.....
صداي زنگ تلفن همراهم بلند شد با گفتن جمله ببخشيد بچه ها ان را برداشتم
- بله
صداي سهيل نمي گذاشت خوب بشنوم
- كلاس اين موبايلت منو كشته
بلند شدم و همانطور كه از انها دور مي شدم گفتم:
- سلام مامان
- كجايي؟
- پيش بچه هام
- امشب قرار بود كجا بريم؟
- كجا؟؟؟؟؟
- باربد!
كمي به مغزم فشار اوردم و جواب دادم
- جايي قرار نبود بريم
- تو خيلي سر به هوا شدي
- خب قرار بود بريم.
- نمي آي؟
- كجا؟
- باربد!
پدرم گوشي را گرفت و گفت:
- الو
- سلام بابا
- سلام بابا جان، نمي آي؟
- اگه شما نمي گين باربد! بگم؟
- بگو
- كجا؟
- مگه قرار نبود بريم خونه عمه خانم؟
با كف دست روي پيشاني ام كوبيدم و گفتم
- آه، يادم نبود.
صداي مادرم را شنيدم كه گفت:
- از بس سر به هوايي
- شرمنده ام بابا مي شه از طرف من ازشون عذر بخواين؟
مادرم گوشي را گرفت و گفت:
- باربد جان ، تو كه عمه خانم رو مي شناسي
پيش از ان كه چيزي بگويم پدرم گوشي را گرفت و گفت:
- حالا نمي شه خودت بياي و واسه دفعه هاي پيشم كه نيومدي عذر بخواي.
نگاهي به بچه ها كه دور ميز نشسته بودند و مي خنديدند انداختم و گفتم
- والله بابا دستم بنده
باز هم مادرم گوشي را گرفت و گفت:
- ما نمي تونيم بلاكش تو باشيم
و دوباره صداي پدر را شنيدم كه مي گفت:
- خودت بيا جواب عمه خانم رو بده
- اخه بابا....
پيش از ان كه جمله ام را كامل كنم تلفن قطع شد .زير لب گفتم، (( اي بابا، گاوم زاييد)). نگاهي به گوشي تلفن انداختم و گفتم،((مجبورم برم اونم فقط به خاطر تو)) ان را در جيبم گذاشتم و به طرف بچه ها رفتم
سهيل با سر و صدا پرسيد:
- كدومشون بود؟
با ابرو به ميز كناري اشاره كردم . شليك خنده بچه ها بلند شد روبه ميز استادم و گفتم:
- من بايد برم
سهيل با تعجب پرسيد:
- كجا؟
صندلي را عقب كشيدم و روي ان ولو شدم
- احضارم كردن
عرفان چشمكي زد و گفت
- كجا شيطون؟
- خونه عمه خانم
سنگيني نگاهي را احساس كردم سر بلند كردم دخترهاي ميز كناري هاج و واج نگاهم مي كردند با شرمندگي سر به زير انداختم ياشار كه متوجه همه چيز بود به قهقه افتاد و با دست روي رانش مي كوبيد سهيل و عرفان هم بي ان كه بدانند چه اتفاقي افتاده است با او همصدا شده بودند صدايم را پايين اوردم و گفتم
- هر سه تاتون رو اب بخنديد
ياشار جواب داد:
- فعلا كه تو رو اب شنا مي كني
خودم هم خنده ام گرفته بود اما نمي خواستم به انها رو بدهم دستهايم را در دو طرف ميز حايل كردم و بلند شدم خنده روي لبهاي سهيل ماسيد
- كجا؟
- خيلي خنگي، خونه عمه خانم ديگه
با ناباوري گفت
- جدي مي گي؟
قد راست كردم و گفتم:
- دست شما درد نكنه
ياشار و عرفان هم ديگر نمي خنديدند سهيل پرسيد
- جدا مي ري ديدن عمه خانمت؟
- مجبورم
- واسه چي؟
- تا حالا سه دفعه بابا و مامان رفتن من شونه خالي كردم
اشاره اي به تلفن همراهم كردم و ادامه دادم
- هي بگيد باربد راحت شدي باربد كلاس به كمرت بستي ، اه، اين دردسر رو وبال گردنم كردن كه هميشه تو دسترس باشم.
سهيل با حالتي جدي گفت:
بندازش تو سطل اشغال.
وبا شيطنت اضافه كرد:
- البته بگو كجا مي اندازيش كه من برم ورش دارم
ياشار گفت
- ولش كنيد اين داره ما رو سياه مي كنه ببين كجا قرار داره مي خواد بره؟ هي ، رفيق تنها خوري شگون نداره ها
چهره در هم كشيدم و جواب دادم
- نه به جون هر سه تاتون اگر باور ندارين پاشين با هم بريم
سهيل دست هايش را بالا اورد و گفت
- تو رو خدا دور من يه نفر رو خط بكش
و رو به ياشار و عرفان ادامه داد
- نمي دونيد چه عمه خانمي داره
چشمانش برقي زد و به ميز كناري نگاه كرد و با شيطنت گفت
- برق بلاست
بعد سرش را تكان داد و ادامه داد:
- ووي، ووي ، ووي
به زحمت مانع خنديدنم شدم و گفتم:
- خيلي هم دلت بخواد
قيافه حق به جانبي به خود گرفت و گفت:
- نه آقا ارزوني خودت مال بد بيخ ريش صاحبش
ديگر نتوانستم خودم را كنترل كنم و لبم به خنده باز شد نگاهي به ساعتم انداختم عرفان گفت
- به چي نگاه مي كني
بلند شدم و گفتم:
- خب بچه ها كاري ندارين؟
سهيل با دستپاچگي ساختگي اي گفت
-پول ميز چي ميشه؟
ياشار با كف دست به سر سهيل كوبيد و گفت
- خاك بر سر خسيست ابرومونو به باد دادي
- خاك بر سر خودت بدبخت تو مي خواي پول ميز رو بدي يا عرفان
دست در جيب فرو كردم و همانطور كه كيفم را بيرون مي كشيدم گفتم
- شروع نكنيد گفتم كه خودم پول ميز رو مي دم
يك اسكناس هزار توماني روي ميز گذاشتم و گفتم
- ديگه حرفي نيست؟
- پونصد بذار روش هوس بستني كردم
- تو ديگه كي هستي؟
به طرف ميز كناري چرخيد و گفت
- من سهيل هستم از اشناييتون خوشوقتم
پانصد تومان ديگر روي ميز گذاشتم و با گفتم كلمه خداحافظ به طرف در به راه افتادم سهيل صدايم كرد و گفت
- باربد اينجوري مي رن؟
به عقب برگشتم و ارام گفتم
- ابرو واسمون نذاشتي
زير جشمي به ميز كناري نگاه كردم دخترك نگاه ملتمسش را به من دوخته بود چشم چرخاندم و با گفتن خداحافظ به راه افتادم صداي سهيل را از پشت سرم شنيدم كه مي گفت
- شب بهت زنگ مي زنم.
بي انكه نگاهش كنم دستم را تكان دادم و از در كافي شاپ بيرون رفتم .
ویرایش توسط رزیتا : 04-12-2011 در ساعت 02:57 PM
|