مرا بنوش!
مرا بخوان که داستان شده ام
به سطرهای فکرناب ِ تو روان شده ام
مرا بنوش ، رسیدم ، وَ از چهل ، دو سال هم بگذشت!
ای آنکه با خیال نرم ِ تو جوان شده ام
لبی گشا که بی اَمان شـده ام
***
قیامتم ، سکوت را بشکن
بنام صبر بر دهان ِ عشق قفل مـزن!
بجوش زمزمه هایم بسوی «داد» بال و پربکشنـد
بتاب ! ای جلای گلسِتـان ِ عالم ِ من!
پُرم ز برگ برگهای سخن
زلالی از: دادا بیلوردی
|