خوشه هاي گندم
از منظومه: از جدايي ها
چه انتظار عظيمي نشسته در دل ما
هميشه منتظريم و كسي نمي آيد
صفا گمشده آيا
بر اين زمين تهي مانده باز مي گردد ؟
اگر زمانه به اين گونه
- پيشرفت اين است
بي ترديد
حصار كاغذي ذهن را ز هم نشكافت
و خواهش من و تو
نيم گامي از تب تن نيز
دورتر نگذشت
كه در حصار تمناي تن فرو مانديم
و در كوير نفس سوز« من » فرو مانديم
نه از حصار تن خويشتن برون گامي
نه بر گسستن اين پاي بندها، دستي
***
هميشه مي گفتم:
« من و سكوت؟
محال است
« سكوت، عين زوال است
« سكوت،
- يعني مرگ !
***
سكوت،
نفس رضايت
سكوت،
عين قبول است
سكوت،
- كه در زمينه اشراق اتصال به حق -
دراين زمانه نزول است .
سكوت،
يعني مرگ .
***
كجاي اي انسان ؟
عصاره عصيان
چگونه مسخ شدي
با سكوت خو كردي
تو اي فريده هر آفريده
- بر تو چه رفت ؟
كز آفريده خود
از خداي بي همتا
به لابه مرگ مفاجاة آرزو كردي ؟
..