و زیرکانه و فداکارانه خلقهای مغلوب مجبور شد گام به گام عقب بنشیند. در این فتح معنوی، ایرانیان، که از طریق ترجمه آثار متعدد فلسفی و ادبی به تدریج روح خود را در جهان تحت فرمان خلفاء عرب رخنه میدادند، نقش بزرگی داشتند و این موالی زندیق مآب در مدتی کوتاه زمام حیات ایده ئولوژیک جامعه را در دست گرفتند. چنان که حتی در ایام امویان «علم» اسلامی نابی مانند فقه نیز در انحصار موالی ایرانی نژاد بود و سیطره معنوی ایرانیان در عرب فاتح، احساس بغض نژادی سختی را بر انگیخت و آن همه صحنههای شگرف نبرد شعوبیه عرب و ایرانی را به وجود آورد.
ایرانیان یکی از بانیان جنبش «تعقل» (راسیونالیسم) در مقابل اسلوب «تعبد» (فیده ئیسم) مذهبی عرب بودند. این راسیونالیسم به اشکال مختلف بروز کرد و مضمون آن این بود که نمیتوان تنها به آیات و احادیث اکتفا کرد بلکه باید به دنبال «رای» و «عقل» و قضاوت خود رفت و آیات و احادیث را مورد تأویل و تفسیر قرار داد و بطون آن را بیرون کشید. از همان نخستین سدههای پس از تسلط اسلام «اصحاب حدیث و اصحاب رأی» آغاز شد، بحث «معتزله» و «اشاعره» در گرفت، «قدریه» و «جبریه» به جان هم افتادند و قشریون و باطنیون پدید شدند، فلسفه و منطقه وارد میدان شد و در دین تشعبی سریع و شگرف رخ داد.
مثالی بزنیم: ابوحنیفه نعمان بن ثابت که در اوایل قرن دوم هجری میزیست و خود از مردم کابل است و از ائمه چهار گانه اهل سنت به شمار میرود یکی از بنیادگزاران جریان «اصحاب رأی» است. میگویند وی در 400 حکم شرعی با پیغمبر اسلام مخالفت داشت. مثلا پیغمبر گفته است: «للفرس سهمان و للرجل سهم» و ابوحنیفه با این حکم که سهم اسب را دو برابر سهم انسان قرار میدهد مخالفت میکرد و میگفت: «لا اجعل سهم بهیمه اکثر من سهم المومن» یعنی: من سهم جانوری را بیش از سهم یک گرونده به دین قرار نمیدهم. وی میگفت: اگر پیغمبرهم با من میزیست بسیاری از آراء مرا میپذیرفت. ابوحنیفه در عراق بر رأس فقها و اصحاب رأی قرار داشت و با مالک بن انس فقیه عرب در حجاز که از اصحاب حدیث بود مبارزهای سخت میکرد.
ایرانیان از طریق ترجمه آثار فلسفی و ادبی (مانند ابن مقفع) و یا از طریق دفاع از روشهای راسیونالیستی نسبت به احکام دین (مانند اصحاب رأی و معتزله) یا از ایجاد بحث هایی به قصد تضعیف دگمهای دین (مانند دفاع از جبر در مقابل قدریه) محیط ایدئولوژیک جهان خلافت را سخت تحت تأثیر خود قرار داده بودند. سرکرده مکتب «اعتزال» ابو حلیفه و اصل بن عطاء ایرانی بود و جهم بن صفوان خراسانی نماینده جنبش جبری گری است و از طریق اثبات همین مجبوریت انسانی است که جبریها ضرورت عذاب و پاداش پس از مرگ و معاد را مورد شک قرار میدادند.
پس از این نخستین درگیریهای ایده ئولوژیک جریانات عمده فکری عصر شکل میگیرد. این جریانات عمده عبارت است از دین رسمی، الحاد، عرفان، فلسفه، کلام، دین رسمی عبارت بود از طریقه سنت وجماعت (تسنن) و مرکب بود از چهار مذهب حنفی و حنبلی و مالکی و شافعی. در میان پیروان این مذاهب چهارگانه نیز مخاصمت شدید بود. الحاد به صورت جنبشهای تشیع و رفض و دفاع از خاندان علی در آمد و نهضتهای قوی خوارج و قرمطی و اسمعیلی از آن بر خاست. عرفان نیز به سرعت شکل گرفت و از صورت زهد و ورع و مرتاضیت خشک دورانهای اولیه (تقشف) خارج گردید و بیش از پیش به اندیشههای نو افلاطونی رو آورد و به سوی تعشق و وحدت وجود و اشراق گرایان گروید. فلسفه و منطق رواج یافت و شارحین عرب و ایرانی ارسطو و افلاطون ( که غالبا در آغاز، اندیشه این دو فیلسوف را ممزوج میکردند) مانند الکندی و فارابی پدید آمدند و جرگههای مخفی «اخوان الصفا» و محافل فلسفی اطراف ابوسلیمان منطقی سیستانی تشکیل گردید و فیلسوف نام آوری مانند ابن سینا بروز کرد. اهل کلام نیز به تدریج به دو گروه عمده معتزله و اشاعره تقسیم شدند و نقش کلام که بحث تعقلی در اصول دین است از فقه که بحث قضایی در فروع دین است جدا شد و کلام به صورت یک جریان تعقلی ولی در خدمت دین و علیه فلسفه مشاء و به ویژه آن جهاتی از این فلسفه که دین را نگران میساخت (مانند اعتقاد به قدم عالم و نفی معاد جسمانی) درآمد. در بین متکلمین معتزلی و اشعری، معتزله بدون شک به تعقل فلسفی به مراتب نزدیک ترند. کلام معتزله پایه کلام شیعی که زمانی کیش الحاد آمیز بود قرار گرفت.
پس از فعل و انفعالات اولیه که کوشیدیم منظرهای سخت فشرده از آن ترسیم کنیم و پس آن که از اواسط قرن دوم هجری تا اوائل قرن ششم نبرد ایده ئولوژیک پر جوش و خروشی گذشت، دوران نوعی رکود که با رکود اجتماعی همپاست فرا میرسد و این رکود تا قرن اخیر ادامه داشت. در این دوران طولانی جریانات از لحاظ کیفی نوی دیده نمیشود و تمام تغییرات و تحولات، تغییرات و تحولات التقاطی است که در اثر ترکیب درونی و تأثیر متقابل جریانات سنتی ایده ئولوژیک پدید میگردد.
|