ناز در چشم خمار تو نياز آلودست
آره اينجارو منم ديدم ولي رفتم براي تفحص و جستجو
سلام و ممنون دانه جان بابت تاپيک ادبي ، تحقيقي اميدوارم بتونم کمکي باشم...
راستش سعي ميکنم با توجه به کمي دونسته هام براتون توضيحي رو بدم..
اينگونه اشعار به نظرم یک دوگانگی زبان در شعر هست. یک زبان خیلی ساده و یک زبان خیلی پیچیده ، بسيار زيباست و البته در اکثر مواقع فهم آن مشکل...
در لغت نامه دهخدا معناي چشم شهلا به اين صورت اومده:
چشم سیاه فام . . زن میش چشم ;
چشم سیاهی را گویند که مایل به سرخی باشدو فریبندگی داشته باشد
سر ببالین عدم بازنه ای نرگس مست
که ز خواب سحر آن نرگس شهلا برخاست
سعدي
در بیابان بدید قومی کُرد
کرده از موی هر یکی کولا
وآن زنان لطیف هر کردی
با بریشم و دیده ٔ شهلا
فرس اسدی
الحق نهنگ هندویی دریا نمای از نیکویی
صحنش چو آب لؤلویی از چشم شهلا ریخته .
خاقانی .
بر سقف چرخ نرگسه داری هزار صف
از بند آن دو نرگس شهلا چه خواستی
خاقانی .
چشم خمار دلبرم ترسم که بیمارش کند
آتش زند بر جان او یک لحظه آزادش کند
آن نرگس شهلای او افتد اگر در پای او
ترسم که ساق پای او در خود گرفتارش کند
از آتش لبهای او پروانه سوزد پای او
چون دل شود سودای او گویم که تیمارش کند
آن ماهتاب ماه رو آید اگر در کوی او
«ترسم صدای پای او خواب است و بیدارش کند»
...
..
شعر از محمد حسن لقماني
...
چشم شهلاي تو را آهوي صحرا نداره
قد و بالاي تو را سرو دل آرا نداره
...
ولي در اصطلاحات عرفانی معنا متفاوت هست ;
اولين گام در درک معاني و مفاهيم واژه هاي هر مسلک و مکتب ، آشنايي و فهم کلمات و عبارات مورد استعمال در ادبيات شفاهي و بويژه مکتوب آنان است.
اينکه روي ادبيات مکتوب و مستند تاکيد گرديد به جهت آنست که گاه در گفتارهاي شفاهي گوينده در صدد تمثيل مقاصد و اغراض خود است که ميتوان به قول هاي متداول و معمول در عبارات روزانه تعبير کرد اما در بخش کتابت و نوشتاري اين قضيه شکل خاصي به خودش مي گيرد و آن گفتار بر اساس سبک و سياق خاصي است که اگر مخاطب ياشنونده کمترين آگاهي از آنچه قصد متکلم تفهيم آن را دارد نداشته باشد نه تنها چيزي عايدش نخواهد شد بلکه چه بسا در قلب و درگگوني آنچه گفته شده يا شنيده نيز صاحب اثر باشد بخصوص در نقل روايات ;
ادبيات عرفان و تصوف نيز چنين است. اشتراکات لفظي آن با بخش فلسفه در تشريح پايه هاي اعتقادي و استفاده از گفتار منظوم و مسجع در زيبا بخشي کلام نمونه هاي اين سبک ازگفتار است ;
حديث مي و مطرب و مستي و گل و بلبل و زلف و گيسو و يار و شب و وصال و هجر ... تا خم ابرو و قبله دل و خال لب همه و همه توصيفي زيبا و دل انگيز از مشاهدات روحاني صوفيان و عارفان و اهل دل دارد که سعي کرده اند اين واژه ها را بصورت کنايه و استعاره و گاه تشبيه به کار برده تا ضمن اداي حق مطلب به حفظ جنبه اسرار گونه اين باورها نيز خدمتي کرده باشند.
چشم : در اصطلاح صوفيه جمال را گويند وهمچنين به ديده الهي نيز تعبير ميشود.....
چشم جادو: جذبات الهي است....
چشم خمار : کنايه از پنهان کردن تقصيرات وکاستي هاي سالک است بر روي سالک از جانب حضرت دوست....
چشم مست : سر الهي وجذبات حق است...
زلف : کنايه از ظلمت وکفر است...
ساغر: اشاره به دل صوفي است که مي وصال ومحبت در آن ريخته ميشود....
ساقي: اشاره دارد به محبوب مطلق و پير طريقت. رساننده فيض که شراب عشق را به عاشقان خود ميدهد....
خوش بود لحظه ی بوییدن روی گل دوست
خنده از چشم خمار تو ربودن هنر است
عمریست ندیدهایم گلزار ترا
وان نرگس پرخمار خمار ترا
پنهانشدهای ز خلق مانند وفا
دیریست ندیدهایم رخسار ترا
عمريست تا به راه غمت رو نهادهايم
روي و رياي خلق به يك سو نهادهايم
طاق و رواق مدرسه و قال و قيل علم
در راه جام و ساقي مه رو نهادهايم
هم جان بدان دو نرگس جادو سپردهايم
هم دل بدان دو سنبل هندو نهادهايم
عمري گذشت تا به اميد اشارتي
چشمي بدان دو گوشه ابرو نهادهايم
ما ملك عافيت نه به لشكر گرفتهايم
ما تخت سلطنت نه به بازو نهادهايم
تا سحر چشم يار چه بازي كند كه باز
بنياد بر كرشمه جادو نهادهايم
بي زلف سركشش سر سودايي از ملال
همچون بنفشه بر سر زانو نهادهايم
در گوشه اميد چو نظارگان ماه
چشم طلب بر آن خم ابرو نهادهايم
گفتي كه حافظا دل سرگشتهات كجاست
در حلقههاي آن خم گيسو نهادهايم
با اين حال نميدونم منظور رو رسوندم يا نه ولي حداقل خودم يکم متوجه شدم تفاوتهارو ،
شايدم در کل متوجه منظورت نشده باشم دانه خودت توضيح بده ...
و تشکر از جناب آباداني عزيز بخاطر توضيح خوبشون...