اشعار سيمين بهبهاني
نگاه دار
نگاه دار ، که عمری به راه چون تو سواری
فشانده چشم سرشکی ، نشانده اشک غباری
به لوح سینه خیالم کشیده نقش عزیزی
بدان عزیز نماید ، نشانه ها که تو داری
کرم نما و فرودآ که پیش دیده ی حیرت
همان خیال محالی که در کناری و یاری
چو واگذاشته ام خلق را ز خویش به عمری
کنون سزد که به خلقم ز خویش وانگذاری
چنان به بوی دارد تنم هوای شکفتن
که گل ز سنگ بر آرم گرم به خاک سپاری
به خنده گفت اگر جز تو را عزیز بدارم
مرا عزیز بداری ؟ به گریه گفتم ... آری
" سیمین بهبهانی "
|