نمایش پست تنها
  #136  
قدیمی 12-16-2010
ابریشم آواتار ها
ابریشم ابریشم آنلاین نیست.
کاربر فعال

 
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 7,323
سپاسها: : 9

155 سپاس در 150 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

آغاز برخورد



معراجى را كه حر آغاز كرد، به پايان رسيده است و هجرت بزرگ و درخشانش خاتمه پذيرفته است . حرى كه فرمانده ارتش دشمن بود، در نيم روز و با يك تصميم ، اين همه فاصله را به سرعت پيمود و او خود، اولين فدايى است كه از اردوى حسين به خط مقدم جبهه مى شتابد و با نبردى قهرمانانه ، در راه دوست كشته مى شود و تلخى شكست سنگينى را به دشمن مى چشاند و ضربتى ديگر بر حريفى كه برترى نظامى دارد، وارد مى سازد.
عمرسعد، متوجه موقعيت خطرناك مى شود و مى بيند كه بايد اين ضربه روحى را در ارتش جبران كند و اگر وضع ، بدين روال ادامه يابد، افسران و سربازان ديگرى هم تحت تاءثير اين واقعه و نيز منطق روشن حسين قرار گرفته و به صف امام خواهند پيوست . خصوصاً با در نظر گرفتن اينكه ناطقين و سخنوران اردوى امام به طور روشن ، سربازان دشمن را به نافرمانى در برابر فرماندهان و پراكنده شدن از گرد آنان و پيوستن به اردوى مقابل ، دعوت مى كنند. ((زهير))، آشكارا نفرات ارتش عمر سعد را تحريك مى كند كه به جبهه امام بپيوندند و عواقب شوم و نكبت بار زندگى زير فرمان عمر سعد و در سايه حكومت خون آشام شام را براى آنان برمى شمارد.
از اين رو، عمر سعد، آتش جنگ را شعله ور مى سازد و با دستور آماده باش ، سپاه كوفه را آماده حمله مى كند؛ زيرا مى داند كه حسين ، تسليم شدنى نيست و خود عمر سعد، هنگام گفتگو با شمر، بر زبان آورده بود كه :


((به خدا حسين تسليم نمى شود، شخصيت بزرگ مَنِشى در سينه اوست )).


بدين گونه جنگ رسماً آغاز مى گردد و آغاز تيراندازى از سوى دشمن است .
عمرسعد، سران سپاه خود را گرد مى آورد و در پيش روى آنان تير را در كمان مى نهد و مى گويد:
((شاهد باشيد كه اولين تير را من به سوى حسين پرتاب مى كنم )).
در واقع ، اين تيرى نيست كه توسط عمر سعد، در كربلا و در روز عاشوراى سال (61) هجرى به سوى حسين پرتاب مى شود، بلكه اين تيرى است كه در ((سقيفه بنى ساعده )) در روز وفات پيامبر اسلام ، در سال يازده هجرى به قلب پيامبر زده شد، نه به سوى حسين ...! زيرا ابتداى انحراف ، از آنجا بود و در آن روز، بناى ((رجعت به كفر)) نهاده شد و حوادث بعدى ، همچون فتنه خلافت ، خانه نشينى على ، شهادت على ، مظلوميت و شهادت فاطمه ، مسموم و كشته شدن امام مجتبى ، حادثه عاشورا، قتل عام مردم مدينه و واقعه ((حره ))، به منجنيق بستن مكه ، اسارت امام سجاد و خانواده حسين ، حكومت وليد، فرمانروايى حجاج ، شهادت امام كاظم در زندان بغداد، مسموم شدن امام رضا در خراسان و... همه و همه ، پيامدهاى تلخ آن انحراف نخستين بود. و اينك پس از گذشت زمانى - نه چندان زياد - بتهاى سرنگون شده از بام كعبه ، دوباره جان گرفته اند و توحيد، زير پاى چكمه پوشان شرك ، به نفس زدن افتاده است و اينك ، تمام ارزشهاى جاهلى و اشرافى و افتخارات موهوم و پوچ و پليد اشرافيت كثيف كه با كوششهاى پيگير و مبارزات فكرى و عملى پيامبر فرو ريخته بود، زنده شده و حتى رنگ اسلام به خود گرفته است و بويژه ، با روى كار آمدن باند اموى و رژيم سياه بنى اميه ، تمام عناصر رجعت طلب ضدانقلاب ، براى اجرا و احياى نيتهايشان پايگاه مطمئن و نيرومندى يافته اند.


اينان ، همان روحيه جاهلى را دارند، منتها در شكلى ديگر. اسلام با جانشان در نياميخته است . با به دست گرفتن قدرت ، مى خواهند ضربه درونى بزنند و نهضت آزاديبخش اسلام را با ايجاد ((ستون پنجم )) از داخل ، آسيب رسانند. على ( عليه السلام )اينان را نيك شناخته است و درباره همينها مى گويد(آنان مسلمان نگشتند، بلكه به خاطر حفظ جان و منافع ، تسليم شدند و دم فرو بستند و چهره كفر خود را زير نقاب اسلام ، پنهان داشتند و چون بر انديشه درونى خويش ، ياران و پيروانى يافتند، آن را آشكار كردند)).


و مى بينيم كه وقتى عثمان به قدرت مى رسد و پايه هاى حكومت خويش را مستحكم و استوار مى كند، ابوسفيان - اين دشمن ديرين و كينه توز اسلام كه پس از سالها دشمنى و كارشكنى بر ضد مسلمانان ، براى حفظ جان خود، جامه اسلام پوشيد - پيش او آمده ، مى گويد:


((اينك كه قدرت به دست تو رسيده است ، اين خلافت را همچون ((گوى )) بين خودتان دست به دست بگردانيد و به هم پاس دهيد و پايه هاى اين قدرت را از خاندان بنى اميه قرار دهيد كه اين ، پادشاهى است ، نه بهشتى در كار است و نه دوزخى ...)).


و با اين گفتار، صريحاً موضع ضد اسلامى و ضد مردمى خود را مشخص مى كند و غده هاى چركين درونى خويش را با زبان مى شكافد و باطن سياه و تبهكار خويش را به وضوح و روشنى مى نماياند.
راستى ، چه انحراف فاحشى !
حسين بن على ( عليهما السلام )براى مبارزه با اين رجعتها و تحريفها، انحرافها و سلطه خودكامه غاصبان و نالايقان ، جان مى بازد و به ((مشهد كربلا)) آمده است .


پايگاههاى قرآن همه در دست دشمن كينه توز است و به انتقام ضربه هايى كه در ((بدر)) و ((حنين )) خورده اند و قربانيهايى كه داده اند، اينك آزادگان پر شور را كه اسلام از فداكاريها و جانبازيهاى اينان نيرو گرفته و بر پاى ايستاده است ، قربانى هوسهاى خويش كرده و مسلمان كشى به راه انداخته اند. آسيابها همه از خون مى گردد، جويها همه از خون روانست ، زمين از خون تغذيه مى كند و ريشه گياهان در خون نشسته است همه جا بوى خون و جوى خون است ، نه دارها را برچيده و نه خونها را شسته اند.


((عمر سعد))، تير نخستين را بر چله كمان مى گذارد و به اردوى خورشيد پرتاب مى كند ولى از ابتدا، جنگ عمومى آغاز نمى شود، بلكه نبرد تن به تن .
هنگام جنگ تن به تن ، سربازان هر دو جبهه ، براى قهرمان مورد علاقه خود كه پا در ميدان گذاشته است به ابراز احساسات مى پردازند. او را تشويق مى كنند. و وقتى از قهرمان ، ضربتى مؤ ثر بر حريف مى نشيند، غريو و هلهله برمى خيزد.
در جنگهاى عرب ، معمولاً پس از سه نفر كه جنگ تن به تن مى كردند حمله عمومى آغاز مى شد. ولى در نبرد روز عاشورا، نبرد تن به تن تا ظهر ادامه دارد و لحظه ها همه فداكارى ها و قهرمانى ها و از خود گذشتگيها و ايثارهاى ياران حسين را ثبت مى كنند و يكايك ياران امام ، كه فرزندان گُرد و دلاور اسلام اند و سلحشوران پرورده حماسه مذهب ، با شوق و شورى وصف ناپذير، اجازه جهاد گرفته ، خود را چون تيرى رها شده از چله كمان ، به سينه سياه سپاه دشمن مى زنند. و همه بى صبرانه در التهاب عشق ، و در تب و تاب شهادت ، انتظار ((آن لحظه )) را مى كشند و اين همه ، ((داوطلبانه )) است ، نه چون سربازانى كه به اجبار و تهديد، از بيم سر يا اميد به زر، روانه ميدانهاى جنگ مى شوند و اگر از ميدان عقب نشينى كنند اعدام مى گردند، و نه چون سپاهيانى كه براى آن كه از صحنه نبرد نگريزند بازوهاى آنان بهم بسته مى شود تا توان فرار نداشته باشند.
نه ، اينان ، خود صاعقه وار بر سر دشمن مى تازند و در ميدان ، به رزمى دلاورانه دست مى زنند. وقتى ((وَهَب )) به ميدان مى رود، آنچنان سهمگين بر دشمن حمله مى برد كه آنان جنگ تن به تن را از ياد برده ، به شكل گروهى و دسته جمعى به او حمله مى كنند.


((وهب )) قبل از حمله ، در اردوگاه امام است و ناظر جنگ ياران ، مادرش و همسرش نيز همراهش آمده اند.
مادرش نزد او آمده مى گويد: فرزندم ! برخيز و فرزند پيامبر را يارى كن .
- چنين خواهم كرد، مادر! و هرگز اندكى هم كوتاهى نخواهم ورزيد. و به ميدان مى شتابد:
((اگر مرا نمى شناسيد، من ((وهب )) هستم . مرا و ضربتها و حمله ها و قهرمانى هايم را خواهيد ديد. با بديها مى جنگم و زشتيها را مى رانم و كوشش و جهادم ، نه بازيچه و بى هدف ، كه آگاهانه است و در راه هدفى بزرگ ...)).
پس از نبردى سخت و كشتن جمعى از سربازان دشمن ، به اردوگاه بازمى گردد و پيش مادر و همسرش مى ايستد.
- مادر! راضى شدى ؟
- نه فرزندم ! من تو را براى فداكاريهاى بزرگى در روزى چنين ، تربيت كرده ام ، هرگز از تو خشنود نخواهم گشت مگر آنكه پيش روى حسين و در راه دفاع از او و در راه او - كه راه حق است - كشته شوى .
همسرش پيش مى شتابد و ملتمسانه مى گويد:
- مرا در داغ مرگ خود، بر خاك غم و اندوه منشان ، وهب !
- سخن همسرت را مپذير فرزندم ! سعادت در رفتن است . به ميدان برگرد و پيگير نبرد و مبارزه باش .
((وهب ))كه شراره عشق حق ، سراپاى هستى اش را در برگرفته است ،بى اعتنابه درخواست همسرش ، مجذوب قطب قويترى است ، دوباره به ميدان مى رود.


انسانها، از ((عمل ))، بيش از ((سخن ))، تاءثير مى پذيرند.


گفته اند كه :
((تاءثير ((عمل )) يك نفر روى هزار نفر، بيش از تاءثير ((حرف )) هزار نفر در يك نفر است )).
شيفتگى ((وهب )) به جهاد و شور شهادت طلبى اش ، روحيه همسرش را هم دگرگون مى سازد و بندهاى تعلق و وابستگى را مى گسلد.
همسرش نيز، تحت تاءثير اين كشش قرار مى گيرد و عمودى برداشته به سوى رزمگاه مى شتابد تا دوشادوش شوهرش بجنگد، ولى امام حسين ( عليه السلام ) او را به جمع زنان برمى گرداند و در حق او دعاى خير مى كند.
((وهب ))، اين سرباز رشيد جبهه حق ، در نبردى حماسى و قهرمانانه كه 24 سواره و 24 پياده را مى كشد، خود، كشته مى شود و سرش به سوى اردوى امام ، پرتاب مى گردد.


مادرش از شوق اين افتخار كه فرزندش در جهاد با باطل ، سرباخته است آن سر را بوسه باران مى كند و دوباره آن را به شدت به جبهه دشمن مى اندازد تا مگر بر نيروى دشمن ، ضربه اى ديگر از اين راه وارد آيد.
پس از چند تن ، ((مسلم بن عوسجه )) نبرد را مى آغازد. ((مسلم بن عوسجه ))، از سوى نخستين پيشاهنگ نهضت حسينى ، ((مسلم بن عقيل )) نماينده دريافت اموال و خريدن اسلحه و گرفتن بيعت در كوفه بود، مردى است پارسا و مجاهد در نبردى پرشور، عده اى را مى كشد و خود، زخمى مى شود. ديگرى به ميدان مى آيد و مسلم او را نيز به قتل مى رساند. اگر تك - تك به پيكار او برخيزند همه را با تيغ درو مى كند، اين است كه كسى از جبهه دشمن فرياد مى زند: اى بيخردان ! مى دانيد با چه كسى مى جنگيد؟! با شجاعان و دليران بصير و بينايى مى ستيزيد كه شيفته مرگ اند. در نبرد تن به تن ، همه تان را هلاك خواهد كرد، او را سنگباران كنيد تا كشته شود، آتش جنگ بين او و گروهى برمى افروزد و غبارى برمى خيزد. حمله آوران جبهه دشمن ، ميدان را ترك مى كنند. گرد و غبار صحنه كارزار فرو مى نشيند و...


((مسلم )) بر زمين افتاده است .
امام خود را به بالين او مى رساند. همچنين در آن لحظات ، ((حبيب بن مظاهر))، دوست قديمى اش به سويش مى شتابد و بر بالين ((مسلم )) مى نشيند، رمقى در تن مسلم باقى است .
دوستش حبيب مى گويد:
- مسلم ! برايم بسى ناگوار است كه تو را در چنين حالى مى بينم ، به بهشت بشارتت باد.
اگر بعد از تو من هم كشته نمى شدم ، دوست داشتم كه تمام وصيتهايت را به من بگويى . مسلم ، آهسته ، در حالى كه اشاره اش به حسين است :
- ((با اين مرد باش و تا دم مرگ ، در ركابش بجنگ )).
و... چشمانش بسته مى شود و روحش به آسمانها پرمى گشايد.
سرمايه اش در اين سوداى پرسود و عاشقانه ، فقط ((جان )) بوده كه تقديم كرده است . به هر مقام و رتبه اى كه رسيده ، در سايه گذشتن از جان در راه ((خدا)) بوده است .
مگر گوهر پاك و الهى وجود انسان ، جز در سايه اينگونه فداكاريها مى درخشد؟
مگر اوجگيرى معنوى و عرفانى انسان ، جز با سوختن پروانه وار، در عشق به حق ، فراهم آيد؟


جوهر زندگى و عصاره حيات ، به همين است .
((آرى ، آرى ، زندگى زيباست .
زندگى آتشگهى ديرنده پابرجاست .
گر بيفروزيش ، رقص شعله اش در هر كران پيداست .
ورنه ، خاموش است و خاموشى گناه ماست ...)).
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید