علی بداغی شاعری معاصر و گمنام .... اما بسیار قابل احترام ( اشعار علی بداغی )
برگزيدهای از كتابِ "آن همه پرواز، عاقبت آغاز" / علی بداغی / نشر دارينوش / 1373
”پنجِ وارونه چه معني دارد؟“
خواهر كوچكم از من پرسيد.
من به او خنديدم.
كمي آزرده و حيرتزده گفت:
”روي ديوار و درختان ديدم.“
بازهم خنديدم.
گفت: ”ديروز خودم ديدم مهران پسر همسايه
پنجِ وارونه به مينو ميداد.“
آنقدَر خنده بَرَم داشت
كه طفلك ترسيد.
بغلش كردم و
بوسيدم و
با خود گفتم:
”بعدها
وقتي باريدنِ بيوقفهي درد
سقفِ كوتاهِ دلت را خم كرد
بيگمان ميفهمي
پنجِ وارونه چه معني دارد.“
رفت و سيبي آورد
نصف كرديم.
دمي خيره بر آن نيمه به نجوا ميگفت:
”نكند يعني ... يعني ... همين نيمهي سيب!؟“
تنِ آن نيمه، تبِ خواهش بود.
گاز زد.
خندهي لبهاي خدا را چيدم.
خيره بر نيمهي گنديدهي خود خنديدم.
علي بداغي
سر به دوشِ غم نهادم
گفت: آه!
گريهام خنديد.
افتادم به راه ...
علي بداغي
برگها باريدند
بيدريغ و يكريز
تا مبادا
شود آزردهدل از بيكسيِ خود
پاييز
علي بداغي
رهگذر!
لَختي تأمّل كن!
رساتر از سكوتِ سنگها آيا صدايي هست؟
علي بداغي
چهرهها آيينه بود!
باز
ابر
روي بومِ باد
باران ميسرود.
علي بداغي
باد
پا بر شانهي پاييز نهاد
به شاخهها آويخت.
باغ
بر سر و روي خود ميزد
برگها ميريخت
علي بداغي
غمِ مرغك كم بود!
قفسش هم بينابينِ دو آيينه نشست.
دلي از ديده گشود.
بُغضِ آيينه دمي تاب نياورد و شكست.
علي بداغي
بوسه ميداد
گلي را باد
...
دست در دست او نهاد
راه افتاد
علي بداغي
كاش ميشد بكشم فرياد:
خورشيد تويي!
ميهراسم ز غروب.
علي بداغي
بغضِ رنگها
بر بومِ نقّاشي
به هم گره ميخورْد
سر به دامانِ زنبقي مبهوت
مرغكي ميمرد
علي بداغي
ختمِ آواز و، برگريزان بود.
جاي جايِ بيشه بر هر دار
بلبلي
به گلي
آويزان بود
علي بداغي
باد
از حاشيهي باغ گذشت.
شاخهاي سيب تعارف ميكرد.
پيچكِ پچپچه در پاچهي پرچين پيچيد
و به شاخه
تف كرد.
علي بداغي
گل، پرپر و
بلبل، همه خونين جگر و
باغ، به داغ است.
بر سفرهي پاييز
خدا!
سورِ كلاغ است.
علي بداغي
راستي!
گيريم بلبل نكند پردهدري!
گُلِ تندادهبهشبتاب!
چه خونين جگري!
علي بداغي
قابكي بيرنگ
مرغكي دلتنگ
سالها بيدار
جلوهي ديوار
آسمان بسته
بالها خسته
آن همه پرواز
عاقبت آغاز
علي بداغي
استخوان، ارزاني!
گرگ و
سرگرداني ...
علي بداغي
__________________
This city is afraid of me
I have seen its true face
|