موضوع: شعر
نمایش پست تنها
  #51  
قدیمی 02-23-2012
amir ahmadi آواتار ها
amir ahmadi amir ahmadi آنلاین نیست.
کاربر عالی
 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: بندرعباس
نوشته ها: 2,910
سپاسها: : 267

508 سپاس در 332 نوشته ایشان در یکماه اخیر
amir ahmadi به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

تنه ها می افتند و برایت مهم نیست
جنگل ها می سوزند و برایت مهم نیست
مادرت می رود و شیرینی پستان هایش را به بخارهای
خیابانی خلوت می سپاری
که نیمه شب
پر از صدای پرتا ِ ب جنین هایی ست که از پشت بام آسمان
بی اختیار به خرابه های درندشت شهرت می افتند.
َ پدرت می میرد و شانه ی پر از موهای سفیدش را در
جیب پشت شلوارت می گذاری
و دندان های زرد مصنوعی اش را در لثه های زخم خاک
چال می کنی
سوت می زنی
می خوانیم
سوت می زنی
می بوسیم
برایمان مهم نیست...
برایمان مهم نیست که امام غایب وقتی که بچه ها با
کتاب ها و دفتر ها و تخته ها و خط کش ها
در کلاس هاشان می سوختند،
ظهور نکرد...
وقتی که قربانیان چوبی اش به گرد میدان های مین
چرخیدند و ذغال شدند
ظهور نکرد...
برایمان مهم نیست اگر دیگر گیلاس را با هسته هایش
غورت دهیم
اگر بایستیم و در زیر بارانی ولرم
مثل دو سایه ی تاریک عشقبازی کنیم و من
لبریز از نطفه هایی َ شوم که تو را می شناسند،
نه،
برایمان مهم نیست.
ما هرگز آدم نخواهیم شد
پس بیا شپش های خوبی باشیم
شپش های مهربان موهای یتیم دختری در مزارشریف
که دیگر نه شانه ای خواهد داشت یا دستی،
بیا شپش های خوبی باشیم،
معمای بودا شدن این است:
"آنگاه که سلاحی به درون داری
چگونه
خدایی خواهی داشت؟"
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید