نمایش پست تنها
  #37  
قدیمی 12-25-2007
SonBol آواتار ها
SonBol SonBol آنلاین نیست.
معاونت

 
تاریخ عضویت: Aug 2007
محل سکونت: یه غربت پر خاطره
نوشته ها: 11,775
سپاسها: : 521

1,688 سپاس در 686 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

به تو سلام مي‌کنم به تو سلام مي‌کنم کنار ِ تو مي‌نشينم
و در خلوت ِ تو شهر ِ بزرگ ِ من بنا مي‌شود.



اگر فرياد ِ مرغ و سايه‌ي ِ علف‌ام
در خلوت ِ تو اين حقيقت را بازمي‌يابم.







خسته، خسته، از راه‌کوره‌هاي ِ ترديد مي‌آيم.
چون آينه‌ئي از تو لب‌ريزم.
هيچ چيز مرا تسکين نمي‌دهد
نه ساقه‌ي ِ بازوهاي‌ات نه چشمه‌هاي ِ تن‌ات.



بي‌تو خاموش‌ام، شهري در شب‌ام.
تو طلوع مي‌کني
من گرماي‌ات را از دور مي‌چشم و شهر ِ من بيدار مي‌شود.
با غلغله‌ها، ترديدها، تلاش‌ها، و غلغله‌ي ِ مردد ِ تلاش‌هاي‌اش.



ديگر هيچ چيز نمي‌خواهد مرا تسکين دهد.
دور از تو من شهري در شب‌ام اي آفتاب
و غروب‌ات مرا مي‌سوزاند.
من به دنبال ِ سحري سرگردان مي‌گردم.







تو سخن مي‌گوئي من نمي‌شنوم
تو سکوت مي‌کني من فرياد مي‌زنم
با مني با خود نيستم
و بي‌تو خود را در نمي‌يابم



ديگر هيچ چيز نمي‌خواهد، نمي‌تواند تسکين‌ام بدهد.







اگر فرياد ِ مرغ و سايه‌ي ِ علف‌ام
اين حقيقت را در خلوت ِ تو بازيافته‌ام.



حقيقت بزرگ است و من کوچک‌ام، با تو بيگانه‌ام.



فرياد ِ مرغ را بشنو
سايه‌ي ِ علف را با سايه‌ات بياميز
مرا با خودت آشنا کن بيگانه‌ي ِ من
مرا با خودت يکي کن.
__________________
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید