نمایش پست تنها
  #3664  
قدیمی 05-24-2015
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض


آش نخورده و دهان سوخته

مردى در بازارچه شهر حجره‌اى داشت و پارچه می‌فروخت.
او شاگرد خوب و مؤدبى داشت که کمى خجالتى بود. همسر تاجر هم دستپخت خوبى داشت و آش‌هاى خوشمزه او دهان هر کسى را آب می‌انداخت.
روزى مرد بیمار شد و نتوانست به دکانش برود. آن‌روز، شاگرد دکان را باز کرده و جلوى آن‌را آب و جارو زده بود، ولى هر چه منتظر ماند از تاجر خبرى نشد.
قبل از ظهر به او خبر رسید که حال تاجر خوب نیست و باید دنبال دکتر برود.
پسرک رفت و دکتر را به منزل تاجر برد. دکتر، مرد را معاینه کرد و برایش دارو نوشت. پسر رفت و داروها را خرید. وقتى به خانه تاجر برگشت، دیگر ظهر شده بود. پسرک خواست دارو را بدهد و برود، ولى همسر تاجر خیلى اصرار کرد که او ناهار را آن‌جا بخورد.
پسرک هم که در رودربایستی مانده بود، قبول کرد. همسر تاجر براى ناهار آش پخته بود.
سفره را انداختند و کاسه‌هاى آش را گذاشتند. تاجر براى شستن دستهایش به حیاط رفت و همسرش به آشپزخانه برگشت تا قاشق‌ها را بیاورد پسرک خیلى خجالت می‌کشید و فکر کرد تا بهانه‌اى بیاورد و ناهار را آنجا نخورد.
فکر کرد بهتر است بگوید دندانش درد می‌کند. دستش را روى دهانش گذاشت. تاجر به اتاق برگشت و دید پسرک دستش را جلوى دهانش گذاشته، به او گفت: دهانت سوخت؟
حالا چرا این‌قدر عجله کردى، صبر می‌کردى تا آش سرد شود، آن‌وقت می‌خوردى؟
زن تاجر که با قاشق‌ها از راه رسیده بود به تاجر گفت: این چه حرفى است می‌زنى؟
آش نخورده و دهان سوخته؟ من که تازه قاشق‌ها را آوردم!
وقتی‌ کسی‌ را به کـــاری متهم کننـــد که انجــام نداده است، گفته‌ می‌شود:
آش نخورده و دهان سوخته.

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید