480
اي كه در كشتن ما هيچ مدارا نكني
سود و سرمايه بسوزي و محابا نكني
دردمندان بلا زهد هلاهل دارند
قصد اين قوم خطا باشد هان تا نكني
رنج ما را كه توان برد به يك گوشه چشم
شرط انصاف نباشد كه مداوا نكني
ديده ما كه به اميد تو درياست چرا
به تفرج گذري بر لب دريا نكني
نقل هر جور كه از خلق كريمت كردند
قول صاحب غرضان است تو آنها نكني
بر تو گر جلوه كند شاهد ما اي زاهد
از خدا جز مي و معشوق تمنا نكني
حافظا سجده به ابروي چو محرابش بر
كه دعايي ز سر صدق جز آنجا نكني
481
بشنو اين نكته كه خود را ز غم آزاده كني
خون خوري گر طلب روزي ننهاده كني
آخر الامر گل كوزهگران خواهي شد
حاليا فكر سبو كن كه پر از باده كني
گر از آن آدمياني كه بهشتت هوس است
عيش با آدمئي چند پري زاده كني
تكيه بر جاي بزرگان نتوان زد به گزاف
مگر اسباب بزرگي همه آماده كني
اجرها باشدت اي خسرو شيرين دهنان
گر نگاهي سوي فرهاد دل افتاده كني
خاطرت كي رقم فيض پذيرد هيهات
مگر از نقش پراكنده ورق ساده كني
كار خود گر به كرم باز گذاري حافظ
اي بسا عيش كه با بخت خدا داده كني
اي صبا بندگي خواجه جلال الدين كن
كه جهان پر سمن و سوسن آزاده كني
482
اي دل به كوي عشق گذاري نميكني
اسباب جمع داري و كاري نميكني
چوگان حكم در كف و گويي نميزني
باز ظفر به دست و شكاري نميكني
اين خون كه موج ميزند اندر جگر تو را
در كار رنگ و بوي نگاري نميكني
مشكين از آن نشد دم خلقت كه چون صبا
بر خاك كوي دوست گذاري نميكني
ترسم كزين چمن نبري آستين گل
كز گلشنش تحمل خاري نميكني
در آستين جان تو صد نافه مُدْرَج است
وان را فداي طره ياري نميكني
ساغر لطيف و دلكش ميافكني به خاك
و انديشه از بلاي خماري نميكني
حافظ برو كه بندگي پادشاه وقت
گر جمله ميكنند تو باري نميكني
|