من اسیرم
یه پرنده تو قفس
دنبال یه همنفس
اون اسیره ای خدا
خیلی دلگیره خدا
یکی پرهاشو شکوند
یکی دیگه اونو روند
شبا غرق غصه بود
دل اون شکسته بود
بغض توی ناله هاش
همدم گلایه هاش
آسمونه زندگیش
رنگ خون بود رنگ نیش
یه روزی وقت سحر
اون عزیز در به در
دیگه ناله ای نکرد
هیچ گلایه ای نکرد
اون با یک دنیا امید
دستش از دنیا برید
جای اشکاش رو زمین
مونده بود فقط همین ...