نمایش پست تنها
  #138  
قدیمی 12-16-2010
ابریشم آواتار ها
ابریشم ابریشم آنلاین نیست.
کاربر فعال

 
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 7,323
سپاسها: : 9

155 سپاس در 150 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

عباس، ثارالولايه



حسين به حق ادب ورزيد، عباس به حسين، معشوقف حسين حضرت دوست و معشوق عباس حضرت حسين، كه عباس خدا را در چهره حسين ديد با بينش خويش، زين رو هرگز نام برادر به كار نبرد همان گونه كه ولايت درمقابل حق، يا سيدي گفت يا مولا. عباس با بينش خود حسين را بدين نام ها مي خواند و من متحير از اين همه محبت جاهلانه خلق به اين اسوه، آري او در كسوت آدمي ادب، وفا، شجاعت، ايثار، معرفت به نمايش گذاشت تا ملقب شد به ابوفضائل. ولي مردم از سر محبت خويش او را سواري بينند كه از دولت عشق به حسين بي دست گشت، ولي عباس در اين كارش حكمتي بود؛ كه براي وصال بايد دست از خود شست چه در ظاهر، چه در معنا و با پيكان بر چشم آموخت كه در طريق عشق بايد چشم از خود فرو بست و با ضرب عمود ياد داد كه بايد به غير از دوست هر چه هست بر باد داد و اگر عَلَم از دست او نيفتاد گفت كه لواي عشق بايد با عاشق بميرد چون اگر عَلَم عشق زودتر از علمدار بيفتد يعني بي وفايي در عشق و نيمه كاره رفتن.


آنكس كه پرچم عشق برافراشت اگر بر زمين بياندازد يعني بي وفايي و عباس خود و علم كه به زمين افتادند نشان داد در من آن زمان عشق بميرد كه من مرده باشم.

به نام حضرت حق، به نام دوست، به نام پايدار، چون خود پايدار است و بديع و آنچه كه باعث گردش است از هر زباني نامكرر است و به نام مدبّري كه تدبيرش بر سيادت آدم است و بر حكيمي كه حكمتش همه از روي بصيرت و نهايت بصيرت بر نصيري اوست بر خلايق. به نام جليلي كه جلالش همه در كسوت جمال و جميلي كه همه بر جلال، به نام اول دوست و آخر شفيق و به نام حفيظي كه قديم است و قديمي كه حكايت كتابش، كتابت اراده او و نقش آدميت و خواست او، ولايت انسان بر هستي در مقام خليفة اللهي و به نام دوست بي ريا و صادقي كه طالب صدق است و او اول و كامل ترين صديق و او خود شاهد است، شاهدي كه در مسند شهادت خود گواه است. بپرهيزيد در خلوت خطا كردن كه در اين لحظه شاهد و حاكم يكي است، زماني كه در جمع خطا كردي جمع شاهد بر اين خطا و او فقط حاكم از سر عنايت، شايد كه شاهدين به شنيده و ديده به اشتباه قضاوت كنند ولي آنگاه كه در خلوت، چون شاهد خود او است و حاكم نيز او، مطمئناً تو محكومي، هر چند كه او در همه حال شاهد راستين است، واي به روزي كه قاضي محكمه خود شهادت دهد به خطاي مجرم، هر چند كه خلق را فريفتي، قاضي را دگر نفريبي.
با درود و سلام بر محمد مصطفي سر سلسله شاهدان راستين و مفبلغ امين محبت خدا به خلق و با سلام و درود بر آل او كه اينان همه سر حلقه هر پاكي و با درود و سلام بر علي مرتضي كه در خاك به ولي ملقب و در اصل ولايت خود با خود پيوند و با درود و سلام بر بي بي دو عالم كه او پاكي صداقت است و عطر ولايت و رسالت.
آن زمان كه دوست اراده كرد بر اين كه نقش دهد هستي را، در ملكوت غلغله برپا شد كه اين چه كار است و ديدند آنچه را كه آرامشان كرد و در برابر اراده حق در زمان سجده فرشتگان بر آدم خاضع شدند و خاشع و اين خشوع را به نمايش گذاردند.


شب قبل از عاشورا غروبي بس دهش ناك از عاقبت، خيمه ها به هم نزديك، سرير ولايت بر جا، اراده عاشق بر شدن و اراده محبين همه بر عشق، آنگاه كه سلطان در مسند نشست آزاد كرد بندگان زر و زور را و آنان كه آمده بودند به هواي دانه برفتند، غافل از آن دانه پنهان معرفت، ولي آنانكه يافته بودند ماندند و چون ماندند آزموني سخت تر، سلطان آغاز كرد. گفت برويد كه اينان با من حكايت ها دارند و در كنار من جز بلا نيست كه وعده داده شده به من. هر يك به نوبه اي سخن راندند. اول آنكس كه آغاز كرد، آخريني بود كه علمدار بود. آنگاه او ابراز رضايت كرد و پرده بر كناري زد تا دوستان ببينند قرب خويش را. زماني حسين، زهير را مي خواند و زهير به طفره مي رفت، زهير كه به نزد حسين آمد چيزي گفت، زهير منقلب و شيفته، همه چيز گذاشت و به حسين پيوست. هيچ مي داني كه حسين با زهير در خلوت چه گفت؟ زماني سلمان به زهير در گذشته در زمان شادماني زهير در پيروزي بر كفار گفته بود كه اگر اينك شادمانيد، زماني شادمان تر كه در كنار حجت زمان به پيكار برخيزد و حسين همين حكايت با زهير كرد، ولي بشارت جهاد در كنار حجت آخر زمان. پرده اي از آن پرده كه آن شب نشان داد به دوستان، رجعت خويش بود و اينان ديدند موعودي كه خواهد بيايد و ديدند كه باز آن موعود با اينان بر سرير نشسته، منتظر دوباره آمدن حسين است، ديدند كه مرگي ندارند و اينان باز در كنار امام خويش خواهند بود، در زمان امام منصور. پرده اي اين بود و در پرده دگر آنجا كه از كوثر، ولايت تكثير مي شد خود را ديدند كه جام از كه مي گيرند و در چه زماني خود ولايت هستي دارند پرده دگر، حسين پرده از چهره خاكي برانداخته و اينان ديدند جمال جميل آن كس كه بايست مي ديدند و ديدند كه زمين كربلا شد محل فرود براق براي معراج اينان تا به قاب قوسين و ديدند كه باز آمدند، باز در كنار امامند، سلمان بشارت داد زهير را به پسر پيامبر، و حسين اينان را به بقيه الله كه در كنارش آرام گيرند و در آن مقام در همه حالشان در كنار ساقي و بقايشان در بر باقي، ولي عباس را در جمع خويش نديدند و متحير كه عباس را چه پيش آمده كه بايد از شب قبل از عاشورا آغاز كرد مقام دوستان را كه به ادب زيستند و چون به ادب زيستند لايق محبت دوست شدند كه ادب به دوستان خدا، همه بازتابش محبت خداست بر اينان. تا از ادب نگفته ايم از عشق سخن گفتن همه بي ادبي است.


آري كه اين 72 تن در آخر زمان همه بر سرير دوستي و هستند رشته هاي مودّت. آن شب هر كس سخني گفت و چون حسين گفت از شما با وفاتر نديدم هر كس به كار خويش و دل به يار خويش ولي عباس ماند و حسين، که در خلوت خويش سخن ها رفت.


عباس اراده حق بود در بروز صفت ادب و عباس در معناي خويش نام حسين و در معناي خويش ثارالحسين، اگر حسين ثارالله است عباس ثارالولايه است، اگر خون بهاي حسين خدا شد خون بهاي عباس حسين بود.آري در خاك نامش عباس و در معنا ثارالحسين و ظريف تر بماند كه جسارت است بر ساحت پاك زهراي اطهر كه از كلام باز مي دارد.


حسين به حق ادب ورزيد، عباس به حسين، معشوقف حسين حضرت دوست و معشوق عباس حضرت حسين، كه عباس خدا را در چهره حسين ديد با بينش خويش، زين رو هرگز نام برادر به كار نبرد همان گونه كه ولايت درمقابل حق، يا سيدي گفت يا مولا. عباس با بينش خود حسين را بدين نام ها مي خواند و من متحير از اين همه محبت جاهلانه خلق به اين اسوه، آري او در كسوت آدمي ادب، وفا، شجاعت، ايثار، معرفت به نمايش گذاشت تا ملقب شد به ابوفضائل. ولي مردم از سر محبت خويش او را سواري بينند كه از دولت عشق به حسين بي دست گشت، ولي عباس در اين كارش حكمتي بود؛ كه براي وصال بايد دست از خود شست چه در ظاهر، چه در معنا و با پيكان بر چشم آموخت كه در طريق عشق بايد چشم از خود فرو بست و با ضرب عمود ياد داد كه بايد به غير از دوست هر چه هست بر باد داد و اگر عَلَم از دست او نيفتاد گفت كه لواي عشق بايد با عاشق بميرد چون اگر عَلَم عشق زودتر از علمدار بيفتد يعني بي وفايي در عشق و نيمه كاره رفتن. آنكس كه پرچم عشق برافراشت اگر بر زمين بياندازد يعني بي وفايي و عباس خود و علم كه به زمين افتادند نشان داد در من آن زمان عشق بميرد كه من مرده باشم.


درس بود به ديگران حكايت عاشورا يك حكايت ساده نبود، يك حماسه نبو‌د، يك قيام عليه ظلم و ستم نبود، حكايت عاشورا حكايت بروز مراتب عروج انسان از خاك به معراج بود هر كدام از آنان چيزي گفتند و رفتند و عباس كار همه كرد و جاودانه شد.
آري معناي عباس همان است كه گفتيم كه عباس، ثارالولايه است، اگر حسين ثارالله بود و ابن ثاره، عباس خون ولايت بود و آن مشك آب بهانه. آن زمان كه عباس آغاز ادب كرد بر جبين بلندش نوشته شد اين مقام. اگر حسين در مقام ساقي است، اگر باقي را ركن بدانيم، ساقي را مقام عباس، در ركن مقام آفرينش است و چون در اين مقام قرار گرفته تو بايد در خاك سعي صفا و مروه كني كه صفا از دل پر وفاي عباس برخيزد كه آرامگه او صفا و آرامگه حسين مروه، تو آنگه حَج ات قبول در عشق، كه سعي صفا و مروه كني كه زيارت بين ركن و مقام كني مگر نديدي حفجت زمان كه بيايد در بين ركن و مقام تكيه بر كعبه زند و آغاز كند بين ركن و مقام، مقام عباس است و از اينكه گذشتي بايد كه در عرفات به عرفان خويش بپردازي، عرفه را پشت سر نهي تا لايق قرباني كردن شوي و آنگه خود از احرام درآوري، تو كه شيعه ولايتي، بدان كه زيارت عباس و عشق به عباس اگر نداشته باشي شيعه گري نداني كه در حج شيعه، ركن و مقام جايگاه خاص دارد و سعي صفا و مروه، اگر سعي صفا و مروه نكني به مشعر نرسي و چون به مشعر نرسيدي مطمئناً هرگز در عرفات در نيايي و به معرفت نرسي.


اي دوست كه از مقام عباس پرسيدي از آن گوهري كه در عباس است در قعر درياي ادب فرو رو، هياهوي سخت كربلا باز عباس را وادار نكرد كه چشم بر چشم حسين بدوزد در مقابله با يكديگر، باز ادب حكم مي كرد كه در مقابل او چشم به زير بدوزد كه مبادا خيره نگاه كردن بي ادبي باشد. جوهره او و گوهر او بروز ادب حق بود و آموزش ادب به بي ادبان، هيچ كس چنين حيايي نداشت كه جوهره عباس شرم و حيا، ادب و غيرت و در مقام آخر؛ اثبات وفا و ايثار، كه خداوند عباس را چنين اراده كرد كه او در كنار حسين باشد.


حسين اگر مظهر آزادگي بود، عباس مظهر ادب و وفا بود، عباس وفا را آنجا به نمايش گذاشت كه دست خويش بر آب زد و به خاطر اين كار كوچك دو دست خويش تاوان داد چون آن لحظه بر خويش نگريست، تشنگي خود ديد چشم خودبين به تيغ داد تا رسم خودبيني براندازد در مقام معشوق ديدن. آنگه بر خاك افتادن، جز او نديدن، چون جز او نديد و همه او ديد، او شده بود و چون در آن لحظه جوشش خون او به جوشش عشق رسيد و از بند بند او ندا برخاست، در آخرين لحظه فرياد برآورد،
يا اخاه ادرك اخاه و مقام ادب عباس به برادري كشاند، به هم خوني، به يك نژاد بودن، به گستردگي مقام عباس و اين است عباس؛ و زيباست عباس به آن مقام رسيد كه اگر حسين عترت بود و عترت قرآن ناطق، مطمئناً عباس برادر اين قرآن و اين قرآن مطمئناً هم ريشه با قرآن ناطق.


آري اين شمه اي بود از مقام عباس.

پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید