شبی جمعی نشسته بودند یکی از ایشان بعد از لختی تحمل گفت ای رفیقان بر خیزید که دزد در این خانه امده است او را بگیریم گفتند که تو از کجا دانستی وحال انکه نزد ما نشسته ای گفت از انجا که گفته اند دزد صدای پا ندارد ومن هرچه گوش کردم صدایی نشنیدم دانستم که دزد امده است
|