سوم ابتدایی بودم یه ناظم مدرسه داشتیم که همیشه یه پسری رو که من باهاش لج بودم مبزد نه بخاطر من بخاطر پررویی پسره
یه روز یه شلنگ خوش دست پیدا کردم ( آخه اون موقع بود ،که بچه ها رو با شلنگ هم بزنن بخاطر همین شلنگه به چشمم اومد ) با خودم اوردمش
یه روز که ناظم یارو پسره رو کتک میزد منم شلنگ و اوردم به
ناظم دادم ناظم گفت خوب که این طور اول من خوب زد بعد رفت سراغ پسره
به خاطر این کار تا کلاس پنجم که ازاون مدرسه رفتم هر موقع که این ناظم منو میدید بدون دلیل منو با شلنگ میزد
به همین دلیل من 3 سال از دست ناظم فراری بودم
|