05-22-2014
|
|
ادمین در لباس کارگر!
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2007
محل سکونت: کرمانشاه
نوشته ها: 1,444
سپاسها: : 907
4,878 سپاس در 836 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
تظلم نامهی استاد هنر؛ عباس کمندی نمیدانم از کجا شروع کنم؟ هرازگاهی خبرنگاری میآید و میپرسد کی؟ چه جوری؟ و از کجا شروع کردی؟! بارها و بارها، من جواب این سوالها را دادهام، اما باز هم میپرسند! حسرت به دل ماندهام که یک خبرنگار بپرسد: کی قطع کردی؟ چرا قطع کردی؟ بله، هنر و کار هنری کردن زائیده احساس است و احساس از درون نشأت میگیرد و از ضمیر ناخودآگاه زایش پیدا میکند و در قالب یک اثر هنری بر جامعه تاثیر میگذارد. محال است، آدمی که بر روی آتش مینشیند، بگوید جان! و محال است، شخصی که در هوای مفرح نشسته و آب خنک مینوشد، بگوید: آخ! بیان هر کدام از این دو احساس، بیانی دیگر است. من صدها اثر هنری مربوط به گذشته دارم، اما در طول چهار- پنج سال گذشته نتوانستهام، قلم بر روی کاغذ بگذارم و اثری دلپذیر خلق کنم. چرا؟ چون دلخوشی نیست، دلگرمی نیست، تشویق و ترغیبی وجود ندارد. انگار تمام آدمها یکباره عوض شدهاند و بود و نبود، برایشان بیتفاوت است و فقط در اندیشه ربودن و گرفتن و تصرف و تصاحب از یکدیگرند! پنج سال پیش، آقای جلیل عندلیبی، بنده را به همکاری دعوت کرد و مطابق قول و قرار، یک مجموعه آهنگ با هم کار کردیم. آهنگ و شعر و صدا از من، تنظیم و ضبط از ایشان و در فروش شریک. برای کار، مشتری پیدا شد. آقای عندلیبی، خود را گم کرد و نفروخت، و در نهایت، خودش بدون اینکه حق من را پرداخت کند، مجموعه را بیرون داد. به ارشاد شکایت کردم، دست آخر، شکایتنامهام، نزد عندلیبی سردرآورد! ایشان، نه تنها از نظر مادی، حق بنده را ضایع کرد، بلکه، کل کار را به نام خودش و دخترش تمام کرد. تازه انتظار داشت، برایش کنسرت هم اجرا کنم! شرح سوءاستفاده کردن او از من، مثنوی صد من کاغذ است. همان سال، من مشغول ساخت سرپناهی برای خانوادهام بودم، و به شدت به پول نیاز داشتم. مرکز موسیقی تهران از من دعوت کرد و خواست تا برایشان شعر و ملودی آهنگ بسازم، پذیرفتم و چند آهنگ از قبل ساخته داشتم، دقیقاً 19 قطعه، با بیست و شش قطعه شعر، برای مرکز موسیقی و آقای افشین رامین ارسال کردم، یک سال گذشت تا ده قطعه از اشعار به تصویب رسید و قرار شد دو میلیون تومان به من بدهند. یک سال دیگر هم برای آن دو میلیون تومان، هزینهی تماس و تلفن دادم، خبر رسید: ریاست مرکز موسیقی عوض شده است و دیگر نیاز به شعر و آهنگ ندارند! عرض کردم: کار من پارسال به تصویب رسیده! گفتند: فرق نمیکند. به دفتر آقای ضرغامی شکایت نوشتم. زیر نامهی بنده پاراف زده بودند (دلجویی شود) یک آقایی هم به من زنگ زد و عذرخواهی کرد. دیگر نه شعرها را به من پس دادند، نه آهنگها را و نه پولش را، با یک عذرخواهی، برای مرکز موسیقی به خیر و خوشی و برای من با کلی ضرر و زیان تمام شد! واقعاً دلسرد شدم و احساس کردم: هر نوع فعالیتی با این اوضاع و احوال، اتلاف وقت است. با یکی دو هفتهنامه، مصاحبه کردم و گلهمند شدم که چرا بزرگان به حال هنرمندان فکری نمیکنند؟ یک روز کارت دعوتی از شورای شهر سنندج به دستم رسید، چهار ارگان دولتی برای نخبگان و پیشکسوتها، مراسم بزرگداشت تدارک دیده بودند، با حضور پانصد نفر تماشاچی، یک لوح تقدیر و چهار عدد تمام سکه بهار آزادی برای من و به نام من اعلام گردید، لوح را به من دادند، اما هرگز از سکهها خبری نشد و گویا فقط به چشم حلالزادهها میآمد! به شورای شهر اعتراض کردم، اما هرگز جوابی داده نشد! سالها پیش، نوشتن زندگی پهلوان حسین گلزار کرمانشاهی، در قالب فیلمنامه و در هزار صفحه تایپ شده، هفده سال از عمر من را به خود اختصاص داد. لیکن چون کار پر خرج و سنگین بود، مشتری پیدا نکرد. سرانجام آقای رضا گلزاری که در انگلیس زندگی میکرد، داوطلب شد هزینه چاپ آن را تقبل کند. آقای فریدون ارشدی، برای ویراستاری ماجرا که (زهر افعی) نام دارد، سه میلیون تومان مطالبه کرده بود و آقای گلزاری پذیرفته بود و یک سوم این مبلغ را به آقای ارشدی پرداخت کرده بود که شروع کند. استانداری و صدا و سیمای مرکز کرمانشاه تصمیم میگیرند در ارتباط با پهلوان حسین گلزار فیلمی بسازند و آقای کاظم بلوچی، کارگردان سریال عیاران را برای ساخت این فیلم که هنوز فلیمنامهای نداشت، به کرمانشاه دعوت میکنند. آقای بلوچی یک سال تمام، پیگیر ماجرا میشود و در باب زندگی حسین در کرمانشاه تحقیق و تفحص میکند و تمام افراد شناخته شده اهل قلم را به همکاری دعوت میکند و در کل، بیش از بیست صفحه مطالب پراکنده و اغراقآمیز و غیر قابل استفاده، به دست نمیآید. در همین اثناء آقای حمید خادمیان که قبلاً کارمند صدا و سیمای مرکز کردستان بود و سالهاست به مرکز کرمانشاه، منتقل شده، متوجه موضوع میشود و به آقای داوودآبادی، مدیر مرکز کرمانشاه خبر میدهد که من خبر دارم، فلانی، سالها پیش فیلمنامهای کامل راجع به حسین گلزار به نام (زهر افعی) نوشته است. آقای داوودآبادی، خادمیان را مأمور پیگیری موضوع میکند. من در شرایط بسیار سختی، تحت فشار بانک مسکن و مصالحفروشان طلبکار قرار گرفته بودم و به ناچار، خانهام را در معرض فروش قرار دادم. اما مشتری عادل نداشت. یک شب حمید خادمیان به من زنگ زد و ماجرا را برایم تعریف کرد و گفت: مرکز کرمانشاه خریدار فیلمنامهی زهر افعی است. عرض کردم، فیلمنامه من برای سی و شش قسمت سریال، تنظیم شده و اگر مرکز کرمانشاه به عنوان علیالحساب، بتواند ده میلیون تومان به من بدهد، شما را خدا فرستاده و من در خدمتم. روز بعد زنگ زد و گفت: حاج آقا داوودآبادی میفرمایند: اگر کار ایشان، مورد قبول سازمان باشد و به تصویب برسد، مشکلی نیست، ما مشکل ایشان را حل خواهیم کرد. سه روز بعد، آقای خادمیان به اتفاق آقای کاظمی و آقای بلوچی و یک آقای دیگر از طرف مرکز کرمانشاه به سنندج و منزل من آمدند. آقای بلوچی افسوس خورد که چرا آدمی مثل من باید در این سن و سال، اجارهنشین باشد. آقای خادمیان قول داد، به زودی مشکلات مادی من حل خواهد شد. آقای کاظمی ناراحت بود که چرا زودتر بنده را نشناختهاند! خلاصه یک بار دیگر تقاضای خود را تکرار کردم و آنها به من قول دادند و من علیرغم تمام بلاهایی که از اعتماد و اطمینان بر سرم آمده بود، کل فیلمنامه را در هزار صفحه، تقدیم کردم و سه عدد شماره تلفن به من دادند. وقتی داشتند میرفتند، طلبکار دم در خانهام ایستاده بود! آقای خادمیان به من اطمینان داد که اگر ظرف یک ماه نشود، دو ماهه، مثبت یا منفی، جواب خواهند داد و پول خوبی، بابت آن به شما میرسد، چون استانداری کرمانشاه، قول یک میلیارد کمک مالی به مرکز ما داده و حسابی پول داریم. خوشحال شدم و به امید مرکز کرمانشاه، مشتری خانهام را رد کردم و طلبکارها را وعدهی تسویه حساب تا دو ماه دیگر دادم و هنوز یک ماه نگذشته بود که آقای خادمیان به من زنگ زد و گفت: آقای داوودآبادی، آنقدر از کار تو خوشش آمده که گفت: علاوه بر نویسندگی، ما پول تحقیق هم به او خواهیم داد. خوشحال شدم و خواستم از جانب من تشکر کند. گفت: راستی واحد انیمیشن ما فعال است، اگر کاری در این مورد داشته باشی، الان فرصت خوبی است، گفتم دارم و تعدادی فیلمنامه و طرح برای واحد انیمیشن ارسال کردم. مدتی بعد خانم کولیوند، مسئول واحد انیمیشن از من خواست تا سفارشات واحد را انجام بدهم. استقبال کردم و دو فیلمنامه یکی به نام (هیول و هما) و دیگری به نام «گیوههای قلی» به سفارش ایشان نوشتم و ارسال کردم. دو ماه گذشت، از وعدهها خبری نشد. چند بار به آقای خادمیان و آقای کاظمی زنگ زدم که بالاخره تکلیف من چه میشود؟ دیگر حتی جواب تلفنم را هم نمیدادند. هفت ماه گذشت، تا خبر تصویب شدن «زهر افعی» به من داده شد و نوبت به قیمتگذاری رسید. به من خبر دادند که سه میلیون و پانصد هزار تومان برای شما تصویب شده! برق از سرم پرید! گفتم از قدیم گفتهاند: دانا به اشاره و نادان به کتک، من وقتی ده میلیون علیالحساب مطالبه کردم، یعنی کارم بیست میلیون قیمت دارد! من فقط یک میلیون تومان پول تایپ دادهام و معادل یک میلیون تومان هم، کفش پاره کردهام. خلاصه یک ماه دیگر هم گذشت، خبر دادند، برآورد به چهار میلیون، تعدیل شده است. اعتراض کردم و خواستم کارم را عودت بدهند. اوائل میگفتند: میخواهند یک سریال ملی از روی «زهر افعی» بسازند، اما حالا میگفتند: قرار است یک مجموعهی داستانی در مورد پهلوانهای کرمانشاهی بسازند، که یک قسمت آن مربوط به حسین گلزار باشد و از کار شما اقتباس بشود! مستأصل و درمانده شده بودم، بالاخره فهمیدم، به قول امیرکبیر: بر جبین این کشتی نور رستگاری نیست. نصف خانهام را زیر قیمت فروختم و مقداری از بدهیها را پاس کردم و در این انتظار چهار میلیون تومانی، فقط شش میلیون تومان به جریمه بانکیم اضافه شده بود! قراردادی با من بستند که در قبال چهار میلیون تومان، سازمان برای رادیو و تلویزیون و نشریات حق همه نوع استفادهای داشته باشد و من تا سی سال، حق هیچ استفادهای از کار خود را نداشته باشم! در صورتی که آقای رضا گلزاری، سه میلیون تومان بابت ویرایش آن پرداخته و قرار بود، کتاب بشود و معمولاً اقتباس از روی کتاب انجام میگیرد. خلاصه، اخیراً مدیر مرکز کرمانشاه عوض شده و قرار است: اگر مورد پسند مدیر کل جدید قرار بگیرد، آن وقت چهار میلیون من پرداخت شود اگر هم نه، دیگر هیچ! حالا شما به من بگویید: در چنین شرایطی، کدام هنرمند میتواند جان به سلامت در ببرد؟ یکی دیگر از فیلمنامههایم، برای واحد انیمیشن به نام «سرگذشت حامد» به تصویب رسید و خانم کولیوند میگفت: وقتی برای زهر افعی، چهار تومان به شما دادهاند، خیال نمیکنم بابت این چیزی بدهند! عرض کردم: هیچکدام را نمیفروشم، همه را برایم پس بفرستید. من میدانم همه را پس خواهند فرستاد و میدانم، سوژههایم به یغما رفته است و در آینده، توسط دیگران ارائه خواهد شد و نه مادیاتش به من میرسد و نه معنویاتش را اجازه خواهند داد! حال شما بگویید: به کدام ارگان شکایت ببرم که حق من ادا شود؟ این است بدبختی هنر و هنرمند در مملکت من و همین است که گروه گروه هنرمندان، فراری میشوند. گفتم اگر به دفتر آقای ضرغامی شکایت ببرم، با تقاضای دلجویی مواجه خواهم شد و دردی از من دوا نمیکند! گفتم: به دفتر جناب حاج آقا رحیمی، عارض شوم، ایشان هم همین حل مشکلات بنده را کم دارند! خواستم از طریق دادگاه شاکی شوم، به ذهنم رسید، کدام وکیل، پرونده چهار میلیون تومانی را تقبل میکند؟ به نظر شما در چنین شرایطی، بهترین کار، سکوت مطلق کردن و خزیدن به گوشه انزوا نیست؟ شروعش را عرض کردم و اینها دلیل خاتمه من است و تمام. ناگفته نماند و به عنوان قدرشناسی باید بگویم: انسانی هم مثل حاج آقا علینژاد، مدیر کل مرکز کردستان وجود دارند که تمام هم و غم ایشان، کمک به من و حل مشکلات من است. هزار بار خانهاش آباد، اما با یک گل و دو گل و سه گل، بهار نمیشود. به قول ابن فضلان: اوائل ظلم اندک بود؛ هرکس آمد، کمی بر آن افزود تا به این غایت رسید. حال وقت آن است که هرکس میرسد، قدری از آن بردارد تا به اندک برسد. نه هر روز بدتر از روز قبل، بر آن بیفزایند! ظلم و تعدّی که شاخ و بال ندارد! نصف جامعه را با ایجاد همین تنگناها فراری دادند. حال شما حساب بفرمایید: مرکز کرمانشاه چهار تا آدم سراغ من فرستاد، اگر من خود به سوی آنها میرفتم، چه پیش میآمد؟!
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|