نمایش پست تنها
  #39  
قدیمی 11-10-2009
Omid7 آواتار ها
Omid7 Omid7 آنلاین نیست.
کاربر فعال
 
تاریخ عضویت: Nov 2009
محل سکونت: نصف جهان
نوشته ها: 9,286
سپاسها: : 14

95 سپاس در 74 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

آن روز ...
آن روز در نهان خانه ی جانم تلنگری به صدا درآمد
تا امتداد و شب پیش رفت و صد خاطره ی خیالی را ساخت ، خیالاتی که هیچ گاه مانند وهم اصیل نبود
اما پراز احساس نایاب بود.
آن روز با لباسی از مخمل سبز وجودم پر ازنگین شبنم شد
راهی جز گسستن و رمیدن نبود ، زیراگفته بودند:
اینجا " درسرزمین من فکرکوته و دیواره بلند "
از آن پس را با نگاهی نگران تر از دیروز سپری کردم و به دنبال چهار راهی به سوی فراموشی در حرکت ...
آن روز چشمانم نگاه شفاف خورشید را دید و مانند ستارهای در آسمان درخشید
اما نمی دانم چرا چهره ام در آیینه خاکستری بود...؟
خسته بودم می خواستم کم کم خود را از چنگال تنهایی رها کنم و غبارها را کنار بزنم پر نور تر از دیروز... صدایی در درونم پنجه سائید و آزارم داد،به ندایش گوش جان سپردم ،
برگشت ممکن نبود ، او بود...
او که دست نوازشگرش همیشه از من دور بود
با صدایی ضخیم فریاد کشید:
"دوستت دارم "
دانستم چرخه های کهنه زندگی ام به حرکت درآمد
آری او مرا احساس کرد
نگاهی پر از عطوفت و صفا ، کاش همیشگی باشد...
تا سکان وجودم را به او بسپارم
آن روزبود که فهمیدم بی عشق او نمی شود تاخت
__________________
مدت ها بود سه چیز را ترک کرده بودم
شعر را... ماه را.... و تو را ...
امروز که به اجبار قلبم را ورق زدم
هنوز اولین سطر را نخوانده
تو را به خاطر آوردم و شب هاي مهتاب را...
ولی نه...!! باید ترک کنم
هم تو را....هم شعر را .... و هم‌‌‌٬ همه ی شب هایی را که به ماه نگاه می کردم...

======================================

مسابقه پیش بینی نتایج لیگ برتر ( اگه دوست داشتی یه سر بزن دوست من )
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید