بسان مرده ای شبگرد میمانم ... مرغ حواسم هی میپرد...میرود تا دورررر....بین گذشته و اینده و امروز مانده است...زمان را فراموش کرده...در گذشته ای شکست خورده غرق میشود به امروز که میرسد چیزی نمیابد و اینده ای مبهم را در پیش چشمانم می اورد...آری این منم ...منی که دیگران از ان به سنگ یاد میکنند اما درونم چیز دیگری میگوید...این من_ مترسک شده پوشالی حتی برای پراندن کلاغ ها نیز فایده ندارم...آری این منم...
__________________
من ندانم که کیم
من فقط میدانم
که تویی
شاه بیت غزل زندگیم...
|